انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مشهد؛ تجربه‌های فرهنگی و فضاهای گمشده اجتماعی

سخنران: دکتر هادی خانیکی

 

به باور من گفتمان را نمی‌توان ساخت، بلکه گفتمان مفهومی است که خودش شکل می‌گیرد. از این روی واژه گفتمان‌سازی را درست نمی‌دانم. برای من سؤال است که این شعر ایرج میرزا در وصف خراسانی‌ها مدح است یا ذم:

 

برادرجان خراسان است اینجا/ سخن گفتن نه آسان است اینجا
خراسان مردمی باهوش دارد/ خراسانی دولب، دَه گوش دارد.

اگر از افق‌های متفاوت اما همسوی من و دکتر کاظمی به این شعر نگاه کنید، هوش خراسانی، نوعی عقلانیت ابزاری است که می‌فهمد چرا نباید حرف بزند و بیشتر باید گوش کند. نه به این معنا که حرفی برای گفتن ندارد، بلکه به این دلیل که فضای مناسب و مطلوب گفت‌وگو، خصوصاً گفت‌وگوی انتقادی شکل نگرفته است. از همین زاویه، پیشنهاد می‌کنم که وجهی از گفت‌وگوهای دوستان در زمینه شناخت ویژگی‌های شهر مشهد با رویکرد «نگاه از درون» باشد؛ یعنی زیست‌هایی را که در گذشته در این شهر وجود داشته است، تدوین و بررسی کنند.

باید این موضوع را پیوند دهم با آنچه در ماه‌های اخیر مطرح شده است و پژوهشکده نیز به آن اهتمام جدی دارد؛ یعنی موضوع انتخاب مشهد به عنوان «پایتخت فرهنگی جهان اسلام» در سال ۲۰۱۷ تا از این رهگذر به موضوعات جدّی دیگری بپردازم. علاوه بر این مبحث جدی‌تری نیز مطرح است که شاید بتوان از آن تحت عنوان «بحرانی شدن تحولات پرشتاب فضای کالبدی کلان‌شهرها» یاد کرد که تهران و مشهد در رأس آنها هستند. از سوی دیگر ایده‌هایی مانند مباحث «ایران‌شهری» نیز مطرح است که وزارت راه و شهرسازی به آن اهتمام خاصی دارد. در بحث انتخاب مشهد به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام این پرسش طرح می‌شود که آیا تمام مسائل مرتبط با این رویداد تنها بر عهده دولت است یا مسائلی از نوع اجتماعی، فرهنگی، علمی و مدنی نیز وجود دارد که برای فهم بحران شهر نیازمند رخ دادن گفت‌وگو در جامعه است؟ یکی بحران‌های فعلی رشد حاشیه‌نشینی است و دیگری مسئله تغییرات پرشتاب فیزیکی نه‌چندان مطلوبی است که در بافت‌ سنتی شهر با محوریت حرم حضرت رضا(ع) روی می‌دهد.

نگاه من به شهر کاملاً از منظر ارتباطات است؛ چراکه نه شهرسازم و نه معمار. برای من که در حوزه ارتباطات فکر و کار می‌کنم، مسئله گفت‌وگو جدّی است و از این منظر است که به شهر می‌پردازم. چندی پیش در نشست «رسانه و شهر مجازی؛ تأملی جامعه‌شناختی بر زندگی موازی شهروندی» که در خدمت آقای دکتر کاظمی بودیم، این مدعا را مطرح کردم که شهروند در میانه شهر مجازی و شهر واقعی عمدتاً به شهروندی منفعل تبدیل شده است تا شهروندی فعال. موضوع دیگری که در ساحت شهر به نحو جدی‌تری بررسی کرده‌ام موضوع «شهر ایرانی به مثابه ارتباطات انسانی» است. در این بحث گفتم که گمشده شهر ایرانی، مسئله ارتباطات انسانی است؛ متأسفانه امروز بیش از ارتباطات انسانی در شهر به فیزیک شهر توجه می‌کنیم. در جایی دیگر نیز به امر فضاهای گمشده اجتماعیِ شهری و موضوع شبکه‌های ارتباطی در شهر مدرن پرداختم.

