چرا که امروز به نظر نمی رسد دیگر دنیای فوتبال تنها دنیای سرگرمی باشد؟ فوتبال یک پدیده اجتماعی است و در چند راهی اقتصاد ،فرهنگ، سیاست و ورزش برای خودش برو و بیایی دارد. چگونه امروز فوتبال در دنیا به یک پدیده اجتماعی تبدیل شده است؟ در چه مناسباتی؟
برای درک این مساله خوانندگان باید به منابعی رجوع کنند که به موضوع «بازی» و رابطه آن با رشد طبیعی و اجتماعی انسان مربوط می شوند. به صورت بسیار مختصر باید بگویم که بازی از عوامل اساسی این رشد محسوب شده و در بسیاری از موجودات وجود دارد. در انسان همچون سایر موارد، بازی گستره بسیار بیشتری پیدا کرده است و ابعاد نمادین، زبان شناختی، اقتصادی و سیاسی و اجتماعی متفاوتی به خود گرفته است. به ویژه آنکه انسان نه تنها اندام های خود را با ابزارهایی که ابداع کرده و ساخته، قدرتمند تر کرده است، بلکه این اندام ها، با کار و هنر، مهارت هایی بسیار بالا نیز یافته اند که خود تحت تاثیر همان ابزارها و مهارت ها است. انگشتان و خود دست ها، پاها و سایر اندام های حرکتی انسان(سر، تنه، ماهیچه های صورت …) همگی امروز و احتمالا از میلیون ها سال پیش شروع به دادن مهارت های مختلف به انسان برای ایجاد ارتباط با دیگران و محیط و همچنین بالا بردن قابلیت های حسی و ذهنی او کرده اند. هم از این رو، بازی با دست هاو پاها و یک یا چند شیئی بیرونی، به خصوص بازی های جمعی ظاهرا بسیار زود در نظام های انسانی اسکان یافته (تمدن های شهری و تجمع های روستایی و عشایری) به وجود می آیند.
نوشتههای مرتبط
در مورد فوتبال یعنی بازی پاها و یک شیئی کروی، منشاء های باستانی آن در یونان پیش از میلاد و در چین باستان و حتی در آمریکای پیش از ورود اروپاییان شناخته شده است. اما آنچه فوتبال را به پدیده ای تبدیل می کند که امروز می شناسیم و قوانین و ضوابط خود بازی و همه حواشی دیگر آن را می سازد به صورت کاملا مشخصی با سرنوشت سیاسی جهان پیوند خورده است و با همین سرنوشت نیز امروز به فرایند و پدیده ای جهانی شده بدل شده است.
نخستین اشکال فوتبال جدید از اواخر قرن نوزدهم در انگلستان یعنی در مکان اصلی انقلاب صنعتی و انقلاب های دموکراتیک مشروطه طلبانه از قرون هفده به بعد آغاز می شود و سپس در فرانسه و اروپای غربی تداوم می یابد. فیفا در سال ۱۹۰۴ تاسیس می شود و امروز با سیصد هزار کلوب فوتبال، حدود ۱۰۰ هزار بازیگر حرفه ای و بیش از ۲۵۰ میلیون بازیگر غیر حرفه ای، ورزش نخست جهان را تشکیل می دهد.دلایل این امر متعدد و متنوع بوده اند. فوتبال ورزشی است که می تواند هم بسیار ساده آموخته و انجام بگیرد، هم قابلیت های نمایشی بالایی دارد و می تواند جمعیت های بزرگی را درگیر خود کند، هم نیازمند دو ویژگی رقابت بین گروهی و همبستگی درون گروهی است، هم می تواند منابع اقتصادی بسیار بزرگی را ایجاد و توزیع کند و… بسیاری مشخصات دیگر که سعی می کنم در پرسش های دیگر شما به آن بپردازم. اما اگر خواسته باشم در یک کلام به این نخستین پرسش درباره دلیل