همیشه بیم آن داشتم که قرنطینگی دست و پایم را ببندد. واقعیت به طرز معجزه آسایی متفاوت بود.
هنگامی که اعتیادم به الکل به بدترین وضع ممکن رسید از تخت خواب به مغازه میرفتم و یک راست به خانه بر میگشتم. خانه برایم مثل زندانی شده بود. در قرنطینه فهمیدم که باید عاشق خانهام باشم.
نوشتههای مرتبط
Anonymous, as told to Leah Harper
Thu 10 Sep 2020 ۰۷.۰۰ BST
فکرِ قرنطینگی وحشت به جانم انداخته بود زیرا من را درست به همان نقطهای برگرداند که قبلاً بودم: گوشه نشینی و شراب خواری
سالهای سال کارم را از داخل خانه انجام دادهام – خانهام محیطی دنج و راحت با باغهایی بزرگ بود. هنگامی که هوشیار بودم، در تنهایی خودم زندگی شادی داشتم البته به جلساتِ سازمانهای الکلیهای گمنام[۱] میرفتم و معمولاً منظم با اسپانسرم دیدار و گفتگو میکردم . قرنطینگی تبدیل به زندانی خود خواسته شد که در اوج اعتیاد به الکل تجربه کردم. در باتلاقی دست و پا میزدم که امکان رهایی و نجات از آن را نداشتم.
در واقع، هنگامی که الکل میخوردم زیاد از خانه بیرون میرفتم، بیشتر با دیگران معاشرت داشتم امّا شبی در راه بازگشت به خانه تصادف کردم. به زمین افتادم، بیهوش شدم و مرا به اورژانس بردند. بیشتر مردم فکر میکردند: ” بهتر است از شرابخواری دست بردارم.” امّا ماهیت و اقتضای اعتیاد به الکل چنین است که فکر میکنی این آخرین راه چاره است و انتخابِ دیگری نداری. با خود فکر کردم: ” بهتر است در خانه الکل بخورم و بعد از آن بیرون نروم.” از آن به بعد، به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که آنقدر الکل بخورم تا مستِ مست شود- غرق در عالمِ بیخبری- دیگر این کار عادتی اجتماعی برایم نبود. نسبت به خانه و زندگیام بیتفاوت شدم، فقط تو تختم دراز میکشیدم و یک بند الکل میخوردم.
در سه ماه گذشته، اوضاعم بدتر شد دیگر نمیتوانستم دست از الکل خواریام بکشم – از لحظهای که چشمانم را باز میکردم یک بند الکل میخوردم. خانهام در نزدیکی یک سوپرمارکت بود بنابراین، تا اراده میکردم سریع میرفتم الکل میخریدم. اغلب فقط برای این کار از خانه خارج میشدم.
پس از گذشت شش هفته از پاکسازیِ این سم از وجودم در یک مرکز بازپروری، شروع کردم به شرکت در جلساتِ مربوط به الکلیهای گمنام. جلسات به گونهای ترتیب داده شده بود که شما صحبت میکردید و حاضران گوش میدادند، امّا در طول جلسه کسی عکس العملی از خود بروز نمیداد. هر گونه پیشنهاد یا اظهارِ نظری در طول زمان استراحت یا پس از اتمام جلسه ارائه میشد – بنابراین، حتی هنگامی که جلساتِ الکلیهای گمنام به صورت مجازی برگزار میشد هر کسی میخواست میتوانست در آن شرکت کند امّا نمیتوانستند با هم در تعامل باشند. میدانستم که باید به زندگیام سر و سامان دهم و به رابطهام با دنیای بیرون از درون خانهام که تبدیل به زندانی برایم شده ادامه دهم.
خوشبختانه، جمعیت زیادی از مردم در قسمت ریکاوری بودند که واقعاً یکدیگر را حمایت میکردند و همه جوره هوای هم را داشتند، به خوبی درک کرده بودم که اینِ حسِ اسیر بودن و دست و پا بستگی تا ابد دوام نمیآورد. با خود فکر کردم تنها کاری که باید بکنم این است که به خودم فکر کنم، به سلامتیام و در لحظه زندگی کنم- این مهمترین چیزی بود که در یک برنامهی ۱۲ مرحلهای آموختم. تمرین شکر گزاری روزانه به من کمک کرد تا به درک درستی از محیط فیزیکی خود برسم، همین امر مرا بر آن داشت تا زندانم را تبدیل به محیطی امن کنم.
در واقع، از همه بریده شدم امّا عشق و علاقهام به خانه و زندگیام از نو در وجودم جوانه زد. باغبانی میکردم، آشپزی میکردم و به تعمیرات و کارهای فنی(DIY)[۲] میپرداختم و در طی قرنطینگی در هوای تازه یوگا میکردم. همچنین، شروع کردم به نوشتن فهرستی از کارهایی که دوست داشتم انجام دهم و جاهایی که دوست داشتم در آینده بروم.
آن موقع که مشروب میخوردم اگر کسی به من میگفت قرار است کرونا بیاید و من مجبور باشم دورهی همه گیری را هوشیار طی کنم با خود میگفتم این امکان ندارد و باور نمیکردم. اگر هیچ دورهی درمانی نداشتم و ابزار لازم در اختیارم نبود، نمیدانم چه بلایی بر سرم میآمد. امّا سعی کردم زندگی را به همان شکلی که هست بپذیرم، نمیخواستم دیگر لب به الکل بزنم که این خود نوعی معجزه بود. خودم را به جایی که از نظرم ساحل امنی بود رساندم.
[۱] Alcoholics Anonymous (AA)