انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قدرت کذب بخش سوم

امبرتو اکو برگردان: عاطفه اولیایی

داستان چلیپای گلگون در واقع انگیزه ی جریانی تاریخی شد که فاقد اهمیت هم نیست. ماسونری نمادی مبدل ماسونری کاربردی[۱] بود و توسط انجمن های اخوت صنعتگران نمایندگی می شد. اینان که ‌طی قرن ها از زبان و آئین های کهن سازندگان کلیسا پاسداری کردند، توسط مردی انگلیسی در قرن هجدهم سامان داده شدند. ماسونری نمادی، با اساسنامه ی آندرسن[۲] و با تأکید بر منشأ تاریخی کهنش (مرتبط با سازندگان معبد سلیمان)، به خود مشروعیت بخشید. در سال های سپسین، رامسی[۳] به بوجود آورنده ی « آئین اسکاتلندی»، با تدوین رابطه ای تخیلی بین سازندگان معبد و شوالیه های معبد (تمپلار ها)[۴]، اسطوره ی منشأ این گروه را غنی تر ساخت. سنت پنهان این گروه توسط انجمن اخوت چلیپای گلگون به ماسونری های دوران جدید منتقل شد.

فراماسون های اولیه ازبن مایه ی رُزی کروشنی و عناصر عرفانی و مکنون آن به منظور رقابت با تخت سلطنتی و کلیسا سود بردند ، لیکن در ابتدای قرن نوزدهم افکار ُرزی کروشنی و تمپلاری، به ضدیت با روشنگری و دفاع از تخت سلطنتی و کلسیا سر برداشت.

انقلاب فرانسه اسطوره ی انجمن های مخفی و وجود «والاتران ناشناسان» ی که سرنوشت دنیا را رقم می زدند به سؤال کشید. در۱۷۸۹، مارکی لوشه در نوشته ی «مطالعاتی در باره ی روشن ضمیران [۵]» هشدار داد که «در صفوف مخفی آنان، انجمنی شکل گرفته است که اعضای آن با وجودی که هرگز یکدیگر را ندیده اند، همدیگر را می شناسند… این انجمن از یسوعی ها [۶]، قانون اطاعت کور، از ماسونری ها آئین ها و از تمپلار ها شجاعتی باور نکردنی و احضار روح را فراگرفته اند.»

بین سال های ۱۷۹۷ و ۱۷۹۸، بروئل کشیش «خاطراتی از تاریخ ژاکوبنیسم» را در مقابله با انقلاب فرانسه نوشت، که در حالی که متنی تاریخی است، می توان آن را مانند داستانی پاورقی خواند. شوالیه های معبد ( تمپلار ها) ، پس از از هم پاشیدگیشان توسط فیلیپ زیبا[۷]، به انجمنی مخفی تبدیل شده و برای براندازی حکومت پاپ و سلطنت به فعالیت پرداختند. در قرن هجدهم انجمن ماسون ها را در اختیار گرفتند و نوعی آکادمی شامل اعضایی همچو ولتر، تورگو، کندرسه، دیدرو ودلامبر بنا نهادند. این گروه کوچک منشأ ژاکوبن ها بود که خود تحت اختیار « روشن ضمیران باواریا[۸]» ، شاه کشان حرفه ای، قرار داشتند. انقلاب فرانسه نتیجه ی نهایی این توطئه بود. و این البته علیرغم تفاوت های ژرف داخل گروهی شان بود بین ماسونری های غیر مذهبیِ معتقد به روشنگری و روشن ضمیران انجمن های عرفانی و مخفی تمپلار ها. و البته ژوزف دو متر[۹] نیز پس از مسافرت های فراوان، اسطوره ی تمپلار ها را نقش بر آب کرده بود. …

کتاب باروئل هیچ اشاره ای به یهودیان ندارد. اما در سال ۱۸۰۶، باروئل نامه ای از دریاسالار سیمونینی[۱۰] دریافت کرد با ابن مضمون که مانی و پیر فرزانه ی کوه مسلم[۱۱] ( که با تمپلار در تبانی ها بودند)، یهودی بودند ( و این خود نشانی از آن که بازی شجره نویسی انجمن های پنهانی چگونه سرگیجه آور می شود)ِ، و یهودیان به همه ی انجمن های سری نفوذ کرده و ماسونری ها را هم آن ها تشکیل داده اند.

