انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فقر

در طول تاریخ شش هزار ساله تمدن های انسانی ، و حتی دورتر از آن، از زمانی که در ده هزار سال پیش انسان ها به انقلاب کشاورزی دست یافتند و توانستند امنیت غذایی خود را به طور نسبی حفظ کنند، و از این راه به تدریج بر میزان انباشت ثروت های خود در قالب های گوناگون افزودند، هرگز چنین میزانی از ثروت بر روی کره زمین انباشته نشده است . با وصف این وصف هرگز چنین اختلاف و تفاوتی نیز میان فقرا و ثروتمندان وجود نداشته است. تفاوتی چنان هولناک که امروز هیچ کس نمی تواند ادعا کند در امنیت به سر می برد و خطر آنکه جهانی به شدت نظامی شده و بحران زده به سوی اشکال حادتری از خشونت پیش رود همه را تهدید می کند. انسان شناسی و فرهنگ به همین دلایل پرونده فقر را از امروز می گشاید و به تدریح مطالب جدید سایت را به آن می افزاید.

این پرونده به وسیله خانم مرضیه جعفری تنظیم و تهیه شده است.

شیوه های مرئی ساختن مسایل کودکان در برزیل
شیوه های مرئی ساختن مسایل کودکان در برزیل ـ تحلیلی از مشارکت علوم اجتماعی دراین امر .
تحلیلی از مشارکت علوم اجتماعی دراین امر
چکیده[۱]

این مقاله مشارکت علوم اجتماعی را در قابل رؤیت ساختن مسایل کودکان در برزیل از سال ۱۹۶۰ تا کنون مورد بررسی قرار می دهد. اولین نظام مرئی کردن، کودکی را همچو بخشی ساختاری از عدم تساوی اجتماعی، و «مشکلی اجتماعی» می داند که انگیزه ی حمایت های دانشمندان علوم اجتماعی ازسیاست های اجتماعی است. مطالعه ی کار کودکان و مهمتر از همه، مسایل آموزشی، پژوهش های بسیاری را دامن زده است.

دومین نظام مرئی کردن کودک را به مثابه بازیگری در صحنه ی اجتماع با برخورداری از حقوق اجتماعی بررسی می کند.

پیامد بین المللی شدن حقوق کودکان، گذراندن قانون در برزیل و نیز انگیزه ی مطالعاتی در باره ی کودکان شد. علیرغم آنکه پژوهش های اجتماعی مسایلی بسیار را مطرح ساختند، به منظور همپایه کردن این پژوهش ها با تحقیقات در سایر زمینه ها،‌ بودجه ی بیشتر و مشارکتی فعال در زندکی اجتماعی کودکان لازم است است.

مقدمه

جمعیت ۱۴۰ میلیونی کودکان ( ۱ ـ ۱۴ ساله) در آمریکای جنوبی، دلیلی بر اهمیت آنان و نیاز به اختصاص متناسب منابع اجتماعی برایشان است. از ۱۷۰ میلیون جمعیت برزیل، تفریبا ۴۸۶۰۰ میلیون و یا به عبارت دیگر ٪۳۰ جمعیت را کودکان ( تا ۱۴ ساله) تشکیل می دهند[۲] . واقعیت اجتماعی زندگی کودکان رو به وخامت است و شاهد آن نرخ بالای مرگ کودکان ( به طور متوسط ۷، ۲۸ از هر هزار نوزاد)، سوء تغذیه، روسپیگری، و فرار از مدرسه و خانه ( ۶،۱ میلیون از ۲۷ میلیون کودکان بین ۷ تا ۱۴ ساله)[۳] است. در حالی که موارد اقتصاد کلان همچون نرخ تورم، کاهش تولید ناخالص ملی و غیره همچو مسایل ملی درجه اول ثبت می شوند، به مسایل کودکان توجه لازم نمی شود و مشکلات آن ها را پس غرور ملی و مشکلات خانوادگی پنهان می کنند.

وینترزبرگر ( ۱۹۹۶) در تحلیل خود از کودکی مدرن با استفاده از داده هایی عمدتا برگرفته از اروپای غربی، نتیجه گیری کرده است که در مقایسه با گروه های اجتماعی دیگر،‌ سهم کودکان از برخورداری از رشد اقتصادی جامعه کمتر بوده است. در جوامع مدرن کودک، به مثابه مورد ی که نیارمند حمایت و تأمین نیاز است برآورده شده و از آن جا که شرایط مادی و توازن قدرت به ضرر کودکان است، هنوز به مرتبه ی ای که میثاق حقوق کودک سازمان ملل به وی اعطا کرده، نرسیده است. اگر شرایط کودکان در اروپای غربی چنین باشد، درکشور های آمریکای جنوبی که مکانیسم بازتوزیع ( اگروجود داشته باشد) تأثیری بسیار کم در براندازی بی سوادی و فقر داشته است، اوضاع به مراتب بد تر است. در چنین شرایطی، هدف ما بررسی سهم علوم اجتماعی در برزیل، در مطرح ومرئی ساختن کودک به عنوان عامل کنش و نیز طبیعت شراکتشان به جامعه است. چگونه مسایل کودکان توانسته است توجه و سرمایه گذاری دانشمندان علوم اجتماعی را به سوی معکوس کردن « بی توجهی ساختاری جامعه در قبال کودکان» متمایل کند[۴]؟ و نیزبه چگونگی دسته بندی مسایل کودکان، در نظر گرفتن کودکان همچون موارد تحقیق و در نتیجه شکل دادن به مباحثات علوم اجتماعی در برزیل و نحوه ی توجه آکادمیا به کودکان خواهیم پرداخت. در این راه، به تأثیر مسایل کودکان بر تولید علمی علوم اجتماعی و سیاست های اجتماعی در باره ی کودکان تمرکز خواهیم داد. این تحلیل ما را قادر به طرح مسایل کودکان، ارزش های متبلور و عقاید جامعه ی برزیل در باره ی آن ها، و نحوه ی شراکت علوم اجتماعی در شکل گیری این ذهنیت خواهد نمود.

تصویر کلی منتج از این پژوهش حاکی از شراکت بسیار ضعیف جامعه شناسی در «معکوس کردن بی توجهی ساختاری جامعه در قبال کودکان » است. برخی دلایل ممکن این امر را با روشن کردن نحوه ی شکل گیری تاریخی و نهادی علوم اجتماعی در برزیل، نظریه پردازی های اصلی آن و میزان توجه آن به موقعیت کودکان در طی زمان ، توضیح خواهیم داد.

قابل ذکر است که مسایل کودکان در برزیل، مرتبط با موقعیت جغرافیایی این کشور در سیستم جهانی است. برزیل در حاشیه ی دنیای غرب واقع شده است و بدین لحاظ پژوهشگران این کشور مدیون تولیدات اروپایی و آمریکای شمالی اند و بدین لحاظ با امری دشوار روبرو هستند: مشخص کردن ویژگی های طرح «مسأله ی کودکان» در برزیل و تشابهات و تفاوت های آن با برخورد به مسایل کودکان درصحنه ی بین المللی. مانند هر مورد دیگر، احتمال بیش یا کمتر از اندازه مشابه دانستن آن ها جود دارد. اولین اشتباه ناشی از عدم فاصله گیری لازم و دومین واکنشی پس زننده است به دنیای خارج و توهم استقلال کامل از نفوذ آن است.

از آن جا که مفهوم کودکی، در پیچاپیچ روند رشد و توسعه ی بین المللی شکل گرفته است، در عین برخورداری از تنش های خاص خود،‌ تشابهانی نیز دارد، طرح مفهومی جهانی از کودک و حقوق وی در میثاق بین المللی حقوق کودکان نیز تآکیدی بر این امر است. کشور های حاشیه ای، علیرغم عدم برخورداری از شاخص های تجدد در زمینه های رشد اجتماعی و عملکرد فرهنگی شان، به وسوسه ی وام گیری ازگفتمان تجدد ، و امروزه، جهانی شدن، افتاده اند.

از عدم رؤیت تا مریی شدن: کودکی به مثابه « معضلی اجتماعی» بین سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰

در اویل قرن بیستم اندیشمندان علوم اجتماعی برزیل دکتر ها و وکلای تحصیل کرده ی خارج بودند. پیشوای علوم اجتماعی در برزیل، نینا رودزیگز انسان شناس است. رودریگرز مروج «مکتبی» بود با نظریه یِ محوریِ مستعد بودنِ بیولوژیکیِ تبهکاران به جرم از سنین پائین[۵]. وی که تحت نفود مثبت گرایی و طب بهداشتی کودکانِ اسپنسر بود، مانند دکتر مونکورو فیلو( ۱۹۱۷ ، ۱۹۲۶) دیدگاهی طبی بر جامعه داشت و با آن به مثابه موجودی زنده که باید مورد مراقبت و درمان قرار گیرد برخورد می کرد. افکارمونکورو فیلو در باره ی تربیت کودک بسیار رایج و مرجع هنجاری بورژوازی تازه پای اوایل فرن بیستم در برزیل بود. مرجع مهم دیگر مانویل بومفیم، دکتر و استادی که در سال های ۱۹۲۶، ۱۰۳۲، و ۱۹۹۳ ، در باره ی اهمیت آموزش کودکان در توسعه ی برزیل به منظور همپایی با آمریکا می نگاشت. دانشکده ی علوم اجتماعی در اواخر دهه ی ۱۹۵۰ تأسیس شد و در دهه ی ۱۹۸۰، به تدریج جامعه شناسی، انسان شناسی و علوم سیاسی بنا نهاده شدند. یکی از اولین دپارتمان های علوم اجتماعی در دانشکده ی فلسفه ی دانشگاه سائو پائولو (USP) برقرار شد و نقشی تعیین کننده در گسترش این رشته در برزیل ایفا کرد. در این زمینه به فلورستن فرناندز(عالم علوم اجتماعی)‌ و کایو پرادو جونیور ( وکیل) ، که هر دو در این دانشگاه به تدریس پرداختند، بسیار ارجاع داده می شود.

آهنگ رشد سیاسی و اقتصادی کشور، دانشمندان علوم اجتماعی را به طرف موضوعاتی که به طور آشکارا با نوسانات دمکراسی برزیل مربوط بود کشاند. از زمان اعلام جمهوری در ۱۸۸۹، برزیل دستخوش چندین کودتا و حکومت استبدادی ( ۱۸۹۱ ـ ۴؛ ۱۹۳۷ ـ ۴۵؛ و ۱۹۶۴ ـ ۸۳) بوده است. بدین لحاظ، نقش دولت، نهاد ها و مسائل ناشی از برقراری اقتصادی مدرن مرکز توجه دانشمندان علوم اجتماعی شد. دهه ی ۱۹۶۰ به تحقیقات تحلیلی عوامل توسعه نیافتگی اقتصاد کشور های حاشیه ای همچون برزیل معروف بودو به عنوان مثال می توان از مطالعات سلسو فورتادو[۶] ( ۱۹۵۶، ۵۸، ۵۹، ۶۱، ۶۱ و ۶۶) نام برد. موارد دیگر تحقیق عبارت بودند از: تنش اجتماعی ـ اقتصادی ناشی از صنعتی شدن، شهر نشینی و تغییرات کشوری عمدتا روستایی با نظامی اولیگارکی با تاریخ چهار صد سال کار بردگی بودند ( فرناندز: ۱۹۵۸، ۱۹۵۹ ۱۹۶۰، ۱۹۶۸، ۱۹۷۳؛ و پرادو ی پسر: ۱۹۵۴،‌۲۱۹۶۶، ۱۹۷۵ و ۱۹۸۷).

بنا بر این در برزیل، علوم اجتماعی بر پایه ی تحقیقات در موضوعات اقتصاد کلان (متأثر از بن بست ها و تضاد های ناشی از خواست مدرن شدن، آن هم در چهارچوب تاریخی مستعمرگی، کار بردگی،شکر و بعد قهوه و صدور کالا های مصرفی) رشد کرد. دانشمندان علوم اجتماعی هنوز هم با معضل عدم عدالت اجتماعی دست و پنجه نرم می کنند؛ در این میان، مسایل کودکان فقط به صورت جسته گریخته در مباحثات اجتماعی که بیشتر حول سنت نظری تحلیل مارکسیستی می چرخید، مطرح می شد.

به علت افرایش دایمی جمعیت کودکان ولگرد و ارتکاب تصاعدی جرایم، دادگاه سائوپولو از مرکز تحلیل و برنامه ریزی برزیل ( CEBRAP, 1972) درخواست حمایت از سیاست های اجتماعی را برای این جوانان کرد. نتیجه ی آن، «کودک، بلوغ و شهر» پژوهشی مرجعی شد برای مطالعات کودکان به حاشیه رانده شده. مهمتر آن که این مطالعه موضوعاتی همچون رابطه ی بین ساختار خانواده هایی که کار می کنند، کودکان تبه کار، فقر و جرم را مورد توجه قرار داد. عاطل و باطلی و رها شدگی کودکان در شهر های بزرگ، معضل اجتماعی شناخته شدند و در نتیجه محتاج سیاست های اجتماعی. مهمترین سیاست اجتماعی عبارت شد از نهادینه کردن مفهوم «‌کودکان کج رو». این سیاست رابطه ی بین کودکان فقیر و جامعه را به طور روز افزونی قضایی کرد: دو« مجموعه ی قانونی در بار ه ی کودکان صغیر» در سال های ۱۹۲۷ و ۱۹۷۹ عرضه شد. به این شکل کودکان فقیر، مجرمانی بالقوه و خطرناک و مترصد ارتکاب جرم معرفی شدند و بنا براین لایق تنبیه قانونی گردیدند. آمار های منتشره از جانب اداره ی فدرال یاری و حفاظت کودکان ضعیر (FUNABEM) در ۱۹۸۴ به خطیر بودن اوضاع هشدار می داد. برآورد شده بود که حدود ۳۰ میلیون کودک صغیر ( کمتر از ۱۹ سال)، یعنی نیمی از کودکان صغیر برزیل رها شده محسوب می شوند.

مطالعات بیشماری در میدان های علوم انسانی و علوم اجتماعی[۷] به معضل پیچیده ی ناشی از تبه کاری کودکان و درمان نهادینه کردن ها ( که اغلب به معنای زندانی کردنشان در سازمان های دولتی، بنیان رفاه کودکان صغیر، و سازمان های FEBEM بود) و غیبت سیاست های دولتی مؤثر در مبارزه ی جدی با مشگل کودکان اشاره داشت.

در حالی که مرئی بودن کودکان در علوم اجتماعی از دید توجه به « کودک فقیر و رها شده» صورت می گرفت، الگوی تحقیق در علوم انسانی بخصوص روان شناسی، « کودک رشد یابنده» بود ( کاسترو ۱۹۹۲) که هنوز عاملی کاملا توانا برآورد نمی شد و در نتیجه محتاج به آموزش و پروش و فراگیری اجتماعی شدن بود.

در این دوره، در جامعه ی برزیل و نیز سایر کشور ها، کودک و کودکی عمدتا به مثابه «مسأله ی اجتماعی» و یا « بالغین آینده» تصویر می شد ( کورسارو ۱۹۹۷). با این حال، پژوهشگرانی که به مسایل فمینیسم و اقلیت ها توجه داشتند، غیر مستقیم به راه مطالعه مشگلات کودکان همچون به «حاشیه رانده شدگان» افتادند ( النن ۲۰۰۱). در برزیل، رابطه ی بین مطالعات جنسیت / فمینیسم و مطالعات در باره ی کودکی روشن نبوده است؛ با این حال مطالعات در باره ی کودکان تا حدودی همانند مطالعات در باره ی مهاجرت بوده است. در برزیل، مهاجرین نیروی کار عمده ی اولین کارخانجات بزریل را تشکیل می دادند. در نیمه ی اول قرن بیستم، مردان، زنان و کودکانشان در کاخانه های کوچک و بزرگ صنعتی کار کرده و به تولید خوراک، آشامیدنی، کفش، کاشی و پارجه پرداختند ( مورا ۱۹۸۲). نیروی کار کودکان چه در نهاد های تجاری و چه در خیابان ها از اهمیتی بسیار برخوردار بود. بنا براین، کودکان از ورای مطالعات مهاجرین در کارخانجات و غیره، مرئی شدند.

به آهستگی، موضوع کار کودک به عنوان موضوع پژوهش جا افتاد. دو مقاله ی مهم در ماچائو بتو در ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ چاپ شدند. این مقالات از دید مارکسیستی رابطه ی بین کار نامریی دختران و پسران را در خانواده ها و خیابان ها و اقتصاد سرمایه داردی بررسی می کرد. ابن مقالات نه تنها به دلیل ارایه ی مفاهیمی کلیدی در باره ی کار کودکان در خانه، بلکه به علت نوآوری در شیوه ی پژوهش مراجعی برجسته شدند: در این تحقیقات از سؤال های باز استفاده شد ( سؤال هایی که به پاسخ مثبت ویا منفی نیاز ندارند‌ و به مشاهدات کودکانِ مورد مطالعه ارج گذاشته شد. این مقالات ازمراجع اولیه به حساب آمده ودیگر محققین را مورد تأثیر قرار داده اند[۸].

انتشار مطالعات پیر بوردیو، تحت عنوان « بازتولید» که در ۱۹۷۵ در برزیل بر آموزگاران و استادان برزیلی [۹]که خود در دهه ی ۱۹۸۰ در باره ی موضوعاتی همچو عدم تساوی آموزشی و سیاست های اجتماعی آموزشی حساس بودند، بسیار مؤثر افتاد. تحلیل های ساختار گرایانه ی نظام آموزشی الهام بسیاری از مطالعات قرار گرفت ( کتنی و … ۲۹۹۱) و با باز کردن فصل مشترکی بین جامعه شناسی و آموزش پرورش، به موضوعاتی از فرصت های آموزشی گرفته تا تحرک اجتماعی و چهارچوب های آموزشی کودکان پرداخت. در این مطالعات کودکان به عنوان شاگرد و هدفِ آموزش برآورد می شدند. دو مجله ی علمی مهم[۱۰] که در ۱۹۷۱ و ۱۹۷۸ منتشر شدند، سهم به سزایی در باز کردن راه مداقه و تفکر را در باره ی آموزش و جامعه ایفا کردند.

بین سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰ میدان مطالعات وسیعی در باره ی کودکی باز شد، لیکن موضوعات به طور نظام مند دنبال و مورد پژوهش قرار نمی گرفتند. کودکی هنوز به طور اتفاقی و بسیار کم در کارهای قابل تعمق بسیاریاز محققین یافت می شد و هنوز موضوعی نسبتا بی ثبات در روند پژوهش های علمی بود. لیکن آنچه اهمیتی کسب کرد، برخورد به این موضوع به عنوان «مسأله ای اجتماعی» و عاملی مهم در عدم تساوی اجتماعی در برزیل بود و وجود تبعیضی در ذهن و تخیل برزیلی ها در مورد کودک و کودکی را تأکید کرد: از یک طرف کودکان فقیر و فراموش شده به عنوان «صغیر» هایی تبه کار مطرح می شدند که می بایست مورد تنبیه قانونی قرار می گرفتند، و از طرف دیگر کودکان خانواده های ثروتمند به عنوان شاگرد، و عناصری که هنوز اجتماعی نشده اند تصویر می شدند. در هر دو مورد کودکان به نه به عنوان عامل کنش ( سوژه) بلکه موضوعی ( ابژه) که شاید قربانی شرایطشان بودند (و شاید هم نه)، ولی به هر حال ‌می بایست مورد حمایت و‌کنترل قرار گیرند، ارزیابی شدند.

