انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مصاحبه با ژک-الن میلر

روانکاوی خود تجربه‌ای‌ست که محرک‌اش عشق است. منظور عشقی خودکار و در بیشتر موارد ناخودآگاه است که تحلیل‌شونده (درمانجو) نسبت به تحلیل‌کننده (درمانگر) احساس می‌کند و آن را انتقال (ترانسفر) می‌نامیم. عشقی مصنوعی که البته از جنس همان عشق حقیقی‌ست. این عشق با همان عملکرد ویژه ظاهر می‌شود: عشقی خطاب به کسی که گمان می‌کنید به حقیقت وجودتان آگاه است. اما عشق [و نه ترانسفر] این امکان را فراهم می‌کند که خیال کنید این حقیقت دوست‌داشتنی‌ و لذت‌بخش است، در حالی که در واقع بسیار غیرقابل تحمل است…

 

مقدمه‌ی فیلیپ گروئه:

 

«دادن چیزی که نداریم به کسی که آن را نمی‌خواهد.» این تعریف خیره‌کننده‌ [از لکان]، نگاه آنکه از روبرو به عشق می‌نگرد را به بند می‌کشد. عشق همانند مرگ یا خورشید می‌تواند ما را بسوزانَد. روانکاوی بارها از عشق سخن گفته است و اکنون ما خود را به دست موسیقی انتخابی ژک‌-الن میلر می‌سپاریم.

 

در ترانه‌ی «با من از عشق بگو»، گفته شده: «قلبم هرگز از شنیدن‌اش خسته نمی‌شود». کلماتی که از عشق حرف می‌زنند مرتب قلب ما را مسرور و اندوهگین می‌کنند و هرچه این کلمات منقلب‌کننده‌تر و هولناک‌تر باشند، نتیجه بهتر است.

 

اما یک چیز قطعی‌ست و آن اینکه عشق تمام قراردادها را به تمسخر می‌گیرد و تمام محاسباتِ جان را به هم می‌ریزد.

 

آیا از روانکاوی می‌توان چیزی در مورد عشق آموخت؟

 

ژک-الن میلر: بسیار زیاد. زیرا روانکاوی خود تجربه‌ای‌ست که محرک‌اش عشق است. منظور عشقی خودکار و در بیشتر موارد ناخودآگاه است که تحلیل‌شونده (درمانجو) نسبت به تحلیل‌کننده (درمانگر) احساس می‌کند و آن را انتقال (ترانسفر) می‌نامیم. عشقی مصنوعی که البته از جنس همان عشق حقیقی‌ست. این عشق با همان عملکرد ویژه ظاهر می‌شود: عشقی خطاب به کسی که گمان می‌کنید به حقیقت وجودتان آگاه است. اما عشق [و نه ترانسفر] این امکان را فراهم می‌کند که خیال کنید این حقیقت دوست‌داشتنی‌ و لذت‌بخش است، در حالی که در واقع بسیار غیرقابل تحمل است.

 

هانا وار: پس دوست داشتن واقعا چیست؟

 

ژک-الن میلر: دوست داشتن یک نفر، این باور است که با عشق به آن شخص به حقیقتی در مورد خود می‌رسیم. ما کسی را دوست داریم که پاسخ یا بخشی از پاسخ به این پرسش را در خود پنهان کرده باشد: «من کیستم؟»

 

هانا وار: چرا بعضی‌ها بلدند عشق بورزند و برخی نه؟

 

ژک-الن میلر: برخی می‌دانند چگونه عشق را در دیگری برانگیزند، شاید بتوان آن‌ها را -چه زن، چه مرد- معشوق‌های زنجیره‌ای نامید. آنها می‌دانند انگشت روی چه چیز بگذارند تا دوستشان بدارند. اما این بدان معنی نیست که خودشان حتمن عاشق می‌شوند، آنها بیشتر با طعمه‌هایشان موش و گربه بازی می‌کنند. برای دوست داشتن باید به کمبودی در خود اعتراف کنیم و بپذیریم که به دیگری نیاز داریم و دلتنگ‌اش می‌شویم. آنها که فکر می‌کنند به تنهایی کامل‌اند، یا می‌خواهند که چنین باشند، بلد نیستند دوست بدارند. درک این موضوع گاه برای آنان بسیار دردناک است. آنها حقه سوار می‌کنند و می‌خواهند در دیگری نفوذ کنند و دست به اغراق می‌زنند، اما هیچ چیز از خطرات و لذایذ عشق نمی‌دانند….