در زمینه انتخاب مشهد به عنوان پایتخت فرهنگ اسلامی نگرانی‌هایی وجود دارد از جمله اینکه در قیاس با کاری که در اروپا انجام می‌شود نوعی بی‌نظمی و شتاب‌زدگی در اجرای پایتخت‌های فرهنگی جهان اسلام وجود دارد. در انتخاب پایتخت فرهنگی اروپا، معمولاً یونسکو از چهار سال قبل موضوع را مطرح می‌کند و یک سال پیش از اجرای پایتخت فرهنگی، آن را تصویب می‌کند. در چنین برنامه‌ای آنها می‌دانند که پایتخت فرهنگی بر اساس چه شاخصی انتخاب شده است و چه کارهایی باید انجام دهند، ولی ما هنوز نمی‌دانیم پایتخت فرهنگی را براساس کدام شاخص مدنظر آیسسکو معرفی ‌کنیم. به همین دلیل است که در انتخاب ایده‌ها، سیطره با پروژه‌های فیزیکی و کالبدی است و به ظاهر و آراستگی شهر بیشتر پرداخته شود تا ارتباطات انسانی. گذشته از این موضوع، غفلت از تجربه‌های مدنی نیز دغدغه دیگری است. آیا فقط نهادهای رسمی باید به این مسئله بپردازند و جامعه علمی و فرهنگی نقشی ندارند؟ علاوه بر اینها از وجه تاریخیِ شهر مشهد نیز غفلت شده است. یکی از زیباترین متونی که در سال‌های اخیر بر یکایک ما اثر گذاشته است متن «خداحافظ شهر شهادت» از دکتر شریعتی است. شریعتی در این متن، مدام از مشهدی یاد می‌کند که به تدریج در کنار باغ حمید بن قحطبه ساخته می‌شود و آن باغ نمادی می‌شود از نوعی مواجهه تاریخی با مسئله شهادت، مظلومیت و شیعه. پس در تلاش‌هایی که برای مشهد به عنوان پایتخت فرهنگی انجام می‌شود، باید نسبت مشهد امروز با شهری که امام رضا در آن محوریت دارد، برجسته شود. علاوه بر نقش امام رضا به عنوان امام یا معصوم باید به نقش ایشان در خلق گفت‌وگوهای میان‌فرهنگی و میان‌تمدنی نیز توجه کرد. سومین موضوع، توجه به مشهد به عنوان شهری در ایران‌شهر است. پرسش این است که مشهد در کجای تمدّن ایرانی تحت عنوان خراسان بزرگ قرار دارد؟ در گام چهارم باید نسبت مشهد با تاریخ معاصر را مشخص کرد. از مشروطه تاکنون، مشهد در فضای سیاسی و اجتماعی ایران نقش مهمی داشته است و با این دیدگاه که مشهد ضد فلسفه است و چون ضد فلسفه است، ضد تفکر است و در نتیجه کانون برای داعشی‌گری شیعی است، کاملاً مخالفم. خوب است پژوهشکده ثامن به این موضوع نیز بپردازد که آیا در این سال‌ها تفکر در مشهد مرده بود یا نه. مسئله پنجم این است که مشهد به عنوان دومین کلان‌شهر مذهبی جهان اسلام و شهری جهانی با زائران متنوع و غیرایرانی خود چه نسبتی دارد.
پس باید مشخض کنیم که با کدام الگو می‌خواهیم وضعیت مطلوب و نامطلوب مشهد را مطالعه کنیم. الگوی اوّل، الگوی آرمان‌شهری است که در اندیشه ایرانی مطرح است و مشهد هم از آن مستقل نیست؛ فقط به دلیل مذهبی بودن مشهد تا حدی تغلیظ می‌شود. آرمان‌شهر مذهبی‌ای که دنبالش بودیم چگونه تحقق یافته و اگر تحقق یافته است، چقدر قابل نقد و بررسی است. در اندیشه ایرانی، آرمان‌شهر نه مسیر تاریخی مشخصی دارد و نه انواع گوناگون آن در منابع معینی مطرح شده است. آرزوی جامعه ایرانی گاه در