و منشاء آن، پاسخ بدهم می توانم بگویم فوتبال به همان دلایل و فرایندی در قرن بیستم چنین رشد می کند که ادبیات و رمان در قرن نوزدهم رشد کردند. وقتی انقلاب صنعتی به وجود آمد، تولید انبوه آغاز شد، مفهوم ملت شکل گرفت و دولت های مدرن خواستند مشروعیت خود را از ملت و مردم به دست بیاورند ابتدا لازم بود این مفهوم ساخته و در انسان ها درونی شود. هم از این رو بود که رمانتیسم قرن نوزدهمی، از طریق ادبیات و تاریخ نگاری توانست از یک طرف گذشته های تاریخی در قالب روایت های ملی برای همه مردم جهان بسازد و هم توانست برای آنها، چشم اندازهای آینده و سرنوشت ملی در قالب های ادبی ترسیم کند. این کار در روند عمومی شدن مدارس و اجباری شدن تحصیل یعنی اجتماعی شدن کودکان نه از طریق خانواده بلکه از طریق نهادهای رسمی و دولتی ادامه یافت. اما حتی این روند نیز برای درونی کردن کافی نبود و نیاز به استفاده از ابزارهایی بود که اوقات فراغت افراد را نیز سازماندهی کنند و از بازی و تفریح نیز استفاده شود تا هویت های ملی تقویت شوند.
از این رو است که می بینیم وسایل ارتباط جمعی نظیر روزنامه ها، رادیو و تلویزیون و سرانجام اینترنت و رایانه ها، از یک سو، و ورزش ها و سرگرمی ها از طرف دیگر، آموزش و انتقال فرهنگ را تقریبا از زمان تولد بر عهده می گیرند. امروز دیگر برای هیچ کسی این نکته تازه ای نیست که یک نوزاد از چند هفتگی شروع به بازی کند، اما این بازی در ساختارهای خاصی انجام می گیرد که از پیش داخل فرهنگ تعیین شده و سازمان یافته اند یعنی در سکانس های مشخص و با اسباب بازی هایی خاص. وقتی این کودک رو به سن بالا می رود بازی های او و تقریبا همه چیز زندگی اش از همین امر تبعیت می کنند. و سرانجام در بزرگسالی و تا پایان عمر از ساختارهایی تبعیت می کند که عمدتا برای بازتولید نظام اجتماعی تبیین یافته اند.
با این دیدگاه ورزش به طور عام و فوتبال به طور خاص نقشی اساسی در تاریخ قرن بیستم داشته اند و البته اینکه این نقش را بتوانند در آینده ادامه بدهند موضوع دیگری است که به نظر من چنین نخواهد بود و ما شاهد تحولات مهمی در قرن بیست و یکم در این زمینه خواهیم بود. تحولاتی که عمدتا به انقلاب اطلاعاتی و امکانات جدید آن بر می گردد. مرحله ای نخست از این تغییرات را همین امروز و در خود فوتبال می توانیم مشاهده کنیم که نسبت تماشاگران مستقیم (در استادیوم) به تماشاگران غیر مستقیم (از طریق رادیو، تلویزیون، اینترنت) به سرعت در حال تغییر به سود گروه دوم است. در مورد بازیگران نیز ما شاهد گسترش شدید اشکال بازی مجازی هستیم که به افراد امکان می دهد روی برنامه های بازی متمرکز شوند و خود را در نقش بازیگران واقعی فرض کنند. البته روند بارها و بارها در این زمینه کند شده است که دلیلش نه عوامل درونی نیاز به این کاهش بلکه به نظر من مسائل اقتصادی است که فوتبال را فراتر از یک ورزش به یک صنعت بزرگ تبدیل کرده است که می تواند بسیار در فرایندهای ملی و جهانی تاثیر بگذارد.