ناچیزی سرمایه گذاری علوم اجتماعی در بررسی کودکی و مسایل کودکان از اهمیت این ها نکاست. یکم: رابطه ی لازم بین فقر کودکان و رفتار تبه کارانه به طور جدی مورد سؤال قرار گرفت، البته نه به اندازه ای که عملکرد های اجتماعی و درک نظام قضایی را دگرگون سازد؛ دوم: مفهوم « خانواده های سازمان نیافته[۱۱]» بخصوص کودکان بدون پدر، به طور جدی به موضوعات تحقیق تبدیل شدند. بالاخره، کار کودک را که تا آن زمان به طور مثبت، کار کودک و خانواده شان می خواندند، صریحا نماینگر رابطه ی طبقاتی و استثماری برآورده و نامیده شد.

چنان رژیم مرئی کردن که کودکی را در چهارچوب علوم انسانی مفهموم کرد، علیرغم تمرکز بر کودکان فقیر و فراموش شده در برنامه های سیاسی و اجتماعی، زمینه ی پیچیده و چند وجهی ، مسایل و سهم و نقش کودکی را در برزیل نادیده می گرفت و تنها در دهه های بعدی بود که کودکی از جنبه های گوناگون مورد شناخت فرار گرفت و تفهیم شد . مهمتر آن که کودکان، نه به تنهایی عناصری که می بایست مورد کنترل و حمایت قرار گیرند، بلکه به شیوه ای جدید دیده می شدند.

کودکی و جامعه در ابتدای قرن بیستم:

کودک به عنوان عامل کنش فرهنگی و محمل[۱۲] حقوق[۱۳]

در روند استقرارمجدد دمکراسی در برزیل بعد از بیست سال طولانیِ دیکتاتوری نظامی و نیز اعلام قانون اساسی جدید ۱۹۸۸، طرح آموزش و حمایت حقوق کودکان، تحت نام « مقررات کودک و تازه بالغین» (ECA) در ۱۹۹۰ تأمین مالی شد.

مفهموم قضایی کودک به عنوان «محمل حقوق»ِ برزیل را لااقل در سطح گفتمان، در ردیف جوامع مدرن قرار داد. پیش نهاد جدید این قانون، استفاده از مفهمومی که از نظر قضایی معادلی برای کودک باشد و نیز خودداری از استفاده از لقب صغیر (اگر نه در عمل،‌ لااقل در مضمون قانون)‌ برای کودکان فقیر( که طی قرن بیستم رها شده و احتمالا تبه کارخوانده می شدند) بود.

شایسته است از« جنبش ملی دختران و پسران خیایانی[۱۴]»MNMMR که در سال ۱۹۸۵ شکل گرفت و خط مشی بدیلی در حفاظت از کودکان خیابانی ارائه داد، نام برده شود. این جنبش، بخش های مختلف جامعه را همچون مبارزین درون سازمان های حکومتی مانند FUNABEM، یا در سازمان های بین المللی همچون UNICEF ،و سازمان های غیر دولتی را با هم مرتبط می ساخت. جنبش ملی دختران پسران خیایانی، برای اولین بار در سال ۱۹۸۶ در برازیلیا ( پایخت برزیل) «اولین گرد همآیی دختران و پسران خیابانی» را با حضور ۴۳۰ دختر و پسر خیابانی به نمایندگی از جانب بسیاری از جنبش های ملی کودکان و سایر شرکت کنندگان، منعقد کرد. این جلسه MNMMR را مطرح کرد و به خوبی شناساند واین امر باعث تقویت «جنبش دفاع از حقوق کودکان» FNDDC شد. FNDDC هم در ۱۹۸۵،توسط عوامل پیشرو مدنی و حکومتی بنا نهاده شده بود. چنین بسیج ملی در حمایت از حقوق کودکان تأثیری تعیین کننده در ایجاد اولین دگرگونی هایی که قانون اساسی سال ۱۹۸۸ و بعد در سال ۱۹۹۰ [۱۵] در قانونی کردن « مقررات کودک و تازه بالغین[۱۶]» که در بالا ذکر شد، داشت.

این تغییرات، علیرغم آن که در به دور انداختن عنوان تحقیر کننده ی «صغیر» برای این کودکان داشت، از ادامه و بازتولید عملکرد های اجتماعی و برخورد با کودکان تأثیری بسیار محدود داشته است. طبق معمول، همانند سایر تغییرات در قانونگذاری در برزیل، این مورد نیز موقعیتی آرمانی را در نظر دارد. پیدایی ناگهانی فضای سیاسی آزاد (ناشی از جنبش حقوق مدنی)، فاصله ای وسیع بین فرمول بندی قانون و عملکرد های سیاسی و اجتماعی که هنوز «واقعیت» زندکی کودکان و جوانان برزیل را تشکیل می دهد، ایجاد کرد. در واقع،‌ ECA به حمله ای همه جانبه علیه تبعیض های اجتماعی علیه کودکان فقیر غالبا سیاه پوست و یا مولاتو که در پی لقمه نانی در شهر ولگردی می کردند، مشروعیت بخشید. اما ذهن مردم را نه با اوامر و لوایح بلکه فقط با اقدامات مؤثر در باره ی کیفیت و طول مدت آموزش و پرورش آن ها می توان دگرگون ساخت. همان طور که بسیاری از مطالعات نشان داده اند،‌ سرنوشت کودکان فقیر، بخصوص در مناطق شهری تغییری نکرده است[۱۷]. امروزه بیش از پیش، به منظور کسب در آمد، کودکان از سن پائین تری به معاملات مواد مخدر و دزدی کشیده می شوند[۱۸] و این امر ترس و حشت بین جمعیت شهری ایجاد کرده است. با وجودی که ECA سن بلوغ در امور جزایی را ۱۸ سال اعلام کرده است، در سطح ملی مباحثاتی برای پائین آوردن آن در گرفت. اهمیت این مباحثات نباید نا دیده گرفته شود زیرا تأثیری بسیار بر موضوعات پژوهشی داشته و از جانب دیگر به فعالیت های انسانی و اجتماعی دانشمندان علوم اجتماعی جنبه ای مبارزاتی داده است، مانند امضای طومار، سخن رانی ها و غیره علیه پائین آوردن این سن.

علیرغم این مسایل، برنامه ی امیدوار کننده ی ECA تأثیرات درک جدید از کودک به عنوان فردی برخوردار از حقوق قانونی و نیز رابطه ی اش با بزرگسالان را دغدغه ی دانشمندان علوم اجتماعی کرده است و بارتاب آن در پژوهش هایی مانند کودک همچو شهروند، نهاد های بدیل سرپرستی کودکان، مسؤلیت کودکان و نوجوانان در مقابل قانون، شراکت جامعه ی مدنی در نهاد های یاری دهنده به کودکان و نوجوانان، فرزند خواندگی و غیره مشهود است. مطالعات بسیاری در موارد فوق صورت گرفته که به در هم آمیختگی میدان های مطالعاتی همچو مدد های اجتماعی، آموزش، روان شناسی، حقوق، بهداشت عمومی، هنر و بالاخره علوم اجتماعی انجامیده و نیز به نوعی سیالی حدود این میدان ها در مورد مفاهیم و روش تحقیق انجامیده است. مثلا شهروندی کودکان نظر وکلا، روان شناسان، انسان شناسان و مددکاران اجتماعی را جلب کرده و عملا زمینه ی جدیدی از پژوهش ایجاد کرده است[۱۹].

در دهه های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، جهت پژوهش ها در مورد کودکان، تحت تأثیر سازمان هایی بین المللی همچو UNICEF, UNESCO , ILO و سازمان های غیر دولتی متفاوت بود. بودجه ی این پژوهش ها نیز به موضوع، ‌روند سازمانی پژوهش ( مثلا چگونه و چه زمانی نتایج پژوهش منتشر شوند) بستگی داشت. مثلا یونسکو به پژوهش های زیادی در مورد خشونت در مدارس، و کودکان و تلویزیون یاری داده است.[۲۰]

چنین برآورد شده است که بیش از ۲۶۷۰۰۰ سازمان غیر دولتی در برزیل وجود دارد[۲۱] و تعداد بیشماری از آن ها در زمینه ی مسایل کودکان و جوانان فعالند. بسیاری مانند « کودکان را نجات دهید» شاخه ای از شبکه های بین المللی است که بودجه شان یا به طور کامل و یا بخشا از خارج تأمین می شود. موضوعات پژوهشی مورد حمایتشان، موارد «حاد» ی است که در برنامه های اجتماعی و رسانه ها مورد توجه اند و بدین طریق در این موارد دیگر چندان سرمایه گذاری پژوهشی صورت نمی گیرد.

بانک های بزرگ بین المللی مانند برادسکو و ایتائو و سرمایه داری های خصوصی[۲۲] بنیاد های خاص خود را برای یاری به کودکان، کمک به پژوهش ها در زمینه ی مسائل کودکان، و تأسیسات آموزشی و تفریحی برای کودکان محروم بنا نهاده اند. تخصیص این همه بودجه برای رفاه کودکان قاعدتا باید باعث رضایتمندی شود و نیز حاکی از توجه جامعه ی مدنی به نیاز های کودکان باشد، اما چنین نیست. پیشرفت های سازمان های غیر دولتی همراه با پس رفتن کمک های دولتی و نادیده گرفتن مسؤلیت های سابق دولت است. بازسازی دولت برزیل و جهت دهی به سرمایه گذاری ها طبق سیاست های نولیبرالی، تقبل مسؤلیت دولت و سازمان های دولتی را در برنامه های آموزشی و رفاهی کودکان به زیر سؤال برده است. در حال حاضر

تعدد نهاد ها و سازمان هایی که بودجه های دولت و یا منابع خصوصی را در جهات مختلف می پراکنند، نظر غالب در علوم اجتماعی را که در ابتدا، بر وظیفه ی دولت در پاسخگویی مؤثر به مشگلات کودکان تأکید داشت، منحرف ساخته است. به علاوه، در مقایسه با نتایج حاصله از پژوهشهای دانشکده های علوم اجتماعی، نتایج تحقیقات سازمان های غیر دولتی و سازمان های بین المللی، ارائه ی دانش را توسط رسانه ها و ورود آن را به عرصه ی مباحثات همگانی آسانتر می کند؛ زیرا که در مورد دوم، پاسخگویی به خواست های اجتماعی و «ارایه ی سریع دانش» عملی تر است. به علاوه لازم است در این مورد به نوع رابطه ای که دولت و طرف سوم در جمع آوری بودجه برای پژوهش ها و نیز تبلیغات سیاسی برقرار می کنند ،اشاره کنیم.

در این میان نظریات و دیدگاه های جدیدی برای تحلیل مسایل کودکان مطرح شده و مطالعات انسان شناسانه ی کودکان در این راه پیشرو بوده است[۲۳]. در ابتدا،‌ موضوع کودکان، سیاهان و بومیان آمریکایی، در چهارچوب مشارکتشان به فرهنگ عامه و ملهم از نظر تفاوتهای فرهنگی، مورد بررسی قرار می گرفتند. حال آن که نظر به کودک همچون عامل کنش در صحنه ی اجتماع و فرهنگ دنیا باعث تکثر مطالعات تجربی ای شد که مسایل کودکان را عمدتا با توجه به فرهنگ سیال معاصر بررسی می کند. بسیاری از این پژوهش ها به تولید خرده فرهنگ های شهری توسط کودکان[۲۴] ، شیوه ی مصرف کودکان[۲۵]، زمینه ی جغرافیایی و شرایط کودکان[۲۶] ، تولید عملکرد های روزمره توسط کودکان[۲۷] توجه دارند . جالب است که اگر چه منشأ این پژوهش ها متنوع و عبارت بودند از انسان شناسی، آموزش و جامعه شناسی، لیکن از لحاظ نظری و شیوه و تکنیک پژوهشی به هم نزدیک می شوند؛ این روش ها تفاوت های اخلاقی و سیاسی را در رابطه ی نامتقارن بین کودک و پژوهشگر بزرگسال، در نظر می گیرند.

پژوهش های انسان شناسانه ی کودکی به طور منظم تری تفاوت های نژادی،‌ و تأثیراتشان را در چهارچوب آموزش پرورش، روابط با همسالان و دوستان، و ساخت اخلاقی کودکان مورد توجه قرار می دهد[۲۸]. موضوع روابط نژدای و عدم تساوی اخیرا بررسی شده است[۲۹] و چه به موقع! زیرا دولت در صدد بار کردن مباحث عدالت نژادی در برزیل است . این مسأله هم اکنون در کنگره ی ملی مورد بحث است. نهاد ملی عدالت نژادی ( تساوی نژادی) را که حکومت لولا بنا نهاد، لزوم گزارش هر مورد مرتبط با نژاد را مقرر کرد. تغییراتی در برنامه ی درسی کودکان نیز داده شده است مثلا با دیدی «عادلانه تر» در مورد نژاد های گوناگون و بخصوص سیاهان که حالا آفریقایی تبار خوانده می شوند، برخورد می شود . در حالی که مطالعات کلاسیک اولین دانشمدان علوم اجتماعی مانند فرناندز ۱۹۵۵ و نوگریا در ۱۹۸۵ بر نژاد نظر داشت، اکنون این امر موضوعی سیاسی شده و بحثی را در سطحی ملی دامن زده است.

علاوه بر انسان شناسان، مورخین نیز به طور روز افزونی به موضوع کودکی طی تاریخ از زمان استعمار تا کنون، توجه کرده اند[۳۰] طی دهه ی ۱۹۹۰ و اوایل این قرن، این پژوهش ها با تداومی بیشتر انجام می شوند. در نتیجه دیدی که کودکان را محق حقوق مدنی می داند جای خود را یافت و تعداد روز افزون چنین پژوهش ها مفهوم کودک همچون عامل فعال اجتماعی را جا انداخت.

با این حال، مباحثات جامعه شناسانه بسیار محدود بوده و به «جامعه شناسی کودکی» بسیار کم رجعت داده می شود. دو مقاله از سه مقاله ی یافته شده در مجله ی Cadernos de Pesquisa و دیگری در Educacao e Sociedade که به مسایل آموزش می پردازد ، چاپ شده بودند. جالب آن که هر سه ترجمه بوده[۳۱] و توسط جامعه شناسان برزیلی نوشته نشده بودند. مقاله ای چاپ نشده[۳۲] در باره ی « پیدایش جامعه شناسی کودک در برزیل» در مجمعANPED[33] ارائه شد. در نتیجه به نظر می رسد که رشد و شکل گیری بسیار آرام جامعه شناسی کودک از سازمان ها و مجله های جامعه شناسی شناخته شده استفاده می برند. همان طور که گفته شده،‌ رابطه ی علوم اجتماعی و آموزش و پرورش در برزیل جا افتاده بود اما پژوهش ها بیشتر متمایل به آموزش بودند تا مرتبط ساختن جامعه شناسی کودک به زیر گروه های جامعه شناسی.

در سال ۲۰۰۷ تقریبا ۶۴ برنامه ی معتبر فوق لیسانس ( کارشناسی ارشد) در برزیل وجود داشت: ۳۸ در جامعه شناسی، ۱۴ در انسان شناسی و ۱۲ در علوم سیاسی. بسیاری از برنامه های لیسانس ( کاراشناسی) بیشتر محور این سه رشته فعالیت می کردند. بنا بر این تا آن جا که مربوط به استقرار آکادمیک این رشته و نهادینه شدنش است، می توان گفت این روند به خوبی جا افتاده است.[۳۴] در برزیل

به منظور ارزیابی نقش علوم اجتماعی، بخصوص در رابطه با مسایل کودکان، نشریات را مورد مطالعه قرار داده ایم و نتایج در سه جدول زیر جمع آوری شده اند.

.

فهرست ۶۴ نشریه ی جدول اول از دو مرجع آمده اند:

۱) ۲۲ نشریه ی آکادمیک ( از ۳۳) ویراستاری شده توسط برنامه های کارشناس ارشدی معتبر در سطح ملی[۳۵]، ( ۱۱نشریه که شامل چنین شرایطی بودند، اما به دلیل عدم انتشار محتوایشان در وب، مورد بررسی قرار نگرفته اند)

۲) ۴۲ نشریه ( از ۶۷)‌ که به عنوان مهمترین نشریات علوم اجتماعی شناخته شده اند و شامل این زیر گروهها هستند: جامعه شناسی، انسان شناسی، علوم سیاسی، مدد کاری اجتماعی، تاریخ، ارتباطات اجتماعی و انسان شناسی ( ۲۵ نشریه که شامل چنین شرایطی بودند، اما به دلیل عدم انتشار محتوایشان در وب، مورد بررسی قرار نگرفته اند). جستجو برای این نشریات در سایت نشریه و یا سایت های علوم اجتماعی صورت گرفت. برای جستجو از واژه هایی از چکیده ی مقالات استفاده شد مثل کودک، کودکی، کودک واره، و سایر واژه های هم خانواده و نیر هم معنا مانند صغیر، بچه وغیره. می توان گفت نتیجه عبارت است از قحطی نشریات علوم اجتماعی که به موضوع کودکی و کودکان بین سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۶ پرداخته اند. در این میان نشریات CEDES و Educacao e Sociedade استثنا بودند، این نشریات فصل مشترکی بین جامعه شناسی و آموزش بودند. و در مقابل نشریات انسان شناسی، تاریخی و ارتباطات اجتماعی بسیار به ندرت مقالات مورد بحث ما را چاپ می کردند. در حالی که به علت برخی اشتباهات ممکن است تعداد واقعی مقالات در جدول یک منعکس نشده باشد، جهت اصلی توضیح شده در این مقاله را تأیید می کند یعنی:

۱) وجود فصل مشترک بین آموزش و جامعه شناسی که باعث ظهور «انسان شناسی کودکی» شد.

۲) تعداد رو به افزایش مقالات در زمینه ی تازه ی « انسان شناسی کودکی» و «تاریخ کودکی.»

۳) ندرت انتشار چنین مقالات در نشریات جامعه شناسی باب روز.

پژوهشی دیگر در مورد کودکی و مسائل کودکان در مجموعه ی مباحثات علمی در گرد هم آیی سالانه ی دانشمندان علوم اجتماعی برزیل (ANPOCS) بین سال های ۱۹۹۸ و ۲۰۰۴ انجام شد[۳۶]. لازم به تذکر است که این گرد هم آیی ها با حضور ۱۳۰۰ نفر ۲۷۰ پژوهش ( از جمله سخنرانی، کنفرانس، ویدیو و فروم ) را طی سه روز ارائه می کنند. به طور خلاصه، این رویداد دماسنج وضع علوم اجتماعی در برزیل است و تنش بین زمینه های علمی اسقرار یافته و زمینه های مطالعاتی تازه پا را بازتاب می دهد.

جدول ۲ : نشان دهنده ی فراوانی مقالات ارائه شده نسبت به موضوع پژوهش است. با وجودی که موضوع کودکان مورد توجه بیشتری قرار گرفته است، در سال ۲۰۰۴ فقط دو درصد از تعداد کل مقالات علمی‌ (۲۵۰ مقاله) را در این گرد هم آیی سالانه شامل می شدند.

