سرخ پوشیده، شلوار و بالاپوشی سرخ و کمربندی بر روی بالاپوش، چکمههای سرخ بر پا دارد و تاجی سرخ که با نگینهای رنگی تزیین شده، دایره زنگی یا دفی به دست گرفته و بر آن مینوازد. سالی یکبار ظاهر میشود و در آوازی که میخواند نیز میگوید که سالی یکبار ظاهر میشود، و صورتش سیاه است یا سیاه کرده. میشناسیمش، ما همه میشناسیمش، پدرانمان و پدران پدرانمان نیز او را میشناختند. در این چند صد سال اخیر او را «حاجی فیروز» خواندهایم. اما او به واقع کیست، از کجا آمده، ارتباطش با بهار از چه روست، جامههای سرخ و صورت سیاهش به چه معنا است: سرخ، اصل زندهگی است، رنگ آتش و خون، مظهر خورشید. سرخ همان آتش کورهی کیمیاگری است که مس را تفته میکند تا استحاله یابد و جاودانه گردد، تا طلا شود و فلز خورشید. کیمیاگران میگویند که سرخ علامت خورشید است و از انوار متمرکز خورشید ترکیب شده سرخ نماد کبریت احمر است و نشانهی انسان جهانی. سرخ به معنای خروج از مقتضیات شخصی و دستیافت به راز بزرگ است. پس بار معنایی لباس سرخ او، نشانی از خورشید دارد.
اما رنگ سیاه صورتش به چه معنا است: سیاه بر محور شمال و جنوب قرار میگیرد، و نشانهی تعالی است. سیاه بر گسترهی میان دو قطب شمال و جنوب مستولی است. سیاه رنگ زمین و ابر آبستن از باران است. سیاه رنگ مرگ است، اما این مرگِ عرفانی مقدمهای است بر تولدی دیگر. در غزل غزلها آمده: «ای دختران اورشلیم، من سیه فام اما زیبا هستم (۱:۱۵)، سیاه نشانهی جمیع رنگهاست. در فلسفهی عرفان، سیاه رنگ مطلق است، انتهای تمامی رنگها است و نتیجهی قدمهایی است که برای رسیدن به مرحلهی جذبه باید برداشت. مرحلهای که خداوند بر عارف تجلی میکند و او را منور میسازد. سیاه رنگ جوهر جهانی، یا مادهی نخستین است. سیاه جذب نور میکند و آن را باز نمیگرداند، نور را در خود نگاه میدارد و خبر از نور میدهد.
نوشتههای مرتبط
در اساطیر یونان سیاه رنگ کائوس (هرج و مرج نخستین) بود. از کائوس نوکس (شب) به وجود آمد، که با اربوس (سحر) وصلت کرد و پسر آنان، اثیر متولد شد. بدین گونه از خلال شب و کائوس نور خلقت بیرون تراوید. سیاه، رنگ شب و میثاق سحر است، و رنگ زمستان و میثاق بهار. سیاه نشانهی مرحلهی آغازین تغییری تدریجی است، تغییری که از زمستان به انفجار بهار و به تولدی دوباره خواهد رسید.
تاج سرخ او مزین به پولکها و نگینهای رنگین، آن را نزدیک به تاجی میکند که خدای خورشید بر سر داشته. نمادگرایی تاج، علامت قدرت کامل و اختیار مطلق است. مو ابزار گیرندهی اثرات آسمانی است و کلاه و تاج نیز مانند مو عمل میکنند و شعاعهای نور خورشید را جذب میکنند. کلاه و تاج نماد سر و تفکر نیز هست. تاج او نماد شرافت، قدرت، صدارت و نیل به مرتبهای از نیروهای برتر است، تاج او به دلیل خاستگاه خورشیدیاش، نماد قدرت الوهی است.
کمربندی که بر روی بالاپوش سرخش بسته نیز دارای معانی نمادین چندی است: کمربند وقتی به دور کمر بسته میشود نشانهی تسلیم و وابستهگی است. کمربند وقتی به خاطر نذری به کمر بسته میشود، ارزشی باطنی و مقدس پیدا میکند. در سنت مسیحی کمربند کشیشان نماد عفت و عصمت است. در سنت صوفیان کمر بر میان بستن نشانهی تسلیم کامل در مقابل ذات حق است، و نهایتاً کمربند نماد مراقبه و تمرکز است.
دایره زنگی یا دفی که مینوازد، به خاطر شکل دایرهاش کنایه از آسمان است و درحلقهی صوفیان نواختن دف، به قصد طلب حضور ذات حق در جمع است. در یونان باستان کوبله، مادر تمام خدایان و آدمیان از صدای دف به هیجان میآمد و دف یکی از مختصات او بود. دف نماد شادی و سبکی است. صدای دف در بعد کیهانی خود موجب حال خلسه و جذبهی خدایان و خدایبانوان میشود. چکمههای او نیز با معنایی نمادین، مفهوم وجود او را روشنتر میکند. راه رفتن با چکمه و کفش، یعنی تملک زمین. هرمس حامی مرزها و مسافران و پیک زئوس خدایی است که چکمهای بر پا دارد و بر چکمههایش دو بال وجود دارد، تا نشان از مقام او به عنوان پیک خدایان باشد. کفش و چکمه نماد سفر است، سفری به عالم دیگر، سفر به همهی جهات.
چکمهای که در دودکش بخاری برای بابانوئل گذاشته میشود تا بابانوئل هدایای خود را در آن بگذارد، اشارهای به سفر بابانوئل و آمدن او از جهان باقی به جهان فانی است. بدون کفش مسافر در راه متوقف میشود و از آسمانها وسیلهای میخواهد و تا به سمت مرحلهای جدید حرکت کند. برای یونانیان و رومیان باستان کفش علامت آزادهگی بود. کفش نقطهی تلاقی جسم و زمین است.
