انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کفّار؛ مستندی از قوم گدار

عکاس: دانا فرزانه پور

مستند کفار ساخته بهمن کیارستمی به سال ۱۳۸۲ اثر اتنوگرافی است از قوم گدار مستقر در شرق مازندران که چه در زمان ساخت و چه اکنون پس از گذشت قریب به بیست سال، به لحاظ مستندسازی و مردم‌نگاری شایان توجه است. دوربین مستند مخاطب را از تپه‌های سرسبز بهشهر تا کومه‌های محقر گدارها با خود همراه می‌سازد و فرازهایی از زندگی مردمانی را به تصویر می‌کشد که طی قرن‌ها حضورشان نادیده گرفته شده بود. برای این کار فیلمساز با دقت و حوصله به میان حاشیه‌نشینان بهشهر رفته و صمیمانه آنان را به حرف گرفته تا در مقابل دوربین بنشینند، بخوانند، بنوازند و از دیروز تا امروزشان را روایت کنند.

صدای راوی مستند بر اساس پژوهش‌های صورت گرفته شمار این قوم را حدود ۳۰۰۰ خانوار می‌داند که در سراسر مازندران پراکنده‌اند و بازماندگان خنیاگرانی هستند که سال‌ها پیش از هندوستان برای سرگرمی و لهو و لعب به همراه سپاهیان فاتحِ نادرشاه، و شاید بهرام گور، به داخل ایران کوچانده شده بودند. تمرکز این فیلم بر کومه نشینان حومه بهشهر است که به گزارش این مستند، عمدتا امرار معاششان از چهار شغل عمده است؛ رقاصی، بازیگری، مطربی و شکار که ریشه در سبک زندگی این قوم از گذشته تا کنون دارد. هر یک از این مشاغل در بخشی جداگانه در فیلم به تصویر کشیده می‌شود و در خلال آن سایر جزییات فرهنگی این جمعیت منعکس می‌گردد.

تیتراژ آغازین سوره کفار را به نمایش می‌گذارد که به ظاهر تقابل اسلام و کفر را یادآور می‌شود. اما گویی مذهب تنها موضوع جدایی این قوم از جامعه میزبانش نیست چنان که مخاطب در ادامه خواهد دید دلیل این نیست که قوم گدار نخواسته باشد در جامعه میزبانش حل شود بلکه داغ ننگ[۱]کفر، هنجارها و موقعیت اجتماعی متفاوت از گذشته‌ای نامعلوم، همچنان بر پیشانی این مردمان مانع ادغامشان شده، هر چقدر هم برای گنبد و گلدسته امامزاده‌ها و مساجد فلزکاری کنند، یا حتی درس طلبگی بخوانند، تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کند یا دست کم نتیجه فوری نداده است. چنان که فیلم پای حرف‌های شیخ محمود می‌نشیند که حتی تحصیل در حوزه نیز نتوانسته او را از پیشینه‌اش جدا کند و شغل روحانیت را عملا نصیبش سازد. از دید محلی‌ها، او هنوز هم از قوم کفار است و در میان قوم خودش هم نه کسی خمس و زکات می‌پردازد و نه بودجه‌ای برای منبر و پیشنماز در ذهنشان تعریف شده است. لذا علیرغم این که این افراد در آمار رسمی شیعه‌اند هنوز هم اثراتی از شیوه جانمندانگاری[۲] در باورهایشان به چشم می‌خورد و پیشینه شغلی‌شان در خنیاگری نیز مزید بر علت.

مخاطب در لحظه‌ای که با رقص عجیب مردی ژولیده نشسته روی زمین با لباس‌هایی مندرس مواجه می‌شود، درمی‌یابد که با دنیایی متفاوت طرف است. مرد با ریتمی ثابت رقص مجنون‌وارش را آغاز می‌کند و همانطور نشسته روی زمین شور می‌گیرد. گویی خواسته باشد تمامی کرشمه اجدادش از قرون گذشته را، فارغ از سن و جنسیت و ظاهرش، آزاد و رها در پیچ و تاب اندامش به نمایش بگذارد.

