نویسنده: جمیل جان کوچی، مترجم: ستاره سیدین
«جمیل جان کوچَی» نویسندۀ افغان متولد ۱۹۹۲ در پیشاور پاکستان است. کوچَی در کودکی به آمریکا رفت و در کالیفرنیا بزرگ شد. زبان مادریاش پشتو است و خانوادهاش به فارسی هم صحبت میکنند. بعد از یازده سپتامبر خانوادۀ او به اجبار آمریکا را ترک کرد و به افغانستان برگشت. دو کتاب دارد و آثارش در مجلات ادبی آمریکا منتشر شده و جوایزی هم برده است. این داستان با اطلاع و اجازۀ نویسنده منتشر شده است.»
نوشتههای مرتبط
چوپان، ولایت لوگر_ ده نو. ۶۹-۱۹۶۶
شرح: راندن گوسفندها به سمت مراتع دامنۀ سیاه کوه؛ برآورد فاصلۀ سایههای بین درختان چنار در جادههای خاکی؛ نامگذاری گلۀ گوسفندان به تبعیت از پیامبران که نامشان در قرآن آمده و به قول حاجی اتل همگی روزگاری در زندگیشان شبانی کردهاند؛ ذکر آیات قرآنی برای راندن اجنه؛ میوه قرض گرفتن از باغ همسایه برای سیرکردن شکم؛ مراقبت از گوسفندان؛ شمارش گوسفندان؛ محبت به گوسفندان؛ شناخت طبع گوسفندان؛ محافظت گوسفندان در برابر راهزنان، دعانویسها، گرگها، متجاوزان، شیاطین و برادران ناتنی (با نام مستعار سران و سلاطین) ؛ بردن برادر کوچکتر به چراگاه، آبتنی در نهر با وتک به جای مراقبت از گوسفندان؛ گم کردن دو گوسفند؛ کتک خوردن از جناب سروان به خاطر گم کردن گوسفندها، گذاشتن وتک در خانه؛ چشم برنداشتن از گوسفندها.
دانشآموز ابتدایی، ولایت لوگر_ ده نو. ۷۵-۱۹۶۹
شرح: خروج یواشکی از خانه در اولین روز مدرسه برای ثبتنام بیاجازۀ حاج اتل که مدرسه را مال کمونیستها و کفار میدانست؛ ثبتنام در دفتر مدرسۀ محلی؛ ثبت رسمی در دوایر دولتی حکومت نوگرای ظاهر شاه برای اولین بار؛ حلالیت طلبیدن از حاج اتل؛ نیمفرسخ پیادهروی پابرهنه تا مدرسه، بدون مداد و دفتر و بدون حلالیت حاج اتل؛ نشستن کف زمین خاکی در اتاق کوچک خاک و خلی همراه با پنجاه ریۀ تپندۀ مشتاق؛ تراشیدن قلم ازشاخۀ چنار؛ مخلوط کردن خاک رس سفیدِ بستر رودخانه با آب و شاتوت به منظورتهیۀ مرکب؛ ترسیم و تبدیل حرف الف به درخت، حرف نون به قایق و حرف میم به شکوفه؛ آموختن گامبهگام زبان فارسی و پشتو؛ یادگیری حساب؛ اجتناب از درگیری با پسربچههای مدرسه؛ دعوا با بچههای مدرسه؛ مشهور شدن به عنوان گنده لات؛ کسب لقب گرگ اتل؛ عفو حاج اتل؛ مطالعۀ تاریخ پادشاهی پرافتخار و پرآوازۀ افغانستان؛ بحث و گفتگو در خانه دربارۀ پادشاهان؛ ذکر حاج اتل که تقریباً تمام پادشاهان خائن، مردمآزار، ترسو، متفرعن و نوکر انگلیس میدانست؛ بازگشت به مدرسه و زیر سؤال بردن افتخارات پادشاهان؛ بحثوجدل با میرزا صاحب؛ ایستادن جلو کلاس پیش روی پنجاه پسر دانشآموز چرک و شلخته که از سنگپراکنی و دعوا در حیاط سر و رویشان خونی بود و دست دراز کرده بودند که کف دستشان ترکه بزنند، کتکی که میرزا صاحب زردنبو زد، با آن دستان نحیفش که حتی به پوست آسیبی نمیرسید؛ مالش پوست پینه بسته و لبخند؛ بازگشت پیروزمندانه به خانه، خداحافظی با جناب سروان که داوود خان پس از سرنگونی آخرین پادشاه یعنی ظاهر شاه برای آموزش نظامیبه آمریکا اعزام کرد.