با نگاهی دوباره به نمادهایی که حاجی فیروز عرضه میکند، او را پیک بهار و طلایه دار نوروز، مظهر نور خورشید، و دارای ارزشی باطنی و قدسی میبینیم. او خبر از برآمدن خورشید میدهد.
اما قداست حاجی فیروز را شاید بتوان از شباهت غریب او با بابانوئل جستجو کرد. شباهت رنگ و شکل جامهشان، و هنگام حضورشان در زمانی خاص. صورت سفید و ریش سفید بابانوئل و صورت سیاه حاجی فیروز که هر یک مفهومی خاص را القاء میکند، به کدام آیین قدسی وابسته است؟ در تمامی کیشهای قدسی عصر باستان، چهرههایی هستند که هر چند در گذشتههای دور بسی آشنا بودهاند، و در میان گروندهگان به آن کیش، چهرهای مورد پرستش و نیایش بودهاند اما امروزه کاملاً ناپدید شدهاند. کتابهای مقدس آنان که شامل ادعیه و اوراد آنان میشده، و از آداب دینی، مراسم سرسپاری و خاکسپاری، جشنهای آیینیشان سخن میگفته همهگی ناپدید شدهاند و تنها نشانههایی جزیی از آنها باقی مانده. نحلهی سلحشوری و باطنی میترا نیز یکی از آنان است.
گاتاها سرود آسمانی اشو زرتشت در تحمید اهورامزدا و ایزدان مزدایی، در دورهی اسکندر مقدونی به زبان یونانی ترجمه شد. و زبان یونانی برای مدتهای مدید زبان کیش میترا، یکی از نحلههای باطنی دین زرتشت، نیز بود.
ایزد مهر، در پارسی باستان میترا و در زبان پهلوی میتر، ایزد واسط میان آفریدگار و آفریدهگان است. او ایزد محافظ عهد و پیمان و ماه هفتم و روز شانزدهم هر ماه است. و نگاهدارندهی یشت دهم اوستا است. اهورامزدا برای وظیفهی پاسبانی و نگهبانی هزار گوش و ده هزار چشم به ایزد مهر داده است.
اما نگارندهی این سطور با نظر فرانتز کومون فرانسوی، که سالها بر کیش مهر مطالعه و تحقیق کرد، موافقم که نمیبایست ایزد مهر باستانی اوستا را با سوشیانت مهر تاریخی به گونهای تخلیط کرد که کیش میترا را که یک نحلهی باطنی عهد باستان بوده، و از بطن دین زرتشت بر خاسته، با بر چسب مهرپرستی به عنوان یک انحراف در دین زرتشت به حساب آورد، زیرا در بسیاری از باورها دیده شده، از جمله در عرفان غرب ایران که هفت ملک مقرب، هر بار بر روی زمین در قالبی انسانی ظاهر میشود. پس میتوان نتیجه گرفت که ذات ایزد مهر در قالب انسانی سوشیانت مهر تجلی کرده است و با اصطلاح عرفای کرد، سوشیانت مهر، ذات – بشر ایزد مهر است.
سوشیانت به معنای منجی و وارسته، در زبان یونانی Sebesio در زبان لاتین Sabazio (که بعدها لقب حضرت مسیح شد)، به هر یک از موعودان زرتشت اطلاق میشود. اوستا ظهور آخرین سوشیانت را در قیامتِ عام اعلام کرده است. بنابر سنت زرتشتی سه موعود پس از زرتشت به فاصلهی هزار سال از یکدیگر به دنیا خواهند آمد. اسامی آنها در اوستا چنین ذکر شده: فروهر اوخشیت اِرِتَه، فروهر اوخشیت نمنگه (یا نَمَه) و فروهر استوت ارته، که این آخرین در روز رستاخیز عمومی ظهور خواهد کرد. این سه اوشیدر یا سوشیانت همذات با یکی از امشاسپندان (هفت ملک مقرب دین زرتشتی) هستند. این سه موعود مزدیسنا بر طبق روایات دینی از اعقاب زرتشت به شمار میروند. نطفهی این سه پسر در دریاچهی هامون پنهان است، تا زمان ظهورشان فرا رسد.
یک هزاره و نیم پس از اشو زرتشت (متولد ۱۷۶۸ ق.م) نیمه شب میان شنبه بیست و چهارم و یک شنبه بیست و پنجم دسامبر ۲۷۲ ق.م سوشیانت مهر، از مادرش آناهیتای عذرا، در میان یک تیرهی سکایی در شرق ایران زاییده شد (کلیسا در نیمهی دوم قرن چهارم میلادی تولد حضرت مسیح را ۲۵ دسامبر اعلام کرد و آن را شروع سال میلادی دانست، لکن به باور ارتدوکسها روز تولد حضرتش ۶ ژانویه است، یعنی حضرت مسیح ۲۷۲ سال پس از مهر، در همان روز به دنیا آمد. در همین جا لازم به ذکر است که داستان مهر و زادروزش سخن تازهای نیست، و یافتن موارد مشابهی در کیش مهری و عیسویت، به منظور یکسان پنداری این حضرتین، و یا انتساب مفاهیم یکی به دیگری نیست، چرا که چنین تفکری خاص دیدی مبتنی بر مادهگرایی است، حال این که باور به رجعت امری متافیزیکی است، و با نگاه به نمادهای هر یک از ادیان، و جاری دانستن این نمادها در زمان، نمادهایی مشترک در ادیان مختلف بدیهی خواهد بود، زیرا در اینجا سریان ذرات نور است از یکی به دیگری). پیروان کیش میترا او را یکی از موعودان حضرت زرتشت میدانند.