«خان عمو»، یکی از مردان میانسال قوم، داستان‌هایی آمیخته به خیال و واقعیت از مردمانش می‌گوید و روایت‌ها و حکایت‌هایی که سینه به سینه از پیشینیان‌شان شنیده نقل می‌کند. او قوم گدار را تا حدودی معرفی می‌کند؛ حومه‌نشینانی که توسط سایر اهالی کفار یا گدار نامیده می‌شوند و در میان خودشان، خود و زبانشان را «چوله» می‌خوانند. موقعیت اجتماعی فرودست این مردم در این جداافتادگی از جامعه همجوارشان در نگاهشان به خودشان به عنوان انسان هایی گناهکار و زشت، عمیق‌تر به چشم می‌آید. مرد نماز نخواندن چوله‌ها را عاملی برای وضع بد زندگی‌شان می داند که «مثل سگ» زندگی می‌کنند و خلق و خویشان هم مثل سگ است. خان‌عمو با لبخند این فرودستی را همچون سرنوشت محتوم قومش پذیرفته و از تیرگی پوست و بختشان از امروز تا گذشته روایت می‌کند. او خیلی راحت از روابط آزاد زنان قوم با ارمنی‌های سفید می‌گوید که به سفید و زیبا شدن بچه‌هایشان در نتیجه این آمیزش امیدوار بوده‌اند. شاید همین مسئله موجب شده که علیرغم جدا بودن این کومه‌نشینان از جمعیت شهر و روستاهای اطراف، نژاد چندان مشخصی در آنان به چشم نمی‌خورد و جز رنگ تیره پوست اشتراک ظاهری چندانی ندارند. طبق روایات خان عمو برای هر رفتار و نکته‌ای در قوم، داستانی هست و دلیلی، چنان که او دلیل تیره بودن پوستشان را زندگی و همخوابگی میان دود حاصل از آتش کومه‌ها برمی‌شمرد و شکار خوک، که در میان اکثریت مسلمان مازندران حرام است، را نوعی روزی می‌داند که خدا برایشان مقدر کرده تا گرسنه نمانند و بتوانند شکم فرزندان پرشمارشان را سیر کنند.

در بخشی از فیلم شاهد گفتگو با زوجی بسیار جوان هستیم که ابتدا روزمره‌شان را با رودربایستی از دوربین توصیف می‌کنند. کمی بعد اما عروس نوجوان خجالت را کنار گذاشته و به راحتی در مورد روابط جنسی خود و حتی والدینش صحبت می‌کند. مورد دیگری که در مشاهده این جمعیت، طی همراهی با مستند، به چشم می‌خورد، همین هنجارهای متفاوت از جامعه مجاورشان است؛ اعم از محرمیت، روابط جنسی، بهداشت و پاکی، که چه بسا در غیرخودی و دیگری ماندن این قوم بی تاثیر نبوده است. هرچند بخشی از این تفاوت، می‌تواند به کمبود امکانات و وضع بد معیشتی این طبقه فرودست اقتصادی برگردد اما بخش قابل توجهی از آن نیز یادآور نگاه مری داگلاس به فرهنگی بودن امر پاکی و ناپاکی است (۱). بنا به تعریف وی آنچه به عنوان امر ناپاک توسط اجتماع درک می‌شود لزوما به بهداشت مربوط نمی‌شود بلکه امر پسندیده و ناپسند تعاریفی فرهنگی دارند که برخی اشیا، غذاها و رفتارهای اجتماعی در میان اعضای آن جامعه منع یا پذیرفته شود. طبق این سیستم فرهنگی وقتی موردی ناپاک برشمرده شود تابو است و حضورش اضطرابی برای افراد به همراه خواهد داشت. در صورتی که همان امر می‌تواند در فرهنگ دیگری موضوعی عادی به شمار رود. مثال بارزی از این موضوع در میان چوله‌ها زمانی است که مرد شکارچیِ گراز موهای بلند و سیاهش شپش دارد. او می‌داند که برای از بین رفتن شپش نیاز به کوتاه کردن موهایش دارد اما در پاسخ به مستندساز که از پشت دوربین به او می‌گوید «خب بزن اون موهاتو»، این دلیل را عنوان می‌کند که برای اجرای موسیقی و حضور در جشن عروسی نمی‌تواند با سر تراشیده حاضر شود. این ترجیح مرد کومه‌نشین، به همین سیستم ارزش‌گذاری متفاوتش برمی‌گردد؛ برای او حضور با سر تراشیده در عروسی امری ناپسند تعریف شده در حالی که عدم بهداشت موها به چشمش تا به آن حد مذموم نیست، هرچند از دید ساکنان شهر مجاور به احتمالِ زیاد عکس این موضوع صادق باشد.

