انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معناشناسی شناختی و طرح‌واره‌های تصویری با توانش‌های تجسم‌یافته

پیتر گاردنفوس برگردان رضا اسکندری

چکیده

با توجه به توسعه علم انسان‌شناسی در ایران و وجود سنت‌های فرهنگی غنی ، به نظر می‌رسد حوزه علمی انسانشناسی شناختی می‌تواند محرکی برای تحقیقات علمی در زمینه انسان‍‌شنای شناختی در ایران باشد. از این رو سایت “انسان‌شناسی و فرهنگ” با همکاری “ستاد راهبری توسعه علوم و فناوری‌های شناختی”، مجموعه‌ای از متون را در این حوه جدید علمی به صورت ترجمه و تالیف منتشر خواهند کرد. این مجموعه به دنبال معرفی این حوزه علمی علمی و مباحث شناختی در عرصه جهانی است. این کار از یکسو به هدف آشنایی محققان حیطه فرهنگ با این رویکردهای علمی است و از سوی دیگر به دنبال فراهم آوردن فرصتی برای تالیف در این زمینه در ایران می باشد.این جستار مسیر پژوهش خود را از بررسی انگاره‌های اساسی در معناشناسی (معناشناسی واقع‌گرا و معناشناسی شناختی) آغاز می‌کند و از این رهگذر، به مفهوم طرح‌واره و اهمیت آن در معناشناسی شناختی می‌رسد. در این انگاره، هر واژه به طرح‌واره‌ای ذهنی ارجاع دارد –و نه واقعیتی بیرونی- که به دلیل همین ارجاع‌مندی، ادراک‌پذیر می‌شود. این طرح‌واره‌های معنایی عموما طرح‌واره‌هایی تجسم‌یافته هستند و به همین دلیل، می‌توان بسیاری از آنها را به صورت طرح‌واره‌های تصویری ارائه نمود. در ادامه نظریات و انگاره‌های مختلف در تولید طرح‌واره‌های تصویری مورد بررسی قرار گرفته و نشان داده شده است که انتقال پویایی نیروها در ارائه‌ی طرح‌واره‌ی تصویری گویا و متناسب با طرح‌واره‌های ذهنی ضروری است. امری که تحلیل معناشناختی را ضرورتا در تلازم با تحلیل روابط اجتماعی و توانش‌های ذهنی قرار می‌دهد.

۱- معناشناسی شناختی[۳]

ما زبان را به صورت روزمره به کار می‌بریم، بدون آن‌که فکر کنیم زمانی که گفته یا نوشته‌ای را می‌فهمیم دقیقا چه می‌کنیم. اما زمانی که می‌شنویم دو نفر به زبانی گفتگو می‌کنند که برای ما کاملا ناشناخته است، در می‌یابیم که شنیدن آن‌چه یک نفر می‌گوید به هیچ روی کافی نیست؛ بلکه هم‌چنین باید بتوانیم آوای کلام را تفسیر و ادراک کنیم.

اما معنای یک کلمه دقیقا چه چیزی است؟ در فلسفه، زبان‌شناسی و روان‌شناسی، نظریاتی مختلفی را درباره‌ی این که معنا چیست می‌توان یافت. نظریه‌ای که برای دیرزمانی غالب بوده، بر آن است که معنای کلمات در جهان بیرونی یافت می‌شوند. نظریه‌ای جدیدتر، که معناشناسی شناختی نامیده می‌شود، مدعی است که معنای کلمات در ذهن ما قرار دارند.

به عنوان درآمدی بر این بحث، می‌خواهم این دو سنت عمومی در معناشناسی را، که یکی واقع‌گرا[۴] و دیگری شناختی است، در مقام مقایسه با یکدیگر قرار دهم. بر اساس رویکرد واقع‌گرا به معناشناسی، معنای یک عبارت چیزی است بیرونی در جهان. به بیانی فنی، یک دستگاه معناشناسی[۵] برای یک زبان، به عنوان نقشه‌برداری ارتباط ساختارهای نحوی[۶] با چیزهای موجود در جهان تعریف می‌شود. بدین‌ترتیب، این نظریه در واژگان فلسفی-هستی‌شناختی، نظریه‌ای واقع‌گرا است. به هر روی، یک نظریه‌ی واقع‌گرا نمی‌تواند توضیح دهد که چگونه یک فرد معنای کلمات مختلف را در می‌یابد[۷]. هارناد[۸] (۱۹۸۷: ۵۵۰) می‌نویسد:

[…] معانی نمادهای ابتدایی باید ریشه در مقولات ادراکی[۹] داشته باشد. این بدان معناست که نمادها، که تنها بر اساس صورت[۱۰] خود (برای مثال، از لحاظ نحوی) قابل دست‌کاری هستند و نه بر اساس «معنا»یشان، باید قابل تقلیل به بازنمایی‌های غیرنمادین[۱۱] باشند که شکل [موضوع بازنمایی] را حفظ می‌کنند.

در برابر نظریات واقع‌گرا، نظریه‌ی معناشناختی جدیدی بسط یافته است که آن را معناشناسی شناختی می‌نامند (ر.ک. لیکاف ۱۹۸۷، لانگاکر ۱۹۸۶، کرافت و کروز ۲۰۰۴، اوانز ۲۰۰۶). شعار اصلی معناشناسی شناختی این است: معناها در ذهن هستند. به بیانی دقیق‌تر، معناشناسی یک زبان، در مقام نقشه‌برداری ارتباط میان عبارات یک زبان با ماهیت‌هایی شناختی است. بر این اساس، این انگاره‌ی معناشناختی، مفهوم‌گرا[۱۲] یا شناختی محسوب می‌شود.

یکی از اصلی‌ترین مبانی معناشناسی شناختی این است که آن ساختارهایی که در ذهن ما حامل معنای واژگان هستند، از طبیعتی همسان با ساختارهایی برخوردارند که وقتی ما چیزی را درک می‌کنیم–وقتی چیزهای مختلف را می‌بینیم، می‌شنویم، لمس می‌کنیم و …- به وجود می‌آیند. اگر من به یک سگ خانگی نگاه کنم، او را به صورت یک سگ می‌بینم، زیرا نخستین مفهومی که در ساختارهای شناختی ذهنم شکل می‌گیرد، مفهوم «سگ» است. در طبقه‌بندی ذهنی من از حیوانات مختلف، «طرح‌واره[۱۳]»ای وجود دارد از این که یک سگ چه قیافه‌ای (و نیز چه صدایی، چه بویی و چه حسی) دارد. بر اساس معناشناسی شناختی، این طرح‌واره خودِ معنای واژه‌ی «سگ» است.

نتیجه‌ی حاصل از نگره‌ی شناختی، که این نگره را در تعارض با بسیاری از نظریات معناشناختی دیگر قرار می‌دهد، آن است که برای تبیین معنای یک عبارت زبان‌شناختی، هیچ ضرورتی به ارجاع به یک واقعیت بیرونی وجود ندارد. یاکندوف (۱۹۸۷: ۱۲۳) می‌نویسد: «جستجو همین‌جا به پایان می‌رسد: عبارات در سطح ساختارهای مفهومی، خودشان [بیانگر] معانی گفته‌ها هستند». نکته‌ی مرتبط دیگر آن است که حقیقت گزاره‌ها و عبارات امری ثانویه محسوب می‌شود، زیرا حقیقت به رابطه‌ی میان یک ساختار شناختی و جهان می‌پردازد. به بیان خلاصه: معنا پیش از حقیقت می‌آید.

بر خلاف نظریه‌های معناشناختی دیگر، معناشناسی شناختی تاکید می‌کند که معنای زبان‌شناختی نظامی مستقل را تشکیل نمی‌دهد بلکه وابستگی شدیدی به دیگر سازوکارهای شناختی، و به ویژه به ادراک دارد. رژیر[۱۴] (۱۹۹۶: ۲۷) این نکته را این‌گونه شرح می‌دهد:

ایده این است که از آنجا که اکتساب و بهره‌برداری از زبان مبتنی بر پایه‌هایی تجربی[۱۵] است، و از آنجا که تجربه‌ی جهان به واسطه‌ی توانش‌هایی فرا-زبان‌شناختی[۱۶] هم‌چون ادراک و حافظه پالایش می‌شوند، زبان بالضروره تحت تاثیر این توانایی‌ها قرار خواهد گرفت. بنابراین می‌توانیم انتظار داشته باشیم که نظام‌های ادراکی و شناختی انسان نقش قابل توجهی در مطالعه‌ی خود زبان داشته باشند. یکی از نخستین وظایف زبان‌شناسی شناختی کنکاش پیرامون ارتباطات موجود میان زبان و مابقی شناخت انسانی است.

رژیر این نظریه معناشناسی شناختی را در ارتباط با مفاهیم روان‌شناختی قرار می‌دهد و سخن گفتن از «دریافت» یک معنا توسط سخن‌گو را ممکن می‌سازد (مقایسه کنید با یاکندوف ۱۹۸۳).

بر اساس معناشناسی شناختی، از آنجا که ساختارهای شناختی موجود در ذهن ما، مستقیم یا غیرمستقیم با سازوکارهای ادراکی ما در ارتباط هستند، می‌توان نتیجه گرفت که معانی–دست‌کم تا حدی- تجسم‌یافته[۱۷] هستند. یاکندوف (۱۹۸۳: ۱۶-۱۸) این مساله را با عبارت «محدودیت شناختی[۱۸]» صورت‌بندی می‌کند:

باید سطوحی از بازنمایی روانی وجود داشته باشد که در آن سطوح اطلاعات انتقال‌یافته به میانجی زبان با اطلاعاتی که از دیگر نظام‌های پیرامونی[۱۹]–همچون شهود، اصوات غیرکلامی، بوها، تنش‌های عضلانی[۲۰]، و نظایر آن- به دست می‌آید سازگار و هماهنگ می‌شوند. اگر چنین سطوحی وجود نداشته باشد، استفاده از زبان برای گزارش دروندادهای حسی[۲۱] ناممکن می‌بود. در این صورت نمی‌توانستیم از آنچه می‌بینیم یا می‌شنویم سخن بگوییم. مشابه با این وضعیت، باید سطحی هم وجود داشته باشد که در آن، اطلاعات زبان‌شناختی با اطلاعاتی که نهایتا به دستگاه حرکتی[۲۲] ما می‌رسد سازگار باشد تا بتوانیم توانایی خود را در انجام فرامین و دستورالعمل‌ها توضیح دهیم.