 

هانا وار: «به‌تنهایی کامل بودن»… فقط یک مرد می‌تواند به چنین چیزی اعتقاد داشته باشد

 

ژک-الن میلر: درست است. لکان می‌گوید: «دوست‌داشتن، دادن چیزی‌ست که نداریم.» منظور او این است که دوست داشتن، بازشناختن کمبود خویش است و اهدای این کمبود به دیگری و منتقل کردن آن به دیگری. عشق، دادنِ چیزی نیست که مالکِ آنیم، مثل ثروت، داشته‌ها و هدیه‌ها، بلکه دادنِ آن چیزی‌ست که نداریم و خارج از ماست. به همین دلیل باید کمبود خویش، یا همانطور که فروید می‌گوید اختگی خویش را بپذیریم و این امری اساسا زنانه است. به همین دلیل است که عشقِ مردانه، همواره کمی کمیک تلقی می‌شود. اما اگر مردِ عاشق از این وضعیت خنده‌دار معذب می‌شود، معنایش این است که از مردانگی خود مطمئن نیست.

 

هانا وار: آیا دوست داشتن، برای مردان سخت‌تر است؟

 

ژک-الن میلر: آه بله! حتی یک مرد عاشق در مقابل ابژه‌ی عشق خویش، گاه دچار غرور و حمله‌های تندخویانه می‌شود، زیرا عشق، به او احساس ناکامل بودن و وابستگی می‌دهد. به همین دلیل است که یک مرد می‌تواند طالب زنانی باشد که دوستشان ندارد، فروید به این وضعیت می‌گوید: «مرمت زندگی عاشقانه»ی یک مرد، یعنی: گسستِ عشق و میل جنسی

 

هانا وار: آیا دوست داشتن برای زنان نیز به اندازه‌ی مردان دشوار است؟

 

ژک-الن میلر: کمتر. اغلب در شریک مذکر حالتی دوشخصیتی مشاهده می‌شود. از یک طرف، او عاشقی‌ست که موجب لذتی می‌شود که زنان خواستار آنند، اما از سوی دیگر او مرد عشق است، پس چیزی زنانه در خود دارد و قویا اخته است. اما در اینجا آناتومی، مسئله‌ای تعیین‌کننده نیست: زنانی نیز هستند که در موضع مرد قرار می‌گیرند و روز به روز هم به تعداد این زنان افزوده می‌شود. یک مرد برای عشق در خانه و مردانی برای لذت‌جویی که در اینترنت و خیابان و مترو بر سر راهشان قرار می‌گیرند…

 

هانا وار: چرا می‌گویید «روز به روز به تعداشان اضافه می‌شود»؟

 

ژک-الن میلر: کلیشه‌های اجتماعی-فرهنگی در مورد زنانگی و مردانگی به‌شدت در حال تغییر و تکامل‌اند. مردان دعوت می‌شوند که احساسات خود را بپذیرند،  همینطور دوست داشتن را، و زنانگی خود را کشف کنند. زنان در مقابل، نوعی «تمایلات مردانه» نشان می‌دهند و آزادی‌های قضایی، آنها را به سمتی می‌کشاند که مرتب تکرار کنند: «من هم هستم.»

 

در ضمن هم‌جنس‌گرایان خواهان حقوق و نمادهای غیرهم‌جنس‌گرایان‌ هستند. حقوق و نمادهایی مثل ازدواج و حق حضانت فرزند. این مسائل ناپایداری شدید نقش‌ها و سیالیت نمایش عشق را رقم زده است که با ثبات گذشته در تضاد است. همانطور که زیگموند بومان جامعه‌شناس گفته: «عشق سیال شده است.» همه این گرایش را دارند که «سبک زندگی» خود را ابداع کنند و روش‌هایی مخصوص به خود، برای لذت بردن یا دوست داشتن انتخاب کنند. سناریوهای سنتی آرام‌آرام منسوخ می‌شوند. فشار جامعه برای تحمیل هنجارها از بین نرفته، اما کمتر شده است.