کیش میترا در زوال بت پرستی (پاگانیسم) در غرب نضج گرفت و از آن جا که پرستندهی اهورا بود و از ایزدان پیروی میکرد، نشانهی پیشرفت مفاهیم دینی، و پیروی از آن بسی غرور آفرین بود، از این رو گسترهای جهانی را طی کرد، و از یونان و ایتالیا، غالیا و سلت و ایرلند و بریتانیا، کشورهای پروس و اسلاو و دیگر کشورهای اروپایی غربی و شرقی را در نوردید. کیش میترا به شدت از تمام مذاهبی که آداب آن در یونان و روم باستان به جای آورده میشد، متمایز بود، اما به قول کومون شاید به عمد، از خاستگاه ایرانیاش جدا شد، تا به جایی که خاستگاه نخستین آن بهکلی فراموش گردید.
اگر مشیت خداوند قرار بگیرد و روزی کتاب مقدس میترایی از زیر خاک به در آید، آنگاه ما قادر خواهیم بود در باب این کیش باستانی تحقیقی مبتنی بر واقعیات کنیم و آیینها و آداب دینی آن را دریابیم. اینک که از این دانش محروم هستیم، و تنها چند دستور رهروی از آداب آنان به دست ما رسیده، که آن هم به دلیل غفلتی بوده که احیاناً در عهد باستان رخ داده و چند دیوارنگاره و سنگ نبشته و ویرانهی مهرابهها و تندیسها از هجمهی تاریخ جان به در برده، تنها با تفسیر و تاویل میتوان حد سیاتی زد. از برخی سنگ نبشتهها بر میآید که کیش میترا در ارتباط با کیش مغان باستان بوده مغان گروهی از عرفا و اهل باطن بودند که در پارسی باستان آنان را “مگو” و به اوستایی “موغو” یا “مگه” میخواندند، که احتمالاً همریشه با “ماگهه” سنسکریت به معنای دانشمند و منجم بوده است. مغان به دنبال معنویت و اخلاق بودند و در عین حال طب و کیمیا و هیئت و نجوم میدانستند. تاریخ شکلگیری آنان مشخص نیست، اما پس از ظهور حضرت زرتشت بخشی از آنان به دین زرتشت پیوستند و کیش مهری را شکل دادند. در قرآن مجید یکبار کلمهی مجوس آمده و مطلقاً به معنای زرتشتی به کار رفته است و در صحیفهی ارمیاء نبی در تورات (۳۹:۳) از رب مگ یاد میشود و در ترجمهی فارسی به مجوس برگردانده شده است. در اناجیل اربعه از سه مغی که برای میلاد حضرت مسیح(ع) به بیت لحم رفتهاند، یاد شده است. همین مغان یا پیروان کیش میترا بودند که در میان سلتیها با نام دروئید، زعیم دینی بودند. آنان در اخترشناسی و نجوم تبحر داشتند، به جاودانهگی روح و زندهگیهای متوالی معتقد بودند و مفاهیم اخلاقی را آموزش میدادند. و ایدلرهای پروسی و دونوهای روسی نیز از جمله مغان بودند.
در کیش میترا هفت مرتبه یا مقام باطنی وجود داشته، و پیروان این نحلهی باطنی (sacratus) در مراحل پیشرفتهی رهروی خود به مراتب کلاغ (corax) پوشیده (cryphius) سرباز (miles) شیر (leo) پارسی (perses) پیک خوشید (lelio dromus) و پدر (pater) میرسیدند. این اسامی غریب فقط القابی خشک و خالی و بدون کاربرد نبودند، بلکه همهگی سرشار از مفاهیم نمادین بودند. در برخی موارد، آنان کسوتهایی متناسب با مقامشان میپوشیدند. لباس مهری عمدتاً شلوار سرخ، بالاپوش سرخ با کمربندی بر روی آن، کلاه سرخ سرکج، و چکمههای سرخ بود.
چندان مدتی نیست که محققان دریافتهاند بابانوئل یکی از مراتب مهری به نام «پدر» بوده است. پدر(pater) یکی از مقامات اعلای مهری است که هدایای آسمانی رابه پیروان تقدیم میکند. کلاه سرکج و لباس سرخ او مشخصاً مهری هستند. او در زمان میلاد مهر (شب یلدا، انقلاب شتوی)، و سپس در زمان تولد حضرت مسیح با همین کاربرد ظاهر میشد و میشود.
به قیاس میتوان گفت که حاجی فیروز نیز یکی از مقامات مهری است. از جمله استدلالهایی که به اثبات مهری بودن حاجی فیروز میتوان آورد، واژههای مصطلح مهری در میان پیروان یونانی کیش مهر است، که خاستگاه برخی از این واژهها را که اصل یونانی نداشت، بلکه اصل آن پارسی باستان بود، نمیشناختند اما از طریق متنهای قدسی مهری در میان آنها رواج یافته بود. یکی از این واژهها نبرذ (nabarze) به معنای پیروز و فاتح است، که لقب ایزد مهر و سوشیانت مهر بود و بر نقش برجستههای میترایی نقر شده است. نبرذ (nabarze) واژهای است که در فارسی امروز به صورت نبرد و به معنای مبارزه باقی مانده است. پس نبرذ یا فیروز یکی از القاب سوشیانت مهر بوده است.
واژهی حاجی از hagios یونانی به معنای مقدس است، که به تمام مقامات مهری اطلاق میشده است (واژههای hagiography به معنای تذکرهی اولیاء hagolatry به معنای تقدیس اولیاء hagiology به معنای فهرست اسماء اولیاء، در زبان انگلیسی، و با املاء و تلفظی اندک متفاوت در همهی زبانهای غربی، ریشه از همین کلمه گرفته است). بدین ترتیب حاجی فیروز برابر “هاجیوس نبرذ” hagios nabarze و به معنای “فیروز مقدس” بوده است.
یکی از مشخصات حاجی فیروز یا هاجیوس نبرذ صورت سیاه یا سیاه شدهی او است. ما مفاهیم نمادین رنگ سیاه را در سطور بالا دیدیم، اما حال ببینیم هاجیوس نبرذ برابر با کدام یک از هفت مقام مهری میتواند باشد.
