آرتورواسکوبار ترجمه ی آرمان شهرکی
این مقاله به شیوه ای موجز به مباحث،نتایج ورئوس اصلی مطرح شده دریک تزدکترادررابطه باساخت مللی( همچون آسیا،آفریقاوآمریکای لاتین) به مثابه ” جهان سوم” و ” توسعه نیافته” وسپس رفتارباآنهابراین اساس میپردازد (escobar, 1987). مطالعه هدف خویش را در چند حیطه و بر اساس پویاییهای میان قدرت وگفتمان در این مقاله به شیوه ای موجز به مباحث،نتایج ورئوس اصلی مطرح شده دریک تزدکترادررابطه باساخت مللی( همچون آسیا،آفریقاوآمریکای لاتین) به مثابه ” جهان سوم” و ” توسعه نیافته” وسپس رفتارباآنهابراین اساس میپردازد (escobar, 1987). مطالعه هدف خویش را در چند حیطه و بر اساس پویاییهای میان قدرت وگفتمان در این مقاله به شیوه ای موجز به مباحث،نتایج ورئوس اصلی مطرح شده دریک تزدکترادررابطه باساخت مللی( همچون آسیا،آفریقاوآمریکای لاتین) به مثابه ” جهان سوم” و ” توسعه نیافته” وسپس رفتارباآنهابراین اساس میپردازد (escobar, 1987). مطالعه هدف خویش را در چند حیطه و بر اساس پویاییهای میان قدرت وگفتمان دربازنمود واقعیت اجتماعی پی گرفته وبه آزمون این موارد میپردازد (۱) شکلگیری شیوهای جدیدازتفکردرآن کشورها دررابطه بازندگی اقتصادی واجتماعی وبلافاصله پس از دوره جنگ جهانی دوم، (۲) تحکیم چنین شیوه تفکری در رویه های اقتصاد غربی،و (۳) رویه های نهادی که توسط آنها، ” توسعه” عمل کرده ودرهمان حال گفتمان رافعال نموده وروابط گسترده فرهنگی واجتماعی ایجاد مینماید. برخی ازای ن موارد رادرارتباط با تجربه کشور کلمبیا شرح خواهیم داد. ودرنهایت به ذکر پاره ای نتایج در ارتباط با انسانشناسی خواهیم پرداخت.
نوشتههای مرتبط
ابداع توسعه
از یازدهم ژوئیه تا پنجم نوامبر ۱۹۴۹ نشستی اقتصادی توسط بانک بین المللی ترمیم و توسعه (بانک جهانی) با محوریت کلمبیا برگزار شد تا به یک استراتژی جامع برای توسعه کشور دست یابد. این اولین نشست از این نوع بود که توسط یک بانک بین المللی در کشوری توسعه نیافته برگزار میشد. نشست از ۱۴ مشاور بین المللی در این زمینه ها بهره میبرد: مبادلات بین المللی، حمل و نقل، صنعت و انرژی، اتوبانها و شاهراهها، راه آهن، و کانالهای آب، تسهیلات اجتماعی، کشاورزی، بهداشت و تندرستی، مالی، بانکداری، حسابداری ملی و مسایل مربوط به مهندسی.گروهی از مشاورین و خبرگان کلمبیایی از نزدیک با گروه بانک کار میکردند.
در اینجا به چگونگی انجام وظیفه بانک و نتیجتا خصلت برنامه های پیشنهادی آن میپردازیم:
ما وظیفه اصلی خود را ارایه یک برنامه جامع و ثابت میدانیم……عوض اینکه بخواهیم به یک سری از توصیه های جدا از هم بسنده کنیم.
روابط میان بخشهای مختلف اقتصاد کلمبیا بسیار پیچیده است؛ و برای بسط یک تصویر منسجم نیاز است تا به آنالیز ژرفی ازاین روابط بپردازیم…..ما به دنبال این نیستیم که به یک نظم اساسا نوین در کلمبیا برسیم. درست به عکس، تنها به دنبال این هستیم که وضعیت موجود را اصلاح کنیم و به بهبودها و اصلاحیاتی چندجانبه تاکید کرده و دست یابیم…….ازاینرو این اصلاحات توجیه و دلیل اصلی برنامه کلی توسعه در کلمبیا است. تا به حال جهت تاثیر گذاشتن بر تصویر کلی ، تلاشهای پراکنده و بی قاعده ای صورت پذیرفته. این در حالی است که تنها با یک یورش فراگیر به کل اقتصاد، آموزش، بهداشت، خانه داری، تغذیه و بهره وری میتوان به دور باطل فقر، ناآگاهی، بهداشت ضعیف و بهره وری پایین پایان داد. زمانی که چنین شود؛ فرایند توسعه اقتصادی خود-اتکا خواهد شد. [ بانک بین المللی ترمیم و توسعه ۱۹۵۰:XV]
برنامه بانک بر ” بهبودها و اصلاحات چندجانبه” که تمامی ابعاد اقتصاد را پوشش دهد تاکید داشت. یکی از وجوهی که در رهیافت بانک، بسیار بر آن تاکید شده بود؛ خصلت فراگیر(comperehensive)و یکپارچه(integrated) آن بود. طبیعت جامع رهیافت، مستلزم مداخله گریهایی در تمامی وجوه مهم اقتصادی و اجتماعی، برنامه ریزی دقیق، سازماندهی و اختصاص منابع و از سویی تضمین خصلت یکچارچگی برنامه و اجرای موفقش بود. گزارش ( که با ده ضمیمه فنی ” مربوط به متخصصین” تکمیل شده بود) همچنین مزین شده بود به یک مجموعه مفصل ازتجویزها مشتمل بر اهداف و مقاصد کمی، نیازهای سرمایه گذاری توسط بخش، طراحی معیار، روش شناسی و چیزهایی از این دست. بطور خلاصه، گزارش بانک، رهیافتی کاملا نوین بود به مدیریت مناسبات اجتماعی و اقتصادی در کشور.
ماموریت بانک در کلمبیا، تنها یکی از اولین مانیفستهای یک راهبرد تماما نوین برای حل مسایل ادراک شده در طیف وسیعی از کشورهایی بود که اینک و پس از جنگ تحت عنوان ” توسعه نیافته” شناخته میشدند. آتیه تمامی این کشورها که خویش را دراین جایگاه جدید در کنسرت جهانی ملل میدیدند؛ ناگزیر یکسان بود: ایجاد یک جامعه مجهز به فاکتورهای مادی و سازمانی که راه را برای دسترسی سریع به اشکال زندگی مخلوق تمدن صنعتی هموار مینمود. حول و حوش یک سازه (construct) خیالی (” توسعه نیافته”) گفتمانی شکل گرفت که در تمامی کشورها نیاز به پی گیری چنین هدفی را ایجاد نموده و برای آنها فن آوری و مقولات مورد نیاز برای انجام چنین وظیفه ای را به ارمغان آورد. گفتمان مورد نظر طی سالهای ۱۹۴۵تا ۱۹۵۵ شکل مشخصی به خود گرفت ودر فضای دگردیسیهای عظیم ایجاد شده پس از جنگ، خصلت و حوزه روابط میان کشورهای فقیر و غنی و بطور کل نفس ادراک آنچه دولتها و جوامع انجام میدادند را از اساس دگرگون ساخت.
