انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مارکو گریگوریان: دستاوردهای یک آوانگارد

مارکو گریگوریان: دستاوردهای یک آوانگارد

احمد میراحسان

تاریخ معاصر و مدرنیسم‌مان را چگونه وصف کنیم: گسل‌هایی که هرازگاه سبب زلزله می‌شوند، گسست‌هایی که همه دستامد‌های پیشین را قطع می‌کنند، دفن می‌کنند و دوباره، با کندی آزموده‌ها باید آزموده شوند و چون توقف ممکن نیست، در نتیجه پیشرفت با ضایعات، عمق کم و عدم انتقال یافته‌ها و دردسرها و رنج‌ها و کندی‌ها صورت می‌گیرد؟ مارکو درست به همین سبب، درست در اینجا و اکنون نشانه ماجرای ایرانی مدرنیسم است.

ماجرای ایرانی مدرنیسم، زاد و ولدش، می‌شود. قصه مدرنیسم ایرانی، در نقاشی، که باید بار گناهان کژفهمی تاریخ‌مان را به دوش بکشد و عدم‌درک دوران، محدودنگری و ناتوانی‌ها در ادراک رویداد جهانی گسترش ناگزیر یک تمدن و همچنین طبیعت صبغه بومی تجربه مدرنیته و پیامدهایش و خطای فهم انواع ایدئولوژی‌ها و چالش‌های فکری – که خود زاده عصر مدرن است – و نیز عقب‌ماندگی و بحران مزمن ساختاری جامعه، حساسیت‌هایی که مناسبات استعماری در یک دوران و میراث‌خوار آن وضعیت پسااستعماری‌اند، تاثیر گفتمان‌های انقلابی در برابر تجربه آزاد مدرنیسم و هزار و یک مرض و بیماری دیگر.

همه اینها را که جمع کنی، این پرسش بی‌پاسخ به میدان می‌آید که فرق گریگوریان با یک هنرمند فرانسوی که از رخداد تجربه هنر معاصرش اثر می‌پذیرد، چیست؟ در عصر زاده شدن انسان‌هایی مدرن در تمام دنیا که سبک زندگی آگاهی و کارشان سرشت مدرن دارد، چگونه می‌توان به آنها فرمان ایست داد و به خاطر آوانگاردیسم و خلاقیت نفی‌شان کرد؟

این است که فراموش می‌شود مارکو نقاش است تا موازین معاصر نقاشی کارهایش بررسی شود. در زمان، دیده شود. ذهن نقاشانه، ایده‌های نو، مهارت‌ها، قدرت آفرینش و ابداع، حرف تازه‌اش در نقاشی و… مورد بررسی واقع شود.

فراموش می‌شود که اگر هنرمندی، هنرمند خلاقی است و متن او بی‌همتا است و آثارش راه تازه‌ای را باز می‌کند و عبث نیست، ناپخته و خام نیست، سرش از جزئیات بی‌بدیل است، باید گرامی داشته شود بر صدر نشیند، حرمت یابد.

فراموش می‌شود که به هنرمند ربطی ندارد که همه دیگران می‌خواهند گنج قارون ببینند، او نمی‌تواند جز خشت و آینه، یا شب قوزی یا گاو بسازد. او نمی‌تواند گنج قارون بسازد، پس مخاطبانش سال‌ها معدود می‌مانند. قوت و ضعف کارش هم به درستی شناخته نمی‌شود. متنش هم به فراموشی سپرده می‌شود. اما او حقانیت خود را بالاخره به اثبات می‌رساند.