کلاغ (corax) ازمقامات مهری است که پیروان پس از رسیدن به این مقام در هنگام برگزاری آیینها نقاب پرنده به صورت میگذاشتند و صدای پرنده را تقلید میکردند، هر چند رنگ کلاغ سیاه است اما جست و خیز او چندان شادمانه نیست و هرگز پیام بهار و تولدی دیگر را در بر ندارد.
پوشیده (cryphius) صورت را با حجابی پنهان میکرد، و شاید با تور سیاهی صورت را میپوشاند، این عمل احتمالاً برای ابراز یک مفهوم نمادین بوده باشد، و شاید برای این که در چشم دیگر پیروان نامریی بماند (این مقام شاید به زنان تعلق داشته، هر چند هیچ یک از محققان حضور زن را در حلقهی یاران مهری تأیید نکردهاند، و علت زوال کیش مهری را همین نکته دانستهاند، اما با قیاس با دیگر نحلههای باطنی، به خصوص عرفان غرب ایران، در میان هفت تن مقامات باطنی، همواره یک زن حائز آن مقام بوده است). به هر صورت پوشیده مفهوم نمادینی را القاء میکند که با وجود روبندهی سیاهش، ارتباط با بهار و جشن بهارانه ندارد.
سرباز (miles) آن مقام مهری است که اعضاء لشکر رخنه ناپذیر میترا (invicti) را تشکیل میدادند. رهروی که به مقام سرباز مهر میرسید، در مراسم تحلیف خود با یک تاج و یک شمشیر معرفی میشد، او تاج را به عقب میراند تا تاج بر شانههایش میافتاد و میگفت میترا تاج او است، و بعدها دیگر تاج بر سر نمیگذاشت، نه در ضیافتها و نه هنگامی که به او افتخار نظامیگری داده میشد، بر پیشانی سرباز در هنگام رسیدن به این مقام علامتی گذاشته میشد که بر خلاف آیین مسیحی تدهین نبود، بلکه علامتی با آهن تفته بر پیشانی او گذاشته میشد تا خدمت او به عنوان سرباز در نحلهی سلحشوری مهر دایمی باشد.
شیر (leo) همذات با زروان بود، که در اوستا گاه در ردیف ایزدان آمده و ایزد زمانهی بیکران خوانده شده، و همذات با خدای زمان یونانی کرونوس بود، و از آن جا که کرونوس با سرشیر عرضه میشد، همذات شیر مهری پنداشته شد. کسانی که به مقام شیر میرسیدند، صورت خود را با نقابی به شکل شیر میپوشاندند. در مراسم تشرف به مقام شیر، بر دستها و گلوی او عسل ریخته میشد. مهریان برای عسل خواص خارق العاده قایل بودند و عقیده داشتند عسل تحت اثرات ماه تولید میشود و آن را غذای وارستهگان میدانستند و این که جذب عسل توسط رهروان آنها را همپای ایزدان خواهد ساخت. درطی مراسم کسانی که به مقام شیر مشرف شده بودند، چون شیر نعره میکشیدند، و این عمل هنوز در یکی از حرکات یوگا دیده میشود. شیر مظهر زمان است و غلبهی نور بر تاریکی در حیطهی وظایف او نیست.
پارسی (perses) یادآور اصلیت مزدایی کیش مهری است، و کسی که به این مقام میرسید لباسهای شرقی و رداهایی با بته جقههای ایرانی میپوشید و کلاه سر کج مهری را بر سر میگذاشت. به پارسی (perses) نیز در طی مراسم عسل خورانده میشد و در مورد او عسل برای حفظ فضایلش بود. از روی نقوش سه مغی که بر یک کاشی در راونا واقع در ایتالیای مرکزی پیدا شده و تصویر سه مغی را نشان میدهد که در هنگام میلاد حضرت مسیح(ع) حضور داشتهاند، و از روی لباسهای شرقی آنان میتوان حدس زد که طرح لباس آنها به شکل همان لباسهایی بوده که رهروان مهری وقتی به مقام پارسی perse میرسیدند، بر تن میکردند.
پدر (pater) بالاترین مقام مهری بود و چنانکه دیدیم جلوهی او همچنان در بابانوئل به تبریک شب یلدا در انقلاب شتوی دیده میشود.
آخرین مقام پیک خورشید (helio dromus) است. او پیکِ مهر سوشیانت بوده، و بشیر فرا رسیدن بهار. او طلایهدار اعتدال ربیعی بود. پیکِ خورشید نیز شلوار و بالاپوش سرخ مهری را بر تن داشت و تاج خورشید را بر سر. او با رقص و آواز فرا رسیدن بهار را خبر میداد. پیک خورشید helio damus درپنج روز آخر اسفند (پنجهی بزرگ) ظاهر میشد، یعنی در پنج روزی که فروَهر نیاکان در گذشته برای سرکشی به بازماندهگان خود از آسمان فرود میآمدند. پیک خورشید به نشانهی در گذشتهگان صورت خود را سیاه میکرد، اما این مرگ زمستانی با پیراهن سرخ او به نشانهی خورشید خبر از تولد دوباره و آغاز بهار میداد.
چنان که ذکر شد در انقلاب شتوی، مقارن شب یلدا، برای میلاد مهر جشن بر پا میشد، اما از سوی دیگر شواهد بسیار هست که در اعتدالات (اعتدال ربیعی و خریفی، با عنوان روزهای مقدس نوروز و مهرگان) جشن میتراکانا mithrakana برگزار میشد. در میتراکانای مقارن اعتدال ربیعی، یعنی نوروز، جشن تحلیف گروندهگان مهری برپا میشد. و بدینگونه بابانوئل جلوهی پدر (pater) مهری است، و هر ساله تولد مهر و حضرت مسیح(ع) را بشارت میدهد، هاجیوس فیروز یا فیروز مقدس (حاجی فیروز) نیز پیک خورشید helio dromus است و مژدهی فرا رسیدن بهار و نوروز را میدهد و خبر از جلوهی کامل مهر پس از ظلمت زمستان.