فوتبال چگونه تبدیل یکی از میدان های سیاسی می شود؟
من در بحث منشا به پیوند عمیق بین شکل گیری و تقویت دولت ملی (یا دولت – ملت ها) و رابطه اش با فوتبال اشاره کردم. در اینجا می خواهم بحث را کمی بازتر کنم. عرصه فوتبال یا میدان مسابقه که خود پهنه نسبتا بزرگی است که گاه می تواند صدها هزار نفر را در جایگاه تماشاچیان جای دهد. عرصه ای کاملا سیاسی است که در آن از یک سو همبستگی با گروه خود (ملی گرایی) تعریف می شود و از سوی دیگر رقابت (یا نبرد با گروه مقابل) و این دقیقا فرایندی است که در قرن بیستم تا انتهای آن به پیش رفتیم. هر یک از این دو فرایند نیز مناسک خود را دارند: همبستگی گروهی خود را به صورت پرهیز از فردگرایی نشان می دهد و جمع را به رسمیت شناختن در عین حال که ساختار و مفاهیمی چون «قهرمان» و «کاپیتان» را نیز به رسمیت می شناسد. بدین ترتیب اگر بازیگری هم در جمع بازی کند و همبستگی گروهی را تقویت کند و هم آنجا که لازم است عملی قهرمانانه انجام دهد و یا اگر هدایت کننده تیم باشد، وظیفه رهبری خود را به بهترین شکل انجام دهد، در بهترین موقعیت به رسمیت شناخته می شود. اما بازیگری که بخواهد به آن دو مفهوم در قالب نوعی فردگرایی برسد، ولو آنکه بازی فوق العاده ای داشته باشد ، دیر یا زود خذف می شود.
در یک تحلیل «غیر سیاسی» و «دوستانه» بودن ورزش و به خصوص فوتبال، که همواره در گفتمان های رسمی بر آنها تاکید می شود، خود نوعی گفتمان «رمز گزاری شده» می یابیم که در اصطلاح علم ارتباطات باید به خوبی هم برای بازیگران هم برای تماشاچیان «رمزگشایی» شود. همه بازیکنان و حتی تماشاچیان باید از مناسک خاصی تبعیت کنند و این مناسک هر جا با «تخطی» یعنی شکستن مرزها و به خصوص با عبور از خط قرمز ها همراه شود، به شدت تنبیه می شود. مثلا خشونت یا سرپیچی از مقررات در بازی که به صورت رسمی تنبیه می شود. اما خشونت تماشاچیان نیز دارای قوانینی است که باشگاه مربوط را تنبیه می کنند. در گفتمان رسمی، در واقع، عدم خشونت و غیر سیاسی بودن ورزش و فوتبال، و حتی تاکید بر اینکه این ها ابزارهایی برای دوستی بیشتر میان گروه های رقیب هستند، هر چند در برخی از فرایندهای اجتماعی و سیاسی درست هستند، اما در واقعیت امر نوعی «زیباسازی کردن» (eugenisation) فرایندهایی هستند که باید رقابت را به حداکثر ممکن برسانند.
برای این کار تماشاچیان باید در بازیکنان و تیم نوعی هویت بیابند و خود را با آنها یکی کنند و به همین دلیل است که چنین هیجانی را در میان آنها می بینیم که هر چند ممکن است به وسیله افرادی حرفه ای هدایت شود اما بهر تقدیر دارای پایه هایی است که امکان ایجاد این هیجان وشور و حتی خشونت را می دهد. مناسکی شدن با نمایشی شدن تشدید می شود، امروز می بینیم که تماشاچیان بدن های خود را به رنگ باشگاه یا کشور خود (پرچم) در می آورند، لباس هایی خاص می پوشند، سرودهایی خاص می خوانندو حرکاتی رمزگزاری شده انجام می دهد که همه اینها گویای همان فرایند هایی هستند که بدانها اشاره کردم.