ریشه های تاریخی این استراتژی جدید ( “توسعه”) را میتوان در موازنه جدید سیاسی در سطح جهان پس از اتمام جنگ جهانی دوم یافت. نگره های ” توسعه نیافته” و ” جهان سوم” در فرایندی که غرب ( و شرق) خودشان و ساختارهای قدرت جهانی را [طی آن]بازتعریف مینمودند؛ به مثابهمفاهیمی کارگشا ظهور نمودند.[۱]ما نمیتوانیم در اینجا شرایط تاریخی که استراتژی توسعه را ممکن ساختند؛ تحلیل کنیم؛ این شرایط مشتمل بود بر فروپاشی نظامهای استعماری قدیم، تغییرات در ساختارهای جمعیتی و تولید، گسترش کمونیزم دربخشهای معینی از جهان و ترس ملازم با آن در جهان سرمایه داری، همچنین ایمان به علم و تکنولوژی، که بر مبنای طرح مارشال جانی دوباره گرفته بود؛ اشکال جدید دانش اقتصادی و توسعه حیطه های جدید مطالعاتی ( بعنوان مثال ” مطالعات آمریکای لاتین”) و سرانجام تجربه ای غنی در رابطه با نظامهای اجتماعی پیچیده. پایان جنگ همچنین بر کشورهای مترقی نیز تاثیر گذاشت بویژه بر ایالات متحده با نیاز به سرمایه گذاری در فرصتهای ماوراء بحار و در همان حال، نیاز به بازار فروش برای محصولات که بازتابی بود از واقعیت موجود ظرفیت بهره ور صنعت در ایالات متحده که طی دوران جنگ تقریبا دوبرابر شده بود.توسعه اقتصادی، آزادسازی تجاری زیر سایه شرکتها و غولهای رو به رشداقتصادی و استقرار نهادهای مالی چندجانبه ( از قبیل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، تاسیس ۱۹۴۴) ابزارهای عمده برای محقق ساختن ملزومات و پیشبرد راهبرد نوین بودند.[۲]
با این وجود توسعه، تنها منتج از این عناصر یا ترکیب آنها و بسط تدریجیشان نیست؛ توسعه منحصرا ماحصل اشکال نوین دانش و نهادها نیست و یا ثمره پاسخ به تغییرات حادث شده در شرایط پویایی های سرمایه و یا بازتاب حساسیتی نوین به فقر بین الملل و در نهایت موفقیت طرح مارشال. توسعه بالنسبه نتیجه ای بود از استقرار سیستمی که تمامی عناصر پیش گفته ؛ نهادها، و رویه ها را یکجا گرد آورد و روابطی میان آنها ایجاد نمود که بقا و تداومشان را تضمین کرد. “توسعه” به عنوان یک شیوه تفکر و منبع عمل(practice)، خیلی زود به واقعیتی حی وحاضر بدل گشت. کشورهای فقیر به هدف تعداد بی پایانی از برنامه ها و مداخله گریها بدل گشتند که غیر قابل اجتناب به نظر رسیده و کنترلشان را تضمین مینمود. هرآنچه که در زیست این کشورها مهم مینمود( جمعیتشان، فرایندهای انباشت سرمایه، منابع طبیعی،کشاورزی و تجارت، هیات حاکمه، ارزشهای فرهنگی و غیره) به ابژه محاسبات مشخص نخبگان ، محاسباتی که علمی جدید را برای تحقق همان هدف شکل داد؛ و سوژه مداخله گریهای طراحی شده توسط طیف وسیعی از نهادهای تازه شکل گرفتهبدلگشت. طی چند سال بعد، این استراتژی بی پیشینه بر تمامی وجوه پیکره اجتماعی سایه گستراند.
حرفه ای شدن و نهادی شدن توسعه
آنچنانکه بسیاری از پژوهندگان،فراوان ابراز داشته اند)از آنجمله میتوان به فوکو(۱۹۸۰، ۱۹۸۱)؛ فرو(۱۹۸۵) و سعید(۱۹۷۹) اشاره نمود)؛ تولید و چرخه گفتمان،یک مولفه منسجم از اِعمال قدرت است.توسعه فی نفسه؛ به مثابه گفتمان، این نقش را بنحو تحسین برانگیزی ایفاء نموده است. در این ارتباط دو مکانیزم عمده ضروری بوده اند:
اول. حرفه ای شدن (professionalization) توسعه.مفهوم حرفه ای شدن به مجموعه ای از تکنیکها و رویه های آکادمیک گفته میشود که از طریق آنها، تولید، نشر، و اعتباردهی دانش، سازمان یافته؛ مدیریت شده و کنترل میگردد؛ بعبارت دیگر، فرایندی که یک سیاست حقیقت توسط آن ایجاد شده و حفظ میگردد. در مورد توسعه، این امر با کاربرد رشته های موجود در مورد مسایل جهان سوم و یا با ایجاد زیررشته هایی عملی گشت(اقتصاد توسعه دارای اهمیت روزافزونی شد؛ آنچنانکه خواهیم دید این موضوع تنها منحصر به این رشته نبود و رشته هایی از قبیل بهداشت، جمعیت شناسی، برنامه ریزی شهری، آموزش، و انسانشناسی تغذیه را نیز شامل میشد). تئوریهای منتج شده در ارایه وضعیتها، رفتارها و….توفیق یافتند؛ واقعیتی مشهود که مطیع درمانهای خاص بود.
در آمریکای لاتین، پس از ۱۹۵۰ سازمانی فراگیر از نهادهای دانش و سبکها جهت انطباق با حالتهای توسعه گون ایجاد شد. کارشناسان جدید از مدلهای علمی اجتماعی تازه ای از تحقیق و تدریس بهره می جستند که در بدو امر در ایالات متحده ایجاد شده بود (Fuenzalida 1983, 1985). آمریکا جایی بود که تحکیم و تثبیت ” مطالعات توسعه” در معتبرترین دانشگاهها قویترین مکانیسمها را برای خلق حقیقت و هنجارهای پیرامون جهان سوم به تکاپو انداخت. آموزش دانشجویانی از کشورهای جهان سوم در ایالات متحده و دانشگاههای اروپایی، و جمع نمودن حرفه ای ها در قالب مدل علم اجتماعی تجربی در دانشگاههای جهان سوم، مولفه های مهم حرفه ای شدن توسعه بودند.
دوم. نهادی شدن توسعه. این مکانیزم به استقرار یک حوزه نهادی اطلاق میشود که درون آن و از طریق آن، گفتمانها و تکنیکها، تولید میشود؛ ثبت و ضبط میشود؛ پایدار میشود؛ اصلاح میشود و اجرایی میگردد. شبکه نهادهای توسعه که مسئول چنین تاثیری بودند از سازمانهای بین المللی (بعنوان مثال، ملل متحد و آژانسهای “فنی” آن)،نهادهای دوجانبه (فی المثل آژانس آمریکایی برای توسعه بین الملل) و آژانسهای داوطلبانه (بعنوان نمونه آژانس CARE)گرفته تا آژانسهای ملی، منطقه ای، و محلی گسترش یافتند.دانش توسعه توسط این نهادها و در قالب برنامه های کاربردی، کنفرانسها، نشستهای کارشناسی، تیمهای مشاوره و …مورد بهره برداری قرار گرفت.با استفاده از اشکال معین دانش و تولید اشکال خاصی از مداخله گری، این نهادها شبکه ای بنا نهادند که آشکارگیها را سازمان داده و اِعمال قدرت را ممکن ساخت.