کشاورز، (ولایت) لوگر_ ده نو. ۸۲-۱۹۷۱
شرح: شخم زدن مزارع؛ کود دادن؛ کاشت؛ رسیدگی به قنوات تا رود لوگر، توزیع عادلانه آب در روستا؛ چیدن سیب و گوجهفرنگی؛ کندن غلاف ذرت؛ برداشت گندم، برنج، پیاز، سیبزمینی، چغندر،هویج و تره؛ اجتناب از زدوخورد با برادران ناتنی؛ مخفی کردن وتک از برادران ناتنی؛ آموزش شخم زدن، بیل زدن، چکشکاری، درو با داس و مشتزنی به وتک؛ کار همراه وتک در گندمزار و باغ سیب؛ تماشای تلاش و همگامی؛ دستانداختنش، قطع درختهای چنار با حاج اتل؛ سرپیچی از درخواست حاج اتل که میگفت کمتر کار کند؛ قطع بیست درخت چنار در یک روز؛ تحت تأثیر قرار دادن حاج اتل؛ آسیب دیدن مچ دست چپ حین انجام کار؛ تشخیص شکستگی مچ دست بعد از دو روز، وقتی قد طالبی باد کرد؛ مرخصی از حاج اتل برای مراجعه به دکتردر پلعلم؛ گچ گرفتن با چوب و ریسمان و تکههای پارچه؛ استراحت چند هفتهای به خاطر دست شکسته؛ بهبودی تدریجی، درمان؛ بازگشت سروان؛ رفتن به پشت بام خانۀ اربابی حاج اتل برای تماشای پرواز سروان با اف چهار در آسمان ده نو؛ خیالبافی دربارۀ جتها تا سالها بعد.
شاگرد بازرگان، (بازار) مندوی_کابل. ۷۶-۱۹۷۲
شرح: سه روز بیخوابی قبل از سفر به کابل؛ همراهی حاج اتل در بازار محلی واغجان که هر چند روز یکبار غروب اتوبوسهای کابل میآمد؛ حمل خورجین پر از جنس برای فروش یا معاوضه؛ نشستن روی پلههای دکان در واغجان کنار حاج اتل، در سرمای صبحگاهی، با یک شال؛ تماشای نور چراغهای جلوی اتوبوس در مه صبحگاهی؛ سفر از لوگر به بازار مندوی در کابل؛ رفتن پی حاج اتل از لابهلای خریداران و فروشندگان و خدم و حشم؛ آموختن اصول چانهزنی از حاج اتل؛ فروختن گندم، ذرت، پیه، روغن، پشم، سبزی؛ خرید آرد، لباس، پارچه کتان، کفش، کت و دمپایی؛ حمل وسایل؛ بررسی کیفیت اجناس؛ خوردن شیشلیک تازه در خیابان؛ دیدن چراغهای مغازههای کابل که گویی در سرزمین پریان سوسو میزد؛ عجله رسیدن به اتوبوس آخر و برگشت به لوگر؛ سر بر شانۀ حاج اتل گذاشتن و خواب؛ رسیدن به خانه، شب هنگام؛ دیدار وتک در پشت بام خانه؛ تعریف ماجرای حاج اتل؛ خوابیدن کنار وتک زیر آسمان پر ستاره.
سوداگر، (بازار) مندوی_ کابل ۷۸-۱۹۷۶
شرح: اطاعت امر حاج اتل برای سفر تنهایی به کابل با پول نقد؛ معطلی در واغجان؛ سفر به کابل؛ چانهزدن با فروشندگان؛ خرید لوازم ضروری به نصف قیمت؛ سینما رفتن دزدکی و تماشای جدیدترین فیلم آمیتا باچام؛ مشاهدۀ مبارزات سیاسی کمونیستها در کابل؛ شعار علیه کمونیستها در کابل، درگیری با گروه دانشجویی؛ جان به در بردن از یک زدوخورد وحشتناک، دویدن در کوچهها و خیابانها؛ پاشیدن گنداب به لباس نو؛ آبتنی در رود کابل، لباس پوشیدن؛ نشستن کنار پل رودخانۀ کابل هنگام غروب تا خشک شدن لباس؛ بازگشت به خانه با آخرین اتوبوس کابل؛ تکیه سر به پنجرۀ اتوبوس به خیال شانۀ استخوانی حاج اتل همهاش تک و تنها.
