انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

قدرت کذب (بخش دوم)

امبرتو اکو برگردان عاطفه اولیایی

از کنستانتین یکم[۱] تا یوحنای سهمگین[۲]

در نیمه ی دوم قرن دوازدهم، نامه ای به غرب رسید حاکی از وجود قلمروی شکوفای مسیحی ورای قلمروی مسلمانان و سرزمین هایی که جنگ های صلیبی از دست مسلمانان خارج ساخته ولی دوباره به دست حاکمان مسلمان افتاده بود. به ادعای این نامه، این قلمروی مسیحی تحت حکومت کشیش اسطوره ای: جان با یوحنای سهمگین بود: re potentia et cirtute dei et domini nostri iesu Christi. نامه چنین سر می شد:

بدانید و آگاه باشید که من، جان کشیش، سرور سرورانم، بر تمام پادشاهان زمین و

ثروت های آن حاکمم. هفتاد و دو[۶] قبیله خراج گذار من اند. یک مسیحی مؤمنم و

از مسیحیون واقعی در کجای قلمروی تحت نفوذم، با صدقه حمایت و دفاع می کنم…

قلمروی ما شامل سه هند است: قلمروی ما از هند بزرگ، آرامگاه توماس حواری، تا

مرز های شرق در بیابان کشیده شده است، سپس به غرب رو کرده و تا بابل ، صحرا

و برج بابل ادامه می یابد… در قلمروی ما فیل، شتر های یک کوهانه، هیپوپوتاموس،

تمساح، metagallinari, cametennus, tinsirete، پلنگ، گورخر، شیر های سرخ

و سفید، خرس سفید و پرندگان سیاه، ملخ عقاب‌ ـ شیر، ببر، شغال،لاشخور، گاو وحشی،

سنتار[۷]،‌ مردان وحشی، فان ها[۸]، سنتار های مؤنث،‌ پیگمی، مردانی با سر سگ،‌

غول های بیست متری[۹]، یک چشمی و سیکلوپ،‌ پرنده ای به نام ققنوس،‌ و تقریبا تمام

حیواناتی که زیر گنبد آسمان می زیند، یافت می شوند. دریکی از نواحی، رودخانه ای به نام

سند با منشأ در بهشت جریان دارد. این رودخانه در سراسر قلمرو جاری است و در أن

سنگ های طبیعی، زمرد،‌ یاقوت کبود، یاقوت آتشی،‌ زبرجد هندی،‌ زبرجد زیتونی، سنگ

سلیمانی،‌ بریل،‌ یاقوت ارغوانی،‌ sardonics،‌ و بسیاری سنگ های قیمتی دیگر یافت می شود.

درحواشی قلمروی ما، خداوند هفته ای دوبار بارانی سیل آسا از مائده های آسمانی می فرستد که

تنها طعام مردم است. در اقع زمین دریده و شخم، بذر پاشی، کشت و درو نمی شود… مردم

از مائدههای آسمانی می زیند و پانصد سال عمر می کنند. در صد سالگی، با سه بار نوشیدن از

چشمه ای در ریشه ی درختی در آن جا، جوانی و نیروی خود را باز می یابند… بین ما هیچ کس

دروغ نمی گوید …. بین ما کسی در زناشویی خیانت نمی کند. هیچ گناهی بر ما تسلط ندارد.[۱۰]

طی قرن هفدهم، این نامه که بار ها بازنویس شد، نقش مؤثری در توسعه ی سرزمین های مسیحیت به طرف شرق داشته است. پندار وجود سرزمینی مسیحی ورای قلمرو مسلمانان، انگیزه ی ماجراهای اکتشافی و توسعه طلبانه بوده است. پیان د کپرین [۱۱] ویلیم روبورک و مارکوپوکو در باره ی یوحنای سهمگین سخن گفته اند. در اواسط قرن چهاردهم با اکتشافات آفریقایی دریانوردان پرتغالی، قلمروی وی دیگر نه محلی گنگ بلکه اتیوپیا انگاشته می شد. هنری چهارم انگلبس، دوکِ بری، پاپ ‌اوژن چهارم در صدد ارتباط گرفتن با یوحنا برآمدند. در بولونیا در زمان تاجگذاری شارل پنجم، یوحنای سهمگین را هنوز به عنوان متحدی در تسخیر گور مقدس‌[۱۲] می پنداشتند.