جدول ۲:  فراوانی  مقالات ارائه شده نسبت به موضوع پژوهش،‌  در گردهم آیی سالانه ی (ANPOCS) بین سال های ۱۹۹۸ و ۲۰۰۴

۲۰۰۴

۲۰۰۳

۲۰۰۲

۲۰۰۱

۲۰۰۰

۱۹۹۹

۱۹۹۸

موضوع پژوهش

۱

۱

کودکان خیابانی

۱

فقر کودکان و سیاست های اجتماعی

۱

قوانین فرزند خواندگی

۱

۱

نابرابری اجتماعی و امکانات تحصیلی

۱

کودکان و رسانه ها

۲

۱

خشونت علیه کودکان

۱

سیاست های بهداشتی   کودکان

۴

۳

۱

۰

۰

۰

۳

جمع کل

این بررسی موضوع مهم دیگری را نیز روشن کرد یعنی افزایش چشمگیر تعداد مقالات ارایه شده از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۴ تقریبا پانزده مقاله بوده و تقریبا یک نشست کامل را در سال ۲۰۰۴ به جوانان و موارد «مملوس سازی، حساسیت های، زبان ها و فرهنگ جوانان شهری» تخصیص داده بودند. با توجه به این که معمولا موضوعات جوانان و کودکان یکدیگر را همراهی می کنند،‌ این آمار امیدی است برای آینده ای حساس تر نسبت به مسائل کودکان و جوانان. متعاقب این شرایط، مسایلی همچون حریم های خصوصی مانند بدن و حساسیت های انسانی، و یا خرده فرهنگ ها نیز مطرح شدند. در نتیجه موضوعی بسیار مهم را انتظار می کشیم : شناسایی نقش «صغیر» به عنوان بازیگر ( عامل) اجتماعی در شکل دادن به دنیای سیاسی ـ اجتماعی. با این حال، بازیگران سنتی و عمده همچو دولت، احزاب سیاسی،اتحادیه ها، نهاد های اجتماعی و گروه های شغلی، رسانه ها ، در سطح اقتصاد کلان ( دمکراسی،‌ روند های افتصادی، بیکاری، تغییرات نهادی، مهاجرت، کلان شهر، سیاست ها وغیره) مهمترین موارد تحقیقات باقی خواهند ماند.

نتیجه گیری

با وجود آن که علوم اجتماعی نیاز به سرمایه گذاری بسیار بیشتری برای مطالعه ی عوامل کنش اجتماعی همچون دولت، خانواده، تغییرات سیاسی و اجتماعی دارد، موضوع کودکی که در ابتدا به عنوان «مسأله ی اجتماعی» انگاشته می شد، اکنون جایی تازه یافته است. فصل مشترک آموزش و علوم اجتماعی، زمینه ای بسیار مستعد برای پژوهش است. نیز به نظر می رسد که موضوع کودکی در برزیل، مرکز تلقی بسیاری از زمینه های دیگر پژوهشی شده است و مفهوم کودک به عنوان عامل و دخیل در شکل گیری زندگی اجتماعی قبول شده است.

با اعلام رسمی ECA، مسایل کودکی در عرصه ی همگانی مورد بحث قرار گرفت و در نتیجه، درست قبل از کنوانسیون سازمان ملل،‌ موضعی قضایی و پیشرو در مورد حقوق کودکان اتخاذ شد. پژوهش های دانشگاهی نیز به ورود به این عرصه تشویق شده اند تا بتوانند به پای عمکرد سازمان های غیر دولتی و سازمان های بین المللی که در ترویج دانش و آگاهی در مورد مسایل کودکان در برزیل ، بسیار جلوتر بودند، برسند.

با این حال هنوز کمبود ی در تداوم پژوهش در مورد مسایل کودکان آشکار است. لازمه ی این امر سرمایه گذاری های زمانی و نیر آموزش است که می تواند بر عهده ی محققینی برخوردار از حمایت نهاد ها گذاشته شود. موضوعی که باید مورد توجه قرار گیرد، محدودیت های قانونی در تغییر عملکرد های فرهنگی واجتماعی در برخورد با کودکان است. بسیاری از محققین در پی یافتن نحوه ، نتیجه و یا عدم رعایت هنجار های ECA هستند. در این راه، دانشگاه ها توانایی پیگیری مستمر پژوهش های نظری و متدولوژیک را داشته و در نتیجه خواهند توانست راه های روبرویی با نیاز های عملی توجه به کودکان از جنبه های متفاوت را بیابند. بدین لحاظ کودکان، چه به عنوان نیازمندان به حمایت و چه به مثابه محملین حقوق باید مورد مطالعه قرار گیرند.

به نظر می رسد که غالبا در بسیاری جوامع و نیز برزیل، مفهوم کودکی به عنوان «کالا» بین بزرگسالان به اشکال مختلف ابزاری شده است: «مخلوقاتی بی گناه محتاج حمایت، قربانی شرایط نامناسب»، و اخیرا نیز « قهرمانانی کوچک قادر به فریب دادن بزرگتر ها». این برخورد های بنده نوازانه، کودک را ناتوان از ابراز خود می سازد. امید آن است که در برزیل و سایر کشور ها، علوم اجتماعی سرمایه گذاری بیشتری در مورد کودکان کرده و این تصاویر ضمنی را که به ضرر کودکان و بدون دخالتشان ایجاد شده، از اهمیت ساقط کنند.

یادداشت ها

با تشکر از از CNPQ[37] و FAPERJ [38] برای اهدای بودجه ی تحقیقاتی این مقاله، جا دارد از کمک پژوهش گرانی[۳۹] که در نگارش این مقاله یاری داده اند نیز قدردانی کنیم.

( برگردان این مقاله، اولین بار در سایت رهایی چاپ شده است)

تاریخ انتشار
دوشنبه, تیر ۲۱, ۱۳۹۵ – ۰۷:۲۳
شاخه اصلی
کودک و فرهنگ
بیشتر بخوانیددرباره شیوه های مرئی ساختن مسایل کودکان در برزیل
پراگماتیسم: چرندی سیاسی
پراگماتیسم: چرندی سیاسی / نویسنده ورسنیپ ـ برگردان: عاطفه اولیایی / واژه ی «پراگماتیک» را همه، از سیاستمدار و منقد گرفته تا دانشگاهی دوست دارد. طی انتخابات ۱۹۹۷ِ تونی بلر تبلیغ می کرد که مهم، نه « ایدئولوژی های منسوخ»، بلکه « هرآن چه مثمر باشد» است. دیوید کمرون می گوید: « به ایسم اعتقادی ندارم زیرا که واژه هایی از قبیل کمونیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم و رپوبلیکنسیم برایم فقط و فقط یک واژه را تداعی می کنند: افراطی گرایی.» نیک کلگ نیر در حضور گروهی تاجر تأکید کرد که لیبرال دمکرات ها « هم
واژه ی «پراگماتیک» را همه، از سیاستمدار و منقد گرفته تا دانشگاهی دوست دارد. طی انتخابات ۱۹۹۷ِ تونی بلر تبلیغ می کرد که مهم، نه « ایدئولوژی های منسوخ»، بلکه « هرآن چه مثمر باشد» است. دیوید کمرون می گوید: « به ایسم اعتقادی ندارم زیرا که واژه هایی از قبیل کمونیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم و رپوبلیکنسیم برایم فقط و فقط یک واژه را تداعی می کنند: افراطی گرایی.» نیک کلگ نیر در حضور گروهی تاجر تأکید کرد که لیبرال دمکرات ها « همواره معقول و سنتریست، و نه جزم گرا بلکه پراگماتیک هستند.» در آمریکا یکی از استراتژی های مورد علاقه ی دمکرات ها در انتخابات، سعی در به تصویر کشاندن جمهوری خواهان همچون از واقعیات بریده هایی محبوس اخلاق گرایی غیر پراگماتیک، دارند[۱]. سیاستمداران مدرن به پیروی از سرویس های تبلیغاتی و تاجران،‌ از واژه های «مثبت» و باب روز بدون آن که واقعا معنی آن را بدانند، استفاده می کنند و واژه ی پراگماتیسم ابر نمونه ای است بر این ادعا. اما در این مورد، ضرر فراتر از بی حوصلگی ناشی از « لاطائلات سیاسی» بوده و در واقع ابزار سرکوب پنهانی و تدریجی کنشگران و به دست فراموشی سپردن مهمترین پرسش ها در باره ی جامعه ای مطلوب است.

صحبت از پراگماتیسم بخصوص در انگستان بخشی از گفتمانی است مدعی بر رسیدن به دوره ی سیاست پسا ـ ایدئولوژی. پراگماتیسم اصطلاحی بسیار فرار است و اولین مشگل این کیش پراگماتیسم در آن است که هیچ کس دقیقا منظورش را از «پراگماتیک» بیان نمی کند.

یک تفسیر از پراگماتیسم سیاسی یافتن کارآمد ترین راه ها برای رسیدن به هدف است. اما این تفسیری بسیار سطحی است و به معنی برآورد پراگماتیسم به عنوان امری پیش پا افتاده و بی اهمیت است. به علاوه این تفسیر در مورد غیر پراگماتیست ها هم صادق است زیرا پیروان ایدئولوژی نیز در پی رسیدن به اهداف ایدئولوژیک خودهستند.

دیگر تفسیر مکمن، پراگماتیسم را فدا کردن آرمان های اخلاقی برای چیزی دیگر می داند ولی روشن نیست این «چیز دیگر»‌ دقیقا چیست؟ به طور قطع، پراگماتیست ها اذعان نخواهند کرد که « آن چیز دیگر»‌ منافع سیاسی شخصی است. وقتی کلگ و کمرون ادعای پراگماتیست بودن می کنند، هرگز اظهار نمی کنند که برای حفظ خود هر کاری خواهند کرد ( حتی اگر این واقعیت امرباشد).

شاید بهترین تفسیر آن است که پراگماتیست ها دغدغه ی رفاه مردم و نظام اجتماعی ـ اقتصادی ( « هرآن چه مثمر باشد» ) را بر ایده های اخلاقی پر طمطراق ترجیح می دهند. با این حال،‌ این هم بس مشگل زاست. مفهوم « هرآن چه مثمر باشد» بسیار مبهم و گنگ است. ارزیابی آن که آیا چیزی مثمر ثمر است باید بر پایه ی معیاری صورت گیرد: این معیار جامعه ای مطلوب است. چه ثمری مورد توقع است و چگونه کسب می شود؟ و یا به قول اقتصاد دانان باید «مطلوبیت اقتصادی»[۲]ای وجود داشته باشد تا بتوان آن ر ابه بیشینه رساند. آیا می توان گفت برنامه های اقتصادی در جامعه ای که در آن تولید ناخالص ملی رشد کرده ولی شهروندان به طور غریبی در شرایط عدم تساوی زندگی می کند « مثمر ثمر» بوده است؟ اگر گروه ها ی مذهبی و نژادی مختلف به طور یکسان به امکانات و کالا ها دسترسی نداشته باشند چه؟ مفهوم «مثمر ثمر بودن» در گرو پاسخ دقیق به این پرسش هاست که نکاتی بی نهایت اخلاقی را نشانه می روند. تلاش برای توضیح «مثمر ثمر بودن» از دیدگاهی خنثی ( منظور همان فرار از ایدیولوژی است!) امکان ندارد. بررسی ارزش های مثبت و منقی برنامه های رفاه اجتماعی آسان نیست و مستقیما به نوع جامعه ی مطلوب مورد نظر ربط دارد. خلاصه کردن طیف گستره ی وجوه مستقل (و غالبا در کشاکش با یکدیگر) این برنامه ها به قضاوتی سریع بر اساس معیار ساده ی «مثمر ثمر بودن» نه تنها راه حل نیست بلکه مشگل ساز نیز می شود و نشانه ی اشتباهی است که تنها فلسفی نیست. سیاستمداران با پیش فرضی تلویحی در باره ی وجه اخلاقیِ اهداف قابل قبول در سیاست گذاری عمومی، سخن از «مثمر ثمر بودن» می کنند؛ لیکن با نمایاندن خود همچون « پراگماتیست های غیر ایدیولوژیک» از توضیح و دفاع از پیش فرض های تلویحی خود طفره می روند. واقعیت آن است که در بد ترین شکل به آنچه مکس وبر «روزانگی» کردن ارزشها می نامید، می رسیم. مخالفان پراگماتیسم به «در جازدن در گذشته» و یا عدم توانایی درک دنیای مدرن متهم می شوند. به این منوال «پراگماتیست ها»، بدون ارایه ی توضیح و علت، به تبلیغ «عدم امکان اجرای » بسیاری از بدیل های سیاسی، متوسل می شوند.

تونی بلر استاد این گفتمان بود. برای وی سیاست نه در باره ی « راست یا چپ بلکه در باره ی آینده و گذشته، قدرت و ضعف است.» وی در ۲۰۰۵ چنین از قوه ی قضاییه ای که به پلیس اجازه ی دور زدن قانون را می داد تمجید کرد: « در قرن بیست و یکم، با ابزار قرن نوزدهمی به مقابله با جرایمی از قبیل رفتار های ضد اجتماعی، معاملات مواد مخدر، جرایم سازنان یافته و …. می رویم، گویی هنور در دوران دیکنز به سر می بریم. اساس نظام ما دفاع ازبی گناهان است تا ناروا محکوم نشوند. سوء تفاهم نشود! این البته باید وظیفه ی هرسیستم قضایی باشد، ولی وظیفه اولی ما ایجاد شرایطی است که پیروان قانون در امنیت به سر برند.»

وی توجیه تنبیه فردی احتمالا بی گناه را میزان خطر متوجه جامعه می دانست و مخالفت با آن را نه به دلایل ارزش های اخلاقی متفاوت، بلکه ناشی از زندگی در گذشته می دانست. در این برخورد، گویی نظر وی به سادگی ناشی از زندگی در قرن ۲۱ است و مخالفان وی پذیرای اصل بی گناه شمردن شهروندان تا اثبات جرم نیستند؛ حال آن که مخالفانش تنبیه قبل از اثبات جرم را نمی پذیرفتند.

به قول ژیژاک، در این مورد ادعای ایدئولوژیکی نبودن، معمولا در خدمت برنامه ای ایدئولوژیکی است. بلر سیاستمداری فارغ از هر دغدعه ی اخلاقی نبود. به عنوان مثال وقتی از نظراخلاقی با امری موافق بود ( مثل جنگ با عراق) با شور و شوق یک معتقد واقعی از آن سخن می گفت. چنان با مهارت از زبان استفاده می کرد که مخاطبین در مخالفت با وی خلع سلاح می شدند.

راه بلر ادامه دارد: محافظه کاران و اصلاح طلبان افراطی هر دو، به خصوص در دوران بحران های اقتصادی، می توانند از این روش استفاده کنند. کمرون، آزبرن، و تا حدی کلگ مشگلات ناشی از سیاست های ریاضت اقتصادی و تاثیر آن بر طبقات مختلف اجتماعی را نادیده گرفته و مخالفین را به طور ضمنی ایده آلیست های غیر واقع گرایی معرفی می کنند که نمی فهمند باید بالاخره در مورد کسر بودجه « کاری» کرد. حال آن که انتقاد نه به بر برنامه های ریاضت اقتصادی بلکه بر شیوه ی اعمال آن و در نتیجه تأثیر آن بر طبقات مختلف است. وی اخیرا ابراز کرد: « با اقتصادی این چنین شکننده، محلی برای «دگم» نیست. و بدین طریق، زبان مبهم «پراگماتیسم»، بدون ارایه ی استدلالی محکم، در پی توجیه وضع موجود به کار می رود.

در حالی که « ایدئولوگ های» قدیمی برنامه های خود را لااقل با صداقت توضیح می دادند،‌ «پراگماتیست های » جدید،‌حتی سخنی از برنامه شان به میان نمی آورند. زبان پراگماتیسم از صراحت فاصله ی بسیار دارد و شهروندان را از زبان مقاومت محروم می کند.

اگر همه پراگماتیسم شده باشیم، باید گفت دیگر تصویری از نظام سیاسی مطلوب و« چگونگی» «مثمر ثمر بودنش» نداریم.

*********

این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.

****************************************
صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/oliaiatefe

پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ:

http://old.anthropology.ir/node/28529

پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/dossier/858

*********************

[۱] مترجم: امروزه سندرز را نیر با همین استدلال رد می کنند

[۲] utility function

تاریخ انتشار
یکشنبه, اردیبهشت ۱۹, ۱۳۹۵ – ۰۸:۱۳
بیشتر بخوانیددرباره پراگماتیسم: چرندی سیاسی
اوضاع کنونی جهان ـ– بخش یکم : آلن بدیو ـ برگردان: عاطفه اولیایی

سرمایه داری جهانی از سی سال پیش به منصب قدرت نشسته است. این موفقیت، بازگشت کاملا آشکار نوعی نیروی ابتدایی سرمایه داری است که نه چندان درست، به نام نئولیبرالیسم شناخته شده است در واقع ظهور دوباره ی ایدئولوژی سرمایه داری اولیه یعنی لیبرالیسم است. همان دیدگاهی که در آخر قرن هجدهم نظریه بندی شده بود. لیکن بازگشت آن، این بار با تسلط کامل بر کره ی زمین همراه است. موضوع دیگر ضعف دول است که به طوری نه چندن آشکار ناشی از جهانی شدن سرمایه و شایسته ی تحلیل است. نظریه ی ضعف و از بین رفتن دولت ها همواره مورد تمسخر قرار گرفته است، لیکن در حال حاضر، حتی با وجود چند دولت قدرتمند، شاهد روند از هم پاشیدگی دول هستیم . از آن جا که گسترش این سرمایه داری، جهانی است، در پی رابطه ی صریح با دولت های ملی نیست. با وجودی که از دهه ی ۶۰، تمام خصوصیات چند ملیتی شرکت های بزرگ شناخته شده بودند، لیکن امروز این شرکت ها غول هایی جهانی واز نوعی دیگرند. و بالاخره سومین موردی که نیاز به توجه دارد، شیوه های جدید سلطه و گسترش جهانی سرمایه است.

۱) موفقیت سرمایه داری جهانی

موفقیت سرمایه داری جهانی بر همه روشن است. لرزشی کوچک در بورس های شانگهای تمام دنیا را نگران و مرعوب آینده می سازد. خشونت و تعدی گسترش این سرمایه داری هولناک است. همگی شاهد خنثی شدن هرگونه برنامه ای برای کنترل آن هستیم. منظورم از برنامه، طرح هایی است که پس از آخرین جنگ جهانی به هدف کنترل های دولتی، سازش با سندیکا ها، جلوگیری از تمرکز صنعتی و بانکی،‌ ملی کردن ها، کنترل مالکیت خصوصی و قانون های ضد تراست به اجرا گذاشته شده بودند. تمام این سیاست ها حتی در کشور های مبدع آن به طوری برنامه زیری شده در حال محو شدن اند. فرانسه یکی از کشور های مدل پیاده کردن این برنامه ها بود. این روند از خصوصی سازی شروع شد. واژه ی « خصوصی سازی» کلمه ای کاملا ستیزه جویانه است زیرا عموم را از حق استفاده از امتیازاتشات محروم کرده و این امتیازات را در اختیار بخش خصوصی قرار می دهد. دراین مورد دیگر چپ و راست فرقی ندارند. ببینید چه بر سر آموزش و پرورش، قانون کار،‌ و برنامه های رفاهی کهنسالان آمده است! ضعف مقاومت در مقایل این ویرانی، بسیار نگران کننده است. مقاومتی که از سی سال گذشته، محلی، پراکنده، تحت کنترل کمپانی ها و بری از برنامه ای دراز مدت شده است.