دانش آموز دبیرستان، ده نو_لوگر ۷۹-۱۹۷۶
شرح: مطالعه تاریخ، جبر، شیمی، زیستشناسی، انگلیسی، پشتو، فارسی، عربی، فیزیک؛ بحث و گفتگو دربارۀ کمونیسم، استالینیسم، مائوایسم، اسلامگرایی، سَلَفیگرایی، وهابیت و جهاد درکنار همسالان نگران؛ سوگند وفاداری به داوود و تاکی، سپس به امین و کارمَل؛ رژه با سرود کمونیستی، شنیدن واژههای پاکسازی و کودتا در کابل؛ شنیدن حرفهایی دربارۀ قتل امامان جمعه و بزرگان در پلعلم و بَرَکی؛ ناپدید شدن دانشآموزان و معلمان مخالف از مدرسه؛ تماشای ورود سربازان کمونیست به ده نو در نیمهشب برای دستگیری جناب سروان که در آمریکا آموزش نظامیدیده بود؛ شنیدن ضجههای زن و دختر جناب سروان؛ دعا برای زنده ماندن سروان بعد از آن همه سال که برایش آرزوی مرگ داشتی.
نوسرباز مجاهدین (افغانستان)، ده نو-لوگر ۷۹-۱۹۷۷
شرح: جمعآوری تفنگهای سرپر انگلیسی به همراه پسرعموها و همسایگان و رفتن به سیاه کوه؛ دیدار با مجاهدین تازهنفس اطراف بَرَکی و بامیان؛ راهنمایی مجاهدین در کوه لوگر به سمت پیشاور؛ صعود از صخرهها و خوابیدن در غارها و مساجد و خانههای روستاییان خونگرم؛ پریدن از خواب در طول شب به کرات و اطمینان از اینکه تفنگ هنوز سر جایش بود و شنیدن صدای گرگها؛ حرکت به سمت کابل همراه شاه برای برگرداندن سروان که از زندان آزاد شده بود، رئیسجمهور کارمَل بعد از اعدام امین به جرم قتل نور محمد تَرَکی دستور آزادی سروان را داده بود؛ حضور هزاران افغان در مسیر ورزشگاه غازی تا زندان پلچرخی؛ به جستوجوی پسر، برادر و پدر ناپدیدشدهشان؛ آزادی فقط چند صد زندانی که الحمدالله جناب سروان بینشان بود؛ بازگشت به لوگر و شنیدن داستانهای دلخراش سروان دربارۀ زندانیانی که دستهجمعی زنده به گور شدهبودند و تا سه روز درهم میلولیدند و ناله میکردند؛ ادامۀ تحصیل در دبیرستان کمونیستها، کمک مخفیانه به مجاهدین؛ ترک تحصیل در کلاس دوازدهم بعد از خفتگیری ناموفق با داس؛ بلند کردن مو و سبیل؛ پیوستن به نیروهای مولوی محمد نبی؛ آمادگی اجرای عملیات؛ کمین؛ کشتن و کشته شدن در راه خدا.
مجاهد، دهنو_لوگر۸۱-۱۹۸۰
شرح: جابهجایی یک بمب شوروی که وسط حیاط خانۀ حاج اتل فرودآمده و منفجر نشده بود؛ ممانعت از پیشروی جوخه مرگ کمونیستها و نیروی هوایی شوروی؛ کارگذاشتن بمب شوروی نزدیک پل رودخانه لوگر، محل عبور گشتهای شوروی؛ کمین پشت در توتستان؛ مشاهده تانکی که به بمب نزدیک میشد؛ شنیدن صدای انفجار بمب؛ بوی تعفن گوشت سوخته انسان؛ بازگشت به خانه و بوئیدن گندم، گُل، خاک، برگ، گه، چوب، باروت و هر چیز دیگر؛ شلیک به تانکها و گشتهای شوروی؛ شلیک ناموفق؛ شلیک و نکشتن؛ دیدهبانی در بام برای حمله هلیکوپترهای اتحاد شوروی کنار خانۀ وتک؛ هشدار نزدیک شدن حملات هوایی؛ رفتن به پناهگاه به همراه وتک و مادر و خواهرهای کوچکتر؛ استنشاق دود ناشی از بمب و خاک؛ دفن اجساد تکهپارۀ همسایگان و دوستان و زنان و کودکان و نوزادان و پسرعموها و خواهرزادهها و خواهر ناتنی دوست داشتنی؛ معاف کردن وتک از جهاد با استناد به حدیث بیستم از کتاب سنن نسایی به بهانه مراقبت از مادر و خواهران کوچکتر.
