زیر ساختهای شهر، مجموعه داستان، داستان های بومی شهر، مشهد
وقتی سالینجر در رمان ناتور دشت از خیابانهای نیویورک مینویسد و ما را به هتلها و مکانهایی در نیویورک میبرد لذت بخش است و با آن ارتباط برقرار میکنیم. حتی اگر هیچ وقت به نیویورک نرفته باشیم، آنقدر فیلمهای هالیودی در فضای شهری نیویورک دیدهایم که با خیابانها و خانههای نیویورک هم آشنا هستیم و تقریبا عادت کردهایم که فیلمها در نیویورک اتفاق بیافتد. دوست داریم آدمهای آمریکایی را ببینیم و داستانهایی که برای آنها اتفاق میافتد را دنبال کنیم.
نوشتههای مرتبط
وقتی پاتریک مودیانو از خیابانهای شهر پاریس مینویسد او را تحسین میکنیم و جایزه نوبل ادبیات را حق او میدانیم و یاد فیلمهای زیادی میافتیم که در پاریس ساخته شده است. یاد فیلم نیمه شب در پاریس ساخته وودی آلن میافتیم و شاید هیچ به این فکر نیافتیم که در خیابانهای شهر خودمان چه اتفاقهای در حال رخ دادن است. شاید ته ذهنمان هر داستانی در خارج از دنیای ما دیدنی و خواندنی باشد، چون همیشه داستانهای جذاب و دوست داشتنی در آن طرف مرزها رخ داده است. همیشه هم داستانگوهای خوب آنطرف، دنیای خارج ازما، بودهاند و هم داستانهای دوست داشتنی. در این طرف هم داستانهای دوست داشتنی کم نداشتهایم اما خصوصیات بومی و محلهای در خیلی از این کارها گم هستند، خصوصا در داستانهای معاصر.
قصهگویی از حال و هوای شهر خودمان، از دنیایی که خودمان در آن زیست میکنیم و نفس میکشیم سخت است. با انبوهی از نشانهها و سمبولهای اجتماعی و بومی که هر کدام معانی اجتماعی و سیاسی بیشماری دارند داستان گویی دشوار است. مثلا اگر در یک داستان خارجی یک نفر داستایوسکی بخواند خواننده ایرانی به راحتی قبول میکند اما اگر در داستانی ایرانی شخصیت داستان کتابی از صادق هدایت به دست داشته باشد بلافاصله انبوهی از بایدها و نبایدهای فرهنگی و بومی، سیاسی و اجتماعی در ذهن خواننده شکل میگیرد که به سادگی ممکن است داستان را لوس کند و متن را از کارکرد صحیح خود خارج کند و روح داستان را خدشه دار کند و در نهایت خواننده ذهنش به مسیرهایی برود که قصد نویسنده نبوده است.
مجموعه داستان «زیر ساختهای شهر» سه داستان کوتاه است که هر داستان در فضای شهری مشهد اتفاق میافتند. داستانها سعی دارند در بستر شهری اتفاقات خاصی را داستان گویی کنند و نگاه خاصی را بپروراند. داستان گویی به معنای محلی و بومی یعنی استفاده از نیروی بلقوهای که فرهنگ بومی دارد و تا به حال کمتر رها شده است. ما عادت داریم داستانهای دیگران را بخوانیم، از دنیایی دیگر، مشکلات برای آنها اتفاق بیافتد، رنجها و تنهاییها برای آنها باشد، محیط را آنطور که نیویورک و پاریس است تصور کنیم. شاید از مواجه با خودمان و هستی و تجربه زیستی خودمان اندکی هراس داریم. شاید میترسیم که اگر از خودمان داستان گویی کنیم در هزارتوی تناقضات و تقابلات اجتماعی گیر کنیم و نتوانیم پیش برویم. مجموعه داستان «زیر ساختهای شهر» تناقضات و تقابلات شهری و تجربه زیستی را قبول میکند تا شخصیتهای داستان لوس و غیر واقعی نشوند و با تنهایی فرهنگی و بومی خود مقابل شوند و خود را در آینه شهر و همشهریها بینند. در این داستانها سعی میشود ارتباطات و نشانههای سیاسی و اجتماعی مانع خوانش متن نشود.
خواننده در سه داستان این مجموعه با سه نوع رویارویی مقابل میشود، رویارویی با شهر، آقای رئیس و بدن. در بستر اتفاقات غریب، آدمهای ممولی خود را فاش میکنند. این متن سعی دارد خواننده را با نگاهی نو نسبت به شهر، آقای رئیس و بدن آشنا کند.
نقل قولی از کتاب:
«…..آدمها هم مثل ساختمانهای شهر به هم وصل میشدند. همانطور که شبکه گاز، آب و برق همه ساختمانهای شهر را به هم وصل میکند. آب در لولهها به همه ساختمانها سرک میکشد و از همه شیرها به چاهها فرو میریزد و بعد از همه چاهها به سیستم فاضلاب شهر میرود. گاز تمام لولههای شهر را پر کرده است و در تمام شعلههای شهر میسوزد و به هوا میرود; گرم میکند، غذا درست میکند و بعضی وقتها آدمها را خفه میکند. برق با سرعتی غیر قابل تصور در عین حال در تمام سیمها و پریزها وجود دارد و یک وجود واحد و بیانتها مینماید. به شکل اسرار آمیزی روشنایی تولید میکند و کوچههای تاریک را روشن میکند، مغازهها را جلا میبخشد و اجازه نمیدهد کسی خودش را در تاریکی شب پنهان کند. ساختمانها همه به هم مربوط هستند».