مدتی است که به طور روز افزون از هر نوع دخالتی در فعالیت سرمایه داری ممانعت می شود و به این شکل سرمایه یعنی لیبرالیسم به دو شکل آزاد شده است: ۱)‌ در قدرت فوق العاده ی تمرکز سرمایه، و ۲)‌ در جهانی شدن و دست اندازیش به به هر قلمروی ممکن ‌( مثلا چین). گسترش و تمرکز دو روش بهم پیوسته و ویژه ی دگرگونی دائم شکل سرمایه است.

روند تمرکز همزمان و به موازات با خصوصی سازی ادامه یافته و باعث تشدید ویرانی شده است. در فرانسه، همگی شاهد تلفیق دو توزیع کننده ی بزگ فنک و دارتی بودیم. تلفیق کتاب و یخچال!؟ بدون کوچکترین توجهی به مصالح عموم، این تلفیق کاملا و به روشنی در پی منافع سرمایه است. این تلفیق ها به مرور تبدیل به قطب های قدرتی می شوند که مانند یک دولت، از پرسنل، بوروکراسی و حتی میلیشای خود برخوردارند؛ و اغلب به نحو خشونت آمیز و همواره با فساد در پی گسترش مناطق تحت نفوذ خودند. رابطه ای مورب با دولت ها برقرار کرده و ماورا ملل عمل می کنند. پیش فرض حاکمیت دول، از دید این قدرت های عظیم و ماورا ملل، منتفی است. به همین لحاظ است که چند سالی است که شرکت عظیم «توتال» که در فرانسه فعالیت می کنند به دولت مالیات نمی پردازد. پرسش آن است که فرانسوی بودنش به چه معنی است؟ مرکزش در فرانسه است اما می بینیم که دولت فرانسه بر چنین شخصیت هایی حقوقی که خود را فرانسوی می خوانند، قدرتی ندارد. شرکت های ماورا ملی در راه کسب پیروزی مطلق حاکمیت بر دول هستند.

این غلبه ی عینی سرمایه داری، یک پیروزی ذهنی نیز به همراه آورده است: ریشه کنی کامل ایده ی هرشیوه ی عمل ممکن دیگری. این موضوع از اهمیتی استراتژک و مهم بر خورد است زیرا عملا به معنی قبول نبود راهی جهانی و سیستماتیک، برای منظم سازی تولید و تدارک لازمه های اجتماعیش در برهه ی فعلی است. در حال حاضر پیشنهاد های مقاومت و قانونمند کردن فعالیت این شرکت ها با انفعال برخورد می شود. دیگر فکر عملی کردن چنین افکاری به ذهن خطور هم نمی کند و به ورطه ی غم غربت برای دوران سازش های سرمایه و کنترل نیم بند دولت پرتاب شده است. برنامه هایی که پس ازپایان اشغال نازی ها پیاده شد و نتیجه ی اتحاد گلیست ها با کمونیست ها بود، به هدف مهار دولت وبازتوزیع ثروت طرح زیری شده بودند ولی کسانی که غبطه ی این برنامه را می خورند،‌ فراموش کرده اند که در آن زمان اولا فرانسه از جنگ جهانی دوم خارج شده بود، ثانیا بورژوازی فرانسوی که با نازی ها همکاری کرده بود،‌ جرأت ابراز وجود نداشت و سوما، در آن زمان حزب کمونیست پر قدرتی وجود داشت. امروزه هیچکدام از این عوامل وجود ندارد و غم غربت خوردن CNR برای برنامه های اجتماعی، خواب و خیالی است کاملا منفک ازپیروزی خارق العاده ی سرمایه ی جهانی. این پیروزی باعث شده که در دورانی بسیار کوتاه، از ۱۹۷۵ تا امروز، نیرویی که در پی امید و فکریافتن راهی دیگری بود (هر قدرهم دشوار)، بسیار ضعیف شده و تقریبا از بین رفته است. امید ی که در سال های ۶۰ تا ۷۰،‌ میلیون ها معترض را سراسر جهان به حرکت در آورد.

نام این تفکر که امروز به دلیل بیماری شدیدش،‌حتی از به زبان آوردنش شرم دارند ، کمونیسم است که در سطح عام ( و نه به نظر من) جرمی مستوجب کیفر شناخته شده است. کیفری شدن کمونیسم می تواند به دلایل اخلاقی و اعمال استالین باشد، لیکن هدف سردمداران سرمایه داری جهانی دغدغه های اخلاقی نبوده بلکه ریشه کن کردن هر بدیل جهانی و نظام مند سرمایه داری است.

۲) تضعیف دولت ها

امروزه به طور قطع، دولت ها غیر از مدیران بومی سرمایه ی داری جهانی نیستند. البته هنوزدولت هایی پر قدرت مانند قطب های آمریکا و چین وجود دارند ولی روند حرکت، حتی در این دولت ها نیز چنان است که توضیح دادم. همان طور که ذکر کردم بسیاری از شرکت های عظیم مانند دولت های متوسط عمل می کنند، فراموش نکنیم که حتی دول پر قدرت اذعان کرده اند که برخی نهاد های بانکی آمریکا سقوط ناپذیرند شده اند. (!Too big to fall) . این به معنای پیروزی نهاد های کلان اقتصادی بردولت هاست. و این همان است که من تضعیف دول می خوانم. همان طور که مارکس پیش بینی کرده بود، نه تنها ‌« دول دست نشانده ی سرمایه اند»، بلکه به طور روز افزونی توازن بین وجود دول وشرکت های بزرگ بر هم خورده است. نهاد های عظیم اقتصادی، مجتمع های صنعتی، بانکی و یا تجاری دیگر با دولت ها و یا حتی با اتحاد آن ها گفتگو ندارد بلکه به طور مورب از آن ها می گذرندِ و در عین استقلال از دول، آن ها را در اختیار می گیرند.

و با این موضوع به نکته ی سوم یعنی شیوه ی عملکرد جدید امپریالیسم می رسم.

دنباله ی این مقاله را در صورت تمایل در یک شنبه ی آینده بخوانید.

*****************

این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.

********************

صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/oliaiatefe

پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ:

http://old.anthropology.ir/node/28529

پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/dossier/858

*********************

تاریخ انتشار
یکشنبه, اردیبهشت ۵, ۱۳۹۵ – ۰۴:۰۵
شاخه اصلی
اقتصاد سیاسی
بیشتر بخوانیددرباره اوضاع کنونی جهان ـ– بخش یکم : آلن بدیو ـ برگردان: عاطفه اولیایی
خلاصه ای از برنامه ی جنبش پنج ستاره ی ایتالیا
خلاصه ای از برنامه ی جنبش پنج ستاره ی ایتالیا / از پپه گریلو ـ برگردان: عاطفه اولیایی
در ۴ اکتبر ۲۰۰۹ پپه گریلو، در سالن تئاتر ازمرالدو در میلان ، برنامه ی جنبش پنج ستاره را توصیف کرد. . در زیر خلاصه ای از آن آورده شده است.

۱) دولت و شهروندان

« یکی از مهمترین موضوعاتی که باید بازبینی شود، رابطه ی بین دولت و شهروندان است. در صورت عدم برخورد به این مسأله، طرح سایر موضوعات بی معنی است. پیشنهاداتمان چنین است:

* برچیدن استان ها: استان ها خون مناطق و شهرداری ها را می مکند

* لفوprefecture ها ( از تقسیمات اداری ژاپن یا فرانسه) و پرفکت ها‌( مدیریت آن ها): این مقام دیگر چه صیغه ای است؟ کارش چیست؟

* برچیدن سفارتخانه ها و بازسازماندهی کنسول گری ها.

* لغو لایحه ی آلفانو. اگر امروز آن را لغو نکنیم هرگز از شرش خلاص نخواهیم شد.

* قبول شدن نمایندگان در امتحان جامعی از قانون اساسی.

* محدودیت نمایندگی مجالس و مقام های دولتی به دو دوره.

* لغو امتیازات نمایندگی ( منجمله دریافت بازنشستگی کامل بعد ار فقط دو سال خدمت!!)

* عدم امکان اشتغال نمایندگان به شغل دوم در دوره ی خدمات دولتی. بعضی هنرپیشگان ماه ها به مسافرت های شغلی می روند و گاهگاهی سری هم به مجلس می زنند!

*عدم امکان خدمت در دو شغل دولتی: برخی هم نماینده هستند و هم شهردار!

* عدم داشتن سوء پیشینه به عنوان یکی از شرایط نامزدی برای هرنوع نمایندگی دولتی.

* به آگاهی عموم رساندن قوانین پیشنهادی از طریق اینترنت. واجبار پارلمان به مباحثه گذاشتن قوانین (نه این که آن را برای خاک خوردن سال ها بایگانی کند). اهمیت وب را در انتخابات دست کم نگیریم. در آمریکا، اوباما محصول وب است. در سوئد، گروهی جوان، مثل شما، جنبشی به نام «جنبش دزدان دریایی»‌، «حزب دزدان دریایی سوئد» ایجاد کردند و حالا دو تن از نمایندگلن آن به مجلس اروپا انتخاب شده اند. این حزب به سرعت گسترش یافت زیرا فقط بر یک موضوع تمرکز داد: لغو حق مؤلف. دانش باید به طور رایگان، در دسترس همگان باشد. قانون حق مؤلف باید اصلاح شود. مثلا وقتی قطعه ای دو دقیقه ای از اوباما را بر سایتم سوار کردم، به جای آن که به من اطلاع دهند این ویدیو شامل حق مؤلف می شود و باید آن را از سایت بردارم، شبانه آن را خذف کردند و حسابم را نیز بستند. با این کار تمام نوشته ها و کلیپ های پنج سال گذشته ام که پنجاه و یک میلیون بار خوانده شده بودند،‌ بر باد رفت. در آمریکا،‌ دیوید لدرمن که حتی مرا نمی شناخت،‌ طی پنج ساعت، ۱۷۳ هزار ایمیل در باره ی بسته شدن سایتم دریافت کرد. اندکی بعد، یوتوب تمام ویدیو ها را دوباره برگرداند و حسابم باز شد.

حزب هایی که از طریق وب در آلمان شکل گرفتند در حال حاضر ( ۲۰۰۹) دو درصد قدرت را در دست دارند. اگر جنبش پنج ستاره قدرتی نداشت، حالا نامی هم از ما نبود.

می دانم که هر کدام از شما صد ها فکر نو دارید. با کمک یکدیگر می توانیم اوضاع را تغییر دهیم .

خدمات بهداشتی

واجبات این برنامه عبارتند از :

* دسترسی همگان به خدمات بهداشتی از طریق بیمه ی جامع درمان رایگان و ملی

* جداسازی پژشکان خصوصی از پژشکان در استخدام دولت و جلوگیی از اشتغالشان در هر دو بخش (از طبیب دولتی که رییس بخش بیمارستان خصوصی هم هست، دیگر خبری نخواهد بود.)

* تحصیص هشت هزار اهدایی داوطلبانه به پژوهش های طبی

* استفاده از بودجه ی تحقیقات نظامی برای تحقیقات پزشکی

* طبقه بندی مرگ و بیماری های شهروندان ناشی از عملکرد بخش دولتی، همچون قتل عام

انرژی

* ایجاد انگیزه برای تولید غیر متمرکز الکتریسیته از منابع تجدید پذیر و ایجاد امکان ذخیره ی مازاد بر استفاده و فروش آن. در سوئیس بیش از نهصد هزار پمپ حرارتی مورد استفاده است. این پمپ ها حرارت را از داخل زمین به سطح آن منتقل کرده تا به مصارف خانگی برسد.

* لغو انگیزه ی ارایه شده توسط Cip6 به منظور سوخت مازاد

ایجاد انگیزه برای تولید گاز از بی هوازیان و تخمیر زباله های طبیعی *

* ممنوعیت کامل دایر کردن کارخانجات نیروی هسته ای در ایتالیا و خارج. انل دیگر نباید قادر باشد که علیرغم رأی منفی رفراندوم، با پول شهروندان ایتالیایی در اسلواکی فناوری هسته ای دهه ی هفتاد قرن پیش را بخرد. آقای سارکونی، مجرمی است پیشینه دار که با سی درصد سهام عموم در خارج از کشور، کمپانی زده است.

نقل و انتقال

* عدم تشویق استفاده از وسایل نقلیه ی شخصی از طریق بازبینی نظام مالیاتی: به معنای مالیات بستن بر هر چه که برای محیط زیست زیان بخش است و برداشتن مالیات هایی که لزومی ندارد ( مالیات بر کار) .

* ساختن راه های دوچرخه رو مناسب و نه این مزخرفاتی که فعلا در میلان داریم.

* متوقف کردن سد زدن بر تنگه ی مسینا و قطار سریع السیر در پال دی سوزا.

* ممنوعیت ساختمان هر نوع پارکینگی در مناطق شهری.

* توسعه ی خطوط قطار و نوسازی ریل های موجود.

* پوشش کامل و سراسری انیترنتی در ایتالیا. در انگستان، تمام کشور تحت پوشش اینترنت اند در حالی که در ایتالیا هنوز بیش از سه هزار بخش ADSLندارند.

* ایجاد برنامه ی نقل و انتقال معلولین از خانه به محل کار و بالعکس.

اقتصاد

* برقراری دادخواهی سنخی. کمپانی ها از چنین پرونده هایی بسیار می ترسند

* لغو قانون ‌ Biagi تا اقلیت های سهامدار بتوانند در هیئت مدیدره ی بازاز سهام نماینده داشته باشند.

* لغو امتیاز سهام برای مدیریت

*‌مسؤل کردن نهاد های بانکی در مقابل باخت های احتمالی سرمایه گذاری هایشان

* جبران ضرر مصرف کننده در صورت دریافت کالای خسارت دیده.

* همسان سازی پرداختی های تلفن، الکتریسیته، اینترنت، پست و انرژی با سایر کشور های اروپایی.

چرا کاربران ایتالیایی خدمات اینترنتی،‌ باید دو برابر کاربران در فرانسه و سه برابر در آلمان پرداخت کنند؟

* کاهش میزان بدهی عمومی؛ چاپ پول و مقروض شدن، تاکتیک اقتصادی فعلی ایتالیاست. ماهانه، ۱۸ میلیون یورو به این بدهی اضافه می شود. در حال حاضر که بانک ها بهره ای معادل نیم درصد می پردازند، هرگز طرف اوراق قرضه ی هشت درصدی نخواهند رفت.

* یاری به تولید کنندگان کوچک و مؤسسات غیر انتفاعی. بازار این مؤسسات در ایتالیا ۴۵ بیلیون یوروست. مؤسسات غیر انتفاعی در سراسر دنیا مشغول به کارند و به تدریج همه متوجه شده اند که فعالیت اقتصادی بدون توجه به محیط زیست، طبیعت، نقل و انتقال، حقوق بشر، قوانین مدنی و سیاست بی مفهوم است. ما با نظام جهانی کاری نداریم و در صددیم و به میدان های جنگی وارد شویم که توانایی مقابله داریم.

اطلاعات

* شهروندی دیجیتالی از زمان تولد

* پوشش مجانی اینترنت برای تمام شهروندان ایتالیایی امری ضروری است . کارت شناسایی دیگر معنی ندارد. دسترسی به دانش باید مجانی و نامحدود باشد، زیرا که در غیر این صورت نه آزادی معنا دارد و نه دمکراسی.

* لغو یارانه ها به روزنامه ها

* هیچ فردی حق ندارد مالکیت خصوصی اکثر سهام کانال تلویزیون ملی را داشته باشد. همه باید توانایی خرید سهام تلویریون را داشته باشند ولی نه بیشتراز ۱۰ درصد.

*لغو قانون دولتی Alema’D که به برلوسکنی اجازه می دهد با صد ها بیلیون یورو درآمد با پرداخت درصدی بسیار پایین، از تلویزیون استفاده کند. این قانون البته دست گلی بود که چپ به آب داد.

* لغو اجازه ی کار سالانه ی رادیو تلویزیون: RAI رادیو تلویزیون ایتالیا باید عمومی باشد، بدون پخش آگهی، بدون دخالت احزاب سیاسی و از طریق بییندگان تأمین مالی شود،‌ درست مثل بی بی سی و دیگر کانال ها. در حال حاضر در مجموع، ۲۲۰ هزار نفر از پرداخت سالانه ۱۰۵ یورو خودداری می کنیم و بدین ترتیب ۲۴ میلیون یورو از بودجه ی تلویزیونی که تحت اختیار احزاب سیاسی است، کاسته ایم.

*لغو قانون گاسپاری: جلوگیری از خرید سهام شرکت های انتشاراتی توسط بانک ها و افراد حقوقی با توانایی کنترل دولت. مثلا Corriere della Sera نباید تحت مالکیت ده بانک و پانزده شرکت بیمه باشد.

*لغو قانون پیزانو که WI _ FI را ممنوع می کند. در هر جای دنیا، مردم می توانند با استفاده از پوشش اینترنت در مکان های عمومی از وب استفاده کنند به غیر از ایتالیا که باید کارت شناسایی ارایه داد و امضا داد که تروریست نیستیم!

آموزش و پرورش

* لغو قانون گلمینی

* دسترسی همه ی دانش آموزان به اینترنت در مدارس

* جایگرین تدریجی کتاب های چاپی با کتب درسی بر اینترنت. می توان دو هزار کتاب درکیندل حفظ کرد!

* تدریس اجباری انگلیسی از کوکستان. در۶۱ سالگی هنوز با فراگیری انگلیسی کلنجار می روم ، اما هنوز ترانه های فرانسوی را که در کودکستان یاد گرفتم به یاد می آورم.

* یارانه های دولتی فقط باید به مدارس دولتی داده شود.

* دانشجویان باید تدریس استادان را ارزیابی کنند.

* اجباری بودن فراگیری ایتالیایی برای خارجیان: این امر باید یکی از الزامات شهروند شدن باشد.

* افرایش بودجه ی تحقیقی دانش گاه ها

* آموزش از راه دور از طریق اینترنت

* هماهنگی دانشگاه ها و کمپانی ها[۱]

************

این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شناسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.

ــــــــــــــــــــــ
https://telegram.me/atefeholiai

صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/oliaiatefe

پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ:

http://old.anthropology.ir/node/28529

پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/dossier/858

*********************

[۱]این فکر از سال ها پیش در المان جامه ی عمل پوشیده بود مصلا دانشکده ی مهندسی با کمپانی بنز همکاری می کرد تا دانشجویان آنچه خوانده بودند در عمل هم تجربه کنند و از جانب دیگر گارخانه نیز از کارکنان تحصیل کرده برخوردار می شوند.

