بررسی «نظم اشیاء »، اثر میشل فوکو، در بحث حاضر، فقط به «نظم اشیاء» میپردازیم . بررسی «دیرینهشناسی علوم انسانی» را در بحث قبل از نظر گذراندیم.
قرن شانزده میلادی (رنسانس) از نظر میشل فوکو مبتنی بر«شباهت»ها است؛ وی در کتاب «نظم اشیاء» میکوشد تا صورت منسجم این نظم را ارائه دهد. نظریهای که تمام سخنش این است که شبکهی معنایی در عصر کلاسیک بر اساس شباهت و بازنماییها تأسیس یافته است. وی در پیشگفتار کتاب مینویسد: “در اینجا به این مشاهده علاقهمند هستم که چگونه فرهنگ، نزدیکیِ اشیاء را تجربه میکند، چگونه فرهنگ، جدول روابط اشیاء و نظمی را به آن شکلی تثبیت میکند که اشیاء بر مبنای آن باید مورد مطالعه قرار گیرند…” (ص،،۲۶، تأکید از من است). هر چند که ظاهراً این پرسش نزد فوکو چندان اهمیتی ندارد که چرا و به چه دلیل این فرهنگ و شبکهی معناییِ آن (فرهنگ «شباهتها و همانندیها») و نه فرهنگ و شبکهی معنایی دیگر در آن مقطع در تاریخ فرهنگیِ غرب شکل گرفته است!
بهرحال آنچه فوکو را به بررسیِ فرهنگ عصر کلاسیک برمیانگیزد، راه یافتن به قلمرو نشانههای همانندی در قرن شانزده و علاقهی انسانِ رنسانسی به تأمل و دقت در این نشانههاست. نشانههایی که به مثابه «امضاء»، خود را نمایان میکنند و مشخصکنندهی چارچوب نگرشی آن عصرند؛ چارچوبی که در شیوهی درک انسان عصر رنسانس از هستی و چیزها، تأثیری به سزا داشته است و فوکو ما را با گروهی از این نگرشهای ادراکی از جهان و چیزها آشنا میسازد. به عنوان مثال در خصوص تناسبی که از دید انسان رنسانسی بین «روح» و «بدن» وجود دارد، فوکو از فرهنگ آن زمانه این پرده را برمیگیرد که: “روح باید متراکم، سنگین و این جهانی ساخته شود تا خدا را در دل ماده جای دهد… شباهت، مجاورتهایی را تحمیل میکند که به نوبه خود شباهتهای بیشتری را تضمین میکنند” (ص۵۷). و این یعنی عصر رنسانس، از امکان و قابلیتِ در هم تنیدگی مکان، زمان و اشیاء برخوردار است. در هم تنیدگی و مناسبتی که هرگز مجال ظهور نمییافت مگر آنکه سرشت جهان در شیوهی درک انسان رنسانسی، پیشاپیش از چنین قابلیتی برخوردار باشد.و فوکو نتیجه میگیرد که این درهم تنیدگی در ذهن انسان قرن شانزده، از سرشت جهان نشأت میگیرد تا خود چیزها (ص ۵۸)؛ مطابق تفسیر فوکو شباهت و همانندی حاکم بر عصر کلاسیک به چهار صورت است: «مناسبت»، همچون نسبتی که بین روح و بدن وجود دارد و یا این تصور که به تعداد موجودات روی زمین و یا در آب، موجوداتی در آسمان وجود دارند؛ و یا همچنان که گیاه برای چهارپایان مناسب است، چهارپایان نیز برای انسان مناسباند. صورت دوم همانندی «مشاکله» (همانندسازی) است. در توضیح آن فوکو میگوید”مشاکله وسیلهای است که بر اساس آن اشیاء پراکنده در جهان میتوانند به یکدیگر پاسخ دهند: صورت انسان از دور با آسمان مشاکله میکند دقیقاً همانگونه که فکر انسان انعکاس ناکاملی از عقل خداوند است…” (ص۵۹). و نیز باور قدیمی در خصوص رابطهی بین ستارگان و گیاهان، نمونهی دیگری از مشاکله است: اینکه همان گونه که گیاهان، ستارگانِ این جهاناند که نگاهشان به آسمان است، ستارگان هم گیاهانِ روحانی و آسمانیاند که نگاهشان به زمین است… (ص ۶۱).