اساطیر کهن، گاه در متون دینی، گاه در لباسی فیلسوفانه و گاه در دغدغه‌های شاعرانه بیان شده است. به همین دلیل فقط تیترهایی در این زمینه عرض می‌کنم. خوشبختانه آقای حجت‌اله اصیل در کتاب آرمانشهر در اندیشه ایرانی نمونه‌های مختلف آرمان‌شهر را معرفی کرده است. آیا آرمان‌شهر مانند آنچه آخوندزاده می‌گوید عصری زرین است که در پشت سر قرار دارد یا ناکجاآبادِ پیش رو است مانند آنچه میرزاآقاخان کرمانی می‌گوید، خیالستان طالبوف است یا خردستان صنعتی‌زاده کرمانی؟ در نتیجه می‌بینیم که آرمان‌شهر انواع گوناگونی دارد. حتی در زبان شاعرانه نیز شهر گفت‌وگوی امید (اخوان ثالث) است یا چنانکه فروغ می‌گوید محلّه کشتارگاه است یا شهری پشت دریاهاست یا افق روشن شاملو است. همه اینها بیان‌گر تنوع دیدگاه‌ها درباره موضوع آرمان‌شهر است و بیرون کشیدن تعریف واحد از میان این موارد کار دشواری است. از آرمان‌شهر عشق و عرفان تا آرمان‌شهر سوسیالیسم که در سال‌های مبارزه با شاه مطرح شد، همگی انواع گوناگون این موضوع هستند. این سطح اوّل جست‌وجوی ماست که باید در میان الگوهای ایرانی به دنبال تعریف آرمان‌شهر باشیم.
سطح دوم بحث، بیرون کشیدن مفهوم آرمان‌شهر از دل الگوهای جهانی است. آیا شهر جهانی، شهری مدرن است یا شهری پسامدرن یا شهری اطلاعاتی و شبکه‌ای؟ وجه اشتراک بیشتر الگوهای جهانی این است که اگر به دنبال توسعه متوازن و پایدار هستیم، توجه به عدالت اجتماعی و کم کردن شکاف درون اجتماع مهم‌ترین موضوع است. مسئله حاشیه‌نشینی از موضوعاتی است که باید ذیل این عنوان بررسی شود. ملاک دوم الگوهای جهانی، زیست‌مندی اقتصادی و پاسخگویی به نیازهای بقا و بهبود کیفیت زندگی، از طریق مردم است و نه صرفاً از طریق تولید؛ زندگی جمعی بهتر و نه صرفاً فردی بیشتر. سومین ملاک، حفظ تعادل اکولوژیک است؛ یعنی برداشت از منابع طبیعی باید متناسب با نرخ بازتولید باشد. برای مثال دکتر آخوندی می‌گفت در مشهد تنها یک سفره آب زیرزمینی جدی وجود دارد و چون مسکن مهر را دقیقاً در همان نقطه ساخته‌اند، در معرض تهدید قرار گرفته است. چهارمین ملاک، موضوع آزادی است. از نگاه آمارتیا سِن، توسعه به مثابه آزادی یعنی جامعه چطور توانایی انسان را به فعلیت می‌رساند. پنجمین ملاک موضوع حکمرانی شایسته است؛ یعنی به رسمیت شناختن قدرت درونی و بیرونی نهادهای دولتی و مشارکت‌پذیری و دربرگیرندگی نهادهای مدنی. پس ما از این منظر کلان نیز می‌توانیم به بحث مشهد بپردازیم.
اما برای اینکه بحث این نشست را ادامه دهیم از منظر فرهنگی و ارتباطی به موضوع شهر می‌پردازیم و در نتیجه بیش از آنکه شهر را ساختی کالبدی ببینم که مردم در آن زندگی می‌کنند، آن را نوعی بازنمایی‌ از رابطه مردم و حکومت و نحوه سامان دادن زندگی جمعی می‌بینیم. پس، شهر بیشتر از آنکه مجموعه‌ای از ساختمان‌ها و بناها باشد، نوعی متن است. حتی بارت، از این هم فراتر می‌رود و می‌گوید شهر فقط متنی خواندنی نیست، بلکه زبانی گویا و پرتحرک