برنامه ریزی توسعهتکنیک عمده ای بود که از طریق آن فرایندهای حرفه ای شدن و نهادی شدن پوشش داده شد. مبنایی برای برنامه توسعه کلمبیا، گزارش بانک جهانی در ۱۹۴۹، اولین سری از برنامه های معتابهی بود که در این کشور در خلال ۴۰ سال طراحی شد. کمیته ملی برای برنامه ریزی و کمیسیون توسعه اقتصادی که تا سال ۱۹۵۰ به فعالیتهای محدودی میپرداختند؛ تا اواخر دهه ۱۹۵۰ بسیار شاخ و برگ پیدا نمودند. کمیسیونهای برنامه ریزی منطقه ای نیز تا اواسط دهه ۱۹۵۰ شکل گرفتند ( بعنوان مثال یک شرکت توسعه منطقه ای در دره سرسیز رودخانه کاکوآ(Cacua River Valley) در جنوب غربی کلمبیا تاسیس شد که از شراکت بانک جهانی و اداره دره تنسی، TVA بهره میبرد ضمن اینکه از مدل TVA نیز تبعیت میکرد. فقدان پرسنل آموزش دیده در این واقعیت بازتاب یافت که طی دو دهه ” عمر برنامه ریزی” نخستین طرح توسط یک نشست خارجی تدوین شد و تشکیلات برنامه ریزی ملی اغلب طرف مشورت با کارشناسان خارجی قرار میگرفت. دانشجویان کلمبیایی به دانشگاههایی بویژه در ایالات متحده فرستاده میشدند جایی که باید با دانشی در ارتباط با تکنیکهای جدید و چهارچوبی ذهنی که با سرمایه گذاریهای جدید متناسب باشد آشنا شوند.[۳]
برنامه ریز و اقتصاد دان نقشی اساسی در جهان جدید توسعه ایفا نمودند. لیکن برنامه ریزی تنها به کاربرد یک دانش نظری محدود نمیشد؛ بلکه ابزاری بود که اقتصاد را مفید میساخت؛ و آن را به شیوه ای کاملا مستقیم به دولت و سیاستگذاری مربوط میساخت. اقتصاددان توسعه تا آن حد شایستگی داشت که جهت خلق حقایق بسیار پایه ای پیرامون توسعه فراخوانده شود. رفته رفته، چنین تصور شد که توسعه نیافتگی اسرارش را در پیش چشمان نافذ- و البته بی تعصب و بی طرف- اقتصاددان آشکار میسازد. در بخش بعدی به اختصار به این شاکله عجیب اما نیرومند نگاهی می اندازم.
علم جدید اقتصاد توسعه
جان کنت گالبرایت(Gohn Kenneth Galbraith) در اواخر دهه ۱۹۴۰ به تدریس” فقر و توسعه اقتصادی” دردانشگاههاروارد پرداخت و در نوشته های خویش به سال ۱۹۷۹ بدبینی اظهار شده از سوی هم قطاران خویش را بار دیگر یادآوری کرد. او نتیجه گرفت که ” از اقتصاد ویژه کشورهای فقیر بعنوان یک حیطه مطالعاتی متفاوت “غفلت شده است (Galbraith 1979:27).تا سال ۱۹۵۵، چنین وضعیتی بطور بنیادین تغییر پیدا کرده و با یادآوری گالبرایت هم آواز شده بود که” هیچ موضوع اقتصادی سریعتر از موضوع نجات مردم کشورهای فقیر از شر فقرشان توجهات را سریعتر به خود جلب نمیکند(۱۹۷۹:۲۹). حیطه جدید، اقتصاد توسعه متولد گشته و حال به تمامی فرایند توسعه جهت میبخشید. به منظور فهم این رویداد تاریخی مهم است که شرایط درحال شکلگیری را تحلیل مینماییم: اینکه چگونه این رویداد حادث شد؛ چگونه بر فراز دکترین اقتصادی قبلی بنا شد؛ چطور اقتصاددانان توسعه ” اقتصاد توسعه نیافته” را برساختند؛ و چگونه تئوریهای آنها در وجوه گفتمانشان درباره اقتصاد جهان سرمایه داری و فرهنگ کشورهای مترقی تنیده شد و در نهایت اینکه چه شکلی از گفتمان اقتصاد پیش از جنگ، علم نوین را در خود جهان سوم جانشین و در آن جذب نمود.
آنچنانکه در ابتدا صورتبندی شد؛ اقتصاد توسعه پیامد اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک بود. بحران اقتصاد جهانی که با جنگ جهانی اول شروع شده بود؛ یک مجموعه جدید از دلمشغولیها در دستور کار تئوری اقتصاد به بارآورد که عمدتادر کینزگرایی و اقتصاد جدید رشد گنجانده شد و سپس در اواخر دهه ۱۹۳۰ و اواسط دهه ۱۹۴۰ در انگلستان و ایالات متحده بسط یافت. بر اساس این تئوری، اقتصادها به منظور دستیابی به رشد باید بخش معینی از ستاده خود را پس انداز و سرمایه گذاری نمایند. با مفروض داشتن سطح معینی از پس انداز و سرمایه گذاری، نرخ واقعی رشد به میزان بهره ور بودن سرمایه جدید بستگی دارد. سرمایه گذاری از سوی دیگر ظرفیت جدیدی برای تولید ایجاد میکند که باید به نوبه خود با افزایش در درآمد و تقاضای جدید جور باشد. بدین ترتیب اقتصاد رشد کرده و مطابق با آن تولید و تندرستی نیز ارتقاء می یابد. تنها چیزی که نیاز است استقرار ” نرخ پس انداز” ضروری است که با فرض بهره وری معینی، نرخ مطلوب رشد تولید ناخالص ملی(GNP) را ایجاد مینماید.