البته باروئل مستقیما به این شایعه که تا اواسط قرن تأثیری مهم نداشت، یعنی زمانی که یسوعی ها نگران افکار ضد روحانیت جنبش اتحاد ایتالیا [۱۲]، و کسانی چون گاریبالدی ماسون شدند،‌ ‌اشاره نمی کند، اما شناساندن کاربوناریسم [۱۳] به عنوان عوامل یهودی ـ‌ ماسون بسیار پربار بود.

همین ضدروحانیت در قرن نوزدهم نیز با اثبات این نظر که یسوعی ها هدفی بجر مخالفت با رفاه بشریت نداشتند، در پی بی آبرو کردن یسوعی ها بود. در این امر،‌ اوژن سو،‌رمان نویس، که این نظر را بین مردم جا انداخت،‌ نقش بسیار مؤثر تری داشت تا نویسندگانی جدی همچو میشله، کینه، گاریبالدی و جیوبرتی. در کتاب وی « یهودی سرگردان[۱۴]»، آقای رودن بد ذات، جوهر توطئه ی یسیوعیت، به روشنی رونوشت مطابق اصل « والاتران ناشناسان» ماسون ها و روحانیت است. آقای رودن در آخرین رمان سو، « اسرار مردم[۱۵]» که ریز ترین نکات توطئه ی یسوعی بد طینت را آشکار می کند، بازمی گردد. رودلف دُ ژرولستن، که از رمان «اسرار پاریس» به این رمان مهاجرت کرده بود، برنامه ی یسوعی ها را برملا می کند: « این توطئه ی جهنمی که با ذکاوتی بسیار برنامه ریزی شده، چه عواقب دهشتناکی،‌چه بردگی سهمگینی، و چه استبدادی برای آینده ی اروپا می توانست به ارمغان بیاورد.»

پس ار انتشار رمان سو در ۱۸۶۴، موریس جالی[۱۶] ملهم از لیبرالیسم اعلامیه ای علیه ناپلئون سوم نوشت با محتوی گفتگویی بین ماکیاولی ( نماینده ی بدبینیِ دیکتاتور) و مونتسکیو. دراین اعلامیه، جالی توطئه ی یسوعی ها را که قبلا سو شرحش را داده بوده، به ناپلئون سوم منتصب می کند.

در ۱۸۶۸ هرمان گودشه، که قبلا متونی افترا آمیز منتشر کرده بود، رمانی عامه پسند به نام Biarritz با نام مستعار سر جان رتکلیف منتشر کرد و در آن در باره ی آئینی مخفی در گورستان پراگ نوشت. گودشه به سادگی صحنه ای از «جوزپه بالسام» نوشته ی دوما (۱۸۹۴) را در باره ی دیدار کالیوسترو، رهبر «والاترین ناشناسان» و سایر «روشن ضمیران » که طی آن دسیسه ی گردن بند ملکه را طرح ریزی می کنند، را کپی کرده بود. ولی در این نسخه برداری به جای کالیوسترو و همراهان، نمایندگان دوازده قبیله ی اسرائیل را که طرح تسخیر دنیا را می کشند، به دور هم جمع می کند. پنج سال بعد، این متن، چنان که داستان یک گزارش حقیقی باشد، در اعلامیه ای روسی تخت عنوان «یهودیان، سروران دنیا» منتشر می شود. در ۱۸۸۱ Le Contemporain دوباره آن را چاپ می کند با تصریح این که منشآ داستان ، سر جان راتکیف و بنا بر این موثق است. در ۱۸۰۶ فرانسوآ بورنان باز از سخنرانی خاخام بزرگ ( این بار منشآ داستان جان رد کلیف ذکر می شود)‌ در کتابش به نام « یهودیان، هم دوران های ما » Les Juifs, nos contemporains استفاده می کند. از این به بعد گردهم آیی ماسون ها ( ساحته و پرداخته ی ذهن دوما)، آمیخته با برنامه ی یسوعی ( ساخته و پرداحته ی ذهن سو) و منتصب به ناپلئون سوم ( ساخته و پرداخته ی ذهن جالی)، مبدل به سخنرانی اصیل خاخام بزرگ شده و به اشکال مختلف در این جا و آن جا ظهور می کند.