است؛ شهر با ساکنان خود سخن می‌گوید و ما نیز با شهرمان سخن می‌گوییم؛ شهر جایی است که به سادگی در آن و در میان آن هستیم. کاستلز که ارتباطی‌تر سخن می‌گوید فضا را به مکان محدود نمی‌کند و معتقد است تحت تأثیر فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی، «فضای جریان‌ها» شکل گرفته است و آنچه فضا را می‌سازد گردش اطلاعات است. در این برداشت فضا بیش از آنکه با مکان‌های رؤیت‌پذیر کالبدی مرتبط باشد با گردش نامرئی اطلاعات در شریان‌ها اطلاعاتی مرتبط است و ما بدون آنکه ببینیم و بدانیم در شبکه‌ای از تارهای نامرئی گردش اطلاعات زندگی می‌کنیم.
پرسش‌های من از همین نقطه آغاز می‌شود: آیا ما در مشهد به عنوان نوعی متن یا فضایی تنیده از اطلاعات به سر می‌بریم؟ من بر اساس زیستم در مشهد به این پرسش پاسخ منفی می‌دهم. در تعریف مشهد نوعی ابهام، چندپارگی و نبود تقارن وجود دارد؛ یعنی نمی‌توانیم بگوییم مشهد چگونه شهری است، شهری است مدرن، پسامدرن، جهانی یا ایرانی. زیرا مشهد سرشار از تعارض‌های درونی و بیرونی است. اگر نشانه اصلی مشهد را که حرم حضرت رضا است، نادیده بگیریم سایر قسمت‌های مشهد چه نسبتی با این مرکزیت دارند؟! به نظر من تعبیر شایگان درباره تهران برای مشهد نیز قابل استفاده است: «نوعی عدم تقارن میان گذشته‌ای که به‌روز نشده و آینده‌ای که مسدود شده است. این دو را نوعی شبکه ارتباطی باید به هم وصل ‌کند و سؤال این است که آیا شبکه ارتباطی، این دو را به هم وصل می‌کند یا نه؟ در نتیجه در آنِ واحد اشکالی کاریکاتوری و مینیاتوری از وجوه سنتی و مدرن وجود دارد. ترکیبی از همه فضاها که به طور خلاصه از حالت دوقطبی خارج شده‌اند و به جای دوقطب مدرینته و سنت یا زندگی مقدس و فضای عرفی که در برابر هم قرار داشت، زندگی در فضایی متکثر، چندقطبی و تکه‌تکه دیده می‌شود که عوالم چندوجهی اما نامتجانس و نامنسجم دارد.
براساس تجربه نسلی خودم فکر می‌کنم در مشهد معاصر ظرفیت‌هایی وجود داشته است که امروزه به آنها کمتر توجه می‌کنیم و غایب هستند. مهم‌ترین چیزی که از گذشته به خاطر می‌آورم این است که فضای گمشده مشهد، فضایی گفت‌وگویی و ارتباطی است. در گذشته نه‌چندان دور، مشهد فضاهای عمومی و گفت‌وگویی زنده‌ای داشت. منظورم از فضا، مکان نیست، بلکه عرصه یا حوزه گفت‌وگو است. در گذشته، مکان‌هایی وجود داشت که نوعی حوزه عمومی زنده بودند. فضای عمومی، محملی برای شکل‌گیری مناسبات اجتماعی است و فضاهای فرهنگی که ممکن است توسط هر نهادی اعم از مردم و حکومت ساخته شوند مانند پارک و میدان و خیریه، نوعی فضای عمومی هستند.