اقتصاددانان توسعه که تلاش میکردند این تئوری را در کشورهای ” فقیر” به کار برند بزودی دریافتند که سطح پس اندازها محدودتر از آن بود که بتواند فرایند رشد را پایدار سازد(“شکاف پس انداز”). آنها همچنین به حیطه ای رجحان یافته از سرمایه گذاری دست یافتند که درآن فواید انباشت سرمایه از هر حوزه دیگری بیشتر خواهد بود: صنعتی شدن. آنچنانکه اقتصاددان پیشرو دبلیو. ای. لوئیس (W. A. Lewis) در ۱۹۴۶ با ارجاع به صنعتی شدن جامائیکا( نقل قول از Meier 1984:143) نوشته است؛ چنین صنعتی شدنی که کلید توسعه بود؛ ” تابان تر از خورشید” مینمود. آنچنانکه لوئیس خاطرنشان ساخته است؛ صنعتی شدن، تنها راه را برای رشد و مدرنیزاسیون اقتصادهای عقب مانده هموار نمیسازد بلکه همچنین گسترش عقلانیتی مناسب برای” کارآموزی نیروی کار و خو دادن آنها به شرایط کارخانه ای” (in Meier 1984:143) را نیز میسرمیساخت. صنعتی شدن همچنین به بهترین شیوه خیل عظیمی از جمعیت اضافی که خویش را در نقاط حومه و دورافتاده تحت شرایط بسیار نابسامان و وحشتناک، تلف میکردند را به فعالیتهای تولیدی کشاند و تجارت جهانی را رقابتی تر ساخت. آن شیوه واقعی که از طریق آن صنعتی شدن رخ میداد هسته اغلب مدلهای توسعه صورتبندی شده در دهه ۱۹۵۰ را تشکیل میداد. به برنامه ریزی احساس نیاز شد چراکه صنعتی شدن بصورت خودانگیخته رخ نداد؛ کمک خارجی، وامها، و سرمایه گذاری ضروری بود تا ” شکاف پس انداز” را پر نموده و فن آوری لازم را به بارآورد. برخی از اقتصاددانان معتقد شدند که یک تلاش اولیه عظیم نیاز بود تا بر دور باطل فقر، بهره وری پایین، فقدان سرمایه و…. فائق آید. اما تمام آنها اتفاق نظر داشتند که چنین امری متصور است؛ و اینکه اگر سرمایه کافی و فن آوری مناسب تضمین شوند؛اقتصادهای عقب مانده میتوانند مدرنیزه شوند.[۴]
گفتمان اقتصاد پس از جنگ، در آمریکای لاتین ماهیتی کاملا متفاوت داشت. گفتمان اقتصادی تا آن موقع بیشتر به تلاش قرن نوزدهمی که در آن عوامل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تفکیک ناپذیر بودند؛ نزدیک بود تا اقتصاد تجربی یا جامعه شناسی که پس از ۱۹۵۰ معرفی شد. البته در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ تغییراتی که رخ داد که زمینه را برای اقتصادهای توسعه فراهم ساخت (ته مانده پوزیویتیسم، و رشد طبقه صنعتی، نتیجه اولین دهه های ” مدرنیزاسیون” و صنعتی شدن). اما حتی پیشنهادهایی که از سوی افراد آکنده از روح علم نوین ارائه میشد عمیقا از پیشنهادهای مطرح شده در آغاز شکلگیری توسعه متفاوت بود. در کلمبیا، این امر تا آغاز نشست بانک جهانی در ۱۹۴۹ صحت داشت. آنچه که پس از جنگ تغییر کرد خود نظام شکلگیری گفتمان توسعه بود. در خلال این دوره ساختار جدیدی طرح ریزی شد که پیکره ای نظری را یکپارچه ساخت( اقتصاد توسعه)، تعدادی از رویه ها ( بعنوان مثال، سیاستگذاری و برنامه ریزی)، و سازمانهای ملی و بین المللی، مفصل بندی(articulation) یک گفتمان اقتصادی جدید را بر فراز رویدادهای اقتصادی و سیاسی ممکن ساختند. بدین ترتیب سیستمی متولد شد که مسیر تشکیل ابژه ها، مفاهیم و راهبردها درون گفتمان اقتصادی را دگرگون ساخت. بعلاوه، اقتصاددانها فراخوانده شدند تا رهبر تلاشی باشند که جامعه توسعه نیافته را اصلاح مینماید و راهی به تمامی متفاوت از درک زندگی اجتماعی و اقتصادی پیش میکشد. و از چنین موقعیت برتری بود که اقتصاد بر تمامی رویه توسعه سایه افکند.
غذا و برنامه ریزی تغدیه: یک مورد پارادایمی در عملگری توسعه
حال بایستی نشان دهیم که چگونه “توسعه” به رژیمی از رویه های تجسم بخشید. آزمون نمودن توسعه یعنی آزمون نمودن رویه هایی در ارتباط با مسایلی مشخص که از تئوریهای موجود و دستگاهها(apparatuses)ی نهادی ظهور نموده و از آنها مجزا نیست. در این بخش، با مثال به تشریح شیوه ای میپردازم که از طریق آن مجموعه ای از تکنیکهای عقلانی(rational) هم به نوعی دانش و هم به نوعی قدرت ، سازمان بخشیده یکی را به دیگری ربط داده؛ تا مساله ای ویژه را بنا نهند: گرسنگی.
برای ۴۰ سال، راهبردهایی که با سوء تغدیه و گرسنگی در جهان سوم مبارزه میکردند علی رغم حضورپایدار مشکلاتی که قصد برانداختن آنها را داشتند به توفیق یکدیگر یاری رساندند. تا آغاز دهه ۱۹۷۰، سوء تغذیه به درجات متغیری از تولید ناکافی غذا، مراقبتهای بهداشتی، بهداشت و آموزش نسبت داده میشد اما بطور کلی این عوامل بصورت جدا از هم مد نظر قرار میگرفتند. شکست تلاشهای گذشته- از جمله راهبردهای بلندپروازانه ای همچون انقلاب سبز- در اوایل دهه ۱۹۷۰ به این باور منتهی شد که تنها یک راهبرد جامع و یکپارچه میتواند بنحوی موفق به عوامل پیچیده دخیل در سوءتغذیه و گرسنگی بپردازد. بر طبق تئوری جدید، سیاستگذاری غذا و تغذیه باید یک بخش یکپارچه از توسعه ملی بوده و تمامی وجوه مهم مرتبط با نظام تنظیم کننده غذا و تغذیه را مد نظر داشته باشند: تامین غذا(تولید، قیمتها، واردات و صادرات، و غیره)، تقاضا برای غذا( درآمد، عادات غذایی، آموزش، سوبسیدها)، و بهره گیری بیولوژیکی از غذا( بهداشت، فاکتورهای محیطی، سن، جنس، و غیره). بار دیگر، البته برای اولین بار در مورد غذا، برنامه ریزی فراخوانده شد. بعلاوه، صریحا بر نیاز به رشته ای جدید مهر تایید زده شد.