با وجود این گفتمان رسمی برای درونی کردن فوتبال به مثابه «رقابت سالم» باید دائما از انحراف آن به طرف خشونت واقعی جلوگیری کرده و به قول پیر بوردیو آن را در سطح میدان و خشونت نمادین حفظ کند. بدین ترتیب ما شاهد بالا رقتن و ظرافت یافتن هر چه بیشتر مناسک هستیم و فوتبال همچون اکثر ورزش های نمایشی دیگر به شدت مناسکی می شوند و آیین هایش گاه از خود ضوابط درونی اش بیشتر است. حوادثی که به آنها اشاره کردید و برخی از آنها در بازی های المپیک نیز اتفاق افتاده است، گویای همین امر است که هرگز نباید کنش ورزشی از قالب خشونت نمادین به خشونت واقعی بدل شود زیرا در این صورت قابلیت ها واقعی خود را از دست می دهد و به نوعی «سکولاریزه» می شود. این تفاوت اصلی در آن چیزی است که ورزش «حرفه ای» و ورزش «مردمی» نامیده می شوند. منطق بازی در یک استادیوم بزرگ و در زاغه نشین های برزیل یک چیز است، اما تفاوت اصلی در درجه مناسکی شدن است. در این میان البته مشکلی وجود داردو آن این است که روش های رمزگزاری و رمز گشایی نه بین افراد یکی است نه بین گروه های طرفدار و نه ختی در یک فرهنگ، بنابراین یک منسک به سرعت می تواند در مقوله «غیر قانونی» ، «نژادپرستانه» و«افراطی» و غیره قرار بگیرد چون اندکی از منطق اصلی مناسک خارج شده است، اما این خروج یک خروج صوی است و نه ماهوی.
به همین دلیل ورزش های جمعی – نمایشی بزرگ اما همچنین برخی از ورزش های فردی (با ساختار «قهرمان»)همواره می توانند موضوع دستکاری های سیاسی بزرگ باشند و برعکس به شدت در برابر استفاده مخالفان مقاومت و واکنش نشان بدهند. مثال تاریخی معروف در این زمینه که بسیار تخلیل شده است وضعیت ورزش در اروپای شرقی و شوروی سابق است که همواره به مثابه یک ابزار سیاسی برای نشان دادن موفقیت سوسیالیسم دربرابر سرمایه داری به رخ کشیده می شد. و یا وضعیت ورزش در کشوری مثل کره شمالی که حتی در زمان قحطی های بزرگ نیز ورزشکاران همواره در بهترین موقعیت ها بوده اند. اصولا ساختار «موفقیت» در هر زمینه ای، مفهوم «قهرمان»، مفهوم سلسله مراتب و جایزه دادن ها و حتی قدردانی ها و غیره اغلب و نه البته همیشه، ساختارهایی هستند که بیشتر مصرفی سیاسی در خدمت بازتولید ساختارهای ساختاردهنده یک جامعه را به عهده دارند تا مصرفی در جهت آنچه اعلام می کنند.
آیا فوتبال می تواند یک هنر باشد یا میتوان گفت یک هنر است یا می تواند ویژگی ها و کارکرد هنر را هم با خود همراه کند؟ چگونه؟
به باور من اگر هنر را نوعی خلاقیت فرازش یافته (sublimation)انسانی در ظریف ترین اشکال و ذهنیت ها و مهارت های بدنی به شمار بیاوریم، هر چند می تواند با ورزش و با فوتبال مثل هر پدیده دیگری رابطه برقرار کند و هیچ مشکل و یا مانعی در این کار وجود ندارد، اما رابطه اش با فوتبال لزوما از جنس «هنرمندانه» نیست، بلکه بیشتر در قالب های سیاسی و به خصوص اقتصادی تعریف می شود.