مارکو گریگوریان، به چشم من، نشان کامل تنهایی هنرمند پیشرو ماست که در همه جهان توسعه‌نیافته وضعیتی همانند دارد و وضعیت کنونی و اینجایی، فرقی در تنها شدن هنرمند، پاسخ‌نیافتگی و محدودیت مخاطبانش تا زمان‌های طولانی نخواهد داشت. این تنهایی می‌تواند متعلق به گالیله باشد یا هدایت، متعلق به حلاج باشد یا نیما یا پیکاسوی قبل از شهرت یا گریگوریان. تنها با تبدیل جامعه بسته به جامعه بازتر و آگاه‌تر و مدرن‌تر میزان مقاومت و محافظه‌کاری و فرمان‌فرمایی برای آفریدن طبق این یا آن الگو پایان می‌گیرد و هنرمند پیشرو با سرکوب روبه‌رو نمی‌شود.

دوست نداشتن عمل پیشرو در جامعه عادت کرده به فضای بسته ویژه نظم رسمی نیست. مردم، روشنفکران و متفکرانش هم و منتقدانش هم چنینند. بعد سال‌ها می‌گذرد و کم‌کم نسل‌های فرهنگمندتر زاده می‌شوند و با دیدن و خواندن هدایت و نیما و مارکو آه می‌کشند. جامعه محافظه‌کار و بسته، نه‌تنها روی خوش به آوانگاردیسم و میل بی‌مهار قاعده‌ستیزی آزادی هنر و ساخت‌شکنی آن نشان نمی‌دهد و آن آزادیخواهی‌های عادت‌برافکنش را سرکوب می‌کند، بلکه خود هنرمند پیشرو را در معرض اتهام و عسرت قرار می‌دهد.