در این مقاله بحث خواهم کرد که نه تنها اطلاعات زبان‌شناختی باید با اطلاعات دستگاه ادراکی مربوط به روابط فضایی[۲۳] سازگار باشند، بلکه کنش‌های[۲۴] ما هم باید مورد توجه قرار گیرند. یکی از مولفه‌های متمایز کنش‌های ما آن است که نیروها[۲۵]ی اعمال‌شده توسط عامل کنش[۲۶] را نیز در بر می‌گیرد. در نتیجه، این نیروها هم باید در زمره‌ی مصالح سازنده‌ی معناشناسی شناختی قرار گیرند، نه آن‌که این مصالح به روابط فضایی یا دیگر مبانی اولیه‌ی ادراکی محدود شوند. همچنین تمایزی را میان استفاده‌ی «اول‌شخص[۲۷]» و استفاده‌ی «سوم‌شخص[۲۸]» از این نیروها برقرار خواهم ساخت که بر اساس آن، استفاده‌ی اول‌شخص متضمن ادراک کنش‌های بدنی[۲۹] است. استفاده‌های اول‌شخص از نیروها به بهترین شکل در واژه‌ی قدرت[۳۰] توصیف می‌شود.

۲- طرح‌واره‌های تصویری[۳۱]

اما این طرح‌واره‌های ذهنی چه شکلی هستند؟ ما هنوز چیز زیادی از چگونگی پردازش معنای یک واژه توسط ذهن نمی‌دانیم[i]. به هر روی، زبان‌شناسان شناختی به ساختار طرح‌واره‌ها و اجزاء احتمالی آنها فکر می‌کنند. طرح‌واره‌ها به هیچ روی نمی‌توانند از چیزی شبیه کلمات تشکیل شده باشند، زیرا در آن صورت صرفا چیزی شبیه به یک [متن] ترجمه‌شده از یک زبان معمولی به یک زبان ذهنی در اختیار ما قرار می‌گرفت که ما را چندان به معنای کلمه نزدیک‌تر نمی‌کرد.

مهم‌ترین مفهوم نظری در معناشناسی شناختی، مفهوم طرح‌واره‌ی تصویری است. پیش‌فرض معمول آن است که چنین طرح‌واره‌ای است که صورت بازنمایی مشترک در ادراک، خاطره و معانی را تشکیل می‌دهد. به عنوان یک مثال ابتدایی از طرح‌واره‌ای تصویری، طرح‌واره‌ی «بالا[۳۲]» را در نظر می‌گیریم که توسط لیکاف[۳۳] (۱۹۸۷) ارائه شده است. «بالا» بیان‌گر رابطه‌ای فضایی میان دو چیز است. رابطه‌ای فضایی که به محور عمود مرتبط است و در تصویر ۱ با بردار نشان داده شده است. آن چیزی که در مرکز توجه قرار دارد (در این مثال، آن چیزی که «بالا»ی دیگری است) «شیئ متحرک[۳۴]» نامیده می‌شود. با پیروی از الگوی لانگاکر[۳۵] (۱۹۸۷)، شیء مورد توجه با خط ضخیم‌تر نشان داده شده است. شیء دیگر زمینه‌ی ثابت[۳۶] نامیده می‌شود. در طرح‌واره‌ی پایه‌ی «بالا» که توسط لیکاف پیشنهاد شده است، فرض بر آن است که مسیر، مثل عبارت «پرنده بالای مزرعه به پرواز درآمد»، حرکتی عمودی نسبت به زمینه‌ی ثابت است[ii]. به جز این، طرح‌واره‌ی تصویری در برگیرنده‌ی هیچ اطلاعاتی در این خصوص نیست که شیئ متحرک و زمینه‌ی ثابت چگونه چیزهایی هستند. بنابراین، این شمایلیک تصویر نیست که نشان بدهد دنیا چه شکلی است، بلکه صرفا طرح‌واره‌ای است که تنها با افزودن جزییاتی پیرامون اجزایش تکمیل می‌شود.

تصویر ۱ – طرح‌واره‌ی تصویری «بالا»

طرح‌واره‌ی تصویری دقیقا مشابهی را می‌توان برای بازنمایی معنای «پایین[۳۷]» (تصویر ۲) به کار گرفت. تنها تفاوت در این است که شیئی که در محور عمودی در پایین‌ترین مکان قرار دارد در مرکز توجه، و بدین‌ترتیب «شیئ متحرک» است، در حالی‌که آن چیز دیگر «زمینه‌ی ثابت» می‌شود. رابطه‌ی تنگاتنگ این دو طرح‌واره نشان می‌دهد که معانی «بالا» و «پایین» تا چه اندازه به یکدیگر وابسته‌اند.

تصویر ۲ – طرح‌واره‌ی تصویری برای «پایین»

ارتباطاتی میان طرح‌واره‌های تصویری ابتدایی در معناشناسی تصویری و [روش‌های] پردازش تصویر وجود دارد: تمایز میان «شیئ متحرک» و «زمینه‌ی ثابت» مشابه تمایز میان «طرح» و «پس‌زمینه» در ادراک تصویری است. شیئ متحرک در مرکز توجه قرار دارد.

طرح‌واره‌های تصویری ساختاری ذاتا فضایی دارند. لیکاف (۱۹۸۷) و جانسون (۱۹۸۷) چنین بحث می‌کنند که طرح‌واره‌هایی هم‌چون «در بر گیرنده[۳۸]»، «منبع-مسیر-هدف[۳۹]» و «اتصال[۴۰]» از جمله اصلی‌ترین حامل‌های معنا هستند. آنان هم‌چنین بر این باورند که بیشتر طرح‌واره‌های تصویری ارتباطی تنگاتنگ با تجربیات حرکتی[۴۱] دارند.

فرض بر آن است که هر واژه مرتبط با یک طرح‌واره‌ی تصویری است. برای مثال، یک فعل به یک فرآیند زمانی باز می‌گردد. چنین فرآیندی را می‌توان به صورتی ساده‌سازی شده در سه مرحله تعریف کرد: یک بخش از طرح‌واره برای شروع، یک بخش برای میانه و یک بخش برای پایان فرآیند. طرح‌واره‌ی تصویری برای فعل «بالارفتن» می‌تواند چیزی شبیه به تصویر ۳ باشد (از لانگاکر ۱۹۸۷: ۳۱۱).

تصویر ۳ – طرح‌واره‌ی تصویری برای «بالارفتن» (از لانگاکر ۱۹۸۷)

در این نمودار، دو بعد در ارتباط با یکدیگر ارائه شده است: بعد عمودی و بعد زمانی. برداری که بعد زمانی را بازنمایی می‌کند در زیر هر سه مرحله ترسیم شده و به دلیل آن‌که وجهه‌ی زمانی «بالارفتن» در مرکز توجه است، این بردار با خط ضخیم نشان داده شده است. فرض بر آن است که زمینه‌ی ثابت در محور عمودی گسترده شده و شیئ متحرک (دایره‌ی کوچک) در ارتباطی فیزیکی با زمینه‌ی ثابت فرض می‌شود.

به باور لانگاکر، طرح‌واره‌ی تصویری متناظر با فعل «بالا رفتن» را می‌توان با استفاده از همان ابعاد، اشیاء و روابط، و تنها با تغییر در تمرکز توجه طرح‌واره از بعد زمان به بعد شیئ متحرک، یا به بیان دیگر به آن چیزی که عمل بالا رفتن را انجام می‌دهد، به عنوان طرح‌واره‌ای تصویری برای «بالارونده» نیز مورد استفاده قرار داد (تصویر ۴).

تصویر ۴- طرح‌واره‌ی تصویری برای «بالاروند» (لانگاکر ۱۹۸۷)

این تغییر را می‌توان به عنوان نمونه‌ای از تمرکز مجدد[۴۲] در نظر گرفت. این شکل از تغییر، مشخصا موجد یک توازی بصری[۴۳] است که در آن فرد با تمرکز بر وجوه مختلف یک تصویر واحد، درگیر فرآیندهای شناختی مختلفی می‌شود.

به عنوان نمونه‌ای از طرح‌واره‌های تصویری پیشرفته‌تر، تصویرسازی لانگاکر (۱۹۹۱: ۲۲) را از مفهوم «از خلال[۴۴]» در تصویر ۵ مد نظر قرار دهید. به باور لانگاکر، معنای «از خلال» یک «رابطه‌ی غیرزمانی[۴۵] پیچیده» است که در آن، شیئ متحرک (دایره‌ی کوچک) در روابط مختلفی با یک ابژه‌ی تکرارشونده به عنوان زمینه‌ی ثابت (چهارضلعی قطور) قرار دارد. در ابتدا شیئ متحرک بیرون از زمینه‌ی ثابت قرار دارد، سپس درون آن، و در نهایت در سمت دیگر آن. طرح‌واره‌ی تصویری دارای دو بعد است: یک بعد زمانی، که به وسیله‌ی بردار افقی در پایین تصویر نشان داده شده است، و دو بعد فضایی، که به وسیله‌ی مستطیل تکرار شده در پنج مرحله‌ی مختلف عبور نشان داده شده است.