تاریخ انتشار
سه شنبه, فروردین ۳۱, ۱۳۹۵ – ۰۷:۰۱
شاخه اصلی
سیاسی
بیشتر بخوانیددرباره خلاصه ای از برنامه ی جنبش پنج ستاره ی ایتالیا
جامعه ی بیمار
جامعه ی بیمار
در آمریکا، اکثر جامعه رنجوران[۱] بسیار موفق و از سلامت جسمی و تحصیلات عالی برخوردار بوده و به احتمال قوی با هنجار های اجتماعی همسازی دارند. دلیل این امر،‌ در جامعه رنجور بودنِ خودِ جامعه و ارزش هایش است. این است نظر چارلز دربر که در کتابش، « جامعه ی جامعه رنجور: جامعه شناسی ایالات متحده ( ۲۰۱۳) » مطرح می کند. وی که نویسنده ی بیش ار بیست کتاب، منجمله « ملت ابر شرکت ها » ست در دانشگاه بستن در ماساسچوست به تدریس جامعه شناسی مشغول است. «جامعه ی جامعه رنجور، رفتار های ضد ـ اجتماعی را تولید و تشویق می کند…. این جامعه با تمرکز بر زیست شناسی، شخصیت افراد و نها دها، شکل می گیرد. اما ما افراد را می بینیم و نه سیستم را… هدفم از نوشتن این کتاب،‌ نشان دادن آن است که طبیعت، اساسنامه، و بازار های ابر شرکت ها، ذاتا جامعه رنجوراند. »

وی معتقد است: « جامعه رنجوری، نه بازتاب عدم تعادل عملکرد مغز، بلکه غلبه ی نهاد هایی بر جامعه است که هنجار های اجتماعی، قوانین و تعادل قدرت را چنان بازسازی کرده اند که ادامه ی حیات در گروی اتخاذ شیوه های جامعه رنجورانه است.» وی باور ندارند که همه ی افراد چنین جوامعی بیمارند. در مقابل این پرسش که «آیا در استخدام کمپانی اکزان موبیل بودن به معنای جامعه رنجور بودن است؟» دربر پاسخ می دهد: «اگزان موبیل از بیمارترین نهاد های دنیاست.» و ادامه می دهد: « این ابر شرکت جامعه رنجور است. هیئت مدیره ای که قوانین این شرکت را تدوین و به تخریب رمین کمر بسته، بیمار است. کارگران در پی لقمه ای نان هستند و چه دریخش نفتی و چه غیر آن، چندان امکان انتخاب نداشته و هر کاری برای ادامه ی زندگی می کنند. آیا خواست بقا بیماری است؟»

«معضل خطرناک زاده ی جامعه ی بیمار، آن است که افراد جامعه شاید خود، کرداری ضد اجتماعی در قبال دیگران و زیست محیط نداشته باشند، لیکن مجبور به تعامل با نهاد های جامعه رنجور بوده و در این راه رفتاری مخرب و ضد اجتماعی اتخاذ می کنند. آیا بیمارند؟ رفتارشان در خدمت اهداف جامعه ای بیمار است لیکن خود لزوما بیمار نیستند…. تقریبا لازمه ی هر شغلی در ایالات متحده، سر خم کردن در مقابل قوانین کمپانی های بیمار است و این امر در اجتماعی بیمار، تبدیل به هنجار می شود.» …. «زمانی که اپرا وینفری، در مصاجبه ای ازلنس آرمستراگ پرسید که آیا می دانست بیمارگونه دروغ می گفته و تقلب می کرده، وی پاسخ داد که نه، هر کاری کردم برای ادامه ی مسابقات بوده. در بازی ها،‌ این امری عادیست…. در واقع لنس آرمستراگ حقیقت را بازگو می کرد، نمی توان قهرمان دوچرخه سواری دنیا بود و جامعه رنجور نبود. قوانین بازی چنین ایجاب می کند. نمی توان در ایالات متحده کار کرد و در این حقیقت بیمار گونه که غولی به نام شرکت سهامی آمریکاست، شرکت نداشت… غولی که بخش عظیمی از زیست محیط را منهدم و زندگی بسیاری را پریشان می کند. ابرشرکت ها، هم دولت وهم جامعه را در چنگ گرفته اند.»

دربر در «اکثریت محروم» چنین در باره ی محبوبیت کتاب توماس پیکتی،‌ « سرمایه در قرن ۲۱[۲]» سخن گفته است: « مردم متوجه این امر شده اند که ایالات متحده تبدیل به کشوری جهان سومی شده است که در آن ثروت در دست یک درصد جمعیت متمرکز شده است … اکثریت قریب به اتفاقِ بقیه، در پی لقمه نانی روزانه با اقتصاد در کلنجارند. پیکتی امری را که قبلا زیاد به آن توجه نشده بود، به قلم کشیده و نشان می دهد که چنین تمرکزی در سرمایه داری، واقعیتی است ماورا زمان و مکان. وی با مطالعه ی تاریخ اقصادی ۲۰۰ ساله ی بیست کشور،‌ نشان داد طبیعت نظامی که در آن زندگی می کنیم بیمارگونه است. کتاب نه چندان نظری و نه چندان سیاسی است، لیکن خواننده را مبهوت می کند. او اقصاد ـ ریاضی دان است و طیف گسترده ای از داده های دو قرن را ارایه می دهد … را حل پیکتی بستن مالیاتی جهانی بر ثروت است، زیرا که از طریق مالیات بندی است که می توان جامعه ی مطلوب را برنامه ریزی کرد. وی در عین این که اقتصاد دانی نیو دیلی و کینزی است، رادیکال نیز هست و اعتقاد دارد که سرمایه داری به تنهایی یک نظام طبقاتی نیست،‌ بلکه سیستمی کاستی است. ترجمه ی سیاسی موروثی بودن ثروت و تمرکزآن در دست تعداد معدودی از افراد، همان جامعه ی کاستی است. مارکس گفته بود که سرمایه داری نسبت به فئودالیسم، لااقل از نظر ایدئولوژیک، گامی پیش در راه آزادی نیروی کار است و پیکتی معتقد است طبفه ی کارکر تبدیل به کاست شده است. مانند قرون وسطی، فرزند فقیر طبقه ی کارگر، فقیر می میرد… پیکتی با ارایه ی داده هایی محکم، آب پاکی را روی دست کسانی ریخته است که هنوز معتقدند با سعی و کوشش،‌ رؤیای آمریکایی قابل دستیابی است.»

چارلز دربر معتقد است که قانون و نظم راه حل این وضعیت است و این نظریه را در کتاب دیگری به نام: «خرید سرمایه داری:‌ نوآوری در اقتصاد سیاسی» توضیج می دهد: « اغلب نوشته ها در باره ی کار هایی است که مردم نیاز و توانایی آنجامشان را دارند،‌ در حالی که باید اقتصاد سیاسی و نظام مقننه را بازسازی کینم، باید ابر شرکت ها را به مالیت عموم در آوریم؛ زیرا آز ان جا که توسط مردم شکل گرفته اند باید پاسخگوی مردم باشند. این غول جامعه رنجور را خود، ساخته ایم و طی صد سال اخیر در آن زندگی کرده ایم؛ ساخته ی انسان است و انسان نیز می تواند آن را دگرگون کند.»

*********

این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.

****************************************
صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/oliaiatefe

پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ:

http://old.anthropology.ir/node/28529

پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ:

http://anthropology.ir/dossier/858

*********************

[۱] Sociopathic

[۲] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA_%D9%88_%DB%8C%DA%A9%D9%85

تاریخ انتشار
یکشنبه, خرداد ۱۶, ۱۳۹۵ – ۰۸:۱۷
شاخه اصلی
اقتصاد سیاسی
بیشتر بخوانیددرباره جامعه ی بیمار
بارگشت مذهب
از قرن نوزدهم، پنداشته می شد که علم به طور قطع جایگزین خرافات می شود، فناوری بر جادوگری پیشی گرفته، طب دعا را اریکه ی قدرت پایین کشیده، سیاست برمهدویت چیره خواهد شد و غیره. به نظر می رسید که مذهب از هر طرف مورد حمله قرار گرفته بود. در اغلب کشور های غربی تمایل مردم به شرکت در مراسم مذهبی به طور مداوم رو به کاهش گذاشته و دول به سمت سکولاریزاسیون مترقی پیش می رفتند. به طور خلاصه مذهب، نوگرایی را بر نمی تافت. به طور غیر منتظره ای در مورد «سکولاریزه کردن» علوم انسانی، وحدت عقیدتی شکل گرفته بود. لی
از قرن نوزدهم، پنداشته می شد که علم به طور قطع جایگزین خرافات می شود، فناوری بر جادوگری پیشی گرفته، طب دعا را اریکه ی قدرت پایین کشیده، سیاست برمهدویت چیره خواهد شد و غیره. به نظر می رسید که مذهب از هر طرف مورد حمله قرار گرفته بود. در اغلب کشور های غربی تمایل مردم به شرکت در مراسم مذهبی به طور مداوم رو به کاهش گذاشته و دول به سمت سکولاریزاسیون مترقی[۱] پیش می رفتند. به طور خلاصه مذهب، نوگرایی را بر نمی تافت. به طور غیر منتظره ای در مورد «سکولاریزه کردن» علوم انسانی، وحدت عقیدتی شکل گرفته بود.

لیکن لااقل ازسی سال پیش شواهدی جامعه شناسان را متوجه اشنتباه خود کرده است: رستاخیز جهانی انواع مذهب گرایی از اسلام تا مسیحیت، پیدایش مذاهب نو در اروپای شرقی و چین، تکثرکلیسا ها در آفریقا، ظهور نو مانی گرایی بین بومیان آمریکایی … همه جا از آسیا و آفریقا گرفته تا آمریکای لاتین و شمالی و تا اروپا شاهد تکثر فرقه ها و جنبش های جدید دینی هستیم. در حالی که کلیسا های کاتولیک، لااقل در اروپای کهنه در یافتن مشاغل برای روحانیون به دشواری برخورده اند، مراد ها ( گورو ها[۲])‌، واعظان و کشیش ها از هر جا سر در آورده اند. دکان تجار رستگاری پر رونق است.

چرایی بازگشت ( ـ اعتقاد ـ ) به خدا؟

پیتر ل. برگر[۳] معتقد است که « این عقیده که در دنیایی غیر مذهبی ( سکولار) رندگی می کنیم نادرست است. دنیای امروز به همان شدت مذهبی است که همیشه بوده است.» این جامعه شناس مذهب که خود در انسجام نظریه ی سکولاریزه کردن نقش مهمی داشت، امروزه این نظریه را «عمدتا اشتباه» می داند. بیداری مذهب گرایی چالشی برای تفکر درمجموع و جامعه شناسی به طور اخص بود. به منظور نگارش «بازشیفتگی دنیا[۴]» برگر گروهی متخصص را برای مطالعه ی بازگشت مذهب از زاویه ی چرایی باز گشت خدا، گرد هم آورد تا در موارد مختلف، از تأثیر سیاسی مسیحیت معترض به پویایی اسلام و اهمیت روزافزای دیپلماسی ژان پل دوم ( منتخب سال ۱۹۷۸)، تا تکثر مذاهب در چین پژوهش کنند. در سال های اخیر، این پژوهش جمعی یکی از متعدد مطالعاتی است که در مورد جایگاه دین در ایالات متحده ی آمریکا، رواج اسلام افراطی، و گسترش جهانی فرقه های دینی، انجام شده است. پاسخ به موضوع « بازگشت خدا»‌ را در این مطالات می توان یافت. بازتولد مداوم دین، و همسازی آن با نوگرایی نشانه ی عدم کفایت جوامع در پاسخگویی به نیاز های فردی و جمعی است.

این آرمان ها از رده های ایدئولوژیک ـ سیاسی، اخلاقی، اجتماعی، هویتی، گروهی، وجودی[۵]، مادی و حتی روان درمانی است. توجه داشته باشیم که همگی این توقعات به گونه ای به هم تنیده اند که گروه بندی آن ها امری است خطرناک.

باز مقدس سازی دنیا[۶]

کتاب انتقام خدا[۷] ، نوشته ی ژیل کِپِل از اولین متونی بود که چرایی بازگشت ادیان را مورد مداقه قرار داد. (اولین متن متعلق به جامعه شناس آمریکایی هاروی کاکس بود. وی نظر داد که اگرچه تقدس زدایی جوامع نوگرا منتهی به عقب نشینی ادیان نهادینه شده بود، امر مقدس از میدان به در نشده و از ورای تکثر کلیساهای پنتاکاستی[۹] باز می گردد). این پژوهش به بازگشت سه جنبش اصول گرا نظر دارد: اسلام افراطی در کشور های مسلمان، جهادیون پروتستان بخصوص اونجلیسم محافظه کار آمریکایی، و جنبش یهوه[۱۰] (بازگشت به پیروی مو به مو از انجیل) که در مجامع یهودی در سراسر دنیا ریشه دوانده است. بازگشت اسلام نتیجه ی شکست بدیل های مارکسیسم و ملی گرایی بود. اسلام اصول گرا ملهم از ایدئولوژی ملی گرایی پان عرب و یا مارکسیسم، به عنوان دینی سیاسی و نیرویی بسیج کننده مطرح شده است. این جنبش به تبلیغ استقرار جامعه ای ( از معتقدین) می پردازد که بر محدودیت های تحمیل شده توسط امپریالیسم « شیطانی» غربی فائق آمده است. همزمان، اوانجلیسم آمریکایی «دین مدنی»[۱۱] را زنده کرد. این دین که به مثابه «درمانی» برای آلام نوگرایی مانند ناهنجاری، فردگرایی، مادی گرایی و …، شمرده می شد، ملت آمریکا را کالبد مجموعه ای از ادیان رایج آن کشور ساخت.

دیگر مطالعات از پیدایش « معنویات سیاست [۱۲]» در آفریقا و آسیا سخن گفتند. از دهه ی سی ( قرن بیستم) «مسیح های سیاه پوست» به بسیج مردم علیه استعمار و مبلغین کاتولیک پرداختند.

اغلب این جنبش ها آرمان هایی فرا تر از رد امپریالیسم سیاسی و فرهنگی داشته، فساد و عدم وجود برنامه ای فاقد توانایی جذب همگان را مورد حمله قرار می دادند. از طغیانی علیه فردگرایی و ماتریالیسم خبر می دادند و لزوم چنان راه زندگی را گوشزد می کردند که در پی برجسته ساختن و استفاده حداکثری از همبستگی جمعی باشد. این نظرات را، که بازگو کننده ی ظغیان مردم علیه دنیایی غیر قابل دسترس است، در تمام ادیان و آرمان ها، از سرچشمه های مسیحیت گرفته تا سوسیالیسم قرن نوزدهمی و اصلاحات پروتستانها می توان یافت. این پیامبران و ناجیان امید دنیایی تازه می افرینند که آثار آن چه در نبوت آفریقایی و چه در اوانجلیسم آمریکای شمالی مشهود است. واعظان با خطابه های خود حاشیه نشینان جامعه را به راه نجات زمینی و آسمانی هدایت می کنند. فرمندیشان[۱۳] نزدیکان را مجذوب کرده و با تکیه به ناراضی های اجتماعی موجود، توده ها و طبقات مطرود و محروم را رهبر می شوند.

اوانجلیسم آمریکایی ازکمربند انجیلی آمریکا[۱۴] ( در جنوب) أغاز شد و بیانگر نارضایتی از مصرف گرایی و فساد سیاسی بود: در آمریکا، « محافظین عهد»[۱۵]، که خود را قوم برگزیده و ابزار پروردگارمی دانند ، در پی باز مقدس سازی دنیا از راه تجدید اتحاد انجیلی[۱۶] اند. نزد مسلمانان نیز، جنبش « امت اسلام[۱۷]»، بین سیاهان منزوی ، گتو ها و زندان ها فعال است. هدف این ادیان بازسازی نظام های واقعی و خیالی همبستگی اجتماعی گذشته است که به دست تجدد از هم پاشیدند.

آیا مذهب جایگزین سیاست شده است؟… بدون شک، پیام مذهبی مسلمانان افراطی، ناجیان آفریقایی و یهودیان اصول گرا شباهت بسیاری به ایدئولوژی های سیاسی دارند. لیکن پذیرش گفتمان نجات، تنها به امید دنیایی بهتر چه در زمین و چه در آسمان، صورت نمی گیرد. ریشه دواندن و گسترش آسان ادیان در سایه ی ارایه ی رفاه چه نمادی و چه اجتماعی، روانی و برخی اوقات مادی است.

تجربه ی (وجودی) بازسازی: [۱۸]

بنا به نظر دیوید مرتن[۱۹] جامعه شناس، یکی از جذابیت های جنبش اونجلیست ها، ( و بخصوص پنتاکاستی ها)‌ در ارائه ی میدان عرض اندام به « کسانی است که به حساب نیامده و به پشیزی ارزش داده نمی شوند» و « به ناگهانی قادر به کنش و ایفای نقش شده اند.» یکی از راز های موفقیت اینان که در خرده ـ فرهنگ های گوناگون، با میلیون ها نفر از فرقه های متفاوت، از کره ی جنوبی تا ایالات متحده، از برزیل تا آفریقا متحد شده اند، اعتقاد به برتری مردان بر زنان است. در این گروه های کم و بیش نرینه رفتار (ماچو) …. زنان نقش محرکه ی گسترش و تحکیم جنبش را ایفا می کنند. دگلاس کندی نویسنده ی سرزمین خدا [۲۰]،(سفری به قلب کمربند انجیلی آمریکا) به خوبی نشان می دهد که اونجلیسم پیروان خود را از میان افراد گمگشته و تنها، معتادان و خانواده های بحران زده جذب می کرد. گفتمان واعظان تنها باعث آسایش خاطر اینان نبود: «دوباره متولدین[۲۱]»، یعنی کسانی که (می پندارند) از طریق «دیدار با مسیح» باز تولدی اخلاقی و اجتماعی یافته اند، تجربه ای وجودی[۲۲] داشته اند ( ر.ک به زیر نویس ۱ ). فرد توسط جماعت بازشناخته شده، و سرنوشت رستگاریش از طریق شفای اخلاقی تضمین می گردد. از این دید، دین به رشد شخصی روی دارد. در تحلیل د. کندی دوباره متولدین نه در پی زندگی جاودان بلکه به دنبال معنا دادن به موجودیتشان هستند. آن ها برای غلبه بر شر درونی، اعتیاد به الکل و یا آمیزش جنسی خارج از محدود ه ی ازواج، طالب کمک اند. تشویق اینان به دگرگونی ودر اختیارگرفتن زندگی خود، تنها در دعوت کلامی خلاصه نمی شود، بلکه با کمک های ملموس و معالجات بیماری ها از طریق «معجزات» ، همراه است. حمایت های اجتماعی از طریق سازمان های غیر دولتی خیریه ی اونجلیستی و مسلمان، شکل کمک های نقدی نیز به خود می گیرد. مهمترین آ ن ها غیر از سازمان « ورد ویژن[۲۳]» پرتستان، بنیادهای امداد مسلمان (در عربستان سعودی) و بنیاد مستضعفین ( در ایران) است. بنا به نوشته ی عبدالرحمان قندور /غندور[۲۴] بودجه ی این سه سازمان که به میلیارد ها دلار سر می زند، بیش از بودجه ی هر سازمان غیر مذهبی است.

بازسازی انجمن های اخوت

افراد از طریق روابط شخصی و جمعیت های کوچکی که در آن گوشی شنوا یعنی نوعی حمایت اخلاقی و اجتماعی می یابند، جذب این ادیان می شوند. همبستگی مؤثر و روابط انسانی گرمی بخصوص در میان مارگیران[۲۵] ( جمعیتی پنتا کستی که با تکیه بر انجیل مرقس[۲۶] مراسم بازی دادن مار های سمی با دست لخت را در آیین های مذهبیشان انجام می دادند[۲۷]) مشهود است. سرچشمه ی این پدیده ها تصویر جدید ومثبت مذهب گرایی احساسی است. دنیل هرویو ـ لژه و فرانسوا شامپیون این هنجارهای رفتاری را به قالب نظریه ریخته اند[۲۸].