و حالا پیوتر ایوانویچ راکوفسکی[۱۷] به صحنه می آید که قبلا مشکوک به تماس با گروه های انقلابی نیهیلیست بوده و بعد ( طبق مقررات) نادمی شد از دوستان گروهی تروریست و دست راستی به نام Balck Centuria . وی که ابتدا جاسوس پلیس سیاسی تزاری ( اوخرانا) بود به هدف یاری رساندن به حامی سیاسیش، کنت سرگی ویته [۱۸] که نگران رقیبش: الی دُ سیون[۱۹] بود، دستور تجسس خانه ی سیون را صادر کرد و اعلامیه ای یافت که در آن سیون، داستان جالی علیه ناپلئون سوم را کپی کرده بود و عقاید ماکیاولی را به ویته نسبت داده بود. راکوفسکی که از ضد بهودیان قهار بود، هر اشاره ای به ویته را از متن پاک کرد و به جای آن، این عقاید را به یهودیان منتصب کرد. نام سیون حتما می بایست با یک توطئه ی یهودی در ارتباط باشد!

متن بازبینی شده توسط راکوفسکی احتمالا منشأ «پروتکل بزرگان صهیون» است. منشأ تخیلی نسخه ی راکوفسکی از آن جا روشن است که فقط در داستانی از سو می توان چنین گستاخانه از برنامه ای چنین خبیث سخن گفت: بزرگان صهیون آزادانه از « بلند پروازی های بی حد، حرس و ولعی بی بند و بار، شهوت انتقام و تنفر شدید» خود سخن می گویند. آن ها در پی الغای آزادی مطبوعات و تشویق بی بند وباری، منتقد لیبرالیسم و حامی سرمایه داری چند ملیتی بوده و به منظور دامن زدن به انقلاب در هر کشور، در صدد تشدید نابرابری اجتماعی اند. برای بهتر مین گذاری شهر ها به ساختن راهرو های زیر زمینی می پرداند و در پی لغو مطالعات کلاسیک و تاریخ باستانند. به منظور تحمیق طبقه ی کارگر در پی تشویق ورزش و ارتباطات تصویری هستند.

از آن جا که پروتکل مملو از مسایل اجتماعی قرن نوزدهم فرانسه است، به راحتی می توان نتیجه گرفت که ملهم از سندی نوشته ی آن دوره در فرانسه است. اما بسیاری از رمان های عوام پسند را نیز می توان سر چشمه ی آن دانست. افسوس که داستان بقدری خوب روایت شده بود که به آسانی جدی گرفته شد.

بقیه ی این داستان، تاریخ است. راهب عیاری روس به نام سرگی نیلوس که مسحور فکر دجال بود، به منظور پروراندن بلند پروازی های راسپوتینی خود، متن پروتکل را حاشیه نویسی و چاپ کرد. متعاقبا متن سراسر اروپا دست به دست چرخید و به دست هیتلر افتاد.[۲۰]

کذب و راستین نمایی

وجه مشترک این داستان ها در چیست؟ چه عاملی آن ها را قانع کننده و باورکردنی می سازد؟

سند بخشش کنستانتین احتمالا در ابتدا تمرینی در بلاغت بوده که پس از مدتی جدی گرفته شد. مانیفست چلیپای گلگون‌، لااقل به گفته ی نویسندگانش اگر نه یک شوخی که یکی از بازی های فضل فروشانه ی رایج در آن دوران بود و می تواند به مثابه متنی از مکتب آرمان گرایانه به شمار آید. نامه ی پرستر جان به طور وضوح جعلی بوده است و به همان وضوح هدفی غیر از اتفاقات متعاقبش داشت. کسمس ایندیکوپلوتس مرتکب گناه اصول گرایی شده بود، ضعفی قابل اغماض با توجه به دورانی که در ان می زیست. و همان طور که دیدیم متن نامه بیش از هزار سال بعد به نیتی خبیث نبش قبر شد. پروتکل که عملا از ورای انباشت داستان گونه هایی، تخیل چند جزم گرا را انگیخت، تقریبا به خودی خود شکل گرفت و متعاقبا تغییر شکل داد.