تصویر ۵- طرح‌واره‌ای تصویری برای «از خلال» (لانگاکر ۱۹۹۱: ۲۱)

پژوهشگران فعال در چارچوب زبان‌شناسی شناختی فهرست‌های مختلفی از طرح‌واره‌های تصویری ارائه کرده‌اند، اما به ندرت تحلیلی ارائه کرده‌اند که کدام طرح‌واره‌ها امکان‌پذیر و کدام‌ها ناممکن هستند. نظریه‌ای بسط ‌یافته پیرامون طرح‌واره‌های تصویری باید وجود داشته باشد تا روایتی ضابطه‌مند از آن چیزهایی ارائه کند که یک طرح‌واره را می‌سازند. پیشنهادی درخشان در این حوزه را تام[۴۶] (۱۹۷۰: ۲۳۲) ارائه کرده و مدعی شده است هر عبارت پایه‌ای که بیان‌گر فرآیندی تعاملی باشد را می‌توان در قالب یکی از شانزده گونه‌ی بنیادین [طرح‌واره‌های تصویری] توصیف کرد. «شروع»، «پیوستن»، «به چنگ آوردن[۴۷]» و «قطع کردن» را می‌توان در زمره‌ی این شانزده گونه‌ی اصلی یافت. این شانزده گونه از نتایج بررسی‌های عمیق ریاضیاتی پیرامون ریخت‌شناسی‌های[۴۸] موجود در نظریه‌ی فاجعه[۴۹] ریشه گرفته‌اند. با این‌حال، حتی اگر استدلال ریاضیاتی دقیقی هم وجود داشته باشد که نشان دهد دقیقا شانزده شکل تعامل وجود دارد، روشن نیست که آیا این شانزده شکل تناظری دقیق با بازنمایی‌های شناختی داشته باشند، حتی اگر چنین تناظری را بسیار خشنودکننده در نظر آوریم.

نه لیکاف و نه لانگاکر، که این مفهوم را بسیار مورد استفاده قرار داده‌اند، تعریف دقیقی از آن ارائه نکرده‌اند که نشان دهد طرح‌واره‌ی تصویری از چه بخش‌هایی تشکیل شده است. زلاتف[۵۰] (۱۹۹۷: ۴۰-۴۴) چنین بحث می‌کند که این مفهوم توسط معناشناسان شناختی مختلف در معانی مختلفی مورد استفاده قرار گرفته است. جانسون[۵۱] (۱۹۸۷) که از نخستین کسانی محسوب می‌شود که به بحث از طرح‌واره‌های تصویری پرداخت، دیدگاه او بین «تصویرگری[۵۲]» و «تجسم‌بخشی[۵۳]» در نوسان است. او می‌نویسد: «من واژه‌های «طرح‌واره»، «طرح‌واره‌های تجسم‌یافته[۵۴]» و «طرح‌واره‌های تصویری» را به یک معنا به کار می‌گیرم» (۱۹۸۷: ۲۹). سپس شکل «تصویری» آن را به عنوان «الگویی پویا» تبیین می‌کند که «تقریبا همانند ساختار انتزاعی تصویر عمل می‌کند، و به همین دلیل دامنه‌ی گسترده‌ای از تجربیات مختلف را که از ساختار تکرارپذیری مشابهی برخوردارند، به یکدیگر پیوند می‌دهد» (همان). این شکل را باید در برابر شکل «تجسم‌یافته»ی طرح‌واره قرار داد که این‌گونه تعریف می‌شود: «برای آن‌که بتوانیم تجربیات پیوسته و معناداری داشته باشیم که قابل فهم و قابل استدلال باشند، باید الگو و نظمی در کنش‌ها، ادراکات و مفهوم‌پردازی‌های ما وجود داشته باشد. طرح‌واره یک الگو، شکل و قاعده‌ی تکرارشونده است که یا درون این فعالیت‌های انتظام‌بخش[۵۵] وجود دارد یا از آن‌ها استخراج شده است. این الگوها در نظر ما به مثابه‌ی ساختارهایی معنادار، و عموما در سطح حرکات بدنی ما در فضا، دستکاری‌های ما در اشیاء، و تعاملات ادراکی ما ظاهر می‌شوند» (همان).

هلمکوئیست[۵۶] (۱۹۹۳: ۳۱)، که می‌کوشید شکلی از صورت‌گرایی[۵۷] را در خصوص تصاویر بسط دهد به گونه‌ای که در پیاده‌سازی‌های رایانه‌ای نیز قابل استفاده باشد، طرح‌واره‌های تصویری را به این صورت تعریف می‌کند: «آن بخش از تصویر که پس از حذف کردن تمام ساختارها از آن، به جز آن ساختاری که به تک‌واژ اصلی آن، یا به جمله یا پاره‌ای از متن می‌پردازد که در توصیف زبان‌شناختی تصویر به کار می‌آید، برجای خواهد ماند». به هر روی، متراکم‌ترین تعریفی که من پیدا کرده‌ام به گیبز[۵۸] و کالستون[۵۹] (۱۹۹۵: ۳۴۹) تعلق دارد که طرح‌واره‌ی تصویری را «بازنمایی‌های پویای آنالوگ از روابط فضایی و جابه‌جایی چیزها در فضا» تعریف کرده‌اند. این تعریف، برخلاف تعارف لیکاف و لانگاکر که بر ساختارهای فضایی طرح‌واره‌های تصویری متمرکزند، پویایی بازنمایی‌ها را در مرکز توجه خود قرار می‌دهد.

در مقاله‌ام (گردنفورس ۲۰۰۰) چنین پیشنهاد داده‌ام که روایت دقیق‌تری از عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک طرح‌واره‌ی تصویری را می‌توان با بهره‌گیری از نظریه‌ی فضاهای مفهومی[۶۰] ارائه کرد. فضاها را می‌توان برای شکل دادن به حیطه‌ها[۶۱]یی مورد استفاده قرار داد (لانگاکر ۱۹۸۷: ۵) که چارچوبی را برای طرح‌واره‌های تصویری فراهم می‌آورند؛ چارچوب‌هایی همچون ابعاد فضایی و زمانی که در مثال‌های فوق مورد استفاده قرار گرفتند. طرح‌واره‌های تصویری عموما ساختارهایی صرفا هندسی یا توپولوژیک هستند. برای مثال، یک «در بر گیرنده»، مرز بسته‌ای است که فضا را به دو بخش «درون» و «بیرون» تقسیم می‌کند. یک شی، برای مثال یک فنجان، حتی با آن‌که از لحاظ فیزیکی یک فضای بسته نیست، اما ممکن است به عنوان یک «در بر گیرنده» طبقه‌بندی شود. از منظر شناختی، سطح حاشیه‌ای فنجان به عنوان بخشی از این مرز [بسته] عمل می‌کند (برای آشنایی با چگونگی تعریف یک مرز ر.ک. هرسکویتس[۶۲]، ۱۹۸۶).

۳- تجسم‌بخشی پویا به طرح‌واره‌های تصویری

همان‌گونه که در این تعریف اجمالی نیز می‌توان مشاهده کرد، طرح‌واره‌های تصویری عموما به شکلی تببین می‌شوند که ارتباطی تنگاتنگ با ادراکات[۶۳] استفاده‌کنندگان از یک زبان دارند. به هر روی، در بستری مشابه می‌توان چنین بحث کرد که بخش عمده‌ای از معانی واژگان به اعمالی مربوط است که استفاده‌کنندگان از زبان اجرا می‌کنند. همان‌گونه که در ادامه خواهیم دید، تنش متعینی میان این دو دیدگاه وجود دارد.

در سنت نظری لیکاف و لانگاکر، تمرکز بر ساختار فضایی طرح‌واره‌های تصویری است (خود نام طرح‌واره‌های «تصویری» گویای این مساله است). لیکاف (۱۹۸۷: ۲۸۳) تا آنجا پیش می‌رود که آن‌چه «فرضیه‌ی فضایی‌سازی فرم[۶۴]» نامیده می‌شود را ارائه می‌کند که بر اساس آن، معنای عبارات زبان‌شناختی باید بر اساس طرح‌واره‌های تصویری فضایی همراه با نقشه‌برداری‌های استعاری[۶۵] تحلیل شود. برای مثال، بسیاری از حروف اضافه[۶۶]‌ای که در ابتدا حایز معانی فضایی بوده‌اند، در حیطه‌های دیگر به صورت استعاری به کار گرفته می‌شوند (برای مثال ر.ک. بروگمان[۶۷]، ۱۹۸۱ و هرسکویتس، ۱۹۸۶). کلماتی چون «در»، «بر»، «روی»، «زیر» و نظایر آن، در وهله‌ی نخست بیان‌گر روابطی فضایی هستند و زمانی که با واژگان غیر مکانی ترکیب می‌شوند، بازنمایی‌هایی ذهنی با «ساختارهایی فضایی» را ایجاد می‌کنند. طبیعی است که این بازنمایی‌های دارای ساختارهای فضایی، آن زمان که به تفسیر اطلاعات بصری می‌پردازیم هم مورد استفاده قرار می‌گیرند. هرسکویتس (۱۹۸۶) مطالعه‌ای دقیق از معانی در اصل فضایی موجود در حروف اضافه به انجام رسانده و نشان می‌دهد چگونه ساختار فضایی به روشی استعاری به متون دیگر انتقال می‌یابند.

به تازگی می‌توان از تمایزی میان وجوه پویا و تجسم‌یافتهی طرح‌واره‌های تصویری (که بدین‌ترتیب، دیگر صرفا «تصاویر» نیستند) سخن گفت. همان‌گونه که در ادامه خواهیم دید، یکی از نخستین مدافعان این دیدگاه تالمی[۶۸] (۱۹۸۸) بود که بر نقش نیروها و الگوهای پویایی طرح‌واره‌های تصویری، در قالب آن‌چه خود «پویایی نیروها[۶۹]» می‌نامید، تاکید می‌کرد. این نظریه موضوع بخش بعد خواهد بود.