به گفته ی سبستین فته/فتح جامعه شناس، موعظه ی یپنتاکاستی خون و آتش ، در خرابه ای کهنه در آتلانتای آمریکا[۲۹]، که خود در آن حضور داشته است[۳۰]، بیش از ۲۰۰ نفر از اقوام مختلف را (در این مراسم پروتستان) گرد آورده بود. ‌» وعظ با شواهد بیشمار از انجیل و مبنی بر تجربیات شخصی واعظ، (…) نوشته شده بود. واعظ خود را اهل آتلانتا معرفی کرد و ازاعتیاد به الکل، روابط جنسی، و دزدی هایش روایت می کرد… تا زمانی که خدا با وی سخن گفت. روزی، پس ازآن که « به طور تصادفی»، آواز های دسته جمعی مؤمنین را شنیده بود، به راه معنویت قدم نهاد؛ مسیحیون وی رابه برنامه های خود دعوت کردند … و حالا ادعای آن دارد که مسیح زندگیش را تغییر داده و از یک بی سر و پای آتلانتایی به «دوباره متولد» ی که یک راست به سوی خداوند قدم می زند، تبدیل شده است.»

کلیساهاو انجمن برادران و خواهران مبناهایی برای هویت جمعی، و جماعت های تصوری[۳۱] جدیدی هستند که هر دینی ارایه می دهد. گرد هم آیی در مراسم چشمگیر زیارت ها و نشست های بین المللی، احساس زندگی را در پیروان زنده می کند.

بازسازی اجتماعات جدید از مهمترین پیام های پیغمبران آفریقایی همچون پیامبران فنگ ها ست[۳۲] . به گفته ی آندره ماری[۳۳] «پیامبران روستاها و یا محلات لیبرویل، فنگ ها، همان رؤسای خانواده اند که با تکیه بر روابطشان، به یک باره تصمیم به تجارت رستگاری گرفتند. این ساختار اجتماعی ـ نمادی در پی مدد به فنگ ها در باز ریشه یابی در قبیله ی خود، تجمع های قبیله ای، و باز تصاحب مراسم نصب یابی و یادگیری شجره نامه شان است.»

این جنبش ها، به منظور جایگزینی جماعات از هم پاشیده ی قبلی، در پی ایجاد جماعات جدید در حول محور اعتقاداتی سرهم بندی شده، هستند. وعاظ آمریکایی نیز در نخستین مستعمرات خود چنین عمل کردند. در چنین روابطی، تعهد شخصی در قبال امتیاز شرکت در سلول های کوچک ملاقات، خطابه ها و سایر مراسم جمعی، پیامی امیدوارکننده، هویتی مقبول، خوانشی جدید از دنیا، و گاهی روان درمانی معامله می شود.

خوانشی انسان شناسانه و مقایسه ای ازجنبش های مذهبی معاصر منجر به گروه بندی های غیر متعارف بین ادیان یهودی، مسیحی، بودایی و روح گرایی می شود، طبقه بندیی که بیشتراوقات بر پایه ی اشکال وابستگی شکل[۳۴] می گیرید.

ادیان در امور کیش مقدسین وخدایان بومی، به وضوح به شیوه ای مشابه عمل می کنند. از زیارتگاه های شینتو در ژاپن تا معابد بالیایی، از کلیساهای مسیحیون تا مقبره های نیاکان آفریقایی، زندگی اجتماعات حول مراسم جمعی، به نمایش در آوردن قدرت های ماورایی ( ارواح، مقدسین .. ) و آیین های تسلی وبخصوص درمان، شکل می گیرد. وبدین شکل، اوانجلیسم، ( که توسط بسیاری به «تند مذهب» ـ همچون تند خوراک ـ تشبیه شده است)، با اتکاء بر توقعات مشترک، در جوامعی کاملا متفاوت از کره ی جنوبی و آفریقای سیاه، تا کشور های شرقی و ایالات متحده با موفقیت پا می گیرد.

در دنیایی که از سال های هشتاد ( ـ قرن گذشته ـ ) مهر لیبرالیسم روز افزون و عقب نشینی دولت های رفاه را خورده است، میلیارد ها رها شده که بعضا از خدمات بهداشتی مجانی برخوردار بودند (در روسیه ، چین…) و امروزه به هیچ دسترسی ندارند، دعوت تجار رستگاری را که وعده ی درمان جسمی و روحی می دهند، به گوش جان می خرند.

قسمت دوم و آخر روز یکشنبه ۱۰ آبان منتشر خواهد شد.

یاداشت ها

*****************

بادداشت ها از مترجم

[۱] laïcisation progressive

[۲] gourous

[۳] Peter L. Berger

[۴] P.L. Berger (dir.), Le Réenchantement du monde, Bayard, 2001

[۵] existentielles

[۶] Resacraliser le monde

[۷] G. Kepel, La Revanche de Dieu. Chrétiens, juifs et musulmans à la reconquête du monde, Seuil, 1991.

[۹] Pentecôtistes https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%87%D9%87

عید پنجاهه یا عید گل‌ریزان (یونانی باستان [‎Πεντηκοστή [ἡμέρα‏ پـِنتِکُست [هِـمِرا] به معنی پنجاهمین [روز]) یکی از عیدهای اصلی در میان مسیحیان است که طی آن آنچه «نزول روح‌القدس برحواریون» نامیده می‌شود جشن گرفته می‌شود…عید پنجاهه از دیدگاه تاریخی و نمادین با جشن فصل درو یهودیان که شاووت نامیده می‌شود مرتبط است. در جشن شاووت، یهودیان مناسبت آنچه «اعطای ده فرمان از سوی خدا در کوه سینا، پنجاه روز پس از خروج» می‌نامند را جشن می‌گیرند.

[۱۰] techouvah : https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%D9%86_%DB%8C%D9%87%D9%88%D9%87

[۱۱] «religion civile » https://en.wikipedia.org/wiki/American_civil_religion

[۱۲] politique des esprits

[۱۳] charisma

[۱۴]https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%AF_%D8%A7%D9%86%D8%AC%DB%8C%D9%84%DB%8C

[۱۵] promise keepers: https://en.wikipedia.org/wiki/Promise_Keepers

[۱۶] renouvellement de l’Alliance biblique

[۱۷] Nation of Islam

[۱۸] Une expérience existentielle de renouveau

[۱۹] D. Martin, « La poussée évangéliste et ses effets politiques », in P.L. Berger (dir.), Le Réenchantement du monde, op. cit.

[۲۰] D. Kennedy, Au pays de Dieu, Belfond, 2004

[۲۱] born-again Christian : https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF_%D8%AF%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87_(%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD%DB%8C%D8%AA)

[۲۲] existential

[۲۳] World Vision: http://www.worldvision.org/

[۲۴]A.-R. Ghandour, Jihad humanitaire. Enquêtes sur les ONG islamiques, Flammarion, 2002

[۲۵] https://en.wikipedia.org/wiki/Snake_handling

[۲۶]https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D8%AC%DB%8C%D9%84_%D9%85%D8%B1%D9%82%D8%B3

[۲۷] D. Covington, L’Église aux serpents. Mystère et rédemption dans le Sud des États-Unis, Albin Michel, 2003.

[۲۸] D. Hervieu-Léger et F. Champion (dir.), De l’émotion en religion, Centurion, 1990.

[۲۹] http://www.apostolic-churches.com/beliefs.html

[۳۰] S. Fath, Militants de la Bible aux États-Unis. Évangéliques et fondamentalistes du Sud, Autrement, 2004

[۳۱] imaginary

[۳۲] https://prezi.com/ui1awmc-ot29/fang-african-tribe/

[۳۳] A. Mary, Le Bricolage africain des héros chrétiens, Cerf, 2000

[۳۴] les modes d’appartenance.

تاریخ انتشار
یکشنبه, آبان ۳, ۱۳۹۴ – ۲۳:۵۳
شاخه اصلی
دین
بیشتر بخوانیددرباره بارگشت مذهب
فرهنگ وحاشیه نشینی شهری در گفتگو با ناصر فکوهی

حاشیه نشینی شهری ، پدیده ای خاص ایران نیست، از لحاظ تاریخی با شروع انقلاب صنعتی در کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم، که با فقر روستاها همراه بود، جمعیت های روستایی روانه شهرها شدند و چون در شهر نمی توانستند مسکنی بیابند در حاشیه های شهرهای بزرگ برای خود مسکنی اغلب بسیار نامناسب و با کمترین امکانات می ساختند و در آن ساکن می شدند.
۱- مساله شکل گیری حاشیه ها (سکونت گاههای غیررسمی) تحت تاثیر چه عواملی در ایران شکل گرفت و از چه دوره ای رشد یافت؟ آیا ایران هم از نظر شکل گیری حاشیه ها، شرایطی مشابه سایر کشورها را تجربه می کند؟

حاشیه نشینی شهری ، پدیده ای خاص ایران نیست، از لحاظ تاریخی با شروع انقلاب صنعتی در کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم، که با فقر روستاها همراه بود، جمعیت های روستایی روانه شهرها شدند و چون در شهر نمی توانستند مسکنی بیابند در حاشیه های شهرهای بزرگ برای خود مسکنی اغلب بسیار نامناسب و با کمترین امکانات می ساختند و در آن ساکن می شدند. بدین ترتیب بود که کمربندهای فقیری در اطراف شهرها به وجود آمد. برخی از این کمربندها بعدها به شهرهای کارگر نشینی تبدیل شد که اثرات آن هنوز در کشورهایی مثل فرانسه و شهر پاریس باقی است. همین فرایند تقریبا با همین دلایل را ما از بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل رشد صنعتی شدن و تخریب ساختارهای سنتی تولید و توزیع و زیستگاه های سنتی در کشورهای در حال توسعه شاهد بوده ایم. این فرایند است که اغلب «شهر جهان سومی » نامیده شده است: شهری عموما آلوده، پرجمعیت، با امکانات بسیار کم و آکنده از آسیب های اجتماعی و خشونت که باید آن را میراث مستقیم فرایند استعماری دانست. در کشور ما، این فرایند از دهه ۱۳۳۰ و با افزایش درآمد نفتی آغاز شد و پس از انقلاب و از دوره پایان جنگ تحمیلی شدت بیشتری گرفت.

از لحاظ حاشیه نشینی، ایران به رغم شباهت با سایر حاشیه نشینی های شهری در کشورهای در حال توسعه، تفاوت عمده ای با آنها دارد و آن این است که به دلیل رشد بسیار بالای بافت های شهری به صورت افقی، در موارد زیادی حاشیه های قبلی در مدتی نسبتا کوتاه، به جزئی از شهر تبدیل می شوند و بنابراین مسائل خاصی درمورد مالکیت زمین ها و سازماندهی به آنها در چارچوب زمین های شهری در می گیرد. از سوی دیگر در مقایسه با حاشیه نشینی های کشورهای فقیر نظیر پاکستان، هندوستان و آمریکای لاتین، وضعیت حاشیه نشینی در ایران قابل مقایسه نیست و اغلب این حاشیه ها از موقعیت های بهتری برخوردارند و از امکانات شهری استفاده می کنند. اما باید توجه داشت که این امر دارای آسیب های خود هم هست، بدین معنا که اولا ایران کشوری به شدت ثروتمند است که قاعدتا نباید در آن با پدیده حاشیه نشینی روبرو باشیم و از طرف دیگر، حاشیه نشینی موجود هر اندازه هم از موقعیت بهتری نسبت به نقاط فقیر شهری در جهان سوم برخوردار باشد، به دلیل تفاوت فاحشی که با نقاط نزدیک شهری خود در آنها مشاهده می شود، پتانسیل بسیار بالایی برای تنش و شورش شهری ایجاد می کند. از این لحاظ شاید بتوان گفت که حاشیه نشینی در ایران بیشتر با حاشیه نشینی های شهرهای اقماری کشورهای توسعه یافته ای نظیر فرانسه، آلمان و بریتانیا قابل مقایسه است تا با کشورهای جهان سومی. البته تمام آنچه گفته شد در دیدگاه های کلی است و وقتی به سطح خرد برسیم باید مورد به مورد بحث و تحلیل کرد.

۲- به نظر شما چه کسانی بیشتر امکان افتادن به دامان حاشیه نشینی را دارند؟

حاشیه نشینی به معنای اجبار به اقامت و مسکن گزینی در حاشیه شهرها با محرومیت مطلق یا نسبی از مجموعه ای از امکانات شهری و سطح پایین تری از رفاه و امنیت و سطح بالاتری از تنش و عدم امنیت شهری و خشونت، موقعیتی است که بیش از هر کسی ، جمعیت های تازه وارد به شهر، یعنی مهاجران روستایی یا مهاجران از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تهدید می کند. این مهاجران معمولا به دنبال سقوط در وضعیت های ورشکستگی و فقر مطلق به این شهرهای بزرگ پناه آورده اند و فاقد سرمایه های قابل توجه هستند و از این رو تقریبا همیشه یا به گتوها یا جزایر فقر درون شهری پناه می برند که پیش از آنها دوستان یا اقوامشان در آنجا ساکن شده اند و یا به نقاط حاشیه ای شهر که بتوانند از مسکن ارزان تری برخوردار شوند و امیدشان آن است که در اولین فرصت از این وضعیت نجات یابند، در حالی که این امر گاه یک یا چند نسل به طول می انجامد و گاه هرگز اتفاق نمی افتد.

افزون بر این، حاشیه نشینی، جمعیت های درون شهری فقیر را نیز تهدید می کند: با افزایش قیمت زمین شهری که خود حاصل توسعه و بالا رفتن تراکم درون شهری است، بخش های کم تر توسعه یافته از شهر گرایش بدان می یابند که به گونه ای پهنه فقر تبدیل شوند. از این پهنه ها با عناوینی چون «گتوهای شهری» ، «جزایر فقر» ، «بافت های فرسوده» و غیره نام برده می شود. ساکنان این پهنه ها همواره با این خطر روبرو هستند که زیر تهدید مسئولان شهر و یا بخش خصوصی از زیستگاه خود اخراج شوند و به بیرون از شهر و نقاط حاشیه ای آن، رانده شوند. البته این مساله که عموما با بهانه هایی همچون «بهبود زیستگاه» و «تفویض مسکن های مناسب تر» و غیره انجام می گیرد، فرایندی شناخته شده در شهرهای بزرگ است که در سالهای اخیر تشدید شده است. این فرایند را باید بخشی از یک حرکت عمومی تر نامید که به آن نام «بازاشرافی شدن» (gentrification) داده اند یعنی بازگشت و یا استقرار اقشار ثروتمند در مراکز شهری که تا چند دهه پیش مراکز صنعتی را در خود جای داده و آلوده بود و به همین دلیل سبب شده بود که گروهی از ثروتمندان شهر را ترک کنند. این بازگشت سبب می شود که در کنار اسقرار یافتن مراکز شرکت های بزرگ و اداره های بزرگ دولتی، قیمت های زمین شهری به شدت افزایش یافته و ساکنان محله های فقیر یا جزایر فقر تهدید به اخراج از شهر شوند. نمونه های بارزی از این قضیه را در کشورهای ثروتمند در چند دهه اخیر برای مثال در پاریس و لندن و در کشورهای در حال توسعه از جمله در تهران دیده ایم.

۳- دلایل خروج جمعیت روستایی در سالهای اخیر و پیوستن آنها به خیل جمعیت حاشیه شهرها را در چه مواردی می دانید؟

دلایل در ایران از زمان اصلاحات ارضی، فقر روستایی بوده است. البته این دلیلی عمومی است که در کشورهای توسعه یافته در قرون هجده و نوزدهم نیز همین بود. فقر روستایی، اما به دلایل مختلفی ایجاد می شود. در کشورهای توسعه یافته صنعتی دلیل اصلی فرایندی بود با نام «حصارکشی» (enclosure) که منظور از آن، حصار کشیدن به دور زمین های با مالکیت خصوصی بود که از خلال آن بسیاری از زمین های عمومی روستاها نیز از دسترس روستائیان خارج شده و امکانات زیست برای روستاییان فقیر تقریبا ناممکن شد و فقر ابعادی غیر قابل تحمل برای آنها پیدا کرد و بنابراین همه آنها را روانه شهرها کرد. در ایران، مساله با اصلاحات ارضی شروع شد که با تکه تکه کردن زمین به واحدهای بسیار کوچک در شرایطی انجام شد که این امر با ساختار کشاورزی در ایران در تضاد قرار داشت و به ورشکستگی کشاورزان خرده پا و کوچ آنها به شهرها منجر می شد. اما در کنار این مساله، جذابیت های شهری نیز نقشی اساسی داشتند. بدین معنا که شهرها با ورود عناصر مدرنیته درونشان، نه فقط می توانستند امکانات بسیار بیشتری برای رفاه و اوقات فراغت به مردم بدهند، بلکه با تمرکز ثروت در خود سبب می شدند تعداد مشاغل «انگلی» و غیر تولیدی ولو شکننده و غیر مستمر زیاد شوند. بنابراین انتخاب چندان سخت نبود، مساله بر سر آن بود که روستا نشین ها در روستاهایی رو به ویرانی از فقر و بدون هیچ جذبه ای باقی بمانند و یا روانه شهری پر زرق و برق شوند و شانس خود را در آنجا بیازمایند، شهرهایی که در آنها آنقدر افراد ثروتمند زندگی می کردند که با خدمتگزاری به ایشان می توانستند حداقل درآمدی بیشتر از روستای خود داشته باشند و در عین حال از برخی از مزایای رفاه شهری نیز برخوردار شوند.

در ابتدای انقلاب جهاد سازندگی تلاش کرد که به گونه ای «توسعه روستایی» دامن بزند و با آبادکردن روستاها از مهاجرت از آنها به طرف شهرها جلوگیری کند. اما این تلاش ها هر چند تا مدتی و بیشتر تا اواخر جنگ تا حدی موثر بودند، تاثیر خود را بعد از این زمان از دست دادند زیرا از یک طرف بودجه لازم برای تداوم بخشیدن به ساخت و سازهای روستایی وجود نداشت و ثانیا، رشد شهرها به دلیل ثروت بسیار وسیع نفتی به حدی بود که اغلب روستاها را درون خود می گرفتند و به بخشی حاشیه ای از خود تبدیل می کردند. روستاهایی هم که فاصله زیادی با شهرها داشتند، به دلیل ورود به منطق شدیدا لیبرالیستی فاقد ارزش برای سرمایه گزاری به حساب می آمدند و در نتیجه رو به ویرانی می رفتند. از طرف دیگر سوداگری بر زمین از نیمه دهه ۱۹۷۰ و ابتدای دهه ۱۹۸۰ به حدی بالا گرفت که خرید و فروش زمین های روستایی و حرکت شهرنشینان برای استقرار و اقامت در روستاها و ویلاهای شخصی شان آغاز شد. بدین ترتیب ما با پهنه هایی چون بسیاری از زمین های شمال کشور، و مناطقی چون کلاردشت و لواسانات روبرو شدیم که شهرنشینان جای روستاییان را گرفتند و آنها چاره ای نداشتند جز آنکه روانه شهرها و حاشیه های فقر زده آنها شوند به جز گروه اندکی از روستاییان که با فروش زمین هایشان به درآمدهای خوبی رسیدند و روانه شهرها در مناطق بهترشان شدند.