با این حال هر کدام از این داستان ها دارای مزیتی است: به عنوان روایت، بیش از هر واقعیت روزمره و یا تاریخی ( که پیچیده تر و کم اعتبار تر ند) دلپذیرند[۲۱] . داستان ها عبارتند از توضیح آنچه به راحتی قابل درک نبودند.

نگاهی دیگر به داستان بطلمیوس بیندازیم. امروزه می دانیم که فرضیه ی بطلمیوس کاملا نادرست بود. با این حال، اگر چه دانش امروز ما کپرنیکی است، دیدمان هنوز بطلمیوسی است: به دید ما خورشید نه تنها از شرق طلوع کرده و در طول روز به غرب سفر می کند، بلکه گویی زمین ثابت و خورشید به دور آن در حرکت است. مثلا می گوییم: « خورشید طلوع می کند،» «خورشید از بلندای آسمان می تابد،» « خورشید فرو رفت،» «خورشید غروب کرد.» حتی استادان نجوم نیز بطلمیوسی صحبت می کنند.

چرا می بایست داستان بخشش کنستانتین، که بعد از فروپاشی امپراطوری، متضمن تداوم قدرت بوده،‌ بر ایده ی لاتینی بودن تأکید می کرد و رهنمودی بود میان آن همه قتل عام به دست مدعیان اروپا، مطرود شود؟

چرا نیابد داستان کسمس را پذیرفت؟ او سیاحی هشیار، جمع آور شگرفه های تاریخی و جغرافیایی بود و حتی داستان زمین مسطحش لااقل از نظر روایتی راستی نما بود: زمین مستطیلی بزرگ بود محصور در چهار دیوار که گنبدی دو لایه را حمل می کردند، بر گنبد اولی ستارگان می درخشیدند و در فضای بین دو گنبد قدیس ها و آمرزیدگان می زیستند. بسیاری از پدیده های نجومی را وجود کوهی بسیار بلند در شمال که با پوشش خورشید، شب، یا خورشید و ماه گرفتگی را سبب می شد، توجیه می کرد.

چرا می بایست داستان چلیپای گلگون که پاسخگوی نیاز هماهنگی مذهبی بود، رد شود؟ و چرا داستان پروتکل ، که دلیل بسیاری از حوادث تاریخی را در اسطوره ی توطئه می دید، نمی بایست مورد قبول واقع شود؟ ‌ کارل پوپر یاد آور می شود که نظریه ی اجتماعی توطئه همانند آنی است که در متن هومر یافت می شود. هومر قدرت خدایان را چنان به هم بافت تا تمام اتفاقات ماقبل ترآ[۲۲] ناشی از توطئه های المپوس باشد. به نظر پوپر، نظریه ی توطئه منتج از پایان اعتفاد به خدا به عنوان مرجع است و در نتیجه بروز این پرسش است که «چه کسی» جای خدا را گرفته است؟ جای وی را اکنون مردان قدرتمند و گروه های خبیث که مسؤل رکود بزرگ اقتصادی و تمام ناملایماتی که متحمل می شویم، گرفته اند.

چرا باید توطئه و دسیسه را که امروزه توجیهی است برای عدم موفقیت ها و قبول سیری از حوادث متفاوت با دلخواهمان، نپذیریم؟

داستان های نادرست بیش از هر چه داستانند و داستان متقاعد کننده است. بسیاری داستان های نادرست دیگر را می توان نام برد، مثلا داستان سرزمین ناشناخته ی جنوبی[۲۳]، سرزمین وسیعی که قاعدتا قطب جنوب را می پوشاند. ایمان راسخ به وجود این سرزمین انگیزه ای برای تهیه ی نقشه های جغرافیایی که نواری پهن به دور قطب جنوب می کشید و نیز سه قرن سفر های اکتشافی شد.

و اما در باره ی الدورادو[۲۴] و چشمه ی جوانی که قهرمانان شجاع و دیوانه را به کشف دو آمریکا کشاند، ‌چه می توان گفت؟‌ و یا باور هذیانی به سنگ جادو[۲۵] که انگیزه ی کیمیاگری نوپا شد. یا نظریه ی فلوژستون[۲۶] ویا داستان اتر[۲۷] ؟