سنت جدیدی نیز در علوم شناختی وجود دارد که بر نقش شبیه‌سازی ذهنی[۷۰]در فرآیندهای شناختی (یا اگر بخواهیم از واژگان گروش[۷۱] (۲۰۰۴) استفاده کنیم، تقلید ذهنی[۷۲]) تاکید می‌کند. بارسالو[۷۳] (۱۹۹۹) چنین بحث می‌کند که مفهوم‌ها را باید به صورت نمادهای ادراکی[۷۴] فهمید که الگوهایی پویا هستند از عملکرد نورون‌های عصبی در مقام شبیه‌سازهایی که به فرآیندهای دیگر می‌پیوندند تا یک معنای مفهومی را تولید کنند. به هر روی، در نظریه‌ی بارسالو، حاملان معنی (به واسطه‌ی نامشان) هم‌چنان در ارتباطی تنگاتنگ با فرآیندهای ادراکی قرار دارند. سنتی دیگر تمرکز خود را بر وجوه حرکتی[۷۵] طرح‌واره‌های معنایی معطوف ساخته است. برای مثال، پولورمولر (۲۰۰۱) نشان داده است که وقتی مثلا کلمه‌ی «لگد زدن» را می‌خوانید، همان بخشی از کورتکس حرکتی[۷۶] شما فعال می‌شود که وقتی واقعا لگد می‌زنید فعال می‌شود. بنابراین به نظر می‌رسد که مغز، عملی را که درباره‌ی آن می‌خوانید شبیه‌سازی می‌کند. نتیجه‌ی شگفت‌انگیز دیگری که توسط گلنبرگ[۷۷] و کاشاک[۷۸] (۲۰۰۲) ارائه شده است که نشان دادند در پردازش جملاتی که حرکات دست‌ها توصیف می‌کنند، برنامه‌های حرکتی مغزی متناظر با همان حرکت‌ها فعال می‌شوند. در این آزمایش، از آزمودنی‌های خواسته شده بود تا قضاوت کنند آیا جملاتی که بیان می‌شوند توصیف‌گر حرکات دست به سمت بدن هستند یا حرکاتی که از بدن دور می‌شوند؛ برای مثال «انگشت‌تان را زیر بینی‌تان بگیرید» در مقابل «انگشت‌تان را زیر شیر آب بگیرید». برای پاسخ مثبت یا منفی به هر سوال، آزمودنی‌های می‌بایست دکمه‌هایی را فشار می‌دادند که در فاصله‌ای نزدیک یا دور از بدنشان قرار داشت. گلنبرگ و کاشاک دریافتند هرگاه جهت عمل ذکرشده در جمله در جهتی خلاف مسیر حرکتی آنان برای فشار دادن دکمه است، آزمودنی‌ها زمان بیشتری را برای پاسخ دادن صرف می‌کنند. این مساله نشان می‌دهد که جملات بیان‌شده پیش‌تر طرح‌واره‌هایی حرکتی را فعال ساخته‌اند که حرکت به سمت پاسخ صحیح را نقض می‌کنند[iii].

کنش‌ها، نیروها و طرح‌واره‌های تجسم‌یافته

با در نظر گرفتن وجوه پویا و تجسم‌یافته، می‌توان نشان داد که حتی در معمول‌ترین حروف اضافه‌ی فضایی مانند «درون» هم، مولفه‌هایی از معنا وجود دارد که به روابط نیروها[۷۹] وابسته است. برای مثال، هرسکویتس (۱۹۸۶) می‌نویسد که بالاترین گلابی در شکل ۶a «درون» کاسه محسوب می‌شود، حتی با این وجود که از لحاظ فضایی درون آن قرار ندارد. اگر گلابی‌های دیگر حذف شوند، آنگاه آن گلابی دیگر «درون» ظرف نخواهد بود. بنابراین مکان فضایی برای تشخیص این مساله که یک چیز «درون» ظرف هست یا نه کفایت نمی‌کند. در تصویر ۶a دلیل آن‌که بالاترین گلابی درون ظرف است، آن است که به صورت فیزیکی توسط دیگر گلابی‌ها حمایت می‌شود، در حالی‌که در ۶b فاقد چنین حمایتی است. مفهوم «حمایت[۸۰]» مشخصا در شمول نیروها قرار می‌گیرد.

تصویر ۶- (a) بالاترین گلابی درون ظرف است. (b) بالاترین گلابی درون ظرف نیست.

همچنین تحلیل بوئرمان[۸۱] (۱۹۹۶) از حروف اضافه‌ی [فضایی] aan، op و in در هلندی، و نیز افعال کره‌ای nehta (به معنی قرار دادن چیزی رو یا درون فضایی آزاد و گشاد) و kkita (به معنی قرار دادن چیزی در فضایی کاملا تنگ)، مولفه‌هایی برآمده از نیروها را درگیر می‌سازد که قابل تقلیل به روابط فضایی صرف نیستند.

در مجموع، نقش نیروها در معناشناسی شناختی دست کم گرفته شده است. در نظریه‌ی طرح‌واره‌های حسی-حرکتی[۸۲] پیاژه[۸۳]، که برای مدل‌سازی تکامل شناختی تدوین شده است و نه معناشناسی، الگوهای حرکتی در مرکز توجه قرار دارند. این را می‌توان در مقام نمونه‌ای خاص از الگوهایی پویا در نظر گرفت که ادراکات بنیادین ما را از جهان شکل می‌دهند. باور دارم که بسیاری از مفاهیم مربوط به طرح‌واره‌ها در روان‌شناسی رشد را می‌توان به صورتی موثر در معناشناسی شناختی مورد استفاده قرار گیرد. بدین‌ترتیب، طرح‌واره‌ی «تصویری» به نامی بدون مسمی مبدل می‌شود. طرح‌واره‌های مبتنی بر نیروها، خواه طرح‌واره‌هایی تجسم‌یافته باشند و خواه غیر متجسم، در عین حال باید ابزارهایی باشند که برای توصیف ساختارهای معناشناختی به کار گرفته می‌شوند.

تصویر ۷- مدل استوانه‌ای دینامیک از «راه رفتن» (مار و واینا ۱۹۸۲)

اگر اجزاء اصلی سازنده در یک زبان طبیعی را در نظر بگیریم، افعال عموما بیان‌گر کنش‌ها هستند. سوال مهم این است که معنای چنین افعالی را چگونه می‌توان با کمک طرح‌واره‌های تصویری بیان نمود. یک نظر از مطالعه‌ی مار[۸۴] و واینا[۸۵] (۱۹۸۲) استخراج شده است که در حقیقت بسط الگوی استوانه‌ای چیزها برای تحلیل کنش‌ها بود که توسط مار و نیشی‌هارا[۸۶] (۱۹۷۸) صورت گرفته بود. در الگوی مار و واینا، یک کنش به واسطه‌ی معادلاتی دیفرانسیلی توصیف می‌شود که بیان‌گر حرکت اجزاء بدن، مثلا در عمل راه رفتن هستند (تصویر ۷)[iv].

روشن است که این معادلات را می‌توان از نیروهایی استخراج نمود که بر پاها، دست‌ها و دیگر بخش‌های متحرک بدن وارد می‌آیند. همان‌گونه که در ادامه خواهیم دید، تالمی (۱۹۸۸) به صورت متقاعدکننده‌ای نشان می‌دهد که بخش بزرگی از ادراک ما از افعال، در گرو نیروهایی است که در اعمال طرح‌شده توسط افعال حضور دارند.

ملاحظات مشابهی را در خصوص مفاهیم کارکردی[۸۷] نیز می‌توان در نظر داشت. برای مثال، واینا (۱۹۸۳) نشان می‌دهد زمانی که ما تصمیم می‌گیریم آیا یک چیز یک «صندلی» است یا نه، ابعاد ادراکی آن چیز، از جمله شکل، رنگ، بافت و وزن آن، عمدتا عناصری نامربوط، یا دست‌کم شدیدا متغیرند. پیشنهاد من آن است که مفاهیم کارکردی را با فروکاستن‌شان به افعالی تحلیل کنیم که چیزها «از عهده‌ی آن بر می‌آیند[۸۸]». برای آن که با مثال خودمان پیش برویم، یک صندلی نوعا چیزی است که عمل نشستن را برای یک نفر و به صورتی که پشت فرد مورد حمایت قرار داشته باشد تامین می‌کند، یا به عبارت دیگر، چیزی است متشکل از یک سطح صاف مستحکم در ارتفاعی معقول از سطح زمین [برای استقرار نشیمن] و سطح صاف دیگری که از پشت فرد حمایت می‌کند. در دفاع از چنین تحلیلی، واینا (۱۹۸۳: ۲۸) می‌نویسد: «ضرورت استفاده‌ی موثر از چیزها در عمل، به قیود روشنی در اشکال بازنمایی منجر می‌شوند. هرچیز باید در وهله‌ی نخست به روش‌های مختلفی طبقه‌بندی شود، که این روش‌ها نهایتا تحت سلطه‌ی اعمالی قرار دارند که آن چیزها می‌توانند در آن درگیر شوند».

به بیانی عام‌تر، پیشنهاد من این است که مفاهیم کارکردی به واژگان کنش-فضا[۸۹] ترجمه شوند. هرچند هنوز از ساختار کنش-فضا اطلاعات کمی داریم (ر.ک. گردنفورس ۲۰۰۷)، اما بدیهی به نظر می‌رسد که تحلیل کنش‌ها باید بر اساس نیروها صورت گیرد؛ و برای گروه بزرگی از کنش‌ها، بر اساس نیروهای تجسم‌یافته باید این تحلیل انجام گیرد.

تحلیل لانگاکر از طرح‌واره‌های تصویری عموما بر اساس عناصر فضایی صورت می‌گیرد. برای مثال، تبیین او از «بالا رفتن» تنها در برگیرنده‌ی بعد عمودی است، همراه با بعد زمان، که این دومی در تمامی افعال حضور دارند. هیچ نیرویی در شمول تحلیل او قرار نمی‌گیرد. بدین‌ترتیب، طرح‌واره نمی‌تواند تمایزی میان «بالا کشیدن[۹۰]»، «به بالا هل دادن[۹۱]» و «بالا رفتن» قایل شود. آن‌چه نادیده گرفته می‌شود این است که معنای «بالا رفتن» متضمن آن است که شیئ متحرک نیروی عمودی مستقیمی را وارد آورد.

نتیجه آن است که با افزودن بعد نیرو به یک طرح‌واره‌ی تصویری، می‌توانیم ابزاری پایه‌ای را برای تحلیل مولفه‌های پویا [ی مفهوم] به دست آوریم. نیروهای درگیر نه تنها باید نیروهایی فیزیکی باشند، بلکه باید نیروهایی اجتماعی یا عاطفی[۹۲] نیز باشند. در ادامه به این تفکیک باز خواهم گشت.

