انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قلعه ای متعلق به عصری دیگر

قلعه ای متعلق به عصری دیگر

نوشته گابریل روبن (سفیر فرانسه، نماینده دائمی فرانسه در شورای پیمان آتلانتیک شمالی از ١٩٨٧ تا ١٩٩٢)

برگردان فارسی : شیرین روشار

موقعیت فرانسه نسبت به سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) دو پرسش را به میان می آورد که در واقع یک پرسش بیشتر نیست : ناتو به چه درد می خورد و حضور فرانسه در ناتو به چه درد این کشور می خورد؟
این پرسش ها را می توان از سه دیدگاه بررسی کرد.

از دیدگاه مرسوم تاریخ سیاسی، وضعیت روشن است : ناتو دیگر نه پاسخگوی هیچیک از نیازهائی است که بر اساس آنها پایه گذاری شده بود، و نه پاسخگوی هیچیک از دلایل توجیه ادامه موجودیت آن پس از پایان جنگ سرد.

پیمان آتلانتیک در ١٩۴٩ به منظور رویاروئی با تهدید شوروی به وجود آمد. اتحاد جماهیر شوروی از میان رفت و تهدید هم به همراه آن. ناتو پس از آغاز جنگ کره، به منظور جلوگیری از اشغال کشورهای اروپای غربی توسط ارتش سرخ، خود را به یک سازمان نظامی مشترک مجهز کرد. ارتش سرخ دیگر وجود ندارد و ارتش روسیه در فاصله ای بیش از دوهزار کیلومتر در شرق مستقر است.

همانگونه که ژنرال هانری بانتژا توضیح می دهد (١)، پس از پایان جنگ سرد، ناتو برای خود مأموریت ایفای نقش بازوی نظامی سازمان ملل متحد را تعیین کرد. ولی این ادعا راه را به بازی روی کلمات باز می کند. چرا که ناتو آماده است گهگاه تعهداتی از سوی سازمان ملل بپذیرد منتها آن را به سلیقه خود تفسیر می کند، همانگونه که در ٢٠١١ هنگام مداخله در لیبی انجام داد. حتی ترجیح می دهد به سازمان ملل رجوع نکند و بهر حال، فقط به خودش حساب پس می دهد. ناتو خود را در اختیار سازمان ملل نمی گذارد بلکه مشروعیت آن سازمان را به نفع خود منحرف می کند تا بتواند نقش سازمان ملل را بازی کند.

زمانی که فرانسه در ٢٠٠٩ به فرماندهی نظامی ناتو پیوست، چنین می نمود که با این کار راه را برای تشکیل یک دفاع اروپائی هموار می کند. اطمینانی وجود ندارد که فرانسه به این استدلال باور داشته، ولی روشن است که چنانچه چنین قصدی داشته، استراتژی او به شکست انجامیده، نتیجه دیگری نمی توانست داشته باشد. یک دفاع اروپائی که صلاحیت رسیدگی به همه چیز را داشته باشد جز دفاع از اروپا، امری متناقض است. در حالی که دفاع اروپائی نمی تواند از اروپا دفاع کند بدون آنکه جای ناتو را بگیرد که دفاع از اروپا را تیول خود می داند.

وانگهی، مگر اروپا تا این اندازه ضعیف است و در برابر دشمنانی چنان پر قدرت درمانده است که نیاز داشته باشد کس دیگری به جز خودش از او دفاع کند؟ پس پاسخ به این پرسش روشن است : ناتو برای فرانسه به هیچ نیازی پاسخ نمی دهد و کاربرد آشکار ندارد.

از دیدگاه عملی، استدلال این است که بگوئیم : ناتو یک واقعیت است، وجود دارد پس بهتر است آن را بپذیریم و مطمئن شویم که زیانی نمی رساند و ببینیم آیا می تواند خدمتی بکند یا نه.

درست است که با از میان رفتن هدفهای اولیه تشکیل ناتو، این سازمان دیگر مشکل چندانی ایجاد نمی کند مخصوصا این خطر وجود ندارد که ما را درگیر جنگی بکند که خواهان آن نیستیم. و این هم درست است که از نظر دیپلماتیک، ناتو در جائی که آمریکائی ها و اروپائی ها به شکلی مطلوب گردهم می آیند، فضای مناسبی را برای مشاوره فراهم می کند. فرانسه در موقعیتی قرار می گیرد که بتواند دیدگاه هایش را ارائه دهد و نفوذ خود را اعمال کند. این بدون شک جنبه ای مثبت است.