علیرغم آن که برخی از این داستان های نادرست سرچشمه ی نتایجی مثبت و بعضی دیگر باعث دهشت و شرم شدند، خوب یا بد، همه چیزی آفریدند. داستان موفقیتشان قابل روایت است . اما مسأله انگیز آن است که توانستند جایگرین داستان هایی شوند که امروزه حقیقت می پنداریم. چند سال پیش در مقاله ای به نام «جعل و دغلکاری» نتیجه گیری کردم که علیرغم وجود ابزارهایی ( چه تجربی و چه وهمی) برای آزمودن جعلی بودن چیزی، هر تصمیمی در این مورد بر این پیش انگاشته استوار است که چیزی اصیل، موثق و حقیقی وجود دارد که معیار سنجش جعل است. بنا بر این مسأله ی واقعی نه بر سر اثبات جعلی بودن بلکه اصیل بودن اصل است.

با این حال این نظر نیاید ما را به نتیجه ی عدم وجود معیار حقیقت و یا یکسان شمردن داستان هایی که حقیقی و یا کذب می دانیم ( به دلیل تعلق هر دو به حیطه ی روایت) برساند. روندی آهسته برای راستی آزمایی بر پایه ی تجربه ی جمعی و عام،‌ که چارلز سندرز پیرس « جمع» [۲۸]می خواند، ‌وجود دارد. به یمن ایمان بشر به این جمع است که با خیال آرام می توان نتیجه گرفت که اهدای کنستانتین جعل بوده، زمین به دور خورشید می گردد و توماس قدیس لااقل می دانست که زمین گرد است. قبول این که تاریخ ما ملهم از بسیار داستان هایی است که امروزه کذب می شماریم باید هشداری باشد تا داستان هایی را که امروزه حقیقی می شماریم به آزمون کشیم، زیرا که معیار آگاهی جمع بر آگاهی مدام بر خطا پذیری دانسته هایمان استوار است.

چند سال پیش کتابی از ژان ـ فرانسوآ گوتیه در فرانسه منتشر شد به نام «آیا گیتی وجود دارد؟»[۲۹] سؤال خوبیست. آگر دنیا مفهمومی همانند اتر، فلوژیستون و یا توطئه ی بزرگان صهیون باشد چه؟

استدلال گوتیه از نظر فلسفی معنا دار است. ایده ی دنیا[۳۰] به عنوان تمامیت کیهان[۳۱] میراث کیهان نگاران، کیهان شناشان و کیهان پژوهان[۳۲] عهد عتیق است. اما آیا می توان آنچه را محصورمان کرده ، بخشی از آنیم و بدون آن وجود نداریم، از خارج از آن توصیف کنیم؟ آیا می توان هندسه ای توصیفی[۳۳] از جهان پنداشت بدون نقطه ای خارج از آن برای انعکاسش؟ آیا می توان از آغاز جهان سخن گفت در حالی که مفهومی همچون « آغاز» لزوما به ابزاری مانند ساعت رجعت می دهد، اما کیهان خود، زمان سنج خود است و نمی تواند به آنچه خارج از خود است رجعت دهد؟ آیا می توان همچو ادینگتن[۳۴] ادعا کرد یک کهکشان ازهزار بیلیون ستاره و گیتی از هزار بیلیون کهکشان تشکیل شده است، در حالی به استدلال گوتیه،‌ کهکشان قابل مشاهده است و گیتی نیست و نمی توان بین این دو پدیده ی قیاس ناپذیر، رابطه ای قیاسی برقرار کرد؟ آیا می توان گیتی را اصلی بدیهی پنداشت سپس این اصل را ( گویی یک چیز است ) با ابزاری تجربی مورد آزمایش قرار داد؟ آیا شیئ منحصر به فرد (یگانه ترین اشیاء ) می تواند وجود داشته باشد که ویژگیش قانون بودن باشد؟ و اگر داستان مِه بانگ[۳۵] نیز تخیلی باشد همچون داستان پیدایش گیتی بر اساس خطای یک دست و پا چلفتی! چنین نقدی از گیتی اساسا تکراری است از نقد کانت در باره ی مفهوم دنیا.

در مقطعی از تاریخ برخی نچرخیدن خورشید به دور زمین را همان اندازه جنون آمیز یافتند که گمان عدم وجود گیتی. بنا براین اگر زمانی «جمع» دانشمندان اعلام کردند که وجود گیتی توهمی بیش نیست، با گشاده فکری با آن برخورد کنیم، همان طور که با جریان چلیپای گلگون و مسطح بودن زمین برخورد کردیم.