مارکو گریگوریان در دهه‌های مختلف، از سوی قشرهای مختلف گرفتار همین داوری‌ها و بی‌اعتنایی‌ها بود. او یک خوابگرد آوانگارد بود. قبل از هر چیز باید بگویم مارکو گریگوریان، چند صورت است در یک صورت. او یکی از افراد چندوری و چندسویه است که در پایان وجوهش را برخواهم فراهم شمرد.
او از شاخص‌ترین پایونیرهای نشو و نمای مدرنیسم غربی و حاصل ایده‌های نقاشی مدرن دوران خود به درون جامعه ایران است. این یک صورت و یک اتهام! بدین‌لحاظ ایده صورت دوم او از اتهام آفرینش زیر نگاه دیگری فرا می‌روید که بیش از هرکس او را نشانه می‌رود. اتهام دیگر با صورت دیگر او، هماهنگی با مدرنیزاسیون اقتصادی -اجتماعی تمرکزگرا و از بالای حکومت کودتا، یعنی دیکتاتوری پهلوی‌هاست که اشاعه شبه‌مدرنیسم وجهه همت فرهنگی همان نوسازی وابسته به نظام سیاسی سلطه‌خواهانه غرب، شمرده شده و مخالفت با آن، نشان انقلابی بودن، مردمی بودن و آزاده بودن ارزیابی شده است. صورت چهارم مارکو پس از سرباز مدرنیزاسیون پهلوی به حساب آمدن بی‌قراری اوست و پنجم چهره پیشگامی او در نقاشی به‌عنوان منادی بازگشت به مرز بازگشت به خویشتن مدرنیستی قابل‌تاکید و بررسی است و باز ششمین سیما نیمرخ پیشروی او در کاربرد ماتریال‌ها و ایده‌های غیرمرسوم نقاشی در نقاشی و کار با گل و خمیر و نان و…، یک نیمرخ نیم‌قرن جلوتر و حتی حاوی گرایش‌های پسامدرنیستی امروزی می‌تواند به حساب آید.
و هفتم بالاخره ارمنی بودن او در تاریخ هنر مدرن ما، حکایتی است. آنان متهمند که به‌عنوان حاملان فرهنگ دیگر، فرهنگ و باورهای بومی مردم را با خطر اجنبی‌گری روبه‌رو کرده‌اند! مثل سینما که آغازگرانش چه فراوان غیرایرانی و نیز غیرمسلمان بوده‌اند. جایگاه اقلیت خود یک ماجراست. خب به اینها اگر ایده نماد «نه این و نه آن» در فرهنگ معلق دوران گذار، نماد چهل تکه‌گی از یک طرف (هشتم) و حتی برعکس آن صورت نمادین «این و آن دیگر» را (نهم) اضافه کنیم (- این آخری تاویل من است از حیات آفرینشگرانه مارکو -)، فهرست جنایات هنری او کامل می‌شود. و آنگاه این پرسش بی‌معنی خواهد بود که چگونه، درخشان‌ترین وجودهای خلاق و آوانگارد، میان ما گم و گور می‌شوند و جز در یادنامه و گرامیداشتن‌های گاه و بی‌گاه، اهمیتی پیدا نمی‌کنند و حتی موزه‌ای که میراث‌شان را گرد آورد و به نسل‌های تازه و جوان بیاموزند تا پس از ۵۰ سال او را تکرار نکنند، برایشان تاسیس نمی‌شود و در زمان‌شان به درستی نقد نمی‌شوند اما پس از نیم‌قرن و بیشتر طرد می‌شوند! این ناهنگامی و نابجایی یعنی چه؟ گفت‌وگو از همه چهره‌‌های مارکو، در فضای تنگ یک یادداشت ناممکن است.
پس اجازه دهید به گفتمان آفرینش زیر نگاه دیگری بپردازم و نسبت مارکو را با این نقد رادیکال روشن کنم. درحقیقت او را به امروز احضار کنم و برابر نفی‌گرایی‌های مفاهیم کنونی یعنی چیزهای آینده لکان، ژیژک، نقد چپ کنونی و اندیشه‌های پسااستعماری داوری‌اش کنیم، زیرا اگر چنین کنیم با بررسی وضع مارکو در این گفتمان بسیاری از تاریکی‌ها را می‌زداید.