یکی از نخستین کسانی که بر نقش نیروها در طرح‌واره‌های تصویری تاکید کرد مارک جانسون[۹۳] بود که در کتابش در سال ۱۹۸۷ با عنوان بدن در ذهن[۹۴] چنین بحث می‌کرد که نیروها، گشتالت‌های مفهومی[۹۵] را می‌سازند که به صورت طرح‌واره‌های تصویری به کار گرفته می‌شود (هرچند واژه‌ی «تصویر» در اینجا می‌تواند گمراه‌کننده باشد).

او می‌نویسد:

 

«از آنجا که نیرو همه‌جا حاضر است، ما تمایل داریم آن را مفروض و از پیش تضمین‌شده بدانیم و ماهیت عملکردی آن را دست بالا بگیریم. ما به سادگی فراموش می‌کنیم که بدن‌های ما خوشه‌هایی[۹۶] از نیرو هستند و هر رویدادی که ما بخشی از آن هستیم، حداقل از نیروهایی در تعامل با یکدیگر ساخته شده‌است. […] ما زمانی متوجه این نیروها می‌شویم که به صورت خارق‌العاده‌ای قدرتمندند، یا زمانی که به واسطه‌ی حضور نیروهای دیگر متعادل و متوازن نشده‌اند» (۱۹۸۷: ۴۲).

 

جانسون تعدادی از این «گشتالت‌های مفهومی» را ارائه می‌کند. این گشتالت‌ها در تناظر با طرح‌واره‌های تصویری عمل می‌کنند اما مولفه‌ی سازمان‌دهنده‌ی مرکزی آنان، نه روابط فضایی، که نیروها هستند. گشتالت‌های نیرویی[۹۷] که او ارائه می‌کند عبارتند از «اجبار[۹۸]»، «انسداد[۹۹]»، «ضد نیرو[۱۰۰]»، «انحراف[۱۰۱]»، «امحاء قیود[۱۰۲]»، «توانمندی[۱۰۳]» و «جذب[۱۰۴]» (۱۹۸۷: ۴۵-۴۸).

استثنای دیگر تالمی (۱۹۸۸) است که بر نقش نیروها و الگوهای پویا در طرح‌واره‌های تصویری، که خود آن را «پویش نیروها[۱۰۵]» می‌نامید، تاکید می‌کند. او مفهوم نیرو را در عباراتی هم‌چون (۱) توپ به گردش در مسیر سبز ادامه داد و (۲) جان نمی‌تواند از خانه بیرون برودباز می‌شناسد. هم‌چنین این امکان را در ساخت زبان کشف می‌کند که بین آن‌چه خود عبارات خنثی از نظر پویایی نیروها می‌نامد، و آنهایی که الگوهایی از پویایی نیروها را آشکار می‌سازند دست به انتخاب بزند؛ مثلا در عبارات (۳) او در را نبست و (۴) او از بستن در سر باز زد[v]. علاوه بر این، نیروها مدیریت علیت زبان‌شناختی[۱۰۶] را نیز بر عهده دارند، و به مفاهیمی چون اجازه دادن، مانع شدن، کمک رساندن و نظایر آن نیز تسری می‌یابند. تالمی شکلی از صورت‌گرایی طرح‌واره‌ای[۱۰۷] را ایجاد می‌کند که، برای مثال، به او اجازه می‌دهد تا تفاوت‌های میان الگوهای نیرو را در عباراتی مانند «توپ به حرکت خود ادامه داد زیرا باد بر آن می‌وزید» و «توپ علی‌رغم علف‌های خشک به حرکت خود ادامه داد» بازنمایی کند.

هستی‌شناسی[۱۰۸] پویای تالمی از نیروهایی دو طرفه با قدرت‌هایی نابرابر تشکیل شده است، مولفه‌ی مرکزی «آگونیست[۱۰۹]»، و مولفه‌ای که در جهت مقابل آن عمل می‌کند «آنتاگونیست[۱۱۰]» نامیده می‌شود، و هر نیرو تمایلی ذاتی به کنش یا لختی[۱۱۱] دارد، و برآیند اندرکنش نیروها نیز یا کنش است یا لختی.

 

«تمام فاکتورهای به هم وابسته‌ی یک الگوی پویایی نیرو ضرورتا در هر کجا که آن الگو وجود داشته باشد در کنار یکدیگر وجود دارند. اما جمله‌ای که آن الگو را بیان می‌دارد، می‌تواند زیرمجموعه‌هایی مختلف از این فاکتورها را برای ارجاع صریح خود برگزیند –و مابقی را ذکر نشده باقی بگذارد- و می‌تواند نقش‌های نحوی مختلفی را در چارچوب برسازه‌های مختلف به این فاکتورها تفویض کند» (تالمی ۱۹۸۸: ۶۱).

قدرت[۱۱۲] در برابر نیرو

پس از بحث از اهمیت نیروها در تحلیل معناشناسانه‌ی شناختی، حالا می‌خواهم به ابهام موجود در خود مفهوم «نیرو» بپردازم. در جامعه‌ی آکادمیک غربی، فیزیک نیوتونی به الگویی برای علوم مبدل شده است و آن زمان که از نیروها صحبت می‌کنیم، طبیعی است که به آنها در مقام نیروهای نیوتونی بیندیشیم و آنها را به همین شکل بازنمایی کنیم. اما به اعتقاد من، زمانی که به اندیشه‌های روزمره‌ی انسانی می‌رسیم، مهم است که میان چشم‌انداز اول-شخص و چشم‌اندازسوم‌-شخص از نیروها تمایز قایل شویم.

از منظر اول-شخص، نیروهایی که مستقیما بر شما اعمال می‌شوند مورد توجه قرار می‌گیرند. این «نیروها» فقط نیروهای فیزیکی نیوتونی نیستند، بلکه مهم‌تر از آن، نیروهای اجتماعی و هیجانی هستند که بر شما اثر می‌گذارند. شاید بهتر باشد نیروهایی را که از منظر اول-شخص مشاهده می‌شوند «قدرت» بنامیم.

از منظر سوم-شخص، فرد نیروهایی که بر یک چیز اعمال می‌شود را از منظری بیرونی مشاهده می‌کند، بنابراین، در این حالت شما نیروها را مستقیما تجربه نمی‌کنید، بلکه سازوکارهای ادراکی شما آنها را استنتاج می‌کنند. بدین‌ترتیب، این نیروها به همان شکلی تجسم نیافته‌اند که [نیروهای ادراک‌شده از] منظر اول-شخص. از چشم‌انداز اول-شخص، قدرت مستقیما بر شما اعمال می‌شود، در حالی که در چشم‌انداز سوم-شخص نیروها با فاصله‌ای از ما اعمال می‌شوند[vi].

یکی از دلایل آن که چنین تمایزی به ندرت ایجاد شده، آن است که ما در درک نیروهایی که به چیزهای دیگر وارد می‌شوند، به طرز خارق‌العاده‌ای توانا هستیم[vii]. در مکتب اوپسالا[۱۱۳] در روان‌شناسی، که گونار یوهانسون[۱۱۴] و اسورکر رونسون[۱۱۵] چهره‌های اصلی آن محسوب می‌شوند، ادعا می‌شود که ما می‌توانیم نیروهایی را که اشکال مختلف حرکت را کنترل می‌کنند، مستقیما درک کنیم. بر اساس نگاه گیبسونی[۱۱۶] آنان، اطلاعاتی که حواس ما، و خصوصا قوه‌ی بینایی ما، از حرکت یک چیز یا یک فرد کسب می‌کند، برای مغزهای ما کافی است تا بتواند نیروهای ضمنی موجود در آن حرکت را با دقتی بالا انتزاع کند. حتی فراتر از این، [به باور آنان] چنین فرآیندی خودکار است و ما نمی‌توانیم مانع از آن بشویم. رونسون (رونسون ۱۹۹۴؛ رونسون و فریکهلم[۱۱۷] ۱۹۸۳) این فرآیند را «تعین حرکتی پویایی[۱۱۸]» می‌نامد. البته ادراک ما از نیروها کامل نیست؛ ما در اینجا هم، هم‌چون تمام صور ادراک، در برابر خطاهای حسی[۱۱۹]آسیب‌پذیریم.

اهمیت این تمایز در آن است که ادراک ما از چشم‌انداز سوم-شخص، از چشم‌انداز اول-شخص استخراج می‌شود (به همین دلیل نیوتون در متقاعد کردن هم‌عصرانش درباره‌ی نیروهایی که با حفظ فاصله عمل می‌کنند آن همه مشکل داشت). نتیجه آن است که معنای واژگانی که بر اساس قدرت اول-شخص شکل گرفته‌اند را باید بنیادین‌تر از معانی مبتنی بر چشم‌انداز سوم-شخص در نظر گرفت. به بیانی خلاصه‌تر، داعیه‌ی من این است که معانی متلازم با مولفه‌های نیرو در طرح‌واره‌های تصویری از چشم‌انداز اول-شخص ریشه گرفته‌اند.

در کتاب جانسون (۱۹۸۷) مطالب بسیاری وجود دارد که مرکزیت چشم‌انداز «قدرت» اول-شخص را آشکار می‌سازد. نخست آن‌که او توجه خود را به نقش تعامل معطوف می‌دارد: نیرو همواره به واسطه‌ی تعامل[۱۲۰] ادراک می‌شود. ما زمانی نیرو را درک می‌کنیم که ما، یا چیزی در دامنه‌ی ادراکات ما را تحت تاثیر قرار دهد (ص ۴۳). تعامل در وهله‌ی نخست از چشم‌انداز اول-شخص مشاهده می‌شود، در حالی‌که نیروها تجریداتی هستند که از منظر سوم-شخص قابل مشاهده هستند.