دروگر، ده نو_ لوگر ۱۹۸۲
درو گندم در گرگومیش به همراه وتک تا خانواده از گرسنگی تلف نشود، دم به تله ندادن به گشت کمونیستها و هلیکوپترهای اتحاد شوروی؛ مخفی شدن در گندمزارهمراه وتک زیر نور چراغهای تانکها و زرهپوشها که به دنبال هم ریسه شده بودند، دیدن نورافکنی که نزدیک و نزدیکتر میشد؛ بررسی نقشۀ وتک که از هم جدا شویم تا حواس کمونیستها پرت شود؛ تردید؛ تردید؛ تردید؛ موافقت با پیشنهاد وتک؛ جداگانه شتابان به سمت خانه رفتن؛ شناسایی شدن توسط گشتیها؛ جا خالی دادن زیر رگبار صدها گلوله و دو خمپاره، رسیدن به خانه و اطلاع از اسارت وتک و اعدامش کنار یک آبراه زیر سایه یک درخت توت؛ اطلاع از قتل پنج عضو دیگر خانواده؛ کندن قبر و جمعآوری اعضا تکه تکه شده تا شب بعد؛ جستوجوی کشتهشدگان؛ مراقبت از خواهران کوچکتر؛ دوازده و سه ساله؛ تصمیم برای زندگی؛ برای رفتن؛ کسب اجازه از حاج اتل برای ترک لوگر؛ مشاجره با حاج اتل بر سر ترک لوگر؛ تنها گذاشتن حاج اتل در خانۀ بمباران شدهاش؛ جمعآوری باقی اعضاء خانواده، و تعدادی اسب و الاغ؛ و فرار.
پناهجو، پیشاور_ پاکستان ۱۹۸۲
شرح: سفر با اسب از راه سفید کوه به سمت پیشاور؛ مخفی شدن پشت بوتهها و درون غارها و کانالها از دست گشتهای کمونیستی؛ مراقبت از خالهها، عموها، پسرعموها، خواهرزادهها، مادر و خواهران؛ گرفتار شدن در صحنۀ جنگ بین شوروی و مجاهدین در جادۀ بیابانی؛ گم کردن خواهرها در آن هرجومرج؛ با اسب در جستوجویشان گشتن و شنیدن پژواک صدایشان در کوهستان؛ پیدا کردنشان با پاهای خونی و گلوی خشک؛ مشتاق بازگشت به خانه؛ رسیدن به کمپ پناهجویان در پیشوا؛ خوابیدن در کانالی خشکیده در دشتی بیآبوعلف؛ برپایی چادر همان حوالی؛ ساخت تدریجی دیوار گلی اطراف چادر؛ جستوجوی کار؛ درو و حمل خوشههای گندم دوازده ساعت بیوقفه؛ در ازای پنجاه روپیه در روز؛ در یک مزرعه محلی؛ شکستن سنگ در کرانا هیلز؛ کوهی که ژنرال ضیا در اولین انفجار اتمیپاکستان آنرا از بین برد؛ کار دو هفته را یکباره انجام دادن؛ سیزده ساعت در روز؛ بیصبحانه؛ ناهار؛ فقط یک وعده غذا در اردوگاه کار شبانه؛ بار کردن بیش از یدک یک تراکتور با سنگهای کوهستان؛ استنشاق گردوغبار و خاک؛ استنشاق سنگ و قیر؛ بدون خستگی؛ بدون هیچ صدمهای؛ تبدیل کوه به جاده؛ پسانداز پول کرایۀ الاغ از حاج اتل؛ ناامیدی از نجات ده نو؛ پیدا کردن حاج اتل در خرابههای خانهاش که همچنان مشغول تیزکردن شمشیر باستانیاش بود، شمشیری که در جنگ سوم انگلیس و افغانستان با آن مهاجمان انگلیسی را تکهتکه کرده بود؛ تضمین به پیرمرد که مردان خانواده به محض استقرار زنان در محل امن برمیگردند که علیه اتحاد شوروی بجنگند؛ بازگشت پیاده به چادرها در پیشاور؛ بیخبری از اینکه حاج اتل دیگر لوگر را نمیبیند؛ اطلاع از تبرئه سروان از اتهام ارتباط با آمریکا؛ پرواز با جت مسافربری؛ از فراز اقیانوس؛ به سرزمین دوری به نام آلاباما.