در نهایت، اولین وظیفه ی انسان فرهیخته، آمادگی همیشگی وی برای بازنویسی دانشنامه است.

پانویس ها از مترجم:

[۱]Operative masonry http://www.masonicdictionary.com/operative.htmlWe distinguish

[۲] http://en.wikipedia.org/wiki/Andrew_Michael_Ramsay

[۳] http://www.freemasons-freemasonry.com/ramsay_biography_oration.html

[۴] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%88%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%B9%D8%A8%D8%AF

سربازان مسکین و یاور مسیح و هیکل سلیمان (لاتینی: Pauperes commilitones Christi Templique Solomonici)، یا به اختصار شوالیه‌های معبد (همچنین شوالیه‌های هیکل یا شهسوران پرستشگاه)، گروهی نظامی-مذهبی در تاریخ مسیحیت بودند. این گروه در قرون وسطی فعالیت می‌کرد.

این گروه در حدود سال ۱۱۲۹ میلادی توسط کلیسای کاتولیک روم به وجود آمد.

[۵] Marquis de Luchet: Essai sur la secte des illumines

[۶] Jesuistes: http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D8%B3%D9%88%D8%B9%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7

[۷] فیلیپ چهارم با فرنام زیبا (به فیلیپ چهارم با فرنام زیبا (به فرانسوی: Philippe IV le Bel) (زاده۱۲۶۸-مرگ۲۹ نوامبر۱۳۱۴ (میلادی) پادشاه فرانسه از ۱۲۸۵ تا زمان مرگش بود.hilippe IV le Bel) (زاده۱۲۶۸-مرگ۲۹ نوامبر۱۳۱۴ (میلادی) پادشاه فرانسه از ۱۲۸۵ تا زمان مرگش بود.

[۸] Illuminati of Bavaria : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C

[۹] http://en.wikipedia.org/wiki/Joseph_de_Maistre

ماری جوزف ماری، کنت Maistre (فرانسوی: ۱ آوریل ۱۷۵۳–۲۶ فوریه۱۸۲۱) فیلسوف، نویسنده، وکیل، فراماسون و دیپلمات اهل سوآ بود. در دوره بلافاصله پس از انقلاب فرانسه، او مدافع جوامع سلسله مراتبی و دولت شاهنشاهی بود.

[۱۰] سیمونینی نام شخصیت اصلی ( و خبیث)‌ رمان اخیر اکو به «گورستان پراگ» است. داستان این رمان ملهم از دروغ های تاریخ ساز است که بسیاری از ان ها در این مقاله ذکر شده اند.

[۱۱]منظور روشن نیست.

[۱۲] https://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%A7

[۱۳] https://en.wikipedia.org/wiki/Carbonari

[۱۴] Juif errant / Eugeme Sue

[۱۵] Les Mysteres du people

[۱۶] Joly

[۱۷] Pyotr Ivanovski Rachovskij

[۱۸] Conte Sergej Witte

[۱۹] Elie de Cyon

[۲۰] داستان جعل های تاریخی و پروتکل بزرگان صهیون بن مابه ی آخرین رمان امبرتو اکو ست به نام «گورستان پراگ».

[۲۱] اکو روایات ادبی را بسیار حقیقی تر از روایات تاریخی می داند: https://www.youtube.com/watch?v=TW_5eC3KmSk

[۲۲] Troy

[۲۳] http://en.wikipedia.org/wiki/Terra_Australis

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%86%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%87_%D8%AC%D9%86%D9%88%D8%A8%DB%8C

سرزمین ناشناخته جنوبی (Terra Australis یا Terra Australis Ignota یا Terra Australis Incognita) نام قاره‌ای است خیالی که اروپاییان در گذشته باور داشتند باید در نیمه جنوبی زمین وجود داشته باشد. نظریه وجود این سرزمین منسوب به ارسطو است و توسط بطلمیوس بسط یافته‌است. بطلمیوس معتقد بود مساحت زمین‌های شمالی و جنوبی زمین باید برابر باشد و به همین دلیل نتیجه می‌گرفت که سرزمینی ناشناخته در جنوب وجود دارد.