رشته جدید، برنامه ریزی و سیاستگذاری غذا و تغذیه نام نهاده شد(Food and Nutrition Policy and Planning- FNNP). چگونه این استراتژی جدید در اوایل دهه هفتاد ظهور کرد؛ شکوفا شد و سرانجام در کمتر از ده سال رو به افول گذاشت؛ و چگونه سرمنشاء پیکره ای فراگستر از دانش، برنامه های بی پایان و نهادهای نوین در جهان سوم شد؛ روابط اجتماعی موجود را دگرگون کرد و به اولین نمونه از چگونگی کار کردن توسعه بدل گشت. نشستی در سال ۱۹۷۱در MIT برگزار شد که هدفش ” در وهله اول عطف توجه بین المللی به نیاز برای تمرکزی ویژه بر سیاستگذاری تغذیه و فعالیتهای برنامه ریزی بود(Scrimshaw and Wallerstein 1982:xiii). رشته [تغذیه] به صورت رسمی با انشتار دو کتاب در ۱۹۷۳ که یکی از آنها بر اساس کنفرانس MIT در ۱۹۷۱ تهیه شده بود (Berg 1973; Berg, Scrimshaw, and Call 1973)، و حداقل شش کتاب دیگر و مطالعات تخصصی بی شمار و مقالات ژورنالها که تا قبل از نزول رشته در ۱۹۸۲، در FNNPچاپ میشدند؛ متبلور شد.[۵]در پاییز ۱۹۷۲، برنامه ریزی بین المللی برای تغذیه در MIT پایه گذاری شد و سرمایه اش از سوی بنیاد راکلفر و آژانس امریکا برای توسعه بین الملل (USAID) تامین اعتبار شد. این برنامه برای نخستین بار متخصصین تغذیه، مهندسان، و علمای اجتماعی را جهت بحث پیرامون مسایل غذا و تغذیه در جهان سوم گردهم آورد. با آغاز سال ۱۹۷۵، دولتها و سازمانهای بین المللی تحقیق و کاراموزی در FNPP را بعنوان یک اولویت شناسایی کرده بودند؛ برنامه های ویژه در دانشگاههای مختلف در ایالات متحده و انگلستان برپا شد جاییکه به دانشجویان از سراسر جهان برای تحصیل در رشته جدید بورس اعطاء میشد.
به موازات آن، پروژه ارتقاء سیاستهای غذا و تغذیه (PIA/PNAN) در آمریکای لاتین و به سال ۱۹۷۱ پایه گذارده شد و آژانسهای مختلف وابسته به ملل متحد از آن حمایت نمودند. این آژانس وظیفه داشت تا دکترین جدید را در آمریکای لاتین شیوع دهد. این آژانس با تجهیز به اصول راهنمای روش شناسانه فراوان جهت فرمولبندی برنامه های غذا و تغذیه، به زودی در زمینه مشاوره به گروههای برنامه ریز و متخصصین تغذیه در بسیاری از کشورها، جهت انجام فرمولبندی سابق الذکرفعال شد. پیش از آن در ۱۹۷۳ گروهی از برنامه ریزان جوان کلمبیایی در نشست منطقه ای PIA/PNAN در لیما حضور بهم رساندند که به نوبه خود مبنایی شد برای نخستین طرح جامع غذا و تغذیه در آمریکای لاتین. دو سال بعد این طرح توسط عالی ترین مقامات دولت مورد تایید قرار گرفت و اجرایش در ۱۹۷۶ و با پرداختهای دولت کلمبیا و وامهای بانک جهانی، آژانس کانادایی توسعه بین المللی و USAID، آغاز گردید. چیزی نگذشت که طرحهای مشابهی در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و آسیا گسترش پیدا نمود.
طرح ملی غذا و تغذیه در کلمبیا ( NFNP) میزبان برنامه هایی بود که در جستجوی تاثیر بر مولفه های ” نظام غذایی” بودند. تمامی برنامه ها به دقت هدفگذاری شدند تا با جمعیتهای به شدت متاثرارتباط برقرار نمایند. داده های اقتصادی اجتماعی دروسعتوپیچیدگیبیمانندیاز تمامی شهرستانهای کشور جمع آوری و طبقه بندی شد؛ بخصوص به منظور آنکه تقاضاهای مطرح شده در نشستهای بانک را برآورده سازد. طرح مذکور مشتمل بر یک استراتژی بود با نام توسعه یکپارچه روستایی( integrated rural development) که بر کشاورزان خرده پا ، و گونه ای از بهداشت کاربردی، تغذیه و برنامه های غذایی تکیه مینمود (مراقبتهای بهداشتی اولیه، آموزش تغذیه، گونه های غذایی، پارکهای خانوادگی و….). غیرممکن خواهد بود که بخواهیم خود برنامه را در اینجا تحلیل کنیم اما میتوانیم وجوه کلی تلاشهای انجام شده با چنین ماهیتهایی را در آزمونمان از رویه های سیاستگذاری توسعه، برجسته سازیم.
به دفعات، همچون در مورد تغذیه، اولین گام، ایجاد زیررشته ایست که به نوبه خود نیازمند یک دم و دستگاه (apparatus)نهادی است. مقید ساختن حیطه ها و واگذاری آنها به روشنفکران که دیگر چیز جدیدی نبوده و یکی از وجوه مشخص خیزش و تثبیت وضعیت مدرن است. معذالک آنچه که باید در اینجا مورد تایید قرار گیرد آن است که چگونه نهادها از یک سری رویه ها در بنای مسایل خود بهره میبرند و از طریق چنین رویه هایی مضامین سیاستگذاری را کنترل مینمایند؛ انحصارات را تقویت نموده و بر روابط اجتماعی تاثیر میگذارند. مشکلاتی از این زیررشته ها و دم و دستگاهها سربرآورده و به طرقی حل و فصل میشوند.
بعنوان مثال یک نمونه از چنین رویه ای، خلق برچسبهایی ( ” کشاورز خرده پا”، ” دهقانان بیسواد”، ” زنان حامله و شیرده” و ….) است که برنامه های مناسب، آنها را حل و فصل و اصلاح خواهند کرد. این برچسبها- و بطور کل، گفتمانهای حرفه ای که آنها را پایدار میسازند- ناگزیر، مواجهه میان سازمان و ” ارباب رجوعش” ( مثلا دهقانان) را به طریقی ساختار میبخشند که واقعیت محلی این دومی توسط اولی ساخته و پرداخته و فراگذشته (transcended)میشود. طی فرایند، دهاقین ، توسط دستگاه توسعه بعنوان تولیدکننده سازمان یافته؛ یا به مثابه عناصر، رانده میشوند؛ یا مدرن میشوند؛ یا در قالب اقتصاد ملی، ” یکپارچه” میشوند. بعبارت دیگر، مدیریت و کنترل میشوند؛ و مجبور میشوند که تنها در محدودیتهایی که نهادها تحمیل نموده اند مانور دهند.[۶]
اقتصاددانان سیاسی، که بحران تولید غذا در جهان سوم- و بیانیه های ملازمشان، با اولویت فقر و گرسنگی- را بر حسب قوانین جریان سرمایه در مقیاس جهانی تبیین مینمایند؛ چنین استدلال میکنند که پروتاریزه شدن همه گیر و یا نسبی دهقانی(peasantry) پی آمد ناگزیر الگوی توسعه سرمایه داری اتخاذ شده پس از جنگ جهانی بوده؛ و ادامه میدهند که تبدیل دهقانی به منبعی از نیروی کار ارزان برای انباشت سرمایه ی رخ داده؛ لازم بوده است( بعنوان مثال نگاه کنید به Barkin 1987; de Janvry 1981). معذالک بایستی خاطرنشان شود که در همان حال که سرمایه داری در اقمار به تامین غذا و نیروی کار ارزان نیاز دارد؛ این توسعه بوده است که دهقانی را به ورطه ایفای نقشی دائمی یعنی انجام شرایطی کشانده است که یک سری از گفتمانها و برنامه ها ایجاد نمودند تا با واقعیتشان سروکله بزنند. جهان دهقانان بنحوی هولناک توسط نهادهای حرفه ای و رویه هاشان سازمان یافت. دومی اولی را تعبیر نمود؛ روابط اجتماعی را در فضاهای روستایی هماهنگ کرد (بعنوان مثال، میان دهقانان، کشاورزی تجاری، تعاونیهای تجاری کشاورزی)، دیگر انواعی از روابط را به بار آورد (بعنوان مثال جنسیت) و تعداد معتنابهی تعامل میان تمامی این کنشگران شیوع داد؛ تنها از خلال مجموعه ای از مقولات که در گفتمان حرفه ای ریشه داشتند. آنچه سربرآورد منظری بود از ” دچار سوءتغذیه” یا ” دهقان بیسواد” بعنوان یک مشکل که باید توسط توسعه ای اثربخش ریشه کن شود( بعنوان مثال ” انقلاب سبز” و ” توسعه روستایی یکپارچه”). نیازی به گفتن نیست که در چنین هیاهویی از ملاحظات به تلاش دهقانی یا به فرهنگش یا به مقاومتش عنایتی نمیشد. این موارد توسط پیکربندی حاصل شده توسط دستگاه توسعه مسدود شدند.