خط مونتاژ. مونتگومری آلاباما۸۹-۱۹۸۴
شرح: اجاره تریلر سیار؛ درست کنار تریلر جناب سروان و شاه؛ کار در کارخانه قطعات خودرو؛ کنار برادران ناتنی؛ خواهرزادهها و برادرزادههای ناتنی؛ کرهایها؛ چینیها، مغولها، لائوسیها، کامبوجیها و مهاجرین ویتنامی؛ جایگزین شدن کارگران سیاه محلی چون ظاهراً کارخانهداران سفیدپوست تمایل داشتند از شرشان خلاص بشوند؛ مونتاژ ماشین کارخانههای دوج، کرایسلر و ولوو به ازای هر ساعت سه دلار و پنجاه سنت، ده ساعت در روز؛ خرید مواد غذایی و دارو برای حاج اتل؛ که حالا نودوسه سالش بود؛ پرسوجو درباره محل تقریبی وتک و کوتاه نیامدن؛ قول دادن به حاج اتل که همین روزها به خانه برمیگردد؛ رساندن خواهر کوچکتر با ماشین به مدرسه و برگرداندنش؛ مخفی کردن تحصیل خواهر کوچکتر از حاج اتل؛ یادگیری انگلیسی از سریال سه دوست، گردونۀ شانس، جینجر استریت و همکاران مهربان، شنیدن دربارۀ انجمن پناهندگان افغان در کالیفرنیا؛ خسته شدن از شهر ارواح آلاباما؛ پسانداز برای خرید یک مینی ون شورلت؛ کشیدن حاج اتل، مادر، خواهران به دنبال خود سرتاسر کشور؛ ترک شاه و جناب سروان.
دستیار لولهکش، تکنسین شرکت ریکول؛ سانفرانسیسکو، کالیفرنیا۹۱-۱۳۸۹
شرح: اسبابکشی به آپارتمان کوچکی در هیوارد، کالیفرنیا؛ همسایگی با خانوادۀ دیگر افغانستانی که ازکشتارهای کابل درعذاب بودند؛ رسیدگی به آبگرمکنهای ساختمانهای کالیفرنیا به ازای ساعتی دوازده دلار؛ راندن ماشین فورد اف یک مدل ۱۹۵۰ از این خانه به آن خانه در سراسر شهر سرد و مهگرفتۀ کنار دریا؛ تکمیل پرسشنامۀ شهروندی؛ بازدید از پل گلدنگیت به همراه مادر و خواهرها، بدون حاج اتل بستری؛ همسریابی در شهر ورمانت؛ قبول شدن در آزمون شهروندی؛ پیدا نکردن همسر در ورمانت؛ رها کردن کار وردست لولهکش و بازگشت به پاکستان و گشتن به دنبال زن زندگی در پیشاور، ادامۀ جنگ داخلی در افغانستان بین مجاهدین و رئیسجمهور دستنشانده، نجیبالله، پرسه در جادههای خاکی اردوگاه پناهندگان، پرسوجو از فامیل و همسایگان قدیمیدر لوگر برای یافتن دختر مناسب؛ دیدار با خانوادۀ دختر کنار دو خالۀ مسن؛ دیدار با پدر دختر؛ داروسازی که به دلیل کمک به مجاهدین توسط کمونیستها زندانی و شکنجه شد؛ به دست آوردن دل پدر دختر با داستانهای جهاد؛ شیرینیخوران؛ دیداربا نامزد برای نخستین بار در اتاقی پر از گل و آینه در روز عقد؛ فهمیدن سن او که فقط هجده سال دارد؛ وعدۀ زندگی خوب و حقوحقوق شرعی؛ اقدام برای اخذ ویزای او؛ گذراندن چند هفته کوتاه کنار هم در خانۀ پدر عروس؛ اطلاع از این موضوع که او در شش سالگی لوگر را ترک کرده و به زحمت افغانستان را به یاد میآورد؛ فکر کردن به اینکه بهتر است اصلا به یاد نیاورد؛ بازگشت به آمریکا و جستوجوی کار دیگر.