علاوه بر این، جانسون در تقریر خود پیرامون گشتالت یا طرح‌واره‌ی «توانمندی»، صراحتا بر «قدرت‌های» اول-شخص متمرکز می‌شود:

 

«اگر تصمیم بگیرید بر کنش‌های خود در دست‌کاری [چیزها] و حرکت‌های خودتان تمرکز کنید، می‌توانید به آن احساس تجربه شده‌ای از قدرت (یا فقدان آن) آگاه شوید که برای انجام برخی کنش‌ها لازم هستند. می‌توانید احساس کنید که قدرت لازم برای بلند کردن یک بچه، بسته‌های خرید، یا یک جارو را دارید، اما نمی‌توانید جلوی یک ماشین را از زمین بلند کنید. هرچند در این حالت، برداری از یک قدرت فعال‌شده را نمی‌توان دید، اما می‌توانیم به درستی چنین ساختاری از احتمالات را در گشتالت‌های عمومی‌مان از نیرو تصور کنیم، چرا که در این حالت، بردارهای بالقوه‌ای از نیرو، و نیز «سوگیری» متعینی (یا بخش بالقوه‌ای از حرکت) وجود دارد» (جانسون، ۱۹۸۷: ۴۷).

این نقل قول نمونه‌ای عالی از آن چیزی است که من از آن با عنوان چشم‌انداز اول-شخص یاد می‌کنم.

روابط بین فردی قدرت نقشی اساسی را در تعاملات روزمره‌ی زندگی ما ایفا می‌کنند. والدین قدرت خود را بر کودکان اعمال می‌کنند، کارفرمایان بر کارکنان خود، معلمان بر دانش‌آموزان، و غیره. این روابط قدرت، در همه‌جا به طور ضمنی حضور دارند: بسیار نادر است که فردی تحت سلطه را مشاهده کنیم که آشکارا فرد بالادست خود را به چالش می‌کشد، هرچند که ساختار نهان قدرت برای همه‌ی ما به خوبی شناخته شده است. ساختار قدرت مداوما تثبیت می‌شود، تصدیق می‌گردد، مورد سوال واقع می‌شود، و گاهی به واسطه‌ی تعاملات ما به چالش کشیده می‌شود. پاره‌گفتارهای[۱۲۱] زبان‌شناختی تنها یکی از راه‌های ابراز این روابط‌اند، همان‌گونه که کنش‌ها، زبان بدن[۱۲۲] و نظایر آن دیگر راه‌های آن محسوب می‌شوند.

۴. یک مطالعه‌ی موردی: افعال وجهی[۱۲۳]

برای ارائه‌ی نمونه‌ای از نقش روابط قدرت در تحلیل معناشناختی، تحلیل افعال وجهی را که در جستار وینتر و گردنفورس (۱۹۹۵) و گردنفورس (۱۹۹۸) آمده است، به اختصار بازگو خواهم کرد. پیش از هر چیز، باید در نظر داشت که جستجو برای شناسایی مرجع[۱۲۴] افعال وجهی مانند want، must، may، و Shall کاری بسیار غیرطبیعی است (بگذریم از جستجوی مرجع این افعال در «جهان‌های ممکن[۱۲۵]» دیگر، که وجودهای معناشناختی مسلط در منطق مدال هستند). افعال وجهی در وهله‌ی نخست، نه در تناظر با جمله‌ای که در آن ظاهر می‌شوند، بلکه در تناسب با کنش کلامی[۱۲۶] که در آن بیان می‌شوند، ایفای نقش می‌کنند (آستین[۱۲۷] ۱۹۶۲، سرل[۱۲۸] ۱۹۷۹). نتیجتا موضوعات اصلی در تحلیل زبان‌شناختی، کنش‌های کلامی هستند. بدین‌ترتیب، معنای افعال وجهی بیشتر با عمل‌گرایی[۱۲۹] در ارتباط است تا معناشناسی سنتی (مبتنی بر ارجاع[۱۳۰]).

معناشناسی عبارات وجهی که در اینجا بدان می‌پردازم، هم شناختی و هم اجتماعی است. برخلاف بسیاری از آثار موجود در حوزه‌ی معناشناسی شناختی (لیکاف ۱۹۸۷، لانگاکر ۱۹۸۷)، من از طرح‌واره‌های تصویری فضامحور برای توصیف معانی عبارات وجهی استفاده نمی‌کنم، بلکه مبانی معناشناختی [در اینجا] روابط قدرت و انتظارات[۱۳۱] هستند[viii]. به بیانی خلاصه، پیشنهاد من این است که معنای اصلی افعال وجهی بیان روابط قدرت است و آن‌چه گفته می‌شود دقیقا به انتظارات گوینده بستگی دارد. ابتدایی‌ترین روابط قدرت، مسلط یا تحت سلطه بودن است که در این حالت، یکی در جایگاه قدرت قرار دارد و دیگری مطیع اوست. انتظارات گویندگان می‌تواند، برای مثال، با آن چیزی سر و کار داشته باشد که گوینده باور دارد شنونده آن را می‌خواهد، شنونده به آن باور دارد، یا شنونده باور دارد که گوینده خواهان آن است[ix].

توجیه اصلی گزینش من میان مبانی معناشناختی، از این واقعیت ریشه می‌گیرد که زبان چیزی خودمختار و مستقل نیست. زبان وسیله‌ای است که باید در زمینه و بافتار اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد. بافتار اجتماعی تا حدی به واسطه‌ی روابط قدرت میان کنشگران تعیین می‌شود. موضوعات قدرت آن کنش‌هایی هستند که قرار است اجرا شوند؛ برای مثال کشتن یک سوسک. من می‌توانم خودم آن را بکشم، اما اگر بر شما قدرت داشته باشم، هم‌چنین می‌توانم با بیان «شما باید آن سوسک را بکشید!» به شما دستور بدهم تا این کار را انجام بدهید. مولفه‌ی مهم دیگر در یک موقعیت کلامی نگرش کنشگران به کنش‌های مناسب است[x]. برای مثال، ممکن است من از شما بخواهم تا سوسکی را بکشید، در حالی که شما تمایلی به اجراشدن چنین عملی نداشته باشید.

به عنوان مثالی برای چگونگی استفاده از این مولفه‌ها در تحلیل معنای افعال وجهی، مردی را در نظر بگیرید که می‌گوید: «من باید بروم». با چنین حرفی، او نشان می‌دهد که شنونده شکلی از قدرت را بر او دارد، و گوینده باور دارد که شنونده انتظار دارد که او بماند، اما قدرت بزرگ‌تر اخلاقی (یا مادی) وجود دارد که او را وادار به رفتن می‌کند. اگر گوینده باور نداشت که شنونده انتظار دارد که او بماند، هیچ چیز نمی‌گفت. یا اگر شنونده قدرتی بر گوینده داشت و هم‌چنین انتظار داشت که او بماند، اما هیچ قدرت قوی‌تر بیرونی وجود نمی‌داشت، آن‌وقت گوینده می‌گفت: «حالا می‌توانم بروم؟»

به عنوان یک مثال دیگر، موقعیتی را در نظر بگیرید که گوینده، که حایز قدرت است، انتظار دارد که شنونده تمایلی به خوردن آش جو ندارد، و با بیان این جمله که «تو باید آشت را بخوری!» به او دستور می‌دهد تا این کار را به انجام برساند. با استفاده از فعل وجهی «باید»، گوینده نشان می‌دهد که چشم‌انتظار اکراه و بی‌میلی شنونده است. اگر گوینده باور داشت که شنونده تمایلی به خوردن آش دارد، هیچ چیز نمی‌گفت، و اگر باور داشت که شنونده می‌خواهد آش را بخورد اما باور دارد که گوینده مخالف آن است، می‌توانست بگوید «تو می‌توانی آشت را بخوری».

در مقام مقایسه، تالمی (۱۹۸۸) از مفهوم «پویایی نیروها»ی خود برای ایجاد شکلی از تحلیل عبارات وجهی استفاده می‌کند. در تحلیل او، نیروهای فیزیکی بنیادین‌تر از نیروهای اجتماعی در نظر گرفته می‌شوند. عباراتی که برای نشان دادن نیروهای فیزیکی به کار گرفته می‌شوند، با بسطی استعاری در «قلمروهای وجهیِ روان‌شناختی، اجتماعی، استنتاجی، گفتمانی، و ذهنی ارجاعات و مفهوم‌پردازی» نیز به کار گرفته می‌شوند (۱۹۸۸: ۴۹).

یک تفاوت میان این دو شکل تحلیل آن است که تالمی گفتارهای اول-شخص یا دوم-شخص را که با استفاده از عبارات وجهی صورت می‌گیرند هم‌ارز با جملات سوم-شخصی می‌داند که با همان عبارات وجهی ساخته شده‌اند، در حالی که دیدگاهی که در اینجا ارائه شد آن است که گفتارهای اول-شخص و دوم-شخصی که با استفاده از عبارات وجهی ساخته می‌شوند اشکال اولیه[۱۳۲] محسوب می‌شوند. افعال وجهی عمل‌گرهایی[۱۳۳] پراگماتیک هستند که در کنش‌های کلامی مورد استفاده قرار می‌گیرند. در حمایت از این دیدگاه می‌توان یادآوری کرد که عبارات سوالی و امری اشکالی معمول در استفاده از افعال وجهی هستند، حال آن‌که استفاده‌های اخباری از افعال وجهی به موقعیت‌های کلامی خاصی محدود می‌شود. کنش‌های کلامی را می‌توان در مقام حرکاتی[۱۳۴] در «بازی‌های زبانی[۱۳۵]» در نظر گرفت که با مخاطرات[۱۳۶] تحمیل‌شده از سوی روابط اجتماعی، که تخصیص قدرت را نیز شامل می‌شود، همراه هستند؛ در حالی‌که عبارات سوم-شخص گزارش‌های دست دومی از چنین حرکاتی هستند (ر.ک. سویتزر[۱۳۷] ۱۹۹۰: ۶۵).

برخلاف تالمی (و جانسون)، من روابط اجتماعی قدرت را از لحاظ معناشناختی روابط پایه‌ای، و نیروهای فیزیکی را مشتق از آن می‌دانم. تمرکز بر کنش‌های کلامی، بازی قدرت کنشگران حایز شناخت را به پیش می‌کشد. من به سهولت به تاثیرات شگرفی که از پویایی نیروهای تالمی پذیرفته‌ام اعتراف می‌کنم، اما دریافته‌ام که نگرش‌های معطوف به کنش‌ها، و فراتر از همه انتظارات مربوط به این نگرش‌ها، به صورت بسنده‌تری با واژگان مربوط به قدرت اجتماعی روایت شده‌اند تا واژگان مرتبط با نیروهای فیزیکی[xi].