برنامه توسعه روستایی یکپارچه کلمبیا- یکی از مولفه های اصلی NFNP- سبکی جدید از تعامل میان پرسنل میدانی محلی (کارگزاران ترویج، کارکنان بهداشت، برنامه ریزان) و دسته بندیهای گوناگون،بوجود آورد. این تعاملات خود بخود توسط عملیات بوروکراتیک نهادهای درگیر در آنها ساختار یافتند و به نوبه خود فعالیتهای نهادها را بر اساس گفتمان توسعه روستایی FNPPکه در بدو امر توسط بانک جهانی و تعداد معدودی دانشگاه در اروپا و ایالات متحده ایجاد شده بود سازمان دادند.همچنین تعامل میان برنامه ریزان ملی در بوگوتا و بانک جهانی به تامین سرمایه از سوی بانک جهانی مشروط شد و در نتیجه توسط امور روزمره در بانک ساختار یافت. یک نتیجه کاملا ملموس این عملکردها بازتعریف و بازترتیب ساختارهای بخش ارضی در کلمبیا بود. این نتیجه البته به مثابه برآیندی مطلوب و منطقی رویه های مستدلی بود که بدین ترتیب بخش عمده آنها بدون چالش باقی ماند. آنچه که میخواهم در اینجا بر آن تاکید کنم این مطلب است که رویه ها منحصرا به گونه ای عمیق سیاسی نیستند تا اثری واقعی بر مردم داشته باشند؛ بلکه اگر درصدد فهم عملگری برنامه های توسعه بعنوان تکنیکهای دانش و قدرت هستیم باید رویه ها را مشهود (rendered visible) ساخته و مفهومسازیها و رویه های جایگزین را پی گیری نماییم.
بسیاری از طرحهای تولید شده تحت افسون گفتمان FNPP تا اوایل دهه ۱۹۸۰ مورد موشکافی قرار گرفتند ( دو کتاب که یکی توسط مقامی ارشد در بانک جهانی نگاشته شده و دیگری به سفارش بانک و توسط گروهی از اساتید استنفورد و هاروارد، بنحو مناسبی چرخه را تکمیل نموده و مسیر دیگری گشودند؛ این بار با تاکید بر عملگرایی بیشتر و سیاستگذاری با فراگیری کمتر. نگاه کنید به Berg (1981), Timmer, Falcon, and Pearson (1983)). ما معتقدیم که مورد FNNPPنمونه ایست از چگونگی عمل نمودن توسعه. زیررشته هایی با برنامه های ملازمشان مشحون از برنامه های توسعه. ما با پاره ای جزییات در رابطه با یکی از حیطه های مسلط که اصطلاحا اقتصاد توسعه نامیده میشود سخن گفتیم. میتوان در قالب یک استراتژی با هدف تحقیق جهت فهم تصویرگری (mapping) جهان سوم در دوره پس از جنگ جهانی دوم به پژوهشهایی در دیگر حیطه ها دست زد.
انسانشناسی کردن (anthropologizing) در غرب: مردم نگاری مقاومت، توسعه؛ و اقتصاد غربی
جهت ارایه شرحی کاملتر از توسعه، تنها مطالعه این فرایند از ۱۹۴۵ به بعد کفایت نمیکند. توسعه با پدیده های دیگری که قبل از ابداعش وجود داشته اند پیوند دارد. بویژه بایستی شکلگیری رویه های اقتصاد غربی و عقلانیت- چیزهایی که عادت کرده ایم با Homo Oeconomicusتداعی نماییمشان- و ترویجشان در جهان سوم را مورد مداقه قرار بدهیم چراکه همین رویه ها بودند که در بدو امر قماشی بر تن اقتصاد دوختند.[۷]
جامعه شناس کلمبیایی ارلاندو فالس بوردا (Orlando Fals Borda) رویدادی را توصیف میکند که در Tierras de Loba در بخش ساحل اقیانوس آرام کلمبیا رخ داده و باعث شده است تا اولین کمپانیهای آمریکایی برای ورود به منطقه ترغیب شوند. در میان بسیار رویه هایی که این کمپانیها معرفی کردند یکی هم استفاده از سیم خاردار بود؛ رویدادی کاملا خنثی که در عین حال اهمیتی شگرف برای جمعیت محلی داشت:
آشکار بود که خارجیها سرسختانه با استفاده جمعی از زمینها مخالف بودند؛ چیزی که بخش جداناپذیری از هویتفرهنگی محلی اقتصاد منطقه بود….بعلاوه
آنها استفاده از سیم خاردار را ( برای اولین بار بین سالهای ۱۸۷۵ تا ۱۸۸۰ به کشور آورده شد) را بعنوان یک رویه طبیعی و عاقلانه برای تولید کشاورزی معرفی کردند. این رویه، بویژه از آن رو دهقانان لوبا را برآشفت چراکه با عقلانیت و منطق بقای آنها کاملا متفاوت بود؛ این امر زمانی جنبه تحریک آفرینی بیشتری به خود گرفت که دهقانان دیدند زمینهای مشاع آنها و مسیرهای عبوری سنتی شان با فنسها قطع شد؛ فنسهایی که دفاع از اصل خدشه ناپذیر مالکیت خصوصی را تصویر میکردند.[ Fals Borda 1984:172B]
در یک مطالعه اخیر دیگر در مورد مقاومت فرهنگی در غرب کلمبیا، انسان شناس میشل تاسیگ (Michael Taussig) تعبیری از رویه هایی ارایه میدهد که طی آنها
دهقانان شدیدا غیرطبیعی بازنمود میشدند؛ حتی شرور، رویه هایی که اغلب ما در جوامع کالا- مبنایمان آنها را در کاربستهای هرروزه اقتصادمان و بنابراین کاربستهای جهان بطور کلی، بصورت طبیعی میپذیریم. این بازنمود زمانی اتفاق می افتند که دهقانان پروتاریزه شده و تنها به شیوه ای از زندگی که توسط روابط سرمایه دارانه تولید سازمان داده شده؛ ارجاع داده میشوند. اینبازنمود نه در شیوه های زندگی دهقانی اتفاق افتاده و نه به آن اشاره میکند. [Taussig 1980:3]
این رویه ها، که با عقایدی شیطانی همراهی میکرد؛ بر طبق گفته تاسیگ پاسخ جهتگیری پیشاسرمایه داری دهقانان بود به تجربه کالایی شدنی ( commodification) که بنحو فزاینده ای با آن مواجه شده بودند. به همین ترتیب نویسندگان دیگری نیز به مطالعه مقاومت در حوزه های دیگر پرداخته اند بعنوان مثال تولید” خرده- کالایی” در گواتمالا بعنوان جایگزینی برای تولید کاملا سرمایه دارانه، روشی که مردم آند (Andean People) طی آن از جوامعشان در برابر تجاوز تجاری و سرمایه داری دفاع کرده اند (Mallon 1983; C. Smith 1984).