پیک تحویل روزنامه، روزنامۀ دیلی ریوییو هیوارد، هیوارد، کالیفرنیا، ۹۲-۱۹۹۱
شرح: پر کردن صندوق عقب و صندلی عقب نیسان ماکسیما با روزنامۀ دیلی ریویو هیوارد، پخش روزنامه از سه بامداد تا شش صبح؛ تماس با زنش در شبهای دیگر با تلفنهای کارتی مزخرف که هر دو دقیقه را پنج دقیقه حساب میکرد؛ باخبر شدن از بارداری زنش؛ اطلاع از اینکه بارداری صدور ویزا را احتمالا به تأخیر بیندازد؛ تحویل روزنامههای بیشتر؛ تکمیل مدارک ویزای زنش پس از مصاحبه زنش در کنسولگری سفارت امریکا در پیشاور؛ ترک کار پخش مطبوعات برای رفتن به پاکستان به دنبال زن و فرزندش.
تاجر فرش، کاراوان، سانفرانسیسکو، کالیفرنیا۹۴-۱۹۹۲
شرح: نمایش فرش؛ بلند کردن فرشهای نود کیلویی و گذاشتنشان در قفسههای کنار دیوار؛ پختوپز و رفتوروب برای آقا صاحب تاجر ثروتمند هَزارهای اهل کابل؛ خنثی کردن نقشۀ سعید صاحب، برادر و رقیب اصلی آقا صاحب، که در چهارراه بعدی فرشفروشی داشت؛ پذیرایی از مهمانها در حجره؛ پذیرایی از استاد مهوش افسانهای؛ شنیدن آوازش از نزدیک؛ شاهد تولد پسر دوم و مرگ حاج اتل؛ برگرداندن پیکر حاج اتل به پاکستان چون حالا مجاهدین با طالبان در جنگ بودند و هیچ راهی برای ورود به لوگر وجود نداشت؛ یافتن قبرستان بالای تپهای شیبدار در پیشاور؛ زادگاه حاج اتل در صدو چهار سال پیش؛ پسر ارشد لاهورِ بادیهنشین، پسر سید اکبر بادیهنشین، پسر مهدت بادیه نشین، پسرعظمت بادیهنشین، پسر شاهی بادیهنشین، که در مصاف دست خالی با ببر کشته شد؛ از دست دادن شغل فرشفروشی.
فروشندۀ سِوِن-ایلِوِن، سن لورنزو، کالیفرنیا۹۹-۱۹۹۵
شرح: مترو سواری در شهر سن لورنزو؛ صندوقداری از شش صبح تا یازده؛ بازگشت به خانه و چرت یکساعته؛ رفتن به فروشگاه و کار کردن از ساعت دو بعدازظهر تا یازده شب؛ به ازای ساعتی پانزده دلار، تولد سومین پسر؛ تماشای پسران بزرگتر که برای آبنبات و چیپس تمام فروشگاه را زیرورو میکنند؛ حساب کردن پول خوراکیهایشان بعد از رفتن بچهها؛ فارغالتحصیلی خواهر کوچک از دبیرستان سن لورنزو؛ پرداخت هزینۀ کتابها و شهریۀ دانشگاه کالیفرنیا؛ دیویس؛ سرقت مسلحانه صندوقش چهار مرتبه در یک سال؛ پی بردن به این نکته که مالیات بر توتون باعث افزایش قیمت بستههای سیگار سرتاسر ایالت میشود؛ خرید پنج هزار دلار سیگار و فروش آن شش ماه بعد با سود پانزده هزار دلاری؛ پسانداز کافی برای بازگشت به لوگر؛ ترک شغل صندوقداری؛ بردن زن و سه پسرش به لوگر؛ پیادهروی در مسیرهای کوهستانی و مزارع و باغهای دهنو برای اولین بار پس از هفده سال؛ زیارت قبر وتک و خورو و سایر شهدا؛ درخواست از پسرها برای طلب آرامش روح درگذشتگان؛ زنده نگهداشتن نام آنها و به خاطرسپردن اینکه کجا، چرا و چگونه کشته شدند.