چیزی که از فضای عمومی مشهد در گذشته نزدیک به خاطر می‌آورم فضاهایی است که به تعبیر حکومتی گفت‌وگو در آن شکل گرفته و از قدرت مستقل است. این فضا از زمانی که دکتر شریعتی در دانشکده ادبیات دانشگا مشهد شروع به کار کرد شکل گرفت و از سطح آکادمی فراتر رفت. در حاشیه حضور شریعتی در دانشگاه، فعالیت‌هایی در مشهد شکل گرفت که پیش از آن بی‌سابقه بود؛ مانند انجمن‌های ادبی و تئاترهایی که در برابر مسائل اجتماعی و سیاسی حساس بودند. در این خصوص باید به خاطرات آقای دکتر شفیعی کدکنی مراجعه کرد. در کنار اینها مکان‌هایی وجود داشت که حوزه عمومی را می‌ساخت؛ مانند «کانون نشر حقایق دینی» که محمّدتقی شریعتی در آن فعال بود و مساجدی چون مسجد امام حسن مجتبی، مسجد کرامت و مسجد صاحب الزمان که برخی روحانیان انقلابی آن دوره مثل آیت الله خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد در آن فعالیت می‌کردند. جمعه‌ها در این مساجد نشست‌هایی با عنوان پرسش شما و پاسخ ما برگزار می‌شد. به نظر من اینها نوعی حوزه عمومی بودند. همچنین هیئت‌ها یا دوره‌هایی وجود داشت که بین جامعه بزرگ‌تر و عمومی و این مراکز و جمع‌های دانشجویی، سیاسی، هنری و ادبی قرار می‌گرفت. برخی کتاب‌فروشی‌ها که علاوه بر کتاب‌فروشی، مکانی برای گفت‌وگو بودند نیز از همین دسته‌اند. نتیجه زنده بودن این فضاها این بود که حتی فضای غیررسمی را نیز به درون فضای رسمی می‌برد. برای نمونه دکتر شریعتی برای سازمان جلب سیاحان پروژه اجرا می‌کرد یا مجلّه آستان قدس که از سوی نهادی رسمی منتشر می‌شد مقالات دکتر شریعتی را چاپ می‌کرد. اینکه مجلات متعلق به نهادهای رسمی مانند دانشگاه و آستان قدس مطالب اشخاص بیرون‌افتاده از نظم سیاسی و رسمی را چاپ می‌کردند، شاهدی است برای این مدعا که گفت‌وگو نه ‌تنها سطوح غیررسمی، بلکه میانه سطوح رسمی و غیررسمی را نیز شکل می‌داد. از مهم‌ترین گفت‌وگوهای آن دوره، گفت‌وگوهای شهید مطهری و دکتر شریعتی در مشهد است. تمام این مثال‌ها نشان می‌دهد که فضاهای گفت‌وگو در مشهد قدیم بسیار زیاد بود و الان این فضای گفت‌وگو جزء گمشده‌های من است. حال پرسش ما این است که چرا در مشهد نیز مانند شهرهای دیگر به بالا و تجربه‌های جهانی نگاه می‌کنند؛ چرا از نگاه خُرد غفلت شده است؛ چرا در پی امتداد و استمرار تجربه‌های گذشته شهر نیستند؛ و چرا جامعه کوتاه‌مدتی که کاتوزیان می‌گوید، رخ می‌دهد و انباشت تجربه رخ نمی‌دهد؟
پس به طور خلاصه مدعای من این است که مشهد در گذشته نه‌چندان دور با وجود تمام تحولات کالبدی و شتاب برای مدرن شدن، فضای تفکر، گفت‌وگو و ارتباطات و نوعی مقاومت در حوزه عمومی و فضای انسانی داشته است؛ اما امروزه با غیبت یا ضعف این حوزه‌های عمومی مواجه هستیم. به همین دلیل تحولات فضای کالبدی شهر با شتاب روزافزونی فضاهای سنتی و فرسوده را تخریب می‌کند. بنابراین هم به دلیل هجوم عوامل مدرن‌شدن یا شهری شدن، مثل رشد حاشیه‌ها و هم به دلیل شکاف‌هایی که با گذشته تاریخی و تمدنی شهر به وجود ‌آمده است، مرتباً با ضعف و محو فضاهای ارتباطی و گفت‌وگویی در شهر مشهد مواجه هستیم. به برداشت من اگرچه شهر در حال رشد کردن و مدرن شدن است، مدام از روح و فضای شهری خودش فاصله می‌گیرد.

این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و پژوهشکده ثامن منتشر می شود