بنابراین پاسخ جوامع جهان سوم به گسترش سرمایه داری اخیرا به ملاحظه ای مهم در انسانشناسی بدل گشته است. آثاری که به پرسش مقاومت میپردازند در مطالعه فرایند تاریخی، رویه اجتماعی، و واسطه گری نمادین حضور داشته و به منظور بررسی چنین واکنشهایی به یکدیگر تنیده شده اند( نگاه کنید به کارهای Taussig، Fals Borda، و Smith که در بالا نقل شد؛ Camaroff(1985)، Nash (1979)، و Scott(1985). برای بازبینی این روند در انسانشناسی نگاه کنید به Fischer (1986:chapt. 4) و Escobar(1988)). اما این پدیده باید در چشم اندازی وسیعتر فهم شود؛ اصطلاحا، چونان خلق یک سوژه زایا در فرهنگ مدرن که بعنوان یک رفتار مفروض و غوطه وری در رویه هایی معین خصلتبندی میشود. این امر ایجاب میکند که سرمایه داری را نه فقط در معنای تولید و بنحوی باریک بینانه، اقتصاد سیاسی تعریف کنیم بلکه از سرمایه داری تلقی یک تجلی (manifestation)را داشته باشیم که شاید بتوان آن را اقتصاد غربی نام نهاد؛ اقتصادی که بعنوان کلیتی از سه نظام ممزوج شده در انتهای قرن هیجدهم در شمال غربی اروپا فهمیده میشود: نظام تولید ( بطورکلی اقتصاد جهانی سرمایه داری)، یک نظام قدرت ( مکانیزمهای انضباطی (disciplinary) و نرمال سازی)، و نظامی از دلالت (ایدئولوژی، علم، و بازنمود، شاملروندهای فلسفی از قبیل لیبرالیسم و فایده گرایی و یک رمز مسلط که حول و حوش نگره های کار و تولید اظهار گشته است). تنها بدین شیوه است که میتوانیم به ماهیت اقتصاد غربی و اهمیت ترویج آن در بقیه جهان پی ببریم.
مروری بر این ماهیت [۸]نشان میدهد که تنها طی یک فرایند آرام بود که رویه های اقتصادی مسلط امروز، به خصلت مشترک اجتماعات در جوامع غربی بدل شده و حال بعنوان شیوه هایی عادی و آشکار از کنشگری و بروز رفتار نگریسته میشوند. به صراحت میتوان گفت که این رویه ها و عقلانیتی که حال و از خلال توسعه در جهان سوم معرفی شده است دارای آنچنان مقیاس بزرگی است که پیش از این سابقه نداشته است. توسعه تبدیل به آن استراتژی کلان(grand strategy)ی شده است که از خلال آن تحول ذهنیت هنوز آنچنان عقلانی نشده (not-yet-too rational) آمریکای لاتین/جهان سوم حاصل میشود. بدین ترتیب، رویه ها و معانی پایدار فرهنگی – همچنین روابط اجتماعی نهفته در آنها- دگرگون میگردند. پی آمدهای این امر عظیمند؛ تا آن حد که آمال و آرزوهای اجتماعات جرح و تعدیل میشوند. ازاینرو اثر وارد کردن توسعه نه فقط بر حسب تاثیر اجتماعی و اقتصادی اش بلکه همچنین و شاید هم مهمتر از آن، باید در ارتباط با معانی و رویه های فرهنگی که توسط آن تاثیر،مختل و اصلاح میگردند؛ نگریسته شود.
بدین شیوه، تحلیل اقتصاد غربی بعنوان کلیتی از نظامهای تولید، قدرت، و دلالت میتواند در ارتباط با نقد اقتصاد در غرب برای ملاحظات انسانشناسانه پیش گفته مثمرثمر باشد. سپس انواع معینی از تسلط غربی میتوانند بعنوان محصول ارتباط درونی میان عرضه گفتمانهای مسلط درباره اقتصاد، القاء آنها در نهادها و رویه ها ( بعنوان مثال، از طریق توسعه)، و اثرشان بر نهادهای تاریخی محلی مشتمل بر مقاومت در برابر این فرایندها، مورد تحلیل قرار گیرند. این استراتژی نه تنها برای ” انسان شناسی از غرب”( anthropologize the west) – طبق تعریفی که رابینو ارایه میدهد که عبارت است از پرده برداشتن از آن قلمروهایی مثل معرفت شناسی و اقتصاد که در غرب بسیار بدیهی و جهانی قلمداد میشوند(Robinow 1986:241)- بلکه برای فهم بهتر توزیع جغرافیایی-فرهنگی هویت و تفاوت و دلالتهایش بر حسب روابط مادی و فرهنگی میان مردم مختلف نیز مفید خواهد بود.
در نهایت، انسانشناسی مدرنیته آنچنانکه فوکو نشان داده است[۹]؛ متعلق homo oeconomicusاست؛ سوژه ای که به دنبال قطعیت است فردی انضباط یافته است؛ نظمی که حاصل میشود؛ نظمی است تحت یک عقلانیت مفروض و قوانین سرمایه. بدین ترتیب مدرنیته در بدو امر یک تجربه اروپایی باقی میماند؛ تجربه ای که در پی همه شمول(universal) شدن است. اغلب نقدهای امیدبخش توسعه که به صراحت به پرسشهای ذهنیت، دانش، و قدرت میپردازند بیهوده انجام نشده اند. این نقدها تعداد روزافزونی از جنبشهای اجتماعی را تغذیه میکنند؛ جنبشهایی که خصلت اقتصادگونه توسعه را رد میکنند؛ نسبت به دیگر مسایل ( اکولوژیکی، مسایل مربوط به صلح و زنان و مردم بومی) آگاهی دارند و میخواهند از دانش محلی بهره برند تا شاکله موجود قدرت را جابجا نمایند. بواسطه شور و نشاط چنین جنبشهای نوینی است که دم ودستگاه چهل ساله توسعه در حال فروپاشی و رو به زوال است و میتوان عرصه جدید در حال پیدایشی، برهه ای که بیشتر تکثرگرا و کمترسرکوبگر است را متصور بود[۱۰].