۴- نتایج اقتصادی، اجتماعی و نیز امنیتی خالی شدن روستاها، به ویژه در مناطق مرزی از دیدگاه شما چیست؟

نخست باید به این نکته توجه کرد که مهاجرت به شهر ها و به عبارت دیگر بالا رفتن نرخ شهر نشینی به خصوص در کشوری مثل ما که دارای درآمدهای بالای مالی است ، امری اجتناب ناپذیر است و بحث ما بر سر اصل قضیه نیست بلکه به چگونگی روند این جریان و شدت آن بر می گردد. ایران کشوری بوده و هست که به دلیل قابلیت ها و ثروتی که دارد چاره ای جز شهری شدن تقریبا صد در صد ندارد اما این امر می توانست در فرایندی بسیار طولانی تر از آنچه اتفاق افتاد، روی می داد. در این صورت ما با چنین مشکلات گسترده ای در سطح شهرها روبرو نبودیم و بهتر می توانستیم حضور روستاییان در شهر و همزیستی میان آنها با شهرنشینان را کنترل و مدیریت کنیم. اما امروز با آسیب هایی جدی در این زمینه روبرو هستیم به صورتی که شهرهای ما تبدیل به روستاهایی بزرگ شده اند و روستاهایمان تبدیل به شهرهایی کوچک و هر دو، از وضعیت خود رنج می برند و مردمشان از موقعیت های زیستی خود راضی نیستند.

اما به طور خاص از وضعیت مرزی نام بردید: در این وضعیت ما عاملی تشدید کننده در آسیب ها نیز داریم و آن نزدیکی به مرز است. البته نزدیکی به مرز لزوما و به خودی خود یعنی ذاتی، عاملی منفی به حساب نیامده و می تواند در بسیاری از موارد عاملی مثبت و سازنده برای یک پهنه سرزمینی باشد. اما وقتی که مرزها در کنار کشورها و پهنه هایی قرار داشته باشند که دارای مشکلات ساختاری، فقر، جنگ زدگی و انواع دیگر تخریب زایی هستنند، این ها همگی به عواملی منفی هبدل می شوند که بر پهنه های مرزی ما ضربه می زنند. متاسفانه مرزهای ایران جز در مورد مرزهای خلیج فارس که آن هم با موقعیتی پر تنش و حضور دائم قدرت های بزرگ روبرو بوده ایم، مرزهایی هستند با کشورهایی که در طول سی سال گذشته همیشه در موقعیت های نامطلوب بوده اند: در شرق وضعیت بی ثباتی و هرج و مرج و نظامی گری و قبیله گرایی در پاکستان و وضعیت جنگی و تخریب کامل کشور افعانستان را داریم. در غرب نیز موقعیت های بسیار آسیب زای عراق را. شاید تنها در مرزهای خود با ترکیه و در شمال با کشورهای مشترک المنافع با روسیه (آن هم در چند سال اخیر) وضعیت بهتر باشد. اما اکثریت روستاهای ما اتفاقا در همین دو محور شرقی و غربی قرار دارند. و در همه موارد ما را با مشکلات بی شماری روبرو می کنند که کمترین آنها مساله قاچاق مواد مخدر (در شرق) و قاچاق محصولات غیر قانونی (در غرب) به شمار می آیند. اما وضعیت های بسیار پر تنشی به خصوص در مرزهای سیستان و بلوچستان دائما پهنه های ملی ما را تهدید می کنند. از این رو، تخریب روستاها در شرایطی که ساخت شهرها به دلایل بی شماری عموما در ای مناطق ناممکن است، یعنی تبدیل شدن زمین ها و سکونتگاه های روستایی به بیابان هایی بی سکنه که خطرناک ترین موقعیت ها را برای یک کشور تشکیل می دهد. هم از این رو، رسیدگی به وضعیت و بهبود موقعیت مناطق مرزی باید جزو اولویت های اصلی ایران باشد و بودجه های خاصی برای این کار باید در نظر گرفته شود زیرا این روستاها و این شهرهای مرزی در واقع بهترین محافظت کنندگان از تمامیت استقلال کشور و حتی مرزهای فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ عناصر مخرب فرهنگی به حساب می آیند.

۵- از نظر شما برآورده نشدن انتظارات و آرزوهای جمعیت حاشیه نشین چه پیامدهایی به دنبال خواهد داشت؟

اگر مبنای خود را برای پاسخ دادن به این پرسش تجربه جهانی در نظر بگیریم. می توایم به روشنی و تقریبا بدون شک و تردید به آن پاسخ دهیم. در کشورهای توسعه یافته شهرهای اقماری و توسعه نایافته و بافت های فقر زده حاشیه شهرهای بزرگ همیشه بهترین زمینه را برای رشد عوامل تنش و شورش های شهری به وجود آورده اند. تقریبا تمام شورش های شهری در کشورهای فرانسه، انگلستان ، آمریکا و آلمان در طول چند دهه اخیر ریشه از این مناطق گرفته است و هر اندازه مدیریت این مناطق حاشیه ای بهتر بوده است خطر شورش ها نیز کاهش یافته است. هر یک از این شورش ها نه تنها میلیاردها دلار زیان مالی به همراه داشته اند بلکه در دراز مدت سبب افرایش شکاف و عمیق تر شدن گسل های اجتماعی بین این حاشیه ها و شهر اصلی موثر بوده اند یعنی در بالا بردن خطر و میزان تخریب احتمالی شورش های بعدی و البته به این امر باید بالا بودن میزان جرم و جنایت در این مناطق را نیز اضافه کرد. پدیده ای که مربوط به همین سال های آخر می شود، رشد حرکات تندروی مذهبی سلفی و وهابی از این مناطق است : همه می دانند که بسیاری از جوانان محروم این مناطق بوده اند که امروز به صف جنایتکاران داعش پیوسته اند و حتی اگر داعش شکست بخورد به هنگام بازگشت به کشورهایشان این جوانان بزرگترین خطر برای امنیت و صلح سرزمین های خود به حساب خواهند آمد و بدون شک تنش های منطقه خاور میانه را به کشورهای خود می کشانند. در کشورهای در حال توسعه نیز مناطق حاشیه ای، مرکزی برای اکثر شورش ها، جنگ های داخلی ، نا امنیتی و خشونتی هستند که در پی مقاومت مردم این پهنه های در برابر یورش بی رحمانه مناطق دارای سلطه انجام می گیرند. در نهایت باید گفت که سودی که نولیبرالیسم ادعا می کند با اخراج فقرا از شهرهای بزرگ با افزایش قیمت زمین و عایدات شهری به دست می آید به بهای افزایش هزینه های دولتی در حوزه امنیت و سرکوب پلیسی است که دارای اثرات به شدت منفی اجتماعی هم هستند.

۶- برآورد شما از میزان جرایم و آسیبهای اجتماعی در این مناطق چقدر است و این مساله را تا چه حد جدی می دانید؟

مساله بسیار جدی است و هر اندازه آن را بیشتر نادیده بگیریم، در آینده باید بهای بیشتری بابت این بی توجهی پرداخت کنیم . تجربه کشورهایی مثل فرانسه، می تواند به ما در این زمینه کمک کند. در فرانسه، بی اهمیت تلقی کردن موضوع حاشیه نشینی از پس از جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۸۰ سبب شد که امروز با پهنه هایی چنان گسترده از حاشیه ای شدن و انفراد اجتماعی روبرو باشیم که دیگ نه امکان تغییر آنها وجود دارد و نه می توان مدیریتشان کرد و طبعا همه دولت ها در این کشور از راست گرفته تا چپ در این ناتوانی شریک هستند و جز اصلاحاتی سطحی انجام نداده اند. بهای این امر نیز برای احزاب متعارف چپ و راست، رشد احزاب فاشیست و نژادپرست بوده است. در یک کلام، مساله به معضلی حل نشدنی تبدیل شده است. این خطر ما را نیز به شدت تهدید می کند، البته نه به شکل قومی، بلکه به شکل اختلاف طبقاتی، و لذا باید هرچه بیشتر سیاست های نولیبرالی به کنار نهاده شده و سرمایه گزاری گسترده ای در بخش هایی همچون آموزش و پرورش ، بهداشت، خدمات شهری اساسی(آب، برق، فاضلاب، گاز) و حمل و نقل شهری انجام بگیرد و برای این کار دولت بهتر است به جای آنکه همچون همیشه بخواهد همه کارها را با کارایی اندک، خودانجام بدهد، آنها را به صورت گسترده ای به سازمان های غیر دولتی یا سمن ها بدهد که تجربه جهانی نشان داده است بسیار کاراتر و پویاتر از دولت می توانند رفتار کنند.

۷- از دیدگاه شما چالشهای پیش روی مدیریت شهری در مناطق حاشیه شهرهای بزرگ به ویژه تهران چیست و چگونه می توان بر آنها فائق آمد؟

بزرگترین چالش آن است که بدون آنکه اجازه دهیم گرایش ها نولیبرالی و باور به ایجاد نظم و مدیریت از طریق سخت گیری های اقتصادی، سلسه مراتب قدرت و دیدگاه امنیتی و پلیسی حاکم شود، بتوانیم با ابزارهای فرهنگی، اجتماعی و آموزشی و با دخالت گسترده و حمایت شده انجمن های مدنی در این مناطق، سالم سازی و توسعه آنها را تامین کنیم. امروز هنوز برای این کار فرصت هست اما هر اندازه شهرها بزرگتر شوند، هر اندازه روابط پولی و اختلاف ثروت در کشور بیشتر شود، هر اندازه ارزش های اخلاقی و دینی بیشتر تضعیف شوند، ما ابزارهایی بی مانند و بسیار موثر را برای بهبود وضعیت از دست می دهیم و خود را با کلاف سردرگمی روبرو خواهیم دید که بسیار مشکل ممکن است از آن رهایی یابیم. دیدگاه های تحقیر آمیز و اشرافی گرایی که امروز نسبت به این مناطق وجود دارد، باید کنار گذاشته شود و باید همه بپذیرند که مردم ما در هر کجا که باشند و با هر موقعیت اقتصادی که داشته باشند، بخشی از مردم ما و شهروندان این کشور به حساب می آیند و اگر ما نتوانیم سلامت، بهداشت، آموزش، کار، امنیت اجتاعی و شهری، خدمات اساسی و حمل و نقل مناسب را برای همه آنها تامین کنیم، هر اندازه هم ثروت در دست عده اندکی جمع شود، باید بدانند که هیچ ضمانتی وجود ندارد که بتوانند آن ثروت را حفظ کنند و به نسل پس از خود منتقل کنند، چون سیستم به صورت عمومی شکننده و همه افراد درون آن، و نه فقط فقرا، در معرض خطری سخت قرار دارند.

این گفتگو با همشهری ماه انجام گرفته است.

پرونده ی «ناصرفکوهی » در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/9132

شاخه اصلی
شهر و فرهنگ
بیشتر بخوانیددرباره فرهنگ وحاشیه نشینی شهری در گفتگو با ناصر فکوهی
فقیر

انسان موجودی اجتماعی است. در این اجتماع انسانی هر شخص دارای وظایف و به نحوی صاحب حقوق است.
تمام افعال ناشی از رابطه، از یک حق ناشی می‌شوند و ارتباطات انسانی را با ارزش‌های اخلاقی درهم می‌آمیزد. در برابر این دیدگاه، منظری قرار دارد که به همان اندازه ژرف بوده و هرگونه منشا میان‌فردی وظیفه را رد می‌کند. از این منظر وظایف ما، وظایفی هستند فقط نسبت به خودمان ودیگران اصلا وجود ندارند. در تحلیل نهایی، ما خودمان تنها کسانی هستیم که مسئول اخلاقی بودن افعال‌مان هستیم، ما فقط نسبت به خود بهترمان یا نسبت به عزت نفسمان، مسئول آن افعال هستیم.

این دوگانگی بنیادی که حاکم بر سیر عمل اخلاقی هستند را می‌توان در مورد مساعدت به فقرا مورد بررسی قرار داد. تعهداتی که ما نسبت به فقرا داریم ممکن است لازمه‌ی صرف حقوق فقرا به نظر آید. مخصوصا در کشورهایی که گدایی حرفه‌ای معمولی است، گدا به طرزی کمابیش ساده لوحانه معتقد است که صدقه حق اوست و تصور می‌کند دریغ داشتن او از آن به معنای مضایقه کردن سپاسی است که او شایستگی آن را دارد. خصوصیت دیگر و کاملا متفاوت در همین مقوله حاکی از این تصور است که حق مساعدت مبتنی بر عضویت گروهی نیازمندان است. یک دیدگاه که بر طبق آن فرد صرفا محصول محیط اجتماعی‌اش است، به آن فرد این حق را اعطا می‌کند که به هنگام نیاز و برای هر ضرری از گروه طلب خسارت کند. می توان از منظری اجتماعی تاکید کرد که حقوق نیازمندان اساس هر مساعدتی به فقراست. هرگاه در همبستگی میان حقوق و وظایفی که شالوده‌ی آن‌ها را می‌سازند، حق مقدمه‌ی روش شناختی بحث باشد، قابلیت پیش بینی یا اعتبار کارکردها همه جا افزایش می‌یابد، زیرا انسان در کل راحت‌تر ترغیب می‌شود که حقی را طلب کند تا وظیفه‌ای را انجام دهد.

به این مطلب می‌توان انگیزه‌ی انسان گرایانه‌ی آسان‌تر کردن درخواست و پذیرش مساعدت را برای شخص فقیر، به این صورت که با این کار او فقط از حق مقررش استفاده می‌کند، اضافه کرد، زیرا از نظر او حقارت، شرمساری و دون پایگی که صدقه حاکی از آن‌هاست تا آن حد از میان برداشته می‌شوند که صدقه نه بر اثر دلسوزی یا حس وظیفه یا فایده‌مندی بلکه به این علت داده می‌شود که او می‌تواند آن را مطالبه کند. از آنجا که این حق به طور طبیعی حدودی دارد، که در هر مورد مجزایی باید تعیین شود، حق مساعدت این انگیزه‌ها را از حیث کمّی مادی نسبت به انگیزه‌های دیگر محدود نخواهد کرد. حق مساعدت در همان مقوله‌ای جا دارد که حق کار و حق زندگی. ابهام مساعدت نقدی در اینجا زیاد است زیرا خصیصه‌ی مطلقا کمّی و نسبی پول تعیین حد درخواست‌ها را به لحاظ عینی بسیار دشوارتر از مساعدت جنسی می‌کند. همچنین روشن نیست که حقوق فقرا باید از چه کسی گرفته شود و راه حل این مسئله اختلافات بسیار عمیق جامعه شناختی را اعیان می‌کند. شخص فقیر که وضعیت‌اش را بی‌عدالتی نظم کیهانی می‌داند و از کل آفرینش طلب خسارت دارد، به آسانی هر فردی را که در شرایط بهتر از او باشد مسئول دعاوی‌اش علیه جامعه می‌داند. فقیر درخواست‌هایش را از فرد می‌کند، نه به فرد خاصی، بلکه به فرد به مبنای وحدت نوع بشر. از طرف دیگر انوع جمع‌های خاصی وجود دارند که دعاوی فقرا به آن‌ها خطاب می‌شود. دولت، شهر، بخش، انجمن، حلقه دوستان و خانواده.

آنچه در بالا مطرح شد، حق و وظیفه را دو وجه از رابطه‌ای مطلق در نظر گرفته است. هنگامی که بحث وظیفه‌ی بخشنده و نه حق گیرنده باشد، فرم‌های کاملا جدیدی نمایان می‌شود. در بالاترین حد افراط، فقرا به مثابه سوژه‌های محق و کانون‌های اصلی علایق مربوط، کاملا محو می‌شوند. انگیزه‌ی صدقه دادن سپس منحصرا در اهمیت بخشیدن برای بخشنده جای می‌گیرد. وقتی در ادیان به صدقه دادن و انفاق توصیه شده است، آنچه مهم است نه تنها فقرا بلکه روح ثروتمندان است که این فداکاری نمادین را لازم دارد.

می‌توان در اینجا به قدرتی اشاره کرد که پول از خود نشان می‌دهد. صدقه دادن می‌تواند راهی برای خریدن نفوذ و احترام باشد، گرچه این اغلب با اعمالی همراه است که شالوده‌ی مذهبی، آموزشی یا فرهنگی دارند و نه با دستگیری ساده از مستمندان عادی. صدقه دادن به طور خصوصی از طرف دیگر می‌تواند رذایل دیگری را دامن بزند: بی‌ارادگی و نوکرمآبی از یک سو و خود بزرگ‌بینی و خودپسندی از سوی دیگر. می توان به جای آن صدقه دادن عمومی را جایگزین صدقه خصوصی کرد، زیرا اجتماع به احتمال قوی برنامه ای پایدار و استوار و غیرشخصی برای کمک به مستمندان پیش می‌گیرد و بدین سان به ایشان به تناسب نیازهایشان یاری می‌کند.

به مجرد آنکه رفاه جامعه مقتضی مساعدت به فقرا می‌شود، انگیزه از این تمرکز بر بخشنده روی می‌گرداند بدون آن‌که، از این رهگذر، به دریافت کننده روی کند. این مساعدت داوطلبانه یه به حکم قانونی انجام می‌شود، تا آن که فقرا دشمنان فعال و خطرناک جامعه نشوند، تا انرژی‌های کاهش یافته‌ی آن‌ها سازنده‌تر شود و مانع انحطاط فرزندان‌شان شود. شخص فقیر به مثابه شخص، و درک جایگاه‌اش در ذهن خودش در این مورد همان‌قدر علی السویه است که برای بخشنده‌ای که صدقه را برای رستگاری روح خودش می‌دهد. این واقعیت که فقرا صدقه می‌گیرند غایتی فی نفسه نیست بلکه صرفا وسیله‌ای برای هدفی است، همان‌طور که در مورد انسانی که به خاطر رستگاری‌اش صدقه می‌دهد چنین است. هدف مساعدت دقیقا تخفیف دادن نمودهای مفرط معین تمایزگذاری اجتماعی است، تا آن که ساختار اجتماعی بتواند بر اساس این تمایز گذاری تداوم یابد.

باید این موضوع را هم لحاظ کرد که فقرا فقط فقیر نیستند، آن‌ها شهروند نیز هستند. به معنای دقیق کلمه، آن‌ها در حقوقی که قانون به کل شهروندان، به موجب وظیفه‌ی دولت در دستگیری از فقرا، اعطا می‌کند مشارکت دارند. به همان معنا که غنی‌ترین شهروند نیز چنین است. فقیر به واقعیت تاریخی جامعه‌ای تعلق دارد که در آن‌ها و فراسوی آن‌ها زیست می‌کند، و عنصر جامعه‌شناختی فرم‌گونه‌ای را، مانند کارمند دولت یا مالیات دهنده، معلم و یا دیگران تشکیل می‌دهد. فقرا نسبت به گروه در موقعیت غریبه‌ای هستند که خود را به لحاظ مادی بیرون از گروهی می‌یابد که در آن سکنی دارد.