متخصص چمن، ساکرامنتوی غربی، کالیفرنیا۰۷-۲۰۰۱
شرح: نقل مکان به یک خانۀ کوچک در برودریک؛ با فاصلۀ بیست دقیقهای از آپارتمان خواهر کوچکش در دانشگاه کالیفرنیا؛ دیویس؛ قبولی در آزمون دیپلم متفرقه؛ درخواست شغلی که نیاز به مدرک تحصیلی دیپلم داشته باشد؛ رانندگی کامیون حامل مواد شیمیایی به سمت خانههای مشتریان در رزویل، راکلین، آبورن، گرس ولی، کلوسا، جورج تاون و استاکتون؛ همچنین خانۀ کریس وبر، بسکتبالیست پست فوروارد؛ حمل مواد شیمیایی؛ سم پاشی؛ استنشاق مواد شیمیایی؛ یافتن آفات و پوسیدگی چمن و باغها و درختان؛ تبدیل شدن به متخصص برتر در پایان سال اول؛ دریافت بیمۀ درمانی درجه یک با پوشش دندانپزشکی و چشمپزشکی؛ خرید خانۀ دوطبقه در بریجوِی؛ باز کردن درِ خانۀ جدید یک روز صبح_ کمیبعد از یازده سپتامبر؛ دیدن کلی مأمور افبیآی در ایوان جلویی؛ دعوتشان به داخل خانه و پاسخ دادن به سؤالاتشان در مورد جهاد افغانها در دهۀ هشتاد؛ بازگو کردن حقایق؛ بدرقهشان تا دم در و دیگر ندیدنشان؛ سمپاشی چهار هزار هکتار زمین در سال؛ برندۀ جایزۀ کارمند نمونه سال در ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳؛ به دنیا آمدن اولین دختر؛ آموزش نیروهای جدید چمنبانی؛ برنده جایزۀ کارمند نمونه سال ۲۰۰۴؛ اضافه کاری درتمام ساعتهای ارائه شده؛ بیدار شدن در ساعت شش صبح و بازگشت به خانه در ساعت شش غروب؛ به دنیا آمدن دومین دختر؛ ارتقاء شغلی در سالهای۲۰۰۵، ۲۰۰۶، ۲۰۰۷؛ تصادم با کامیونت در پایان شیفت کاری در سال ۲۰۰۷؛ پاره شدن اعصاب گردن و کتف و ستون فقرات؛ از دست دادن توانایی راه رفتن برای چند روز؛ دریافت غرامت حادثه حین کار به مدت یک ماه کامل؛ احساس درد غیرقابل تحمل در گردن و کتف؛ مراجعه به پزشک و متهم شدن به تمارض؛ تمدید نشدن غرامت کارگری؛ بیکار شدن؛ استخدام وکیل.