با این حال می‌توان دید که گدارها به دلیل مجاورت، برخی هنجارها را در عمل و نه از ته دل گویی پذیرفته‌اند. برای مثال، فیلمساز مرد جوان نوازنده‌ای را جلوی دوربین می‌آورد و می‌بینیم که او به تجربه متوجه شده که طی ماه‌های عزاداری محرم و صفر در پارک آهنگ شاد نزند بلکه به جایش موسیقی «درویشی» اجرا کند که با حال و هوای مذهب رسمی جور دربیاید. شغل چهارم این گروه مطربی است. در صحنه‌ای از فیلم می‌بینیم مردان شکارچی سوار بر همان موتوری که با آن گراز شکار شده‌شان را حمل می‌کردند ویولون به همراه دارند و در جشن ترانه‌های شاد می‌نوازند. نوازندگی یا آنطور که توسط ساکنان اطلاق می‌شود، مطربی هم از کارهای اصلی این گروه است.آن قدر که تاثیر و تاثر موسیقی گدار در سده‌های اخیر بر موسیقی محلی مازندران مورد توجه واقع شده و از حد سرگرمی و امرار معاش گذشته تا جایی که مدعی جایگاه خاص خودشان هستند. یکی از جنبه‌های ارزنده مستند در همین است که سراغ  برخی از این خوانندگان و نوازندگان رفته و ثبتشان کرده، از زن نابینایی که با صدایی محزون می‌خواند تا مردی که با انگشتانش ضرب می‌گیرد و خود را استاد مازندران می‌نامد.

علاوه بر این، نام‌های خانوادگی که در تیتراژ پایانی به چشم می‌خورد همچون «پیرایه، بزمی، شکارچی، عشقی» نیز موید همان گروه‌های شغلی فوق‌الذکرند که در مقاطعی به منظور سرگرمی و تفریح سایرین از سپاهیان نادر گرفته تا عروسی‌های محلی به کار گرفته می‌شدند و در سازگاری و جداماندگی‌شان از جامعه مقصد، به شکار تنها حیوانی می‌پرداختند که محلی‌ها بر اساس باورهایشان، میلی به آن نداشتند.

فیلم اتنوگرافیک طبق تعریف نوعی مستند است که «با تصویر برداری برنامه‌ریزی شده، نیمه‌برنامه‌‌ریزی‌شده یا بدون برنامه‌ریزی از واقعیت و با هدف شناخت یک موضوع اجتماعی یا یک موضوع فرهنگی دنبال می‌شود» و تمایزی که برای انسان‌شناسی تصویری مطرح می‌گردد هدف ثانویه‌ایست تا از شناخت حاصله، در زمینه علمی انسان‌شناسی استفاده شود (۲). بر این اساس مستند حاضر در گروه فیلم‌های اتنوگرافی قرار می‌گیرد. پژوهش این مستند چهل دقیقه‌ای توسط جهانگیر نصری اشرفی انجام شده‌ و نگاه دقیق فیلمساز همراه با پشتوانه پژوهشی علمی وتقسیم‌بندی‌های انجام شده در فیلم، امکان درک بهتر ابعاد زندگی این قوم مهجور را به بیننده داده است. فیلم در خلال مصاحبه و مشاهده به زمینه‌های شغلی زبانی تاریخی اجتماعی و فرهنگی این قوم توجه کرده و صدای راوی اطلاعات تکمیلی را به مجموعه اضافه کرده است.

در نهایت فیلم با صحنه‌هایی از تمرین بندبازی پایان می‌یابد. این هم بخشی از کار گدارهاست که برای سرگرمی مردم انجام می‌دهند، تحت عنوان بازیگری که در اصطلاح عامیانه گاه به آن معرکه‌گیری هم گفته می‌شود. یکی از مردان صورتش را سیاه کرده و کلاه‌گیسی کاهی به سر دارد دیگری ضرب گرفته و نفر بعد راه رفتن روی طناب را تمرین می‌کند. قدم‌های نامطمئن مرد روی طناب دیده می‌شود که گاه با موفقیت به انتهای مسیر می‌رسد و گاه می‌لغزد و می‌افتد، در کنار همراهان تماشاچی‌اش که گاه تماشایش می‌کنند و گاه خسته و خواب‌آلود در عالمی دیگرند. شاید این صحنه آخر نمادی باشد از موقعیت ناپایدار قومی با هویتی نامعلوم که دشواری‌های قرون را تاب آورده‌اند، دست از تلاش برنمی‌دارند تا دیده شوند و به چشم همجوارانشان دیگری نباشند.

منابع:

  • انواری زهره (۱۳۹۸). مری داگلاس، تهران: انسان‌شناسی.
  • فکوهی ناصر (۱۳۹۸). همراه با باد؛ جستارها، گفتارها و نوشته‌ها درباره فیلم مستند و مستندسازان، تهران: انسان‌شناسی.

 

 

[۱] stigma

[۲] Animism