من به هیچ وجه نمی خواهم حرف هایم را تعمیم بدهم اما جایی که صحبت از میلیون هاو بلکه میلیاردها دلار پول هست، جایی مناسب برای هنر نیست: چه اینجا یک جشنواره و محل فروش آثار نقاشی کلاسیک یا مدرن باشد، چه زمین های فوتبال ، چه دفاتر بانک های بزرگ و غیره. تصور کنید که بخش اعظم نقاشی ارزشمند اروپای قرن نوزدهم در سخت ترین موقعیت های اقتصادی و در نزد هنرمندانی به وجود آمد که دائما زیر فشار فقر و شرایط سخت اجتماعی – سیاسی بودند. واقعیت نقاشی قرن نوزدهمی در گرسنگی ِ وان گوگ و آورارگی ِ گوگن است و نه در صدها میلیون دلاری که کلکسیونرها امروز صرف خریدو فروش آثار آنها می کنند.
از این رو نمی توانم واقعا رابطه ای خودجوش و خودانگیخته و در یک معنا «طبیعی» بین این دو پدیده را تصور کنم. روشن است که هنرمند نیز مثل هر انسان دیگری ممکن است به فوتبال علاقمند باشد و حتی در آن به رده های حرفه ای برسد، کما اینکه دانشمندان نیز می توانند چنین باشند. در کشور خود ما مرحوم دکتر نادر افشار نادری از بنیانگزارن انسان شناسی ایران و ریسس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی که نخستین نهاد جامعه شناسی و انسان شناسی ایران بود و فردی بسیار شریف و دانشمندی کم نظیر بود، یک فوتبالیست حرفه ای هم بود، اما این امر بدان معنا نیست که ما بخواهیم بین فوتبال و علم رابطه ای خود جوش بیابیم. یا مثلا فرض کنید ادوارد سعید متخصص بزرگ شرق شناسی و ادبیات عرب یک پیانیست حرفه ای نیز بود اما آیا این می تواند دلیلی بر رابطه ای بین علم و هنر باشد؟ در این زمینه هم فکر می کنم باید توجه داشت که این حوزه ها را تفکیک کرد.
اما در جنبه های منفی یعنی جنبه هایی که به رابطه هنر و فوتبال از طریق کانال اقتصادی یا سیاسی مربوط می شود متاسفانه شواهد و و روابط بسیار زیادی در سطح جهان وجود دارد که نمی توان نادیده گرفت. همه به خوبی در سطح جهان از وضعیت فیفا، چگونگی انتخاب های محل بازی های جهانی و غیره و فسادی که بسیار در آن رایج است آگاهند. روابط ورزشی در بسیاری موارد ما را درون روابط ناسالم دیگری می کشاند. اما این را ار از یک جهت گفتیم خود جوش نیست، نباید یک امر خودار هم بدانیم ، بدین معنا که لزوما باید با فساد بیشتری در فوتبال یا ورزش به نسبت بخش دیگری از جامعه روبرو باشیم. در واقع هر کجا تجمیع ثروت و قدرت اتفاق بیافتد شاهد فساد خواهیم بود این تقریبا امری اجتناب ناپذیر بوده است. حتی از لحاظ اخلاقی اینکه از «خرید و فروش » بازیگران سخن گفته می شود، اگر این امر را امری متعارف وانمود نکنیم (که در واقعیت چنین نیست) ما با مشکلی اساسی روبرو هستیم. اما در عین حال افزایش فضاهای دموکراتیک و شفافیت های حاصل از آنها می تواند این امر را به صورت مثبت تغییر دهد.