سرخ پوشیده، شلوار و بالاپوشی سرخ و کمربندی بر روی بالاپوش، چکمههای سرخ بر پا دارد و تاجی سرخ که با نگینهای رنگی تزیین شده، دایره زنگی یا دفی به دست گرفته و بر آن مینوازد. سالی یکبار ظاهر میشود و در آوازی که میخواند نیز میگوید که سالی یکبار ظاهر میشود، و صورتش سیاه است یا سیاه کرده. میشناسیمش، ما همه میشناسیمش، پدرانمان و پدران پدرانمان نیز او را میشناختند. در این چند صد سال اخیر او را «حاجی فیروز» خواندهایم. اما او به واقع کیست، از کجا آمده، ارتباطش با بهار از چه روست، جامههای سرخ و صورت سیاهش به چه معنا است: سرخ، اصل زندهگی است، رنگ آتش و خون، مظهر خورشید. سرخ همان آتش کورهی کیمیاگری است که مس را تفته میکند تا استحاله یابد و جاودانه گردد، تا طلا شود و فلز خورشید. کیمیاگران میگویند که سرخ علامت خورشید است و از انوار متمرکز خورشید ترکیب شده سرخ نماد کبریت احمر است و نشانهی انسان جهانی. سرخ به معنای خروج از مقتضیات شخصی و دستیافت به راز بزرگ است. پس بار معنایی لباس سرخ او، نشانی از خورشید دارد.
اما رنگ سیاه صورتش به چه معنا است: سیاه بر محور شمال و جنوب قرار میگیرد، و نشانهی تعالی است. سیاه بر گسترهی میان دو قطب شمال و جنوب مستولی است. سیاه رنگ زمین و ابر آبستن از باران است. سیاه رنگ مرگ است، اما این مرگِ عرفانی مقدمهای است بر تولدی دیگر. در غزل غزلها آمده: «ای دختران اورشلیم، من سیه فام اما زیبا هستم (۱:۱۵)، سیاه نشانهی جمیع رنگهاست. در فلسفهی عرفان، سیاه رنگ مطلق است، انتهای تمامی رنگها است و نتیجهی قدمهایی است که برای رسیدن به مرحلهی جذبه باید برداشت. مرحلهای که خداوند بر عارف تجلی میکند و او را منور میسازد. سیاه رنگ جوهر جهانی، یا مادهی نخستین است. سیاه جذب نور میکند و آن را باز نمیگرداند، نور را در خود نگاه میدارد و خبر از نور میدهد.
در اساطیر یونان سیاه رنگ کائوس (هرج و مرج نخستین) بود. از کائوس نوکس (شب) به وجود آمد، که با اربوس (سحر) وصلت کرد و پسر آنان، اثیر متولد شد. بدین گونه از خلال شب و کائوس نور خلقت بیرون تراوید. سیاه، رنگ شب و میثاق سحر است، و رنگ زمستان و میثاق بهار. سیاه نشانهی مرحلهی آغازین تغییری تدریجی است، تغییری که از زمستان به انفجار بهار و به تولدی دوباره خواهد رسید.
تاج سرخ او مزین به پولکها و نگینهای رنگین، آن را نزدیک به تاجی میکند که خدای خورشید بر سر داشته. نمادگرایی تاج، علامت قدرت کامل و اختیار مطلق است. مو ابزار گیرندهی اثرات آسمانی است و کلاه و تاج نیز مانند مو عمل میکنند و شعاعهای نور خورشید را جذب میکنند. کلاه و تاج نماد سر و تفکر نیز هست. تاج او نماد شرافت، قدرت، صدارت و نیل به مرتبهای از نیروهای برتر است، تاج او به دلیل خاستگاه خورشیدیاش، نماد قدرت الوهی است.
کمربندی که بر روی بالاپوش سرخش بسته نیز دارای معانی نمادین چندی است: کمربند وقتی به دور کمر بسته میشود نشانهی تسلیم و وابستهگی است. کمربند وقتی به خاطر نذری به کمر بسته میشود، ارزشی باطنی و مقدس پیدا میکند. در سنت مسیحی کمربند کشیشان نماد عفت و عصمت است. در سنت صوفیان کمر بر میان بستن نشانهی تسلیم کامل در مقابل ذات حق است، و نهایتاً کمربند نماد مراقبه و تمرکز است.
دایره زنگی یا دفی که مینوازد، به خاطر شکل دایرهاش کنایه از آسمان است و درحلقهی صوفیان نواختن دف، به قصد طلب حضور ذات حق در جمع است. در یونان باستان کوبله، مادر تمام خدایان و آدمیان از صدای دف به هیجان میآمد و دف یکی از مختصات او بود. دف نماد شادی و سبکی است. صدای دف در بعد کیهانی خود موجب حال خلسه و جذبهی خدایان و خدایبانوان میشود. چکمههای او نیز با معنایی نمادین، مفهوم وجود او را روشنتر میکند. راه رفتن با چکمه و کفش، یعنی تملک زمین. هرمس حامی مرزها و مسافران و پیک زئوس خدایی است که چکمهای بر پا دارد و بر چکمههایش دو بال وجود دارد، تا نشان از مقام او به عنوان پیک خدایان باشد. کفش و چکمه نماد سفر است، سفری به عالم دیگر، سفر به همهی جهات.
چکمهای که در دودکش بخاری برای بابانوئل گذاشته میشود تا بابانوئل هدایای خود را در آن بگذارد، اشارهای به سفر بابانوئل و آمدن او از جهان باقی به جهان فانی است. بدون کفش مسافر در راه متوقف میشود و از آسمانها وسیلهای میخواهد و تا به سمت مرحلهای جدید حرکت کند. برای یونانیان و رومیان باستان کفش علامت آزادهگی بود. کفش نقطهی تلاقی جسم و زمین است.