البته بایست تمایزی ظریف ولی مهم میان هم پیمان نا پیوسته که ما دیروز بودیم و هم پیمان پیوسته که امروز هستیم قائل شد. در صورت عدم توافق در مباحثه، اولی می توانست بدون اشکال مخالفت کند : در آن صورت از حقی استفاده می کرد که اساساً به او داده شده بود، بی آنکه مانعی بر سر راه توافق سایرین ایجاد کند. دومی این امکان را ندارد : اگر موضعی مخالف در پیش بگیرد، مانعی بر سر راه توافق کلی ایجاد می کند و به شکلی اجتناب ناپذیر خود را نسبت به نظر غالب با چالش مواجه می سازد. در نتیجه سعی می کند از به وجود آمدن چنین وضعیتی دوری کند و به همان نسبت آزادی عمل خود را محدود می سازد. این جنبه ای منفی است.

این نیز درست است که از نظر نظامی، ناتو می تواند کمک های مفیدی در زمینه های گوناگون فراهم کند، از جمله حمایت تدارکاتی، اطلاعات، ساختارهای فرماندهی، همکاری های متقابل پرسنل های نظامی، استاندارد کردن شیوه عملیات و تسلیحات. این می تواند جنبه ای مثبت باشد.

از نظر عملی، همه چیز بر سر مزیت ها یا مشکلات بیشتر یا کمتر است. مسئله این است که کدام کفه ترازو سنگین تر باشد. ناتو امکانات و تسهیلاتی را در اختیار می گذارد ولی آیا این امکان وجود ندارد که این همه را به شکلی دیگر یا از جائی دیگر فراهم کرد؟ موقعیت هم پیمان ناپیوسته امتیازهای سیاسی داشت ولی بازگشت به عقب، هزینه های سیاسی به همراه دارد. تقریبا همیشه، وقتی که چنین بحثی پیش می آید، رأی بر حفظ وضعیت فعلی است زیرا هم کمتر موجب تفرقه می شود وهم کمتر اختلال ایجاد می کند.

از نظر اخلاقی، ناتو تنها یک وسیله نیست که لازم باشد درباره کارساز بودن آن پرسش کرد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناتو مظهر یک پرچم نیز هست : سزاوار است که ببینیم چه مفهومی دارد تا بتوانیم مشخص کنیم آیا فرانسه می تواند خود را در آن بازشناسد یا نه.

دنیا دگرگون شده است. پیش از این، همه جا بلوک بندی بود؛ امروز دیگر بلوکی در هیچ کجا نیست و در این گستره پهناور که ملت های حاکم بر سرنوشت خود از همه گونه در آن سکونت دارند، تنها ناتو است که قلعه خود از عصری دیگر را علم کرده. حصارهای آن محافظ بودند؛ امروز فقط جویای تسلط اند. پیمان یکپارچه بود و فشرده؛ امروز تکثیر شده و بیش از اندازه گسترش یافته. هدفش برابری و تساوی بود؛ امروز خواهان اعلام برتری و آزادی دخالت کردن است، در هر کجا که دلش بخواهد. «خارج از حوزه» را بر خود منع می کرد؛ از این پس شده است جولانگاهش. خلاصه، از جنبه دفاعی به سلطه گری رسیده. سلطه گرا در خارج، جائی که امپریالیسم اش را اعمال می کند؛ سلطه گرا در داخل، جائی که برابری ظاهری اعضا به سختی اربابی یکی و رعیت بودن دیگران را پنهان می کند.

فاصله بین آنچه بوده، که از آن چند جلوه را نگهداشته، و آنچه که شده را فقط می توان با دروغ پر کرد. پیش از این نمونه هائی دیده ایم در خصوص دفاع اروپائی و سازمان ملل. از دیدگاه فرانسه، سه نمونه دیگر قابل ذکر اند.