در جام جهانی برزیل بیش از ۱۳ و نیم میلیارد دلار از بودجهی دولتی برای تأمین مالی جام جهانی استفاده شد. گزارش های افشا کننده ایی از عملکرد فیفا ارائه شد و به این فهم که « فیفا یک مافیای بین المللی ورزش است » دامن زد. پول در آوردن از طریق فوتبال توسط یقه سفید ها این پیام را دارد که فوتبال مطابق فلسفه پیدایشش تنها سرگرمی و نشاط را در دل خود ندارد. سوال این است ویژگی های سرمایه داری چگونه و تا کجا در این ورزش به عنوان یک صنعت جا باز کرده است؟ چرا فوتبال این پتانسیل را دارد که یک یاز میادین سرمایه داری باشد؟
بدون شک فوتبال محلی است که بسیاری از عناصر خطرناک قابلیت پیوند خوردن دارند که البته همانطور که گفتم این پیوند نه خودجوش است و نه خودکار اما بسیار محتمل است. وقتی ما شاهد آن هستیم که کلوب هایی که در رده های نخست بازی می کنندو بازیگران آنها میلیاردهای بزرگی هستندو میلیاردها دلار پول در یک بازی ممکن است جا به جا شود نباید تعجب کنیم که چرا فساد به سادگی می تواند وارد این مسائل شود. باید از خود بپرسیم چرا در نظام های سیاسی به شدت آلوده به روابط مافیایی نظیر ایتالیا و روسیه، چنین روابط تنگاتنگی بین ورزش و اقتصاد آن هم از نوع فاسدش وجود دارد؟ فکر می کنم اکثر خوانندگان شما خود پاسخ این پرسش را بدانند و نیازی به شرح زیادی نباشد.
فوتبال در طول قرن بیستم تبدیل به یک صنعت شد، همان طور که سینما تبدیل به یک صنعت شد. و امروز می توانم بگویم اگر برای آمریکا سینما یک ابزاز قدرتمند روابط سیاسی و اقتصادی ناسالم را تشکیل می دهد برای اروپا فوتبال است که این نقش را دارد. اما این مسائل را نه می توان به حساب فوتبال و نه به حساب سینما گذاشت. دلایل در جایی دیگر هستند مثلا در قابلیت مردمی کردن این پدیده ها: هم سینما وهم فوتبال را می توان با هزینه های بسیار کم به میان مردم برد و درونی کرد. هم سینماو هم فوتبال می توانند میلیون ها نفر را در چند ساعت برای تماشا درون سالن ها و استادیوم ها و کنار تلویزیون و سایر وسایل ارتباط جمعی کنند. هم سینماو هم فوتبال ایجاد «قهرمان» و «ستاره» می کنند و این ستارگان دارای نفوذی اجتماعی می شوند که می توانند از آن برای مقاصد این یا آن گروه قدرت یا ثروت استفاده کنند. از این رو می بینیم که مشکل نه در این پدیده ها بلکه در ساختار سرمایه داری مالی و بسیار فاسد جهان کنونی است که همه چیز را به ارزش های پولی و مالی تبدیل کرده است
انسان برای آنکه سالم بماند باید حرکت کندو حرکت اساس ورزش بوده است، انسان برای آنکه رشد مغزی و بدنی بکند باید ورزش کند، انسان نیاز به سرگرمی و تفریح دارد و از این آزادی برخوردار است که اوقات فراغت خود را ساماندهی کندو از آن لذت ببرد، اما اینکه از این قابلیت ها و مهارت هاو حقوق برای ثروتمندتر شدن یا قدرتمند تر شدن دیگران استفاده شود اینها به انحراف ها و مشکلاتی بر می گردد که در نظام سرمایه داری به ویژه سرمایه داری متاخر و تداوم یافتن نظام های سیاسی استعماری و آمرانه و زورگو در جهان مربوط می شود.
فوتبال می تواندهم به مثابه ورزشی نمایشی و هم به عنوان ورزشی که مردم عادی در آن مشغول به تفریح و ساختن جسم و روح خود و بالا بردن ارزش های انسانی در خویش و دیگران باشند، ببینیم. به نظر من باید برای این کار همه کنشگران اجتماعی دست به دست هم بدهند تا ورزش را به طور کلی و ورزش فوتبال را به طور خاص از دام های اقتصادی و فساد به هر دلیلی خارج کنند؛ کاری که امروز بسیاری در سطح جهان به آن مشغولند زیرا به این ورزش عشق می ورزندو ارزش آن را بسیار بالاتر از سودجویانی می دانند که به دلیل منافع خود آن را به چنین موقعیتی در سطح بین المللی کشانده اند.