نوشتههای مرتبط
سومین شکل همانندی را فوکو «همگونی» معرفی میکند. او معتقد است در همگونی، دو مورد قبلی یعنی مناسبت و مشاکله با یکدیگر تلفیق میشوند. بنابراین طبیعی است که تعدد و قدرت این نمونه بیش از دو مورد قبلی باشد. مثلا از رابطهی ستارگان با آسمان آغاز میشود و به رابطهی گیاهان و زمین تا “مواد معدنی همانند الماس و سنگهایی که الماسها در آن دفن شدهاند، [و] بین اندامهای حسی و …” ادامه مییابد (ص۶۳). بدین ترتیب به قول فوکو در همگونی، بدن انسان نیمهای است از اطلس جهانی.
و بالاخره در شکل چهارمِ همانندی، «هم حسی»ها وجود دارند. همان چیزی که جهان و اشیاء را به جنبش و حرکت درمیآورد. و این طور که فوکو میگوید به یاری این نیرو در کوتاهترین لحظهای میتوان گستردهترین فضا را پیمود. به عبارتی، همحسی، همان نیرویی است که اصل جابهجایی را به وجود میآورد (ص ۶۶). اما ظاهراً در تفکر انسانِ اهل تأمل این عصر ظاهر شدنِ همهی این اشکال، مشروط به «حاکمیت جفتِ همحسی ـ تدافع» است (ص۶۹). ضمن آنکه هیچیک از موارد شباهت بدون وجود «امضاء» خاصِ خود اصلاً وجود ندارند. زیرا آنچه که میتواند آنها را به معرض دید درآورد، نظام امضاءهایی است که در حکم نشانه، از یک سو آنها را به ظهور میرساند و از سوی دیگر از یکدیگر قابل تشخیص میسازد. فوکو در اینباره میگوید: “دانشِ همانندیها بر آشکارسازی و کشف این امضاها بنیان گذاشته شده است….(ص۷۱). نظامی که در واقع کارکردش این است که رابطهی بین امر دیدنی و نادیدنی را واژگون سازد…(همانجا).
وقتی سخن از خصلت «واژگونسازی» عصر کلاسیک پیش میآید، معمولا در ذهن برخی دون کیشوت تداعی میشود و این همان کاری است که فوکو میکند. نظر وی دربارهی قهرمان داستان سروانتس این است که: “تمام ارزشها و نسبتها را واژگون میکند، زیرا دائماً گمان میکند که نشانهها را آشکار میکند”(ص۱۱۰). فوکو بر خلاف کسانی که دون کیشوت را نماینده سرشت ماجراجویانهی عصر جدید میدانند(کوندرا) ، او را نمایندهی عصر کلاسیک میداند؛ و از اینرو معتقد است کل سفر دون کیشوت کاوشی برای همانندیهاست (ص۱۰۷). اگر چنین باشد، مطابق تفسیر فوکو سفر دون کیشوت، چیزی به جز بازنمایی زندانی بودن او در جهانی انباشته از همانندیها نیست. به گفتهی او قهرمان سروانتس، در حالی که روابط جهان و زبان را به همان شیوهای تفسیر میکند که مردم در قرن شانزدهم میکردند، [و نیز] در حالی که فقط با بازی شباهت، مهمانخانهها را به قصرها و دختران مزرعه را به بانوان، رمزگشایی میکند، خودش را بدون اینکه بداند، در حالت بازنماییِ ناب زندانی میکرد (ص۳۶۶).
بنابراین طبیعی است که فوکو در خصوص دانش رنسانسی این باور را داشته باشد که “فقط میتواند راههای همانندی را طی کند” (ص ۷۶). به بیانی دانشی در زنجیر…؛ چرا که در روش تحقیق، این «همانندی» است که حاکمیت دارد. یعنی یک جستجوی معنایی، هرگز نمیتواند چیزی به جز آشکارسازی گونهای دیگر از همانندیها باشد. پس ما با جهانی مواجه هستیم که در فضایی بیپایان از شباهتها و همانندیها به سر میبرد. یا بهتر است بگوییم جهانی که تار و پودش را با «این همانِ» خود بافته است: خودی در مناسبت با خود، منتها به گونهای دیگر؛ و یا به عبارتی جهانی با «تجمع بیکرانی» از خود. بنابراین بیجهت نیست که فوکو این شیوهی همواره زیستن در شباهتهای خود را شکلی از محکومیت جهان رنسانسی میداند. محکوم به اینکه هرگز جز «همان چیز»، چیزی نداند (ص۷۸).