در حالی که امر مبرهن، وجود زنده و خود، متن هنری و ضرورت ارجاع به خود متن و بررسی قوت و مهارت‌های آن، بداعت و نوآوری، تشکل و خلاقیت در ایده و در ساختاردهی، پیش چشم ماست، نقد ما در ادراک جایگاه اثر و هنرمند دچار انواع سوبژکتیویسم و حواشی و بلایای نقد کهنه، انواع مسائل مبتلا به دورانی گیج و بیمار می‌شود؟ که نشان‌دهنده نفوذ انواع کلان‌روایت‌ها و اختلاف‌ها در ادراک تاریخ و جامعه معاصر ایران و وضعیت و نسبت آن با تمدنی است که ما را فرا گرفته است. غوطه‌ور شدن در ذهنیات، چنان اندیشه روشن و سالم را کدر و مبهم می‌کند که مسلمات و بدیهیات عقلانی، چون مباحث اسکولاستیک دچار راه‌حل‌های بغرنج می‌شود. به جای باز کردن دهان اسب و شمردن دندان‌هایش سال‌ها در کتاب‌ها جست‌و‌جو می‌شود که طبق نصوص مقدس دندان اسب چند تاست. اصلا به آن در آنجا اشاره شده یا نه واگرنه، جزو مسائل غیرقابل‌شناخت اعلام شود.
اینکه در همه هستی بشر، همه جوامع بشری، سنگ نبوده و در رابطه با یکدیگر بوده‌اند و اگر به رخدادی نو، در علم و هنر برخورده‌اند، از آن تاثیر گرفته‌اند و همواره هم، جریان‌های وابسته به گذشته و تجربه‌‌های موجود، تغییر را برنتافته و علیه آن موضع گرفته و اما به آن تن داده باشند یا نه، امر نو راهش را گشوده، حال با کندی یا با سرعت بیشتر محقق شده و همه اینها نادیده گرفته می‌شود و ماجرای مدرنیسم در ایران به شکل انتزاعی مطرح می‌شود.
به ویژه در پیچش‌های بغرنج یک دوران معلق بین عقب‌‌ماندگی و پیشرفت گم می‌شود و همه‌چیز از وضعیت تمدنی و موقعیت ما نسبت به آن تا سیاست و اوضاع قدرت و چالش‌‌های استعماری و امپریالیستی و پسااستعماری قرن ۱۹ و ۲۰ بر آن تاثیر می‌نهد.
در نتیجه تاثیر بدیهی فرهنگ و هنر بر فرهنگ و هنر دیگر و تاثیر و مبادلات ذهنی و فکری و استتیکی درون یک تمدن پیشرونده و نو بر جهان و تمدن متوقف در گذشته‌ای نیازمند نو شدن، بیش از پیش دچار کژفهمی می‌شود و در انتها بار دیگر به جای آنکه با ذهنی گشوده و رها تاثیر کلان‌روایت‌ها و پیشداوری را کنار بگذاریم و در وهله اول به خود متن بیندیشیم، مدام دچار همان دور باطل می‌شویم.
واقعیت ساده و مبرهن آن است که مارکو گریگوریان یک هنرمند تک و آوانگارد در جامعه‌ای عقب‌‌مانده بود و با هزار شعبده نمی‌توان این اصلی‌ترین موضوع را نادیده گرفت. یک ذهن آوانگارد مسلم است که از عادت‌های کهنه هنر موجود می‌گریزد و چیزی را می‌آفریند که بی‌سابقه است. همه مشکلات گریگوریان از همین جاست. درک‌نشده باقی‌ماندن، تنهاشدن، مخاطب نداشتن، کاریش هم نمی‌شد کرد. مارکوها باید می‌آفریدند، رنج پرومته‌وار را تحمل می‌کردند تا نسل بعد گامی جلوتر برمی‌داشت، جامعه کمی پیش‌تر می‌رفت. آنها اندکی بیشتر فهمیده می‌شدند. بالاخره انسان، موجودی است معلق بین جبر و اختیارهایش.
مارکو، را از کجایش شروع کنیم؟ از کدام یک از دستاوردهایش؟
تفسیرها، تمجیدها، اطلاعات، هر جورش را که بخواهید درباره مارکو گریگوریان، فراوان می‌توان، دستمایه یک یادداشت و گرامیداشت قرار داد. اما بیایید پاره‌ای از ویژگی‌ها و دستاوردها و پیشگامی‌هایش را برشماریم:
خوابگرد: رویاگردی، مارکو در هوای به چنگ آوردن روح مدرن بودن از ویژگی‌های بی‌بدیل اوست. او تا به انتها – به قول – رمبو مدرن است.
رد پا: رد پا داشتن مهم است، مارکو، وزن دارد، پر کاه نیست. سایه نیست. اتفاق او رد پا دارد. او اثر دارد تا حال هم جای کشف دارد و اینکه بگوییم: مارکو!