هم‌راستا با این نگره، تالمی (۱۹۸۸: ۷۹) تصدیق می‌کند که «[یک] ویژگی بارز معناشناختی عبارات وجهی از منظر استفاده‌های اصلی‌شان، این است که آنها غالبا برای ارجاع به یک آگونیست مورد استفاده قرار می‌گیرند که دارای احساس است، و نیز برای ارجاع به یک تعامل که حتی نگاهی اجمالی آشکار می‌سازد بیش از آن که فیزیکی باشد، روان‌شناختی است». من کاملا با او موافقم، اما این مساله را به عنوان بحثی به نفع این عقیده در نظر می‌گیرم که معنای اولیه و بنیادین عبارات وجهی به واسطه‌ی روابط قدرت تعین می‌یابند، در حالی‌که آن (اندک) استفاده‌هایی که از عبارات وجهی در بافتار نیروهای فیزیکی صورت می‌گیرد، معانی اشتقاقی هستند.

۵. نتیجه‌گیری

این مقاله مسیر خود را از معناشناسی شناختی و مفهوم یک طرح‌واره‌ی تصویری به عنوان حامل بنیادین معنا آغازیده است. در معناشناسی شناختی، تمرکز بر سویه‌های فضایی و بصری طرح‌واره‌های تصویری بوده است (همان‌گونه که واژه‌ی «تصویری» نشان می‌دهد). اما معنای بسیاری از کلمات در گرو ویژگی‌هایی کارکردی است که به نوبه‌ی خود به کنش‌های مقتضی وابسته هستند. بنابراین، پیشنهاد من این بوده است که سلطه‌ی ادراکی معناشناسی شناختی را می‌باید با روایتی از کنش‌ها و نیروها یا قدرت‌هایی که کنش‌ها به آنان وابسته‌اند تکمیل نمود.

نظریه‌ی اصلی من این بوده است که معنای عبارات را نمی‌توان بدون روایتی از نیروهایی که در یک فرآیند درگیر هستند، به درستی تحلیل نمود. با افزودن ابعاد نیرو به یک طرح‌واره‌ی تصویری، ابزارهایی پایه‌ای را برای تحلیل ویژگی‌های دینامیک و کارکردی عبارات به دست خواهیم آورد. هم‌چنین بر تمایز میان نیروهای تجسم‌یافته‌ی اول-شخص، که آن را قدرت می‌نامیم، و نیروی بیرونی سوم-شخص تاکید کرده‌ام. نه تنها نیروهای فیزیکی، بلکه نیروهای اجتماعی و هیجانی نیز در زمره‌ی قدرت‌های اول-شخص قرار دارند. در بیشتر موارد، این الگوهای قدرت به همان گونه‌ای تجسم یافته‌اند که در تجربیات بدنی ما ریشه دارند.

من تحلیل عمل‌گرایانه‌ی معانی افعال وجهی را بر اساس روابط اجتماعی قدرت طرح‌ریزی کرده‌ام. این تحلیل، نشانه‌ای از احتمالات بسیاری است که اگر نیروها یا قدرت‌ها، و به طور خاص قدرت‌های اول-شخص، به مجموعه‌ی ابزارهای تحلیل معناشناختی در سنتِ معناشناسی شناختی اضافه شوند، به روی ما گشوده خواهد شد. هم‌چنین نشان می‌دهد که تلاش برای حفظ مرزی مشخص و روشن میان معناشناسی و عمل‌گرایی دشوار، و تا حد زیادی مصنوعی است.

قدرت‌های هیجانی و اجتماعی که از منظر اول-شخص متناسب به نظر می‌رسند، ارتباطی با مباحث «نظریه‌ی ذهن[۱۳۸]» را در معناشناسی و زبان‌آموزی به پیش می‌کشند (ر.ک. بلوم[۱۳۹] ۲۰۰۰). زمانی که کودکان معنای یک واژه‌ی جدید را می‌آموزند، چیزهایی هم درباره‌ی افکار دیگران یاد می‌گیرند. بسط معناشناسی و رشد «نظریه‌ی ذهن» شدیدا به یکدیگر وابسته‌اند. یادگیری معناشناختی کودکان شدیدا بر مبنای پیش‌فرضی (ضمنی) بنیان نهاده شده است که هر کلمه‌ای دارای یک کارکرد است. بنابراین، زمانی که یک کودک کلمه‌ای جدید را می‌شنود، فرض را بر آن می‌گذارد که مفهومی متناظر با آن کلمه وجود دارد و تلاش می‌کند تا این مفهوم را با آن واژه یکی کند. این نگره فرض را بر آن می‌گذارد که مفاهیم پیش از آن که کلمات بر آنها مسلط شوند وجود دارند. این دیدگاه توسط فیلسوفانی که مدعی‌اند تفکر نیازمند کلمات است، مطرح شده؛ اما بلوم (۲۰۰۰) چنین بحث می‌کند که پشتیبانی برای این ادعا وجود ندارد (هم‌چنین ر.ک. گردنفورس ۲۰۰۳). من کاملا با دیدگاه او موافقم که زبان در وهله‌ی نخست ابزاری برای ارتباط مفاهیم و ایده‌هاست، و نه سازوکاری برای ایجاد مفاهیم.

بنابراین بسط بیشتر ارتباطی میان معناشناسی شناختی و «نظریه‌ی ذهن» تجسم‌یافته، برای کسب ادراکی عمیق‌تر از چگونگی اکتساب معنای کلمات توسط کودکان مفید خواهد بود. برای مثال، تحقیق توماسلو[۱۴۰] (۱۹۹۹) و همکاران او پیرامون نقش توجه مشترک و هدف‌مندی مشترک با این بحث تناسب بسیاری دارد. مطالعات متاخری نیز پیرامون سطوح ارتباط تقلیدی وجود دارد (زلاتف، پرسون[۱۴۱] و گردنفورس) که وجوه تجسم‌یافته‌ی ارتباط را به میان می‌کشند که می‌تواند برای تحلیلی معناشناختی/عمل‌گرایانه حایز اهمیت باشد.

منابع:

Austin, J. L. (1962). How to Do Things with Words. London: Oxford University Press.
Bloom, P. (2000). How Children Learn the Meaning of Words. Cambridge, Mass.: MIT Press.
Bowermann, M. (1996). How much space gets into language? In Language and Space, P. Bloom,
M. A. Peterson, L. Nadel, & M. F. Garrett, (Eds.) (pp. 385–۴۳۶). Cambridge, Mass.: MIT Press.
Brugman, C. (1981). Story of Over, Bloomington: Indiana Linguistics Club.
Croft, W. and Cruse, D. A. (2004), Cognitive Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press.
Dewell, R. B. (1994). Over again: Image-schema transformations in semantic analysis, Cognitive Linguistics, 5, 351–۳۸۰.
Evans, V. (2006). Lexical concepts, cognitive models and meaning-construction, Cognitive Linguistics, 17, 491–۵۳۴.
Gallese, V. (2000). The inner sense of action: Agency and motor representations, Journal of Consciousness Studies, 7 (10), 23–۴۰.
Gärdenfors, P. (1994). The role of expectations in reasoning. In M. Masuch & L. Polos (Eds.),Knowledge Representation and Reasoning Under Uncertainty (pp. 1–۱۶). Berlin: Springer-Verlag.
Gärdenfors, P. (1998). The pragmatic role of modality in natural language. In P. Weingartner, G. Schurz and G. Dorn (Eds.), The Role of Pragmatics in Contemporary Philosophy (pp. 78–۹۱). Vienna: Hölder-Pichler-Tempsky.
Gärdenfors, P. (2000). Conceptual Spaces: The Geometry of Thought. Cambridge, Mass.: MIT Press.
Gärdenfors, P. (2003). How Home Became Sapiens. Oxford: Oxford University Press.
Gärdenfors, P. (2007). Representing actions and functional properties in conceptual spaces. In
T. Ziemke & J. Zlatev (Eds), Body, Language, and Mind. Berlin: Mouton de Gruyter.
Gibbs, R. W. and Colston, H. L. (1995). The cognitive psychological reality of image schemas and their transformations, Cognitive Linguistics, 6, 347–۳۷۸.
Glenberg, A. M. and Kaschak, M. P. (2002). Grounding language in action, Psychonomic Bulletin and Review, 9, 558–۵۶۵.
Grush, R. (2004). The emulator theory of representation: motor control, imagery and perception, Behavioral and Brain Sciences, 27, 377–۴۴۲.
Harnad, S. (Ed.) (1987). Categorical Perception. Cambridge: Cambridge University Press.
Herskovits, A. (1986). Language and Spatial Cognition: An Interdisciplinary Study of the Prepositions in English. Cambridge: Cambridge University Press.
Holmqvist, K. (1993). Implementing Cognitive Semantics. Lund: Lund University Cognitive Studies 17.
Jackendoff, R. (1983). Semantics and Cognition. Cambridge, Mass.: MIT Press.
Jackendoff, R. (1987). Consciousness and the Computational Mind, Cambridge, Mass.: MIT Press.
Johnson, M. (1987). The Body in the Mind: The Bodily Basis of Cognition. Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G. (1987). Women, Fire, and Dangerous Things. Chicago: University of Chicago Press.
Langacker, R. W. (1986). An introduction to cognitive grammar. Cognitive Science 10, 1–۴۰.
Langacker, R. W. (1987). Foundations of Cognitive Grammar. Vol. 1. Stanford: Stanford University Press.
Langacker, R. W. (1991), Concept, Image, and Symbol: The Cognitive Basis of Grammar. Berlin: Mouton de Gruyter.
Marr, D. and H. K. Nishihara (1978). Representation and recognition of the spatial organization of three-dimensional shapes. Proceedings of the Royal Society in London B, 200, 269–۲۹۴.
Marr, D. & L. Vaina (1982). Representation and recognition of the movements of shapes, Proceedings of the Royal Society in London, B 214, 501–۵۲۴.
Povinelli, D. (2000). Folk Physics for Apes. Oxford: Oxford University Press.
Pulvermüller, F. (2001). Brains reflections of words and their meanings, Trends in Cognitive Science, 5, no. 12, 512–۵۲۴.
Regier, T. (1996). The Human Semantic Potential: Spatial Language and Constrained Connectionism. Cambridge, Mass.: MIT Press.
Rizolatti, G. and M. A. Arbib (1998). Language within our grasp, Trends in Neuroscience, 21, 188–۹۴.
Runesson, S. (1994). Perception of biological motion: The KSD-principle and the implications of a distal versus proximal approach. In G. Jansson, S.-S. Bergström, & W. Epstein (Eds.) Perceiving Evens and Objects (pp. 383–۴۰۵). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
Runesson, S. & G. Frykholm (1983). Kinematic specification of dynamics as an informational basis for person and action perception: Expectation, gender recognition, and deceptive intention, Journal of Experimental Psychology: General, 112, 585–۶۱۵.
Searle, J. R. (1979). Expression and Meaning: Studies in the Theory of Speech Acts, Cambridge: Cambridge University Press.
Sweetser, E. (1990). From Etymology to Pragmatics. Cambridge: Cambridge University Press.
Talmy, L. (1988). Force dynamics in language and cognition, Cognitive Science 12, 49–۱۰۰.
Thom, R. (1970). Topologie et linguistique. In Essays on Topology (pp. 226–۲۴۸). Berlin: Springer-Verlag.
Tomasello, M. (1999). The Cultural Origins of Human Cognition. Cambridge, Mass.: Harvard University Press.
Tseng, M. J. & B. K. Bergen (2005). Lexical processing drives motor simulation. In Proceedings of the Twenty-Seventh Annual Conference of the Cognitive Science Society, Stresa, Italy. Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Vaina, L. (1983). From shapes and movements to objects and actions, Synthese, 54, 3–۳۶.
Winter, S. & P. Gärdenfors (1995). Linguistic modality as expressions of social power. Nordic Journal of Linguistics, 18, 137–۱۶۶.
Zlatev, J. (1997), Situated Embodiment: Studies in the Emergence of Spatial Meaning. Stockholm: Gotab Press.