سرچشمه ی نامه ی یوحنای مقدس کجا بود؟ هدف آن چه بود؟ شاید یک سند تبلیغاتی ضد بیزانتینی بوده است که توسط دیوان فردریک یکم تهیه شده بود. ولی موضوع نه چندان بر سر منشأ آن بلکه دریافت آن بود ( نامه های جعلی در آن زمان فراوان بودند). این خیال پردازی جغرافیایی به تدریج تبدیل به طرحی سیاسی شد. به زبان دیگر، شبحی که از یک سند جعلی برخاست ( فعالیت ادبی مورد توجه آن دوران) خود بهانه ی توسعه طلبی دنیای مسیحیت به طرف آفریقا و آسیا گردید.

از انجمن چلیپای گلگون[۱۳] تا « معاهده»

دیگر از انجمن هایی که در تاریخ تأثیری به سزا داشته است، انجمن اخوت چلیپای گلگون است. بسیاری از نویسندگان از پیدایش جریانی روحانی در اوایل قرن هفدهم یعنی زمانی که ایده ی دوران طلایی نضج گرفت سخن گفته اند. چنین جو انتظاری دنیای پروتستان و کانولیک را با تأثیری متقابل فرا گرفته بود. طرح جمهوری های ایده آل از «شهر خورشید» کامپانلا تا «شهر مسیحی» یوهانس ولانتین آندرآ[۱۴] پرداخته می شد. این تفکرات، مقارن با زمانی که اروپا در جنگ های سی ساله، ‌در آتش درگیری های ملی، انزجارات مذهبی و تصریح دلیل وجودی دولت می سوخت،‌ الهام بخش یک شاهنشاهی جهانی و بازبینی حساسیت مسیحی بود.

در ۱۶۱۴، مانیفستی به اسم Fama Fraternitatis R.C به زبان آلمانی از وجود انجمن مخفی اخوت چلیپای گلگون و فعالیت های آن پرده برداشت و مؤسس انجمن را فردی به نام کریستین روزنکروتز که علوم غیب را طی مسافرت هایش به شرق از اعراب و یهودیان آموخته بود، معرفی کرد. در ۱۶۱۵، مانیفست دیگری به زبان لاتین ظهور کردبه نام Confessio fraternitatis Roseae crucis, Ad eruditos Europae. اولین اعلامیه، امید پیدایش انجمنی را در اروپا می داد که برای سیراب کردن خواست های مشروع شاهان، طلا، نقره و سنگ های قیمتی فراوانی پخش می کرد،‌ و به ایشان پند و رموزحکومت و هر آنچه پروردگار، انسان را لایق دانستنش می داند، می آموخت.

هر دوی این اعلامیه ها از ورای استعاره های کیمیاگری و استغاثه به پیشگاه ناجی، بر طبعیت سری این انجمن و ناشناخته ماندن اعضای آن تأکید داشتند. (« این نهاد که که به تقریب صد هزار عضو دارد، به طور ابدی غیر قابل دسترس، ویران نشدنی، و از چشم دنیای دون پوشیده خواهد ماند») و بدین لحاظ دعوت پایانی Fama از دانش آموختگان اروپایی برای ارتباط با نویسندگان این اطلاعیه عجیب به نظر می رسد: « با وجودی که در حال حاضر اسم و نحوه ی دیدار با ما ناشناخته است، بدون شک، از نظر همگی، به هر زبانی بیان شود، مطلع خواهیم شد. و هر آن کس که نامش را ارسال کند خواهد توانست شخصا با ما ملاقات کرده و در صورت وجود ممانعتی می تواند با ما مکاتبه کند».

تقریبا بدون وقفه از هر گوشه ی اروپا درخواست هایی تقریر شد. هیچ کس ادعای شناخت انجمن چلپای گلگون و یا عضویت در آن را نداشت،‌ و همه به نوعی تظاهر می کردند که با این برنامه در توافق کامل اند. نامه هایی از جانب ژولیوس سپربر، ربرت فلاد و میشل مابر (که در نوشته ی سال ۱۶۱۸ : Themis aurea بر وجود این انجمن اخوت تأکید کرد ولی ابراز داشت که خود ازسر فروتنی عضو آن نیست)، سرازیر شد. ولی به ادعای فرانسیس یاتز (در « روشنگری روزی کروشن ها» ـ ۱۹۷۲ـ)،‌ ‌ برخورد نویسندگان روزی کروشن ها دلالت بر آن دارد که آنان حتی یک عضو این گروه اخوت را نمی شناختند. یوهان ولانتین آندرآ و حلقه ی دوستانش در توبینگن[۱۵] که مورد سوء ظن بودند، هرگز به نوشتن مانیفست اقرار نکرده، یا آن ها را بی اهیمت جلوه داده و یا بازی ادبی و اشتباهی بچگانه ای خواندند. البته نه تنها هیچ دلیلی بر وجود این انجمن وجود ندارد بلکه بر اساس تعریف آن، نمی تواند وجود داشته باشد. حتی در زمان کنونی، سند رسمی AMORC ( انجمن معنوی و پنهانی چییپای سرخ[۱۶])‌ که در معبد مزین به نقش نوشته های مصری در سن خوزه ی کالیفرنیا قرار دارد (در های این معبد بر بازدیدکنندگان باز است)، تصریح بر وجود سند مشروعیت این انجمن دارد لیکن مدعی است که آن سند به دلایلی مهرو موم و به بایگانی غیر قابل دسترسی سپرده شده است.