با نگاهی دوباره به نمادهایی که حاجی فیروز عرضه میکند، او را پیک بهار و طلایه دار نوروز، مظهر نور خورشید، و دارای ارزشی باطنی و قدسی میبینیم. او خبر از برآمدن خورشید میدهد.
اما قداست حاجی فیروز را شاید بتوان از شباهت غریب او با بابانوئل جستجو کرد. شباهت رنگ و شکل جامهشان، و هنگام حضورشان در زمانی خاص. صورت سفید و ریش سفید بابانوئل و صورت سیاه حاجی فیروز که هر یک مفهومی خاص را القاء میکند، به کدام آیین قدسی وابسته است؟ در تمامی کیشهای قدسی عصر باستان، چهرههایی هستند که هر چند در گذشتههای دور بسی آشنا بودهاند، و در میان گروندهگان به آن کیش، چهرهای مورد پرستش و نیایش بودهاند اما امروزه کاملاً ناپدید شدهاند. کتابهای مقدس آنان که شامل ادعیه و اوراد آنان میشده، و از آداب دینی، مراسم سرسپاری و خاکسپاری، جشنهای آیینیشان سخن میگفته همهگی ناپدید شدهاند و تنها نشانههایی جزیی از آنها باقی مانده. نحلهی سلحشوری و باطنی میترا نیز یکی از آنان است.
گاتاها سرود آسمانی اشو زرتشت در تحمید اهورامزدا و ایزدان مزدایی، در دورهی اسکندر مقدونی به زبان یونانی ترجمه شد. و زبان یونانی برای مدتهای مدید زبان کیش میترا، یکی از نحلههای باطنی دین زرتشت، نیز بود.
ایزد مهر، در پارسی باستان میترا و در زبان پهلوی میتر، ایزد واسط میان آفریدگار و آفریدهگان است. او ایزد محافظ عهد و پیمان و ماه هفتم و روز شانزدهم هر ماه است. و نگاهدارندهی یشت دهم اوستا است. اهورامزدا برای وظیفهی پاسبانی و نگهبانی هزار گوش و ده هزار چشم به ایزد مهر داده است.
اما نگارندهی این سطور با نظر فرانتز کومون فرانسوی، که سالها بر کیش مهر مطالعه و تحقیق کرد، موافقم که نمیبایست ایزد مهر باستانی اوستا را با سوشیانت مهر تاریخی به گونهای تخلیط کرد که کیش میترا را که یک نحلهی باطنی عهد باستان بوده، و از بطن دین زرتشت بر خاسته، با بر چسب مهرپرستی به عنوان یک انحراف در دین زرتشت به حساب آورد، زیرا در بسیاری از باورها دیده شده، از جمله در عرفان غرب ایران که هفت ملک مقرب، هر بار بر روی زمین در قالبی انسانی ظاهر میشود. پس میتوان نتیجه گرفت که ذات ایزد مهر در قالب انسانی سوشیانت مهر تجلی کرده است و با اصطلاح عرفای کرد، سوشیانت مهر، ذات – بشر ایزد مهر است.
سوشیانت به معنای منجی و وارسته، در زبان یونانی Sebesio در زبان لاتین Sabazio (که بعدها لقب حضرت مسیح شد)، به هر یک از موعودان زرتشت اطلاق میشود. اوستا ظهور آخرین سوشیانت را در قیامتِ عام اعلام کرده است. بنابر سنت زرتشتی سه موعود پس از زرتشت به فاصلهی هزار سال از یکدیگر به دنیا خواهند آمد. اسامی آنها در اوستا چنین ذکر شده: فروهر اوخشیت اِرِتَه، فروهر اوخشیت نمنگه (یا نَمَه) و فروهر استوت ارته، که این آخرین در روز رستاخیز عمومی ظهور خواهد کرد. این سه اوشیدر یا سوشیانت همذات با یکی از امشاسپندان (هفت ملک مقرب دین زرتشتی) هستند. این سه موعود مزدیسنا بر طبق روایات دینی از اعقاب زرتشت به شمار میروند. نطفهی این سه پسر در دریاچهی هامون پنهان است، تا زمان ظهورشان فرا رسد.
یک هزاره و نیم پس از اشو زرتشت (متولد ۱۷۶۸ ق.م) نیمه شب میان شنبه بیست و چهارم و یک شنبه بیست و پنجم دسامبر ۲۷۲ ق.م سوشیانت مهر، از مادرش آناهیتای عذرا، در میان یک تیرهی سکایی در شرق ایران زاییده شد (کلیسا در نیمهی دوم قرن چهارم میلادی تولد حضرت مسیح را ۲۵ دسامبر اعلام کرد و آن را شروع سال میلادی دانست، لکن به باور ارتدوکسها روز تولد حضرتش ۶ ژانویه است، یعنی حضرت مسیح ۲۷۲ سال پس از مهر، در همان روز به دنیا آمد. در همین جا لازم به ذکر است که داستان مهر و زادروزش سخن تازهای نیست، و یافتن موارد مشابهی در کیش مهری و عیسویت، به منظور یکسان پنداری این حضرتین، و یا انتساب مفاهیم یکی به دیگری نیست، چرا که چنین تفکری خاص دیدی مبتنی بر مادهگرایی است، حال این که باور به رجعت امری متافیزیکی است، و با نگاه به نمادهای هر یک از ادیان، و جاری دانستن این نمادها در زمان، نمادهایی مشترک در ادیان مختلف بدیهی خواهد بود، زیرا در اینجا سریان ذرات نور است از یکی به دیگری). پیروان کیش میترا او را یکی از موعودان حضرت زرتشت میدانند.