بنیانگذار: چهره یک پیشگام و یک بنیانگذار و یک پیشتاز Pioneer هم در شکل وصفی(نو) و هم در شکل اسمی و فعلی(پیشقدم بودن)
وجهی از مارکوست که در موارد گوناگون می‌توان به آن اشاره کرد؟
سقاخانه: ژرف‌ترین و ماندگارترین و تاثیرگذارترین جریان مدرنیسم ایرانی سقاخانه است. مارکو الهام‌بخش استعاره آن است؛ سیمای استعاری آثار مارکو برای اذهان دوستدار فلسفیدن بی‌همتاست او برای ما بهانه‌ای است برای پیوند نقاشی و هستی‌شناسی مفاهیم.
صورت اسطوره‌ای: همین که مارکو با یکی از عناصر چهارگانه هستی اسطوره‌ای و شکل هندسی هندسه مقدس (مربع- دایره) کار می‌کند، جانمایه نوشتارهای پرآب و تاب می‌تواند باشد.
کلوزآپ زمین: خاک، کویر، در نمای درشت قاب یک تابلوی نقاشی، او را در رأس استفاده از ماتریال‌های نو و غیرسنتی در نقاشی ایران قرار داده است.
زندگی روزمره: توجه مارکو به زندگی روزمره بدون تردید، از او یک پیشگام درجه یک برای گشودن افق‌های غنی در هنرهای تجسمی ایران ساخته است. اشیای مستعمل این زندگی در آثار او جایگاهی یکه و بی‌سابقه دارد.
قهوه‌خانه: یکی از ریشه‌های مارکو قهوه‌خانه است، موضوعی عالی برای نوشتن درباره او. قهوه‌خانه برای او یک مدنیت تام و تمام است. با نقاشی‌اش حال می‌کند، اتفاق قهوه‌خانه را بدل به آرت می‌نماید، از وسایل قهوه‌خانه استکان و نعلبکی و دیزی، هنر مفهومی پیشرو می‌سازد. هنرمندان بزرگ نقاشی قهوه‌خانه‌ای را در آخرین اوقات حیات‌شان معرفی می‌کند – برایشان نمایشگاه می‌گذارد- حسین قوللر آقاسی و محمد مدبر و آزمون و تجربه نقاشانه آنها را به مدرنیسم احضار می‌کند و از آن سود می‌جوید.
تکه‌چسبان: کولاژهای برگرفته از زندگی روزمره و فضای کوچه و بازار به وسیله مارکو، روح پاپ آرت دارد. نان سنگک و دیزی و اشیای زندگی ما در کار او به هنر تصعید می‌شوند.
کانسپچوال آرت: او بنیانگذار کانسپچوال، هنر مفهومی در ایران است. مصالح و مواد، فضای پلاستیک، اجرا و اشیای واقعی برای نمایش کانسپت‌های پیشرو او بی‌نظیر باقی مانده.
آغاز بی‌ینال دوسالانه: همه می‌دانند که او نقش یکتا در بی‌ینال ۱۳۳۷ راولی نمایشگاه دوسالانه ایران داشته. این نمایشگاه هنر مدرن ایران در تثبیت و پیشروترین هنرمندان مدرن را معرفی کرد. برگزیدگان آن به بی‌ینال دوسالانه ونیز اعزام شدند و این اولین حضور مدرنیست‌های ما در معتبرترین بی‌ینال هنری آن دوران بود.
استتیک: گالری مارکو گریگوریان، در میدان فردوسی، پاتوق زیبایی‌شناسی نو و آرتیست‌های مدرن بود. او که از غرب در سال ۱۳۳۲ به ایران بازگشت، به کانون رویداد آوانگارد بدل شد.
آوانگاردیسم: چه شما دشمن آوانگاردیسم باشید و به‌عنوان یک آدم کنسرواتیو از آن منزجر باشید و آن را بازی تقلیدی از دیگران محسوب کنید و چه خود از آن آوانگاردهای عاشق آزمون‌هایی باشید که جامعه، روشنفکران، هنرمندان و منتقدان عادت کرده به تجربه کنونی را جا می‌نهند ‌و با غرابت خواب‌ها را می‌آشوبند، در هر حال خر مارکو را بچسبید، او در عرصه هنرهای تجسمی همراه کسانی مثل ضیاپور همان راهی را رفت که هدایت و نیما و حتی تندرکیا رفتند.