اگر چنین باشد جهان رنسانسی، جهانیست اسیر و در خود؛ فاقد تعامل با «دیگری»؛ و طبیعی است که چنین جهانی اصلا نتواند شناختی از دیگری داشته باشد. زیرا در جهان معناییِ آن اصلاً مجالی برای بروز ناهمانندیها وجود ندارد. از اینرو قلمرو «زبان» نیز در این جهان تنها میتواند منتشرکنندهی همانندیها باشد. و چه بسا همچون فوکو باید گفت: “عناصر زبان، همانند حیوانات، گیاهان یا ستارگان دارای قوانین قرابت، مناسبت و همگونیهای ضروریشان هستند”(ص۸۵). و جالب اینکه فوکو در قلمرو اقتصاد این عصر، میکوشد تا تمایل به نسبت سازی را بیرون کشد تا حاکمیتِ این همانیِ نظمِ «قرابت» و «شباهت» آشکار گردد. به عنوان مثال وی درباره «مبادله»ای که در ازای کالاهای متفاوت در قرن شانزده صورت میگرفت، بر نقش واقعیت «مادی» فلزات (از طلا گرفته تا فلزات کمبهاء) تأکید میکند. به طوری که تفسیر بسیار جالبی از نشانههای همانندی در اینباره ارائه میدهد. چنانچه میگوید: “علامتهای همانندی، از آنجا که راهنمایی برای دانش هستند، به کمالِ آسمان عرضه میشوند؛ نشانههای مبادله، از آنجا که میل را ارضاء میکنند، با درخشش نفرتانگیز، خطرناک و تاریک فلز حفظ میشوند. نوعی درخشش مبهم، زیرا در اعماق زمین درخشش دیگری را بازتولید میکند که در اعماق شب آواز میخواند: این درخشش در آنجا همانند بشارتِ وارونهی خوشبختی وجود دارد و از آنجا که فلز شبیه ستارگان است، دانش مربوط به تمام این گنجهای مخاطرهآمیز در عین حال، دانش جهان هم هست” (ص۳۰۹). بنابراین مطابق تفسیر فوکو فقط در جهان همانندیهاست که تأمل دربارهی «ثروت»، پیشاپیش بخشی از نظرورزی دربارهی جهان است یا به زبان خود فوکو “استوار بر نظرورزیِ گستردهتر دربارهی جهان” (همانجا)؛
بهرحال، فوکو بیآنکه از دلیل سلطهی این دیدگاه فرهنگی بگوید، به افشاء شباهتسازیهای عصر کلاسیک میپردازد. به بیانی هر چیزی، چیزی شبیه و یا مناسب با خود دارد که آن چیز شباهت و یا مناسبتی دیگر را در پی دارد. چنانچه میگوید: “شباهتی از نوعی دیگر ما را قادر میسازد تا اولین شباهت را تشخیص بدهیم….”(ص۷۵). فضایی همواره گشاده و آماده برای گستردگی بیشتر اما با این ضعف بزرگ که شکوه و جلال این گستردگی به محدودههای شباهتی و همانندیای منتهی میگردد که در واقع آنرا به زنجیر کشیده است.
با توجه به تاریخی بودن عصر رنسانس، طبیعی است که فضای تجربی انسان رنسانسی دوام چندانی نیابد. بر اساس شرایط تحول یافتهی ساختارها، به تدریج در بستر فرهنگیِ مدرن، انسانی زاده میشود که اساس هستی شناسی خود را بر اراده و نیرویی «دیگر گونه» پی میریزد. به واقع این نیروی دیگرگونه، ارادهی جسوری است که به ضرورتِ اجتماعی زمانهی خویش که همانا «گسست» و پراکندگی به جای شباهت و همانندی باشد، آری میگوید؛ و با وجدانی آسوده و بیاعتنا به گسست و پراکندگیای که در جهان معناء به وجود میآورد، به آزادسازی تمامی قلمروهایی اقدام میکند که زمانی اسیر بندهای متافیزیکیِ «شباهت» و «همانندی»بودند. بیتوجه نسبت به خطر جدید خطوط مرزیای که خود به وجود میآورد: اسارت جدیدی که این بار از سوی حاکمیت جدید فرهنگی در «تفاوت» و «دیگربودگی» نفوذ میکند… اکنون تبعیض و طیف گستردهی زنجیرهای آن، بر جهان بشری فرود میآید تا در شکل کاملاً خاص خویش به فرهنگی خدمت کند که به خوبی آنرا میشناسیم، زیرا هنوز از سلطهی آن رهایی نیافتهایم….
مشخصات کامل کتاب: نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی/ میشل فوکو؛ ترجمه یحیی امامی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۹