مستندهای صنعتی در ایران حیاتی به قدمت جدی شدن سینمای مستند در کشور ما دارند: مستندهای مربوط به صنعت نفت فرخ غفاری و ابراهیم گلستان (از ۱۳۳۷ به بعد), مستندهای کامران شیردل در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ و تاکنون, مستندهای فرزاد مؤتمن و فرشاد فداییان در دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰ و فعالیت واحد مستندسازی مجتمع فولاد مبارکه به عنوان متمرکزترین و پیگیرترین نهاد مستندسازی این جریان, به اضافه فیلمها و فیلمسازان دیگر فعال در این عرصه. مستندسازان حرفهای و سلیقهمندها در این فضا سعی کردهاند علایق و سلایق شخصی و حرفهای خود را در فیلمها بازشناسند و بیان کنند:
گفتارهای پرملاط و شعرگونه و پردغدغه فیلمهای گلستان, سبک بصری و تدوین پرشتاب فیلمهای شیردل, ساختار شکیل و اندیشیده و گاه بازیگوش فیلمهای مؤتمن و فیلمهای فرمگرای فداییان در مستندهای صنعتیشان قابل اعتناست و جای پیگیری دارد, اما دوره طولانی مستندسازی صنعتی و فعالیت این فیلمسازان شاخص و متفاوت و پیگیر راه و روال خود, به ایجاد سنت و تکیهگاه برای فیلمسازان دیگر و بهخصوص نسل جوان مستندسازان نینجامید و امروز در این عرصه, فیلمها شدیداً پراکنده و متأثر از ذهنیتهایی بیزمینه, خام و خودمصرفاند. اخیراً دو مستند از دو فیلمساز جوان دیدم که در فضای دو پروژه صنعتی بود: شهر مردان ساخته سعید شکرانی که در مجموعه صنعتی عسلویه میگذرد و ارتفاع ۴۳۷ ساخته محسن خانجهانی که تماماً بر بالای برج در حال ساخت میلاد تهران تصویربرداری شده است. هر دو فیلم در حاشیه این پروژههای صنعتی ساخته شدهاند و موضوع هیچکدام, خود پروژه نیست. به واقع هر دو فیلمساز, بی تلهپاتی و قولوقرار مشترک, به سراغ کارگران این دو پروژه رفتهاند و به فضای زندگی و کار آنها پرداختهاند. کارگران عسلویه در شرایط معمول و معقول (که همیشه فراهم نیست) سه هفته در منطقهاند و یک هفته در شهر خود و بالای سر زندگیشان, آن هم در طول سالها و سالها. گرمای ۵۰ درجه و فشار کار و دیرکرد حقوقها و تنشها و رفاقتها و شرایط ابتدایی و بسیار بد زندگی (بهخصوص در میان کارگران ساده) و معضلات ناشی از این شرایط پیچیده و غریب, از زبان چند کارگر فنی که در یک فضای آپارتمانی در کنار هم زندگی میکنند, مطرح میشود و گوشههایی از فضای استراحت و تفریح و کار, چاشنی و فاصلهگذار این حرفها و حضورهاست. از فیلم پیداست که فیلمساز در به تصویر درآوردن فضاهای بیرونی محضور داشته و با ترس و لرز کارش را پیش برده است. نقطه تمرکز و جنس و ترکیب و خصوصیات آدمهای جلوی دوربین و مضمونها و ردیف گفتههای آنان قوت کار است و فیلمساز جوان ما پراکندهکاری نکرده, بر محور کارش متمرکز مانده و با وجود ضعف تصویرهای مربوط به فضای عمومی پروژه و زندگی و کار خیل عظیم کارگران آن, به باور و همراهی تماشاگر راه پیدا کرده است. فاصله و تفاوت چنین فیلمی با یک گزارش خام یا مکتوب, دقیقاً در همین تأثیر حضور و رابطه نفس به نفس آدمها با تماشاگر است که اگر دربیاید, کار به سینما نزدیک میشود و اگر درنیاید, آدمها در خدمت تحلیل و پیام فیلم درمیآیند و کار فنا میشود. وجه دیگر چنین فیلمی در نزدیک شدن به موضوع و فضایی تحت کنترل و حساس است که قرار است همچون جغرافیایی مهجور و دور از دسترس پروژه, نادیده بماند (مدرن شدن در خفا!). همین فضا را در فیلم ارتفاع ۴۳۷ هم میبینیم. حرف و صحنه تیپیک این رویکرد, آنجاست که کارگری نشسته بر سکویی رها در فضای خالی, میگوید در بازدید شهردار از برج, از آنان خواسته شده از خواستهاشان با شهردار نگویند, وگرنه جریمه میشوند. ارتفاع ۴۳۷ فیلم بازیگوشتر و رهاتری است و کمتر فضا میسازد و بیشتر گزارش میدهد. در اینجا برای همه چیز جریمه و اخراج در نظر گرفتهاند: برای پرت شدن ابزار به پایین, برای دیرکرد حضور (اما نه برای دیرکرد حقوق!), برای کبوتر گرفتن و برای صحبت با شهردار. در عین حال شیرینکاریها و خوشباشیهای کارگرها را میبینیم و قلقهای شکار کبوتر را؛ به اضافه تصویرهای زیر و بالای برج را در پسزمینه حرکت سریع و جورواجور ابرها به جلو و عقب و چپ و راست و نیز نماهای نادیده از تهران, از آن ارتفاع را. تهیهکننده مستند صنعتی، معمولاً واحد صنعتی مربوط است, چون یک فیلم صنعتی را کسی نمیخرد و جایی نمایش نمیدهند. اما این دو فیلم، فیلمهای صنعتی نیستند و هر دو پروژه, بهانه نقب زدن به حاشیههایی پنهان نگه داشته شدهاند. برایم سؤال است که این کنجکاویهای جوانانه, که خوب هم جواب دادهاند (البته نه در چارچوب سینمای مستند صنعتی), چهقدر شخصی و از سر انگیزه و شور خودانگیخته فیلمسازها بودهاند و چهقدر نظر به برداشت و حاصل نمایشگرانه آثار وجود داشته است؟ هر دو اثر مهر مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی را به عنوان تهیهکننده بر خود دارند؛ یکی به تمامی و دیگری با مشارکت فیلمساز. اینگونه سرمایهگذاری بر فیلمهایی نامتعارف نشانه رویکرد تازهای در تولیدهای مرکز است؟ روزگاری بود (در اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰) که سفارش فیلم مستند صنعتی وجود داشت و حاصل آن در فیلمهای فیلمسازانی که برشمردیم و در فیلمهای بسیاری فیلمسازان دیگر بخشی قابل اعتنا از تاریخ سینمای مستند ماست. حالا این سفارش نیست و اینگونه فیلمسازی در حد ثبت پروژهها و فعالیت واحدهای سمعی و بصری برگزار میشود و نتیجه این میشود که شور و استعداد فیلمسازان جوان ما به جای اینکه در بستر یک پروژه اندیشیده و آسیبشناسانه از وضعیت کار در اینگونه پروژههای ملی و در دل این فعالیتهای صنعتی شکل بگیرد و اثر بگذارد, ترسان و در خفا و به ضرب و زور جسارت فیلمسازان و حمایت مرکز گسترش سینمای مستند, به چنین فیلمهایی میانجامد که بهرغم جذابیت و تازگیشان, نیمبند و با محضور و کنایه طرح موضوع میکنند. فکر میکنید در این فضای پرگرفتوگیر, برندهای هم وجود دارد؟