یادداشتها
۱ –در باب خاستگاه نگره های ” توسعه” و ” جهان سوم” نگاه کنید به Ardnt(1981)، Binder (1986)، Mintz 91976)، Pletsch (1981)، Wallerestein(1984)، و Wosley(1984). نقدهای ارزشمندی از توسعه و تا حدودی شبیه به آنچه ما در اینجا ارایه دادیم یافت میشود در Gendzier( 1985) و Morande (1983).
۲ –بستر تاریخی و سیاسی ای که سبب ساز خیزش توسعه شد بخوبی خلاصه شده است در Gendzier (1985)، همچنین نگاه کنید به Chomsky (1987)، Little (1982)، Meier (1984)، و Seers (1982).
۳ –مهمترین مشاوره ها یا نشستها در ارتباط با ارگانیسمهای برنامه ریزی کلمبیا عبارت بودند از: L. Currie/World Bank, 1949; A. Hirschman, early 1950s; Lebret, 1957; Watterson/ World Bank,
۱۹۶۳-۶۴; a Harvard mission, 1960-70; a United Nations (CEPAL) mission, 1959-62; D. Avramovic/World Bank, 1970; D. Seers/ILO, 1970.. تمامی این نشستها نقشی مهم در شکلگیری برنامه های توسعه کلمبیا ایفا نمودند. در کنار این نشستهای “کلان”، تعداد معتنابهی مامور و متخصص بعنوان کارشناس و مشاوره طی یک دوره کوتاه از کشور دیدن کردند.
۴ –برخی از مدلهای پیشنهاد شده طی دهه ۱۹۵۰ توسط این افراد ارائه شدند: Nurkse ( شکلگیری سرمایه و “رشد متعادل” بعنوان مکانیزمهایی جهت شکستن ” دور باطل فقر”)، W. A. Lewis( با مدل بسیار معروفش ” اقتصاد دوگانه”)، P. Rosenstein Rodan( که بر ” تلاش بزرگ” (big push) در سرمایه گذاری جهت بسیج بیکاران روستایی برای صنعت تاکید نمود)، H. Liebenstein( که وجود ” دام تعادل سطح پایین” را بعنوان یک اصل پذیرفت)،A. Hirschman( با تاکیدش بر ” پیوندهای روبه جلو و روبه عقب” در فرایندهای صنعتی). نظریه مشهور روستو تحت عنوان مراحل رشد اقتصادی (Rostow 1960) تلاشهای اینچنینی را به حد کمال رساند. بهترین مقاله های نوشته شده در دهه ۱۹۵۰ در رابطه با توسعه اقتصادی یافت میشود در Agarwala and Singh (1985). بسیاری از نخستین تئوریها مورد بحث قرار گرفته است در Meier (1984) و Seers and Meier(1984).
۵ –کارهای انجام شده بر FNPP که دراینجا ذکر شد شامل ادبیات مشابه در مورد استراتژی ” توسعه روستایی یکپارچه” (IRD) سکه در ۱۹۷۳ توسط بانک جهانی آغاز شد؛ نمیشود. جنبه های ادبی و عملی IRD نیز بطور دقیق در تز دکترای اینجانب آزمون شده است (Escobar).
۶ –تحلیل سیاست توسعه و برنامه ریزی بعنوان رژیمی از رویه ها یافت میشود در کارهای Clay و Shaffer (1984) و Wood (1985). اسمیت روش شناسی نیرومندی را برای مطالعه رویه های نهادی بعنوان عنصر سازنده روابط اجتماعی بسط داده است ( نگاه کنید به D. Smith 1974, 1984, 1986).کاربرد روش اسمیت که همچنین از نقد توسعه بعنوان گفتمان و رویه بهره میبرد در آثار مولر یافت میشود (۱۹۸۶, ۱۹۸۷). همچنین به آثار اسکوبار مراجعه کنید (۱۹۸۴-۸۵).
۷ –به عبارت دیگر، ما با ” تبارشناسی توسعه” در معنای فوکو ای آن موافقیم. بیانی موجز از ماهیت تبارشناسی یافت میشود در فوکو (۱۹۸۵:۳-۲۴). بنای اقتصاد غربی و ترویجش در بقیه جهان آنچنان که من در تزم مراد کرده ام باید بعنوان بخشی ضروری از تبارشناسی توسعه نگریسته شود.
۸ –رهنمودهایی برای مطالعه اقتصاد غربی بر حسب جمعیت، قدرت و دلالت پیش از این در دانش پژوهی معاصر توسط نویسندگانی چیره دست بسط داده شده است ( که در راس همه آنها میتوان اشاره نمود به سk. Polanyi, J. Schumpeter, F. Braudel, L. Dumont, M. Foucault, I. Wellerestein, J. Baudrillard, P. Clastres). این بحثها بطور کامل در کار من نیز بسط یافته است؛ بر مبنای آثار این نویسندگان و همچنین آثار مورخین مختلف سرمایه داری.
۹ – ” نکته محوری این است که با آغاز قرن نوزدهم ترتیبی جدید از دانش بنا شد که بطور همزمان با تاریخیت اقتصاد ( در ارتباط یا اشکال تولید) ، متناهی بودن هستی بشری( در ارتباط با نیروی کار و کمیابی)، و تحقق یک پایان برای تاریخ- چه در شکل یک حرکت تدریجی نامحدود یا به شکل یک چرخش ناگهانی، سازگار بود. تاریخ، انسانشناسی، و تعلیق توسعه همگی مطابق با شکلی که یکی از شبکه های مهم اندیشه قرن نوزدهم را تعریف میکند به یکدیگر مرتبطند… اقتصاد قرن نوزدهم، به انسانشناسی ارجاع داده خواهد شد آنسان که به گفتمانی از متناهی بودن طبیعی بشر ارجاع داده میشود” (Foucault 1970:262, 257). این امر، برای فوکو مدرنیته را تعریف میکند؛ یعنی همان تحلیلش از تناهی و ” تنیده شدن اقتصاد بر دور تاریخ” (۱۹۷۰: ۲۵۵). همچنین نگاه کنید به Vinct (1986).
نقدهای نگره های کمیابی و عقلانیت در اقتصاد یافت میشود در Caille(1986) و Stikkers(1985).
۱۰ – نخستین انعکاس این جنبشهای اجتماعی مردم – نهاد یافت میشود در Esteva (1987)، Falk (1987)، Fals Borda (1985-1988)، Kothari (1984,1987)، Nandy (1987)، Rahnema (1986,1988)، Sheth (1984)، Shiva (1986). این آثار در نتیجه تز من خلاصه و توضیح داده شده اند.
منابع در متن مقاله اصلی موجود است.
برای خواندن متن اصلی در زیر کلیک کنید:
arm.shahraki@gmail.com
مطالب مرتیط در سایت:
http://anthropology.ir/node/5448
http://anthropology.ir/node/4403
http://anthropology.ir/node/4104
http://anthropology.ir/node/3473
http://anthropology.ir/node/1386
http://anthropology.ir/node/1388
پیوست اندازه