 

 

پی‌نویس‌ها:

[۱] Gärdenfors, Peter (2007). “Cognitive semantics and image schemas with embodied forces”. In: J. M. Krois, M. Rosengren, A. Steidele and D. Westerkamp (Eds.). Embodiment in Cognition and Culture. Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins Publishing Company. Pp. 57-76.

 

[۲]Peter Gärdenfors

[۳] Cognitive Semantics

[۴]Realistic

[۵]Semantics

[۶]Syntactic Structures

[۷]Grasp

[۸]Harnad

[۹]Perceptual Categories

[۱۰]Form

[۱۱]Nonsymbolic

[۱۲]Conceptualistic

[۱۳]Schema

[۱۴]Regier

[۱۵]Experiential

[۱۶]Extralinguistic Faculties

[۱۷]Embodied

[۱۸]Cognitive Constraint

[۱۹]Peripheral Systems

[۲۰]Kinaesthesia

[۲۱]Sensory

[۲۲]Motor System

[۲۳]Spatial Relations

[۲۴]Actions

[۲۵]Forces

[۲۶]Agent

[۲۷]First Person

[۲۸]Third Person

[۲۹]Bodily Actions

[۳۰]Power

[۳۱]Image Schemas

[۳۲]Over

[۳۳]Lakoff

[۳۴]Trajector

[۳۵]Langacker

[۳۶]Landmark

[۳۷]Under

[۳۸]Container

[۳۹]Source-Path-Goal

[۴۰]Link

[۴۱]Kinaesthetic Experience

[۴۲]Refocusing

[۴۳]Parallel in Vision

[۴۴]Across

[۴۵]Atemporal

[۴۶]Thom

[۴۷]Capture

[۴۸]Morphologies

[۴۹]Catastrophe Theory

[۵۰]Zlatev

[۵۱]Johnson

[۵۲]Imagery

[۵۳]Embodiment

[۵۴]Embodied Schemas

[۵۵]Ordering Activities

[۵۶]Holmqvist

[۵۷]Formalism

[۵۸]Gibbs

[۵۹]Colston

[۶۰]Conceptual Spaces

[۶۱]Domain

[۶۲]Herskovits

[۶۳]Perceptions

[۶۴]Spatialization of form hypothesis

[۶۵]Metaphorical Mappings

[۶۶]Propositions

[۶۷]Brugman

[۶۸]Talmy

[۶۹]Force Dynamics

[۷۰]Mental Simulation

[۷۱]Grush

[۷۲]Mental Emulation

[۷۳]Barsalou

[۷۴]Perceptual Symbols

[۷۵]Motor

[۷۶]Motor Cortex

[۷۷]Glenberg

[۷۸]Kaschak

[۷۹]Force Relation

[۸۰]Support

[۸۱]Bowermann

[۸۲]Sensory-Motor

[۸۳]Piaget

[۸۴]Marr

[۸۵]Vaina

[۸۶]Nishihara

[۸۷]Functional

[۸۸]Afford

[۸۹]Action Space

[۹۰]Pull Up

[۹۱]Push Up

[۹۲]Emotional

[۹۳]Mark Johnson

[۹۴]Body in Mind

[۹۵]Conceptual Gestalts

[۹۶]Cluster

[۹۷]Force Gestalts

[۹۸]Compulsion

[۹۹]Blockage

[۱۰۰]Counterforce

[۱۰۱]Diversion

[۱۰۲]Removal of Restraints

[۱۰۳]Enablement

[۱۰۴]Attraction

[۱۰۵]Force Dynamics

[۱۰۶]Linguistic Causative

[۱۰۷]Schematic Formalism

[۱۰۸]Ontology

[۱۰۹]Agonist

[۱۱۰]Antagonist

[۱۱۱]Rest

[۱۱۲]Power

[۱۱۳]Uppsala

[۱۱۴]Gunnar Johansson

[۱۱۵]Sverker Runesson

[۱۱۶]Gibsonian

[۱۱۷]Frykholm

[۱۱۸]Kinematic Specification of Dynamics

[۱۱۹]Illusions

[۱۲۰]Interaction

[۱۲۱]Utterances

[۱۲۲]Body Language

[۱۲۳]Modal Verbs

[۱۲۴]Reference

[۱۲۵]Possible Worlds

[۱۲۶]Speech Acts

[۱۲۷]Austin

[۱۲۸]Searle

[۱۲۹]Pragmatics

[۱۳۰]Referential

[۱۳۱]Expectations

[۱۳۲] Primary

[۱۳۳] Operator

[۱۳۴] Moves

[۱۳۵] Linguistic Games

[۱۳۶] Stakes

[۱۳۷] Sweetser

[۱۳۸] Theory of Mind

[۱۳۹] Bloom

[۱۴۰] Tomasello

[۱۴۱] Persson

 

[i]به هر حال برای آشنایی با نتایج جالب تصویربرداری عصبی مرتبط با این موضوع ر.ک. پالورمولر ۲۰۰۱.

[ii]هرچند تحلیل لیکاف در بر گیرنده‌ی واریاسیون‌های مختلفی از «بالا» است که حتی اشیاء متحرک بدون حرکت را نیز شامل می‌شود. علاوه بر این دوئل (Dwell) (1994) بر آن است که در بیشتر طرح‌واره‌های تصویری طبیعی مربوط به «بالا»، شیئ متحرک در مسیری منحنی بر فراز زمینه‌ی ثابت به حرکت در می‌آید.

[iii]برای مشاهده‌ی نتایج مشابهی در زمینه‌ی زبان ر.ک. تنگ و برگن ۲۰۰۵.

[iv]برای آن که دقیق‌تر بگویم، مار و واینا (۱۹۸۲) تنها از نامعادلات دیفرانسیل استفاده می‌کنند تا، برای مثال، نشان دهند در فاز معینی از چرخه‌ی راه رفتن، مشتق مکانی بخش بالای پای راست در جهت مستقیم عددی مثبت است.

[v]مثال‌ها از خود تالمی است (۱۹۸۸: ۵۲).

[vi]یک چشم‌انداز «دوم-شخص» نیز وجود دارد که در آن، سوژه می‌تواند «خود را جای دیگری بگذارد». این چشم‌انداز همان حالتی است که در هم‌دردی، توجه هم‌زمان به یک مساله، و دیگر وجوه «نظریه‌ی ذهن» فعال می‌شود (ر.ک. گردنفورس ۲۰۰۳، فصل چهارم). برخی از پژوهشگران «نورون‌های آینه‌ای» را به عنوان سازوکار احتمالی موجود در پس این چشم‌انداز پیشنهاد می‌کنند (برای مثال آربیب و ریتزولاتی ۱۹۹۸؛ و گالیس ۲۰۰۰).

[vii]به هر حال، به نظر می‌رسد دیگر گونه‌های جانوری احتمالا این ظرفیت را با همین گستردگی در اختیار ندارند (برای مثال، ر.ک. پووینلی ۲۰۰۰).

[viii]برای شرح مفصل‌تری از روابط قدرت و انتظارات ر.ک. وینتر و گردنفورس ۱۹۹۵.

[ix]برای بررسی اجمالی نقش انتظارات در استدلال ر.ک. گردنفورس ۱۹۹۴.

[x]نگرش به کنش‌ها به مساله‌ی ترجیحات کنشگران باز می‌گردد، و نباید با آن‌چه نگرش‌های گزاره‌ای نامیده می‌شود (چیزهایی مانند اعتقاد یا امید) خلط شود.

[xi] تالمی به هیچ روی از دیگر استفاده‌های گسترده‌تر از نیرو/قدرت بی‌اطلاع نیست، و می‌نویسد: «علاوه بر این، مبانی پویایی نیروها را می‌توان در حال عمل درون گفتمان‌ها دید؛ بیشتر در جهت‌دهی به الگوهای مباحثه، اما علاوه بر این در راهنمایی انتظارات گفتمان‌ها و واژگون ساختن آنها» (تالمی ۱۹۸۸: ۵۰).