شاگردان: چه خوش‌تان بیاید یا نه، چه خوش‌شان بیاید یا نه و چه خوش‌مان بیاید یا نه، مارکو شاگردانی پروراند که از نامورترین مدرنیست‌های ما هستند (ازجمله زنده‌رودی) بدون تردید ممیز، عربشاهی، دریا‌بیگی و.. کنار مارکو جلوه نویی یافتند.
گروه آزاد: نقشی که مارکو با تاسیس گروه آزاد بنا نهاد،‌ فراموش‌ناپذیر است. اولین نمایشگاه هنر مفهومی در ایران نه متعلق به امروز و سال‌های پس از انقلاب که به سال‌های دهه ۳۰ و گروه آزاد برمی‌گردد.
میدیا: پست‌مدرنیسم استفاده ‌کننده از رسانه‌های دیجیتالی و انواع چیدمان و پرفورمانس دیگر یک اتفاق نیست؛ یک تجربه هر روزه برای ماست. اما مارکو اولین کسی است که این تجربه را به کار گرفته است. صندلی پایه شکسته را به نرده بستن و در اتاقکی نهادن و با دستگاه اسلاید تقدیر خود را روی پرده پشت صندلی انداختن به‌گونه‌ای که گویی مارکو به صندلی پایه شکسته لرزان طناب پیچ‌شده اثری است گواه خلاقیت آوانگارد او در استفاده از رسانه.
کاهگل: از ابتدایی دهه ۴۰ کاهگل همچون یک ماده آبستره یک تجربه فرمال، یک عنصر مفهومی، یک هستی نمادین، یک بافت و یک اتفاق پیشرو آثار مارکو شد.
اشیا: جدا از آنکه مارکو با خاک و شن و گل و کاه سروکار داشت سنت توجه به اشیا ریشه‌دار و مصنوعات ایرانی و بهره استتیکی از آنها را بنا نهاد که با گردآوری قفل‌ها، طلسم‌ها، وسایل آرایش زنان کهن، کتب قدیمی و آثار خوشنویسی ادامه یافت. او به قالی و بافته‌های ایرانی توجهی ویژه داشت.
نوستالژی: نگاه نوستالژیک مارکو متوقف در نوستالژی نبود، مثلا به زمین چون خاطره زهدان و نیز فلسفه از خاک برآمدن و به خاک شدن می‌نگریست.
مینی‌مالیسم: او اولین مینی ‌مالیست درخشان در هنرهای تجسمی ماست.
مدرنیسم ایرانی: پاره‌ای مدرنیسم ایرانی را شبه‌مدرنیسم خطاب می‌کنند، اما مارکو یک‌تنه نشان اصالت این مدرنیسم و توان،‌خلاقیت و یکه بودنش و گواه و سند انکارناپذیر اصالت مدرنیسم ماست.
این آن دیگر: هستی تاریخی، تمدن، فرهنگ، موفقیت جغرافیایی و روانشناسی ما، خلاقیت و توان ما، موقعیت این آن دیگر بودن است. آمیزش و هضم و بازتولید خلاقانه و آبستن شدن دیگری در خود: این است راز هنر و زندگی ایرانی. از تخت جمشید تا برج میلاد، از شعر حافظ تا شعر نیمایی و پسانیمایی از بیهقی تا هدایت، مبین همین ماجرای این آن دیگر هستند. گریگوریان یکی از افراد شاخص هضم مدرنیسم غربی و گشودن راه پهناور آن در ایران برای تجدیدحیات هنری است. او یکی از نمادهای این آن دیگر در دوران معاصر است.
و بیقراری: او در ارمنستان به دنیا آمد، به ایران آمد، در مدرسه کمال‌‌الملک درس خواند. زمانی که نقاشی ایران در دو گرایش حبس بود. یا زنده کردن سنت‌ نگارگری یا تبعیت از هنر آکادمیک. مارکو یک ساختار زد او شورشی بی‌قرار بود. از اکسپرسیونیسم خلاق تا هنر مفهومی و استفاده در مواد و مصالح بی‌سابقه در کار، از نقاشی تا سینما، از ایران تا آمریکا و ارمنستان و… از قالی تا خاک‌بازی را طی کرد. ضیاپور، پزشک‌نیا و حسین کاظمی را پشت سر نهاد. و زنده‌رودی تربیت کرد و همیشه از پیلارام و دره‌بیگی و عربشاهی آوانگاردتر بود. او یک بیقرار بود. عاشق ایران بود. ارمنی بود. و ارمنستان دفن شد اما بی‌قراری وطن داشت.

این نوشته از سایت آرشیو انسان شناسی و فرهنگ بازنشر شده است.