بیکار، ساکرامنتوی غربی، کالیفرنیا، زمان حال۲۰۰۷
شرح: شکایت از شرکت سابق و درخواست غرامت حادثه حین کار؛ شکایت از شرکت حملونقل برای درد و رنجی که میکشد و پرداخت هزینۀ درمان؛ درخواست بیمه معلولیت، بیمه سلامت و بهداشت کالیفرنیا، کمک هزینۀ تأمین اجتماعی؛ پرداخت هزینههای دادرسی و وام و برق و گاز و آب و بیمۀ اتومبیل و داروها از حساب پسانداز و کارتهای اعتباری که به سقف مجاز رسیده؛ مراجعه به پزشک دوم؛ تجویز دارو برای درد میگرن، درد عضله، درد شدید، رفلکس معده، فشار خون، بیخوابی، درد غیرقابل تحمل، خوابآلودگی، سرگیجه، یبوست، اسهال، انقباض، خشکی مفاصل و غم و اندوه؛ فروش گاندانا و میوه در مسجد برای درآمد بیشتر؛ پیگیری وسواسگونۀ سقوط ارزش خانه؛ تماشای اسبابکشی همسایگان و تخلیۀ خانههای توقیف شده؛ اجازه دادن به همسر برای خیاطی و فروش پنجابی کالی؛ کسب درآمد زن برای اولین بار در زندگیاش؛ پذیرفتن کمک نقدی پسرها که در دبیرستان سپس کالج مشغول کار پارهوقت بودند؛ مراجعه به اورژانس به علت درد بیامان در کتف و گردن؛ دراز کشیدن روی تخت بیمارستان؛ التماس به پزشک؛ گریستن از شدت سوزش، سنگدلی، بیپولی، بیارج و قرب شدن، بیرحمی، زجر کشیدن، دستان بیمصرف؛ از حال رفتن؛ تزریق مستقیم به نخاع؛ بهتر شدن با دارو، برنده شدن در پروندۀ شکایت از شرکت حمل و نقل پس از هشت سال؛ دریافت صدهزار دلار یکجا و کسر بیست درصد بابت حقالوکاله، بیست درصد بابت بدهیهای عقب افتاده، الباقی بابت پرداخت وام خانه، به امید تأمین سقفی بالای سر زن و فرزندانش؛ فارغالتحصیلی پسر ارشد از کالج؛ ترغیبش برای ادامه تحصیل در دانشگاه حقوق؛ پذیرفتن تدریجی این موضوع که پسرش قصد دارد نویسندگی را دنبال کند؛ فارغالتحصیلی پسر دومش از کالج در رشتۀ تاریخ، پی بردن به این موضوع که پسر دومش قصد دارد معلم شود؛ تلاش برای انجام کمیکار در حیاط که یک حرکت ناگهانی باعث تحریک اعصاب کتف و گردنش شد؛ غش کردن هنگام نماز؛ درخواست مجدد بیمۀ معلولیت؛ با تجویز چند پزشک با تخصصهای مختلف؛ ایستادن در برابر قاضی ثروتمند سفیدپوست که حتی یک روز در زندگیاش کار نکرده؛ رد درخواست معلولیت؛ شنیدن خبر مرگ شاه؛ بازگشت به آلاباما برای تشیع جنازه؛ دیدن شهری که صدها تن از پسرعموها، خواهرزادهها و برادرزادهها در آن زندگی میکردند؛ ملاقات خانوادۀ پادشاه؛ پیش نماز شدن و خواندن نماز میت؛ دویدن به سمت سروان که حالا نود و چند سالش بود؛ هنوز مصمم بود بر سر میراث خود بجنگد، گرچه سرزمینش در لوگر دستنیافتنی بود، هرچند همه خاطرات قدیمیمبهم و مهمل بود، گرچه فراموشی به زودی از راه میرسید؛ ترک آلاباما تا مرگ بعدی؛ درانتظار شروع زندگی حرفهای پسران؛ در انتظار دانشگاه رفتن دختران؛ درانتظار عروسیها و خاکسپاریها؛ درانتظار نمرات خوب و فارغالتحصیلیها؛ در انتظار خوابیدن و خوردن و ایام به کام؛ در انتظار کاهش درد.
شاهد، ساکرامنتوی غربی، کالیفرنیا ۲۰۱۶-۱۹
شرح: پاسخ به سؤالات پسر ارشد در بارۀ تاریخ افغانستان، لوگر، خانواده، مرگ عموها و عمهها و پسرعموها، فرار از لوگر، سالهای پاکستان، ماهیت مهاجرت؛ شرح ماجرای مرگ وتک برای اولین بار؛ صحبت با وتک انگار دوباره زنده است؛ برایش نجوا کردن تا در همان کشتزار بماند، در میان گندمها، با نورافکنهای سیار، با ذرات منور، ذرات خاک، چرخش، فقط چرخش، گرفتن دست وتک، دستان زیبایش، انگشتان باریکش؛ لمس مچ دستش، شمردن نبضش و ضربان قلبش؛ شمردن ضربان قلبش تا کند شدن زمان؛ کند کردن زمان؛ متوقف کردن نور خیرهکنندۀ نورافکنها، کمونیستها، طلوع خورشید، متوقف شدن ضربان وتک؛ و بعد، رها کردن تا همۀ اینها یک بار دیگر ادامه پیداکند.