 

هانا وار: لکان گفته: «عشق همیشه دو طرفه‌ است.» آیا این موضوع در شرایط کنونی نیز صدق می‌کند؟ منظور از این جمله چیست؟

 

 

ژک – الن میلر: این جمله همیشه تکرار شده‌است، بی آنکه معنی‌اش را درست فهمیده باشند. معنای آن این نیست که کافی‌ست کسی را دوست داشته باشید تا او نیز شما را دوست بدارد. چنین فکری پوچ و بی‌معنی‌ست. منظور این است: «اگر تو را دوست دارم، برای این است که تو دوست‌داشتنی هستی. این منم که دوست دارم، اما تو هم در این ماجرا نقش داری، چون چیزی در تو هست که مرا وادار به دوست‌داشتن‌ات می‌کند. عشق، دو طرفه است چون در آن رفت و برگشتی وجود دارد: عشقی که به تو دارم معلول عشقی است که تو به من داری. بنابراین تو نیز در آن سهم داری. عشق من به تو فقط به من مربوط نیست، به تو نیز مرتبط است. عشق من چیزی را در مورد تو می‌گوید که ممکن است خودت ندانی.» این مسئله به هیچ وجه به این معنی نیست که عشق یک نفر، پاسخ عاشقانه‌ی طرف مقابل را ضمانت خواهد کرد: عشق دوطرفه، اگر پدید آید، همواره از جنس معجزه خواهد بود و از پیش قابل محاسبه نیست.

 

هانا وار: اما آدم همینطوری تصادفی عشق‌اش را پیدا نمی‌کند. چرا این مرد؟ چرا این زن؟

 

ژک-الن میلر: این همان چیزی‌ست که فروید به آن عنوان Liebesbedingung  داده است، یعنی شرایط عشق که همان علت میل است. یک ویژگی خاص یا مجموعه‌ای‌ست از ویژگی‌ها که در هر فرد کارکردی تعیین کننده برای انتخاب معشوق دارد. علم عصب‌شناسی به هیچ‌وجه قادر به توضیح این مسئله نیست، زیرا برای هر کس مختص خود اوست که از زندگی منحصر بفرد و خصوصی او آمده است. گاهی اوقات نکاتی ریز و یا نقص‌های معشوق در عشق دخیل‌اند. برای مثال فروید در مورد یکی از بیمارانش علت میل او به یک زن را بازتاب نور روی بینی آن زن عنوان کرده بود!

 

هانا وار: باور اینکه عشق روی چنین چیزهای جزئی استوار شود مشکل است.

 

ژک-الن میلر: واقعیتِ ناخودآگاه، فراتر از خیال و افسانه است. شما نمی‌توانید از تمامی آنچه زندگی انسان بر آن استوار است باخبر باشید و بویژه آنچه به عشق مربوط است، چیزهایی بی‌اهمیت، چیزهایی به اندازه‌ی سرسوزن، «جزئیاتِ آسمانی». درست است که بویژه در جنس نر می‌توان دلایلی برای میل، پیدا کرد که به‌شکلی بت‌وار، موتور محرکه‌ی ضروری روند عشق‌اند. در انتخاب‌های زنان، ویژگی‌های کوچکی که پدر، مادر ، برادر، خواهر یا پرسوناژ دیگری از کودکی را به یاد می‌آورند، نقش دارند. اما شکل زنانه‌ی عشق در حالت طبیعی بیشتر شهوانی‌ و به دور از بت‌وارگی‌ست: زنان می‌خواهند که دوستشان بدارند، و علاقه و عشقی که به آنها ابراز می‌شود یا آنها تصور می‌کنند که در دیگری نسبت به آنها وجود دارد، اغلب شرطی ضروری برای بروز عشق، یا دستکم ایجاد حس رضایت در آنهاست. این پدیده مبنای رفتار آنها برای جذب جنس مذکر را تشکیل می‌دهد.

 

هانا وار: به نظر شما فانتَسم (تخیلات جنسی) هیچ نقشی در عشق ایفا نمی‌کنند؟

 

ژک-الن میلر: در زنان فانتسم به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه بیشتر در وضعیت ژویی‌سانس (لذت جنسی) نقش تعیین‌کننده دارند تا در انتخاب‌های عاشقانه. و در مورد مردان عکس این موضوع صادق است. برای مثال گاهی یک زن موفق به رسیدن به ژویی‌سانس (همان اُرگاسم) نمی‌شود مگر اینکه موقع عمل جنسی تصور کند که کتک خورده یا به او تجاوز شده یا خود را زنی دیگر تصور کند و یا اینکه خود را جایی دیگر و غایب از عمل جنسی فرض کند.