کیش میترا در زوال بت پرستی (پاگانیسم) در غرب نضج گرفت و از آن جا که پرستندهی اهورا بود و از ایزدان پیروی میکرد، نشانهی پیشرفت مفاهیم دینی، و پیروی از آن بسی غرور آفرین بود، از این رو گسترهای جهانی را طی کرد، و از یونان و ایتالیا، غالیا و سلت و ایرلند و بریتانیا، کشورهای پروس و اسلاو و دیگر کشورهای اروپایی غربی و شرقی را در نوردید. کیش میترا به شدت از تمام مذاهبی که آداب آن در یونان و روم باستان به جای آورده میشد، متمایز بود، اما به قول کومون شاید به عمد، از خاستگاه ایرانیاش جدا شد، تا به جایی که خاستگاه نخستین آن بهکلی فراموش گردید.
اگر مشیت خداوند قرار بگیرد و روزی کتاب مقدس میترایی از زیر خاک به در آید، آنگاه ما قادر خواهیم بود در باب این کیش باستانی تحقیقی مبتنی بر واقعیات کنیم و آیینها و آداب دینی آن را دریابیم. اینک که از این دانش محروم هستیم، و تنها چند دستور رهروی از آداب آنان به دست ما رسیده، که آن هم به دلیل غفلتی بوده که احیاناً در عهد باستان رخ داده و چند دیوارنگاره و سنگ نبشته و ویرانهی مهرابهها و تندیسها از هجمهی تاریخ جان به در برده، تنها با تفسیر و تاویل میتوان حد سیاتی زد. از برخی سنگ نبشتهها بر میآید که کیش میترا در ارتباط با کیش مغان باستان بوده مغان گروهی از عرفا و اهل باطن بودند که در پارسی باستان آنان را “مگو” و به اوستایی “موغو” یا “مگه” میخواندند، که احتمالاً همریشه با “ماگهه” سنسکریت به معنای دانشمند و منجم بوده است. مغان به دنبال معنویت و اخلاق بودند و در عین حال طب و کیمیا و هیئت و نجوم میدانستند. تاریخ شکلگیری آنان مشخص نیست، اما پس از ظهور حضرت زرتشت بخشی از آنان به دین زرتشت پیوستند و کیش مهری را شکل دادند. در قرآن مجید یکبار کلمهی مجوس آمده و مطلقاً به معنای زرتشتی به کار رفته است و در صحیفهی ارمیاء نبی در تورات (۳۹:۳) از رب مگ یاد میشود و در ترجمهی فارسی به مجوس برگردانده شده است. در اناجیل اربعه از سه مغی که برای میلاد حضرت مسیح(ع) به بیت لحم رفتهاند، یاد شده است. همین مغان یا پیروان کیش میترا بودند که در میان سلتیها با نام دروئید، زعیم دینی بودند. آنان در اخترشناسی و نجوم تبحر داشتند، به جاودانهگی روح و زندهگیهای متوالی معتقد بودند و مفاهیم اخلاقی را آموزش میدادند. و ایدلرهای پروسی و دونوهای روسی نیز از جمله مغان بودند.
در کیش میترا هفت مرتبه یا مقام باطنی وجود داشته، و پیروان این نحلهی باطنی (sacratus) در مراحل پیشرفتهی رهروی خود به مراتب کلاغ (corax) پوشیده (cryphius) سرباز (miles) شیر (leo) پارسی (perses) پیک خوشید (lelio dromus) و پدر (pater) میرسیدند. این اسامی غریب فقط القابی خشک و خالی و بدون کاربرد نبودند، بلکه همهگی سرشار از مفاهیم نمادین بودند. در برخی موارد، آنان کسوتهایی متناسب با مقامشان میپوشیدند. لباس مهری عمدتاً شلوار سرخ، بالاپوش سرخ با کمربندی بر روی آن، کلاه سرخ سرکج، و چکمههای سرخ بود.
چندان مدتی نیست که محققان دریافتهاند بابانوئل یکی از مراتب مهری به نام «پدر» بوده است. پدر(pater) یکی از مقامات اعلای مهری است که هدایای آسمانی رابه پیروان تقدیم میکند. کلاه سرکج و لباس سرخ او مشخصاً مهری هستند. او در زمان میلاد مهر (شب یلدا، انقلاب شتوی)، و سپس در زمان تولد حضرت مسیح با همین کاربرد ظاهر میشد و میشود.
به قیاس میتوان گفت که حاجی فیروز نیز یکی از مقامات مهری است. از جمله استدلالهایی که به اثبات مهری بودن حاجی فیروز میتوان آورد، واژههای مصطلح مهری در میان پیروان یونانی کیش مهر است، که خاستگاه برخی از این واژهها را که اصل یونانی نداشت، بلکه اصل آن پارسی باستان بود، نمیشناختند اما از طریق متنهای قدسی مهری در میان آنها رواج یافته بود. یکی از این واژهها نبرذ (nabarze) به معنای پیروز و فاتح است، که لقب ایزد مهر و سوشیانت مهر بود و بر نقش برجستههای میترایی نقر شده است. نبرذ (nabarze) واژهای است که در فارسی امروز به صورت نبرد و به معنای مبارزه باقی مانده است. پس نبرذ یا فیروز یکی از القاب سوشیانت مهر بوده است.
واژهی حاجی از hagios یونانی به معنای مقدس است، که به تمام مقامات مهری اطلاق میشده است (واژههای hagiography به معنای تذکرهی اولیاء hagolatry به معنای تقدیس اولیاء hagiology به معنای فهرست اسماء اولیاء، در زبان انگلیسی، و با املاء و تلفظی اندک متفاوت در همهی زبانهای غربی، ریشه از همین کلمه گرفته است). بدین ترتیب حاجی فیروز برابر “هاجیوس نبرذ” hagios nabarze و به معنای “فیروز مقدس” بوده است.
یکی از مشخصات حاجی فیروز یا هاجیوس نبرذ صورت سیاه یا سیاه شدهی او است. ما مفاهیم نمادین رنگ سیاه را در سطور بالا دیدیم، اما حال ببینیم هاجیوس نبرذ برابر با کدام یک از هفت مقام مهری میتواند باشد.