http://fa.wikipedia.org/wiki/سرزمین_ناشناخته_جنوبی

[۲۴] ال‌دورادو(تلفظ [el doˈɾaðo]، انگلیسی /ˌɛl dəˈrɑːdoʊ/; زبان اسپانیایی “نجاتگر زرین یا شخصِ زرین”) نام رئیس قبیله ای از مویزکا است که خود را با گرد و غبار طلا پوشاند و برای شروع مراسم در دریاچه گواداویتا شیرجه زد. پسینترها این نام به نام افسانه ایِ شهر گمشده طلا اختصاص یافت و کاشفان اسپانیایی(کنکیستادور) مجذوب آن شدند و ظاهراً این شهر در دریاچه پریم در ارتفاعات گویان واقع شده بود.

http://fa.wikipedia.org/wiki/ال%E2%80%8Cدورادو

[۲۵] سنگ جادو، سنگ فلاسفه، حجر الفلاسفه، سنگ حکما، و یا حجرٌ لیس یحجر، جسمی بوده‌است که به‌وسیله آن اجسام کم‌ارزش را به اجسام پرارزش تبدیل می‌کردند. این جسم لزوما سنگ نیست. سنگ فلاسفهچیزیست که به سختی سنگ و انعطاف‌پذیری موم باشد و ابزاری افسانه‌ای در کیمیاگریست که تصور می‌شده می‌تواند فلزات پایه را به طلا تبدیل کند. همچنین گاه اینگونه تصور شده که آب حیات باشد، که برای بازجوانی و احتمالا دست‌یابی به انوشگی (نامیرایی) کاربردی بوده‌است

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88

[۲۶] نظریهٔ فلوژیستون (انگلیسی:Phlogiston theory، فرانسوی:La théorie du Phlogistique ) نظریه‌ای بود در علم شیمی که در سدهٔ هفدهم وسدهٔ هجدهم رواج داشت و بر مبنای این تئوری همهٔ مواد قابل سوختن از جزئی به نام فلوژیستون (ماده‌ای معدنی، بی‌رنگ، بی‌بو) تشکیل شده بودند که با سوختن آن ماده، فلوژیستون از ماده جدا شده و به شکل یک مادهٔ ساده‌تر کاهش می‌یافت. این نظریه که بعداً به طور کامل رد گردید، اثر شیمی‌دان آلمانی یوهان یواخیم بِشِر بود.

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87_%D9%81%D9%84%D9%88%DA%98%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86

[۲۷][۲۷] در سده ۱۹ میلادی می‌پنداشتند واسطهٔ گسیل نور محیط یا واسطه‌ای به نام اِتِراست که فضا را پر می‌کند. امروزه این نظریه که برای انتشار پرتو الکترومغناطیس، وجود محیط اتری لازم است دیگر پذیرفتنی نیست. بر اساس این نظریه، نور آشوب اتر محسوب می‌شد که به موجب آن، اتمهایش به طرز خاصی مرتعش شده و موجب گسیل نور می‌شوند.]

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%D8%B1_(%D9%81%DB%8C%D8%B2%DB%8C%DA%A9)

[۲۸] Charles Sanders Pierce / Community

[۲۹] Jean-Francois Gautier: L’Univers exist-il? ( Does the universe exist?)

[۳۰] Universe

[۳۱] Cosmos

[۳۲]Cosmography, cosmology, cosmogony

[۳۳] http://en.wikipedia.org/wiki/Descriptive_geometry همان هندسه ی فضایی؟

[۳۴] Eddington: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%86%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%86%DA%AF%D8%AA%D9%88%D9%86

آرتور استنلی ادینگتون (به انگلیسی: Arthur Stanley Eddington) ‏ (۲۸ دسامبر ۱۸۸۲ – ۲۲ نوامبر ۱۹۴۴) اخترفیزیک‌دان انگلیسی اوایل قرن بیستم بود. توان درخشش ادینگتون یعنی اندازه طبیعی درخشش ستارگان به افتخار این دانشمند، بنام او گذاشته شده‌است.

[۳۵] Big bank theory : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF

مِه‌بانگ (به انگلیسی: Big Bang)، مدل کیهان‌شناسی پیشرو در مورد پیدایش گیتی است. این نظریه بیان می‌کند که در زمانی در گذشته، کل فضا در یک نقطه جا شده‌بوده‌است و از آن پس جهان پیوسته در حال انبساط بوده است