ولی توجه ما چندان به روزی کروشن های امروزه که دیگر جزیی از فولکور شده اند نیست، بلکه نظرمان به انجمنی است که به تاریخ تعلق دارد. از همان ابتدای ظهور مانیفست ها، اعلامیه هایی انجمن اخوت را به اتهام کذب پراکنی و شیادی مورد حمله قرار دادند. در ۱۶۲۳، مانیفست هایی بی امضا ظهور روزی کروشن ها را در پاریس اعلام می کردند. چنین اعلامیه ای به مباحثات داغی در حلقه های کاتولیک و لامذهبان دامن زد. در همان سال، متنی تحت عنوان « معاهده های دهشتناک بین ابلیس و نامرعی ها: «Effroyables pactions faites entre le diable e les pretendus invisible« منتشر شد و آن ها را شیطان پرست خواند. به گفته ی بایه در « زندگی آقای دکارت» ـ ۱۶۹۱ ـ حتی دکارت که طبق شایعه ای در سفرش به آلمان در صدد ارتباط با آن ها بود (کوششی نا موفق) مشکوک به عضویت در این انجمن شده بود. اما دکارت با حضورش درملا عام توانست این اتهام را خنثی کند ، زیرا که بر اساس این افسانه، روز کروشن ها نا مرعی بودند. در ۱۶۹۳، نوهاس نامی متنی ابتدا به فرانسه سپس به آلمانی در باره ی منشآ نام، هویت، و دلیل برون آمدنش روزی کروشن ها در ملا عام منتشر ساخت تحت عنوان «هشدار های مفید و مؤمنانه ی برادران چلیپای گلگون»[۱۷] و به این نتیجه ی خارق العاده رسید که «هر قدر نام و نشان خود را نغییر دهند، سنشان را مخفی کنند و سرزده و ناشناس ظاهر شوند، هیچ منطقی لزوما وجود آن ها را نفی نمی کند.» ، به نظر می رسد هر دعوتی به اصلاحات معنوی کافی بود متناقض ترین واکنش ها را دامن زند، چنان که گویی همگی منتظر رویدادی تعیین کننده بودند.

خوزه لوییس بورخس در “Tlon, Uqbar, Orbis Teritus”[۱۸] از کشوری نامحتمل سخن می گوید که شرحش در دانشنامه ای دست نیافتنی آمده و منشآ آن شواهدی است از متونی سرقت شده از سراسر دنیا: «با معماری و ورق های بازی اش، دهشت های افسانه ای و صدای لهجه های مردمش، امپراطور ها و اقیانوس هایش، ‌معادن، پرندگان، ماهیان، جبر و آتش اش، منطق الهیات و ماوراء الطبیعیش.» این سیاره توسط « انجمن سری ستاره شناسان، مهندسین،‌ دانشمندان علوم ماوراءالطبیعه، ‌زیست شناسان، شعرا، شمیدانان، ‌ریاضی دانان، معلمان اخلاق، نقاشان، هندسه دانان ساخته شده است که همه تحت نظارت نابغه ای ناشناسند.»

این نمونه ای کامل از تخیل بورخسی است: کشف یک اکتشاف. با این حال، خوانندگان بورخس می دانند که وی هیچگاه چیزی اختراع نکرده است. معماواره ترین داستان های وی از تاریخ سرچشمه می گیرند. اتفاقا بورخس اظهار کرده است که منشأ یکی از داستان هایش یوهانس ولانتین آندرآ ست ( بر اساس نقل قولی از د کوئنسی) که « انجمن تخیلی چلیپای گاگون را تشریح می کند ـ انجمنی که بعد ها توسط دیگران با تقلید از انجمنی که وی پیش پنداشت کرده است، شکل گرفت.»

[ یک شنبه ی آینده : بخش پایانی این مقاله در باره ی سایر دروغ های تاریخ ساز ]

پانویس ها از مترجم:

[۱] http://fa.wikipedia.org/wiki/کنستانتین_یکم

[۲] Prester John : https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%D8%AC%D8%A7%D9%86

[۳] http://en.wikipedia.org/wiki/Donation_of_Constantine

اهدای کنستانتین (لاتین، Donatio Constantini) است حکم امپراتوری روم جعلی که امپراتور کنستانتین ظاهرا انتقال قدرت از رم و بخش غربی امپراتوری روم به پاپ. احتمالادر قرن هشتم هجری به خصوص در قرن سیزدهم، از این مدرک برای ادعای قدرت سیاسی توسط مقام پاپی استفاده شد.