کلاغ (corax) ازمقامات مهری است که پیروان پس از رسیدن به این مقام در هنگام برگزاری آیینها نقاب پرنده به صورت میگذاشتند و صدای پرنده را تقلید میکردند، هر چند رنگ کلاغ سیاه است اما جست و خیز او چندان شادمانه نیست و هرگز پیام بهار و تولدی دیگر را در بر ندارد.
پوشیده (cryphius) صورت را با حجابی پنهان میکرد، و شاید با تور سیاهی صورت را میپوشاند، این عمل احتمالاً برای ابراز یک مفهوم نمادین بوده باشد، و شاید برای این که در چشم دیگر پیروان نامریی بماند (این مقام شاید به زنان تعلق داشته، هر چند هیچ یک از محققان حضور زن را در حلقهی یاران مهری تأیید نکردهاند، و علت زوال کیش مهری را همین نکته دانستهاند، اما با قیاس با دیگر نحلههای باطنی، به خصوص عرفان غرب ایران، در میان هفت تن مقامات باطنی، همواره یک زن حائز آن مقام بوده است). به هر صورت پوشیده مفهوم نمادینی را القاء میکند که با وجود روبندهی سیاهش، ارتباط با بهار و جشن بهارانه ندارد.
سرباز (miles) آن مقام مهری است که اعضاء لشکر رخنه ناپذیر میترا (invicti) را تشکیل میدادند. رهروی که به مقام سرباز مهر میرسید، در مراسم تحلیف خود با یک تاج و یک شمشیر معرفی میشد، او تاج را به عقب میراند تا تاج بر شانههایش میافتاد و میگفت میترا تاج او است، و بعدها دیگر تاج بر سر نمیگذاشت، نه در ضیافتها و نه هنگامی که به او افتخار نظامیگری داده میشد، بر پیشانی سرباز در هنگام رسیدن به این مقام علامتی گذاشته میشد که بر خلاف آیین مسیحی تدهین نبود، بلکه علامتی با آهن تفته بر پیشانی او گذاشته میشد تا خدمت او به عنوان سرباز در نحلهی سلحشوری مهر دایمی باشد.
شیر (leo) همذات با زروان بود، که در اوستا گاه در ردیف ایزدان آمده و ایزد زمانهی بیکران خوانده شده، و همذات با خدای زمان یونانی کرونوس بود، و از آن جا که کرونوس با سرشیر عرضه میشد، همذات شیر مهری پنداشته شد. کسانی که به مقام شیر میرسیدند، صورت خود را با نقابی به شکل شیر میپوشاندند. در مراسم تشرف به مقام شیر، بر دستها و گلوی او عسل ریخته میشد. مهریان برای عسل خواص خارق العاده قایل بودند و عقیده داشتند عسل تحت اثرات ماه تولید میشود و آن را غذای وارستهگان میدانستند و این که جذب عسل توسط رهروان آنها را همپای ایزدان خواهد ساخت. درطی مراسم کسانی که به مقام شیر مشرف شده بودند، چون شیر نعره میکشیدند، و این عمل هنوز در یکی از حرکات یوگا دیده میشود. شیر مظهر زمان است و غلبهی نور بر تاریکی در حیطهی وظایف او نیست.
پارسی (perses) یادآور اصلیت مزدایی کیش مهری است، و کسی که به این مقام میرسید لباسهای شرقی و رداهایی با بته جقههای ایرانی میپوشید و کلاه سر کج مهری را بر سر میگذاشت. به پارسی (perses) نیز در طی مراسم عسل خورانده میشد و در مورد او عسل برای حفظ فضایلش بود. از روی نقوش سه مغی که بر یک کاشی در راونا واقع در ایتالیای مرکزی پیدا شده و تصویر سه مغی را نشان میدهد که در هنگام میلاد حضرت مسیح(ع) حضور داشتهاند، و از روی لباسهای شرقی آنان میتوان حدس زد که طرح لباس آنها به شکل همان لباسهایی بوده که رهروان مهری وقتی به مقام پارسی perse میرسیدند، بر تن میکردند.
پدر (pater) بالاترین مقام مهری بود و چنانکه دیدیم جلوهی او همچنان در بابانوئل به تبریک شب یلدا در انقلاب شتوی دیده میشود.
آخرین مقام پیک خورشید (helio dromus) است. او پیکِ مهر سوشیانت بوده، و بشیر فرا رسیدن بهار. او طلایهدار اعتدال ربیعی بود. پیکِ خورشید نیز شلوار و بالاپوش سرخ مهری را بر تن داشت و تاج خورشید را بر سر. او با رقص و آواز فرا رسیدن بهار را خبر میداد. پیک خورشید helio damus درپنج روز آخر اسفند (پنجهی بزرگ) ظاهر میشد، یعنی در پنج روزی که فروَهر نیاکان در گذشته برای سرکشی به بازماندهگان خود از آسمان فرود میآمدند. پیک خورشید به نشانهی در گذشتهگان صورت خود را سیاه میکرد، اما این مرگ زمستانی با پیراهن سرخ او به نشانهی خورشید خبر از تولد دوباره و آغاز بهار میداد.
چنان که ذکر شد در انقلاب شتوی، مقارن شب یلدا، برای میلاد مهر جشن بر پا میشد، اما از سوی دیگر شواهد بسیار هست که در اعتدالات (اعتدال ربیعی و خریفی، با عنوان روزهای مقدس نوروز و مهرگان) جشن میتراکانا mithrakana برگزار میشد. در میتراکانای مقارن اعتدال ربیعی، یعنی نوروز، جشن تحلیف گروندهگان مهری برپا میشد. و بدینگونه بابانوئل جلوهی پدر (pater) مهری است، و هر ساله تولد مهر و حضرت مسیح(ع) را بشارت میدهد، هاجیوس فیروز یا فیروز مقدس (حاجی فیروز) نیز پیک خورشید helio dromus است و مژدهی فرا رسیدن بهار و نوروز را میدهد و خبر از جلوهی کامل مهر پس از ظلمت زمستان.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.