 

هانا وار: در مورد فانتسم مردانه چطور؟

 

ژک-الن میلر: در مورد مردان فانتسم در لحظه‌ی وقوع عشق، نقش مهمی دارد. مثال کلاسیک را لکان تفسیر کرده است. همان مثالی که از رمان گوته می‌آورد و شور و اشتیاقی که وِرتِر جوان در نخستین دیدار با  شارلوت در خود احساس می‌کند که در حال شیر دادن به کودکی بود که در آغوش داشت. در اینجا ویژگی مادرانه‌ی زن موجب بروز عشق شده است. مثال دیگر را از تجربیات بالینی خودم می‌آورم. رئیسی که حدودا پنجاه سال داشت، از میان داوطلبانی که برای شغل منشیگری نزد او آمده بودند، به زن جوان بیست ساله‌ای درجا ابراز عشق  کرده بود. او از خود می‌پرسید که چه چیز او را وادار به این کار کرده است؟ بنابراین برای مشاوره نزد من آمد. طی جلسات روانکاوی او علت را کشف کرد:  این مرد در آن زن جوان، خصایل خود در ۲۰ سالگی را کشف کرده بود و رفتاری را که در نخستین مصاحبه‌ی شغلی از خود بروز داده بود. می‌شود گفت که او در واقع عاشق خودش شده بود. در این دو مثل می‌توان دو نظریه‌ی متمایز فروید را مشاهده کرد: ما کسی را دوست داریم که حمایت‌مان می‌کند: در این دو مثال این فرد‌: یا مادر است یا تصویری خودشیفته از خویش.

 

هانا وار: انگار ما عروسک‌های خیمه‌شب بازی هستیم!

 

ژک-الن میلر: نه! بین یک زن معین و یک مرد معین، هیچ چیز از قبل نوشته نشده است، هیچ قطب‌نما و راهنمایی در کار نیست، هیچ رابطه‌ای از پیش شکل نگرفته است. آشنایی یک زن و مرد، مثل آنچه بین اسپرماتوزویید و تخمک رخ می‌دهد، برنام‌ریزی شده نیست و هیچ چیز هم به ژن‌ها مرتبط نیست. زنان و مردان حرف می‌زنند، آنها در دنیای گفتمان‌ها زندگی می‌کنند، این موضوعی تعیین‌کننده است. سازوکار عشق به فرهنگ محیط بسیار حساس است. هر تمدن را با ساختارهایی که برای رابطه‌ی بین دو جنس تعیین می‌کند، می‌توان بازشناخت. در جوامع لیبرال غربی که در عین جوامعی تجاری و حقوقی‌اند، رابطه‌ی بین دو جنس از شکل «یکه» به شکل «چندگانه» در حال تغییر است. الگوی ایده‌آل «عشق بزرگ سراسر زندگی» به‌تدریج صحنه را به قرارملاقات‌های سریع و عشق‌های فوری و سناریو‌های جدیدِ عشق‌های آلترناتیو، متوالی و حتی همزمان واگذار می‌کند.

 

هانا وار: پس تکلیف عشق طولانی چه می‌شود؟ عشق ابدی؟

 

ژک-الن میلر: بالزاک گفته است: «هر اشتیاقی که ابدی نباشد زشت است.» اما آیا اشتیاقِ یک رابطه می‌تواند در تمامِ طول زندگی همواره حفظ شود؟ یک مرد هرچه بیشتر خود را وقف تنها یک زن می‌کند، آن زن بیشتر برای او دلالت مادرانه می‌یابد: و بیشتر از آنکه دوستش بدارد برایش متعالی و غیرقابل دستیابی می‌شود. مردان هم‌جنس‌گرای متأهل، این آیین را بهتر درک می‌کنند: آراگون عشق خود را نثار السا کرد، به محض اینکه السا مرد، او به پسران روی آورد! وقتی زنی تنها به یک مرد چنگ می‌اندازد، او را اخته می‌کند. پس جاده تنگ می‌شود. بهترین راه برای زندگی مشترک،‌ دوستی‌ست. این همان حرف افلاتون است.

 

هانا وار: مشکل این است که مردان می‌گویند نمی‌فهمند زنان چه می‌خواهند، و زنان نمی‌دانند مردان چه انتظاری از آنان دارند.

 

ژک-الن میلر: بله. این مسئله راه‌حلی ارسطویی مقابلمان می‌گذارَد، اینکه گفتگوی بین دو جنس ناممکن است، همان چیزی که لکان با  افسوس گفته است. عشاق در واقع محکوم‌اند به یادگیری بی‌پایان زبان دیگری و تلاش برای جستجوی کلیدها و راه‌حل‌هایی که مرتب

 

منسوخ می‌شوند. عشق هزارتویی‌ از سوءتفاهم‌هاست که هیچ راه گریزی از آن نیست.

 

 

 

منبع:

 

http://www.cifpr.fr/La-psychanalyse-enseigne-t-elle,215