[۴] http://the-hermeneutic-of-continuity.blogspot.com/2009/11/anagni-st-thomas-becket-and-infamous.html

Schiaffo D’Anagni ( سیلیAnagni )‌: سیلی ای است کهSciarra Colonna نثار پدر مقدس کرد، به این علت که پس آن ازاعلام Unam Sanctam و ادعای پاپ که رستگاری خارج از کلیسا ممکن نبوده و کلیسا دارای قدرت دو شمشیر (معنوی و دنیایی) است. درشورشی در پی این ادعا، پاپ در Anagni اسیر و مجبوس شدو سیلی معروف را نوش جان کرد. شهروندان Anagn دوباره شورش کرده و پاپ را آزاد کردند، اما متاسفانه او یک سال بعددرگذشت.

[۵] http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%A7%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86

[۶] عدد ۷۲ به تعداد زبان های برج بابل اشاره دارد و به این ترتیب یوحنای سهمگین،مشروعیت خود را از داستانی در انجیل کسب می کند.

[۷] (اسطوره‌های یونان – موجودی که سر و شانه و دست انسان را

داشت و بدن و چهار پای اسب را) سنتار

[۸] (اسطوره‌ی رومی) فان (دارگونه‌ای که بدن انسان و پاها و شاخ‌ها و

گوش‌های آهو دارد)

[۹] ۴۰ cubits

[۱۰] نیز ر.ک به Gioia Zaganelli La Lettera di Prete Gianni ( Parma: Patrich 1990) یادداشت اکو

[۱۱] http://en.wikipedia.org/wiki/Giovanni_da_Pian_del_Carpine

[۱۲] http://www.newadvent.org/cathen/07425a.htm ( گور حاوی بدن مسیح پس از جان سپرن بر صلیب)‌

[۱۳] http://fa.wikipedia.org/wiki/چلیپای_گلگون

چلیپای گلگون ( Rosicrucianism ) نام انجمن سری فلسفی است که در آلمان قرون وسطی به وسیله‌ی کریستین روزنکروز پایه‌گذاری شد . دکترین این انجمن بر اساس علوم خفیه‌ی باستانی پی ریزی شده بود و هدف خود را ایجاد هارمونی با طبیعت و عالم روحانی می‌دانست

[۱۴] City of the Sun of Campanella,: http://en.wikipedia.org/wiki/The_City_of_the_Sun

نوشته ی فیلسوف دومینیکن ایتالیایی کامپانلاست و از متون آرمانی اولیه به شمار می آید. کامپانلا این متن را به ایتالیایی در سال ۱۶۰۲ ، مدت کوتاهی پس از زندانی شدنش به جرم کفر نوشت. The City of the Sun (Italian: La città del Sole; Latin: Civitas Solis)

Christianopolis of Johann Valentin Andrea. : http://en.wikipedia.org/wiki/Johannes_Valentinus_Andreae

یوهانس Andreae Valentinus (اوت ۱۷, ۱۵۸۶–۲۷ ژوئن ۱۶۵۴)، مستعاربه یوهانسAndreä Valentinus یا یوهان Andreae Valentin، عالم الهیات آلمانی است که ادعامی شود نویسنده ی Chymische Hochzeit Christiani Rosencreutz ( ازواج گوهر مسیحیت با چلیپلی گلگون)‌ که در سال۱۶۱۶ در استراسبورگ ویکی از سه متفکر چلیپای گلگون است.

[۱۵] شهری کوچک در جنوب غربی آلمان Tubingen

[۱۶] The Ancient and Mysticus Ordo Rosae Crucis

[۱۷] Avertissements pieux et utiles des freres de la Rosee-Croix

[۱۸] “Tlön Uqbar، Orbis Tertius” داستان کوتاه نویسنده قرن بیستم آرژانتین JorgeLuis Borges است. در این داستان یک

مقاله ی دانشنامه در مورد کشور مرموز به نامUqbar انگیزه ی توطئه گسترده روشنفکران به تصورکردن (و در نتیجه ایجاد

)جهانی به عنوان Tlön است.تم اصلی “Tlön, Uqbar, Orbis Tertius” آن است که افکار نهایتا خود را در دنیای مادی ظاهر می سازند. داستان را مباحثه ای در باره ی ایده آلیسم برکلی می دانند. اعتراض به استبداد است.

************************