اولین این دروغ ها : فرانسه دشمنی برای خود نمی شناسد. این مطلب را فرانسه در بیانیه بلندی در پاریس در فردای فروپاشی دیوار برلن اعلام کرد (٢). در حالیکه مانند هر پیمان نظامی، ناتو نیازمند یک دشمن است. پس شوروی به سادگی جای خود را به روسیه می دهد. … و فرانسه در این جهت گیری ضد روسیه کشانده می شود.

در ضمن، فرانسه تصور می کند که به او در دنیا به عنوان یک قدرت خیرخواه و بی طمع نگاه می کنند. ناتو چهره دیگری از غرب نشان می دهد : مجموعه ای که استعمارگر بود و امپریالیست باقی مانده، که به شکلی اصلاح ناپذیر به همه درس می دهد در حالیکه با مهارت، دفاع بی امان از منافع ویژه خود را با جهان شمولی اصول اخلاقی و حقوق بشر بزک می کند. چینی ها در آفریقا نه تنها دادوستدهای خوبی انجام می دهند بلکه شروع کرده اند به محکوم کردن دوروئی غربی ها و فرانسه هم از این محکومیت بی نصیب نیست.

اما مسئله مهمتری هم وجود دارد : تصویر پیمانی سلطه گرا از این پس در ذهن فرانسوی ها هم وجود دارد. مدتها، حس خطری مهلک که مشترکاً با آن مواجه می شدند به آنها این ذهنیت را القا می کرد که هم پیمان ها برادران قسم خورده هستند. امروز دیگر هیچ چیز نیست که برتری یکی و وابستگی دیگران را بپوشاند. فرانسه بیهوده می خواهد این را بقبولاند – سومین دروغ – که از یک سیاست مستقل برخوردار است. همه به خوبی می بینند که دیگر حرف نوئی درباره هیچ موضوع مهمی ندارد، نه درباره اروپا نه درباره خاورمیانه و نه هیچ چیز دیگر. که حتی جرئت نمی کند به طور مثال بگوید که دفاع ضد موشکی یک فریب است که نتیجه آن، اگر نه هدف آن، تضعیف سیاست پیشگیری ماست. و هنگامی که دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، به خود اجازه می دهد کارآئی ناتو را به زیر سوال ببرد، آیا صدای حتی یک اروپائی، گیریم فرانسوی، بلند شد که به او بگوید اگر راست می گوئی سر حرفت بایست و به آن عمل کند؟

فرانسوی ها با اندوه یا تسلیم درمی یابند که کشورشان دیگر تلاش نمی کند یا دیگر جرئت ندارد سیاستی داشته باشد. مشارکت در ناتوی پیوسته البته دلیل این محوشدگی نیست ولی نشانه و تأثیر آن است : فرانسه مانند سایرین به گله پیوسته است.

افسوس که در صحت مشاهدات ذکرشده دیگر جای تردید نیست چون همان کسانی که بازگشت فرانسه به ساختار پیوسته را قابل تأسف دانسته و محکوم می کنند همراه با اوبر ودرین، وزیر سابق امور خارجه (٢٠٠٢-١٩٩٧) قبول دارند که بیرون آمدن از پیمان ناتو «یک گزینش نیست» (٣). می دانیم که کافی است در را باز کرد و خارج شد، ولی متوجه می شویم که دیگر نمی توانیم این کار را بکنیم. به تله افتاده ایم و حتی آزادی رها ئی از آن را هم از دست داده ایم.

خارج شدن از ناتو برای فرانسه یک ضرورت است ، ولی نه فوریت دارد و نه یک الویت به شمار می آید. بسیارند قید و بندهای دیگری که می بایست پیش از این کار از میان برد.

پانوشت ها
١- در تحلیلی منتشر نشده که در فوریه گذشته ارائه شد.

٢- هنگام جلسه سران در پاریس برای کنفرانس امنیت و همکاری اروپا (١٩٩٠).

٣- مقاله رژیس دوبره، «فرانسه بایست از ناتو خارج شود»، و پاسخ اوبر ودرین، «ناتو، قلمرو نفوذگذاری برای فرانسه»، در لوموند دیپلماتیک، اولی در مارس و دومی در آوریل ٢٠١٣. ترجمه دومین مقاله در سایت لوموند دیپلماتیک :

https://ir.mondediplo.com/article1978.html

 

این نوشته در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و لوموند دیپلماتیک منتشر می شود.
مارس ۲۰۱۹