منابع:

زیمل، گئورگ (۱۳۹۲)، درباره فردیت و فرم‌های اجتماعی، ترجمه شهناز مسمی‌پرست، نشر ثالث

والزر، مایکل (۱۳۸۹)، حوزه‌های عدالت، ترجمه صالح نجفی، نشر ثالث

شاخه اصلی
اقتصاد و فرهنگ
بیشتر بخوانیددرباره فقیر
گفتمان فقر و خشونت: نولیبرالیسم از نگاه بوردیو

نقد و بررسی کتاب «گفتارهایی درباره ایستادگی در برابر نولیبرالیسم»، نوشته پی‌یر بوردیو ترجمه علیرضا پلاسیّد، انتشارات اختران، ۱۳۸۷
مقدمه
پیش از این دو مقاله (نقد و بررسی) درباره بوردیو و نیز دو مقاله در خصوص نولیبرالیسم نوشته‌‌ام ، اما در مقاله حاضر با بررسی کتاب «گفتارهایی درباره ایستادگی در برابر نولیبرالیسم» به قلم پی‌یر بوردیو، نخستین باری است که بررسی هر دو موضوع را در یک متن انجام می‌دهم.

برای خواندن این مقاله در زیر کلیک کنید:

آدرس وبلاگ زهره روحی :

http://zohrerouhi.blogspot.com/

بیشتر بخوانیددرباره گفتمان فقر و خشونت: نولیبرالیسم از نگاه بوردیو
هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند

هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند، مجید رهنما، ترجمه حمید جاودانی، تهران، موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی ۱۳۸۶.
فقر چیست؟ فقیر کیست؟ غنا، برخورداری و خرسندی کدام‌اند؟ چه واژگان رازآلودی! آیا فقر و غنا اسطوره، ساخته و یا اختراع تمدنی خاصی است؟ آیا نظام اقتصادی کنونی، تولیدکننده‌ی کمبودها و بی‌نوایی‌هاست؟ آیا در دنیای کنونی دعوتی به بسندگی نیازها وجود دارد؟ این پرسش ها و نظایر آن سوالاتی هستند که مجید رهنما در جست‌وجوی پاسخی برای آنها است. ایشان براساس رویکردی دگراندیشانه که از عمری پر فراز و نشیب به‌دست آمده، تلاش دارند که در یازده فصل کتاب به کندوکاوی در لایه های تودرتو و درهم‌تنیده‌ی فقر، برخورداری و خرسندی از عصرهای پیشین تا عصر حاضر بپردازند. معرفی این کتاب در واقع معرفی یک دیدگاه و رویکرد فکری به یکی از معضلات جوامع بشری است. نویسنده به لحاظ موقعیت شغلی، اداری و اجتماعی، تجربه و آزمونی از رویکردها و سیاست‌های بسیاری در مقابل خود داشته است. تاملات، سفرها، مطالعات و گفتگوهای ایشان با فقرا، بینوایان، مددکاران، سیاستمداران و اندیشمندان در نهایت باعث شده که به نقطه‌نظرات و راه‌حل‌های متفاوتی برای این موضوع برسد و این نکته سبب اصلی معرفی این کتاب است.
مترجم، کتاب را ثمره‌ی سیر و سلوک فقیری آزاده می‌داند که در سفری طولانی و پر ماجرا از اعماق تاریخ تا جهان کنونی و از پیچ و خم جوامع بومی تا سراب جامعه مدرن می‌گذرد و دست کم می‌تواند چنین پندارهای را در خواننده ایجاد کند که می‌توان به این تلاش شتابنده جامعه کنونی که گاه آدمیان را به ستوه می‌آورد به گونه دیگری نیز نگریست، تا شاید آدمیان این فرصت اندک حیات را بر این کره خاکی بگونه ای بگذرانند که بتوان بر آن نام” زندگی” نهاد.

نویسنده، کتاب را ثمره یک گفتگوی بی وقفه و با صدای رسا با وجدان خویش می‌داند و مدعی آن نیست که کار یک متخصص فقر را انجام داده، بلکه آن را پرسشی آزاد و باز در مورد جهانی پیچیده می‌داند. او می‌گوید” از زمانی که این کلمه به حوزه واژگان من وارد شد، همواره رمز و راز آنرا می‌کاویدم. در واقع فقر چیست؟ یک سازه ذهنی، یک مفهوم یا یک واژه؟ یک روش زندگی، تجلی یک کمبود، یا نوعی رنج؟ متضاد واژه بینوایی یا مترادف آن؟ اینها پرسش هایی بوده است که همواره با آنها زندگی کرده‌ام”.
کتاب در دو بخش و یازده فصل تدوین شده است. عناوین فصول تا حدود زیادی تفکر نویسنده و چگونگی نگارش کتاب را به خواننده معرفی می‌کنند: در مسیر زندگی شخصی، هنر زیستن در رویارویی با ضرورت، فقرایی که به صورت اجتماعی ساخته می‌شوند، تبارشناسی واژه ای سرسام آور، از فقر دسته جمعی تا فقر دهکده جهانی، فقر های خود خواسته، فقر همزیستانه، کالبد شناسی اقتصاد تولید کننده کمبودها، مدرن سازی فقر، باستان شناسی تحولات در زمینه کمک و نقاب های آن، پیش به سوی فقر باز آفرینی شده.

فقر چیست
تنوع خارق‌العاده مواردی که یک شخص را به عنوان فقیر در جوامع و فرهنگ ها مطرح می‌سازد، چنان است که به‌طور کلی می‌توان همه افراد جامعه را به نوعی فقیر خواند. در زبان پارسی حدود چهل واژه وجود دارد که با پسوند بی شروع می‌شود که هریک به نوعی برای بیان نشانه‌های متداول مسئله‌ی فقر مانند بی‌نوایی، بی‌چیزی، بی‌کسی، بی‌کاری و… مورد استفاده قرار می‌گیرد. یکی از وجوه مشترک بین تمام برداشت های موجود در باره فقر، تصور نبود یا کمبود است، که در حقیقت نسبی بودن این مفهوم را نشان می‌دهد. امروزه جامعه بشری با برداشتهای فراوان و واژه های بی شماری برای توصیف این وجه از زندگی آدمیان روبرو است. بدیهی است در مقابل برداشت های گوناگون راه حل های فراوانی نیز برای مقابله با این معضل از سوی مکاتب، مدارس اندیشه ای، نهادها، دولت ها و کارشناسان ارائه می‌شود.
برای نویسنده، این کشف که فقر یک بدعت جدید تمدن مدرن است، یک انقلاب واقعی و سرچشمه بسیاری از یافته های بعدی نظیر این نکته بوده است که: “برچه اساسی لازم است برخی کمبودها، که از سوی اقتصاددانان به عنوان معیار برای تعریف فقر ارائه می‌شود بر روی افراد یا جوامعی اعمال شود که فقر برای آنها هیچ ارتباطی با این کمبود ها ندارد؟” این تفکر، مسئله کاهش فقر را تا اندازه برآورده ساختن چند فقره نیاز مادی فروکاسته و در واقع سوق دادن یک مسئله مهم بر روی جنبه های فرعی تر مسئله ای اساسی و پیچیده است.
نویسنده به کوشش‌هایی که برای تعریف فقر شده اشاره می‌کند.” برخی فقر را شرایط تحمیلی یا اختیاری، دائمی یا زود گذر و برخی نیز آن را ناشی از ضعف وابستگی یا ضعف روانی می‌دانند”. “برخی معتقدند که فقر به دلیل محرومیت از دستیابی به وسائل به وجود می‌آید، که برحسب زمان، جوامع و ملاحظات اجتماعی نظیر پول، قدرت، نفوذ، علم یا مهارت، شرافت نسبی، قدرت جسمانی،گنجایش ذهنی، آزادی و حیثیت فردی تغییر می‌کند”. “فقیر کسی است که کمبودها و محرومیت های عینی و قابل محاسبه، مانع از آن می‌شود که به اموال و خدمات مورد نیاز معیشتی دست یابد”. و یا ” افراد و خانوار هایی را می‌توان فقیر انگاشت که منابع آنها بقدری ناچیز است که خود را خارج از روش زندگی، عادات و فعالیت های بهنجار جامعه می‌یابند.”

اشتباه گرفتن فقر با بی‌نوایی
ما نیازمند تعریف و طبقه بندی پدیده ای هستیم که به‌سختی بتوان پیرامون آن به اجماعی دست یافت. پرسش اساسی این است که با کدام صفت می‌توان فقر را توصیف کرد. هنگامی که گروهی از افراد را با یک واژه توصیف می‌کنیم در واقع بگونه ای عمل کرده ایم تا از شر آن رها شویم. “از این پس نمی‌توانیم فرد را تشخیص دهیم، اسم یا واژه بکار گرفته شده ما را از برخورد با او به مثابه موجودی انسانی که در ارتباط با دیگر موجودات انسانی است، باز می‌دارد. خواه برای رازآلود ساختن مفهوم، خواه برای آشکار ساختن آن. گرایش به یکسان سازی فقیر ها دارای دو نتیجه مستقیم است، نخست تحت تاثیر غیر فقیرها و درکی است که مقامات اداری و سیاسی از آن دارند و دوم اینکه تنوع شرایط فقر را به نفع تصویری بیش از پیش ساده انگارانه کوچک سازند.”
در سده نوزدهم واژه جدید انگلیسی pauperism) مسکنت و بی‌نوایی ( به واژگان فقر افزوده شد و به دنبال آن واژه‌ی دیگر انگلیسی pauperization موجب غنای علوم اجتماعی شد. این واژه برای تشریح کاهش مطلق قدرت خرید و فقیر شدن یک طبقه اجتماعی نسبت به مجموعه جامعه به کار گرفته شد. این تمایز احتمالا منشاء تفاوت رایج دیگری شد : “فقر مطلق” که عموما در رابطه با حداقل لازم برای تامین توانایی جسمی یک فرد اندازه گیری می‌شود، و “فقر نسبی” که در رابطه با منابع و امکانات متوسط در اختیار آحاد جامعه به شمار می‌آید.
نویسنده از هابزباوم نقل می‌کند که کوشیده تا سه گونه “فقر اجتماعی”، “فقرپایدار” و “فقر اخلاقی” را از یکدیگر تمیز دهد. از نظر هابزباوم “فقر اجتماعی” نه تنها موجب ایجاد نا برابری اقتصادی بلکه حتی نابرابری اجتماعی را نیز سبب می‌شود، بنابراین در برگیرنده یک قشر اجتماعی غیر قابل تعریف می‌شود. “فقر پایدار” شامل آن گروهی می‌شود که به تنهایی نمی‌توانند خود را در سطحی که به مثابه حداقل تلقی شده، نگه دارند.” فقر اخلاقی” به جایگاهی که فقر در نظام ارزشی جامعه دارد، به زیر گروه ها یا نهادهای آن جامعه برمی‌گردد و تعیین می‌کند که آیا فقر به لحاظ اخلاقی قابل پذیرش است یا خیر؟ نویسنده در ادامه این گونه شناسی از فقر به تعاریف دیگری نظیر “فقرساختاری” و “فقر موقعیتی” می‌پردازد و آنها را نیازی سود جویانه در طبقه بندی کردن این مسئله تلقی می‌کند و می‌پرسد، آیا فقر چیزی غیر از یک ساخته ناب ذهنی است؟ آیا در عصری که شمار بی سابقه ای از فقرا یک واقعیت قطعی تلقی می‌شوند، این سئوال صحیح است؟ نویسنده برای پاسخ، به ابعاد چهارگانه شالوده اجتماعی فقر می‌پردازد:
الف) وقایع و مادیاتی که در هر بازنمایی از واقعیت وارد می‌شوند;
ب) درکی که فقیر از خود و شرایطش دارد;
پ) نگاه دیگران به فقیر و شرایط او;
ت) شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در زمان و مکان مفروض
مادیاتی که بازنمایی فقر بر آنها مبتنی است به انواع محدودیت های کلاسیک مانند گرسنگی، بی کاری، بیسوادی و فقدان دسترسی به مراقبت های بهداشتی بر می‌گردد. نبود امکانات لازم برای ادامه زندگی، که می‌توان به آنها عوامل دیگری نظیر تبعیض، نابرابری، گونه های مختلف خفقان سیاسی، نبود حقوق یا آنچه آمارتیاسن آن را داشتن صلاحیت قانونی habilitation می‌نامد، افزود. دومین مجموعه مادیات در بر گیرنده عوامل وجودی، نظیر تعلق داشتن به اقشار پست، نا توانی در رسیدن به اهداف، کم اقبالی یا نداشتن اعتماد به نفس، چنانکه نه مورد احترام اند و نه دیگران آنها را دوست دارند،را شامل می‌شود. دسته سوم شرایط غیر مادی تری را مانند کمبود معنویت و بخشندگی، از خدا دور شدن و… را در بر می‌گیرد. نویسنده در این بازنمایی اجتماعی می‌پندارد که این مادیات به خودی خود ارزشی ندارند و به علائم نوعی فقر تبدیل نمی‌شوند، مگر اینکه فرد آنها را چنین درک کند. این مسئله مبین آن است که نبود ابزار مادی به لحاظ تاریخی، جز در حالت های تهیدستی و بی‌نوایی، منفی انگاشته نمی‌شده است، در حالی که برای فقیر های خود خواسته، این کمبود، شرطی برای رهایی و شانسی برای دستیابی به درجات عالی غنا بوده است. در تمامی جوامع بشری این نوع طبقه بندی های فقر وغنی از نگاهی که مجموعه اعضای جامعه نسبت به برخی دیگر از اعضاء جامعه دارند شکل می‌گیرد و همچنین برمبنای این نگاه ویژگی های متمایزکننده میان گروه مورد نظر و سایر مردم تبیین می‌شود.
نویسنده در پایان نتیجه می‌گیرد که تشبیه فقر به مادیات فیزیکی و به‌صورت یک جانبه از سوی عوامل متخصص خطر های بسیاری را به همراه دارد; قبل از هرچیز، به این دلیل که چنین تشبیهی ابعاد انسانی را به منظور بنا ساختن چنین بازنمایی اجتماعی، کم ارزیابی می‌کند. تاثر بارتر این است که، این متخصصان همچون گذشته، افراد شناخته شده در اطراف فقیر نیستند که موجودیت او را در عرصه گروه تامین کنند. بلکه این افراد با نام خردورزی علمی دست به عمل می‌زنند و مدعی هستند که نگاه آنها به این عمل مبتنی بر عینیت، بی طرفانه، بدون منفعت طلبی و آزاد از هر گونه داوری اخلاقی است. به این ترتیب فقیر به یک موجود خیالی و بهانه ای در خدمت اقتصاد در خواهد آمد و به یک نیازمند مدرن، تهیدستی که نمی‌تواند نیاز های واقعیش را تامین کند، تبدیل می‌شود. و سپس وارد مسابقه پایان ناپذیری میان نیاز های ساختگی و منابعی که او هرگز نخواهد توانست به آنها دست یابد، می‌شود. اما هنگامی که او در این توهم شریک می‌شود که جامعه آنچه را که به عنوان” کمبود” تلقی می‌کند برای او تدارک خواهد کرد، دیگر یک موجود بی خطر نیست. این فرد یا گروه، از یک سو، فردی کاملا وابسته به دیگران شده که احساس می‌کند، آنها می‌توانند نیاز های او را تامین کنند، و از سوی دیگر، با راندن او به سوی درونی ساختن تمامی انتظارات ایجاد شده توسط اقتصاد مدرن، او به عامل ویرانگر اقتصادمبتنی بر اخلاق معیشتی تبدیل و بر زوال اقتصاد مدرن صحه می‌گذارد.
آیا فقیر در زبان نوین جهانی شده، بهانه و عذری برای قدرت های مسلط نیست که موقعیت کنترلی نهادها و سازمان های مداخله گر و مهندسی اجتماعی را توجیه و تقویت می‌کنند؟ نظام جهانی اقتصاد کنونی افتخارش در ظرفیتی است که همگان آن را تبدیل کمبود به فراوانی می‌شناسند. این سیستم، وفور غیر قابل بحثی را به کسانی که بتوانند بهای آن را بپردازند عرضه می‌کند، ولی بیدرنگ این فراوانی به کمبود نوینی بدل می‌شود که موجب وخیم تر شدن زندگی فقیر ها می‌شود و آنها را دچار نوعی بی‌نوایی می‌کند که تاکنون ناشناخته بوده است. البته تولید این کمبود ها بر اساس تمایل حساب شده قدرتمندان برای آسیب رساندن به فقیرها نیست، بلکه ناشی از ماهیت خود سیستم است که هیچکس نمی‌تواند آن را مهار کند.

دنیای بی‌نوایی
تمامی گونه های فقر که مورد بررسی قرار گرفت، بیانگر وجود وجه مشترکی است که به روشنی آن را از بی‌نوایی متمایز می‌سازد. فقیر در رویارویی با بدبختی، بخشی از آزادی انتخاب خود را حفظ می‌کند، در حالی که بینوایان در این شرایط دچار ناتوانی می‌شوند. شرایط فقیر ها سرشار از شکوه رنج های انسانی است که در معبد درون خویش آن را تعالی می‌بخشند. اما بی‌نوایی از لحظه ای پدیدار می‌شود که معبد درون از بیرون خدشه دار می‌شود، یعنی از زمانی که فرد در برابر بدبختی ها خود را نا توان از تغییر شرایط بیرونی بداند.” فاصله‌ی فقیر از بینوا، فاصله‌ای کیفی و ماهیتی است. با عام تلقی کردن واژه فقر، بی‌نوایی به مفهوم درجه پایین تری از این بحران عمومی است که موقعیت طبیعی بسیاری از طبقات جوامع ماست. منظور ما از بینوا، نیازمندی است که درخواست کمک خیرخواهانه دارد و دیگر نمی‌تواند کمبودها را تحمل کند، یعنی اگر کسی به یاری او نشتابد زیر بار آن له خواهد شد.”
فقر یک نوع است و بی‌نوایی یک گونه. فقر بازنمای موقعیتی است که در آن بخشی از نیاز ها برآورده نشده اند، اما بی‌نوایی یعنی استمرار نیاز ها در طول زمان که موجب ایجاد رنج، بیماری و گاه مرگ می‌شود. بی‌نوایی، حالتی از فقر است که در صورت نبود مداخله کمک های عمومی، می‌تواند به از پا درآمدن خانواده ها بیانجامد. بنابر این بی‌نوایی از یک سو بیانگر ماهیت شدید و غیر قابل تحمل ناملایماتی است که می‌تواند از بیرون،یک فرد را تهدید کند. بی‌نوایی نتیجه کشاکش بی رحمانه عوامل بیرونی است که جسم و جان و شخصیت او را تباه و نابود می‌سازند.

راه حل چیست؟
نویسنده در پایان به پرسش نخستین خود باز می‌گردد که آیا می‌توان زندگی فقیران را که پایه های آن بدین گونه توسط اقتصاد نوین سست شده، دوباره بر پایه های انسانی بازسازی کرد؟ او یادآوری می‌کند که پاسخ ها تاکنون تحت تاثیر اسطوره رشد اقتصادی بوده است و مادامی که ماهیت این رشد، بازکاوی نشود، مسئله فقر حل نخواهد شد. اینک ناگریز هستیم که مسئله فقر به مثابه ساده زیستی همراه با قناعت، خشنودی، عشق و محبت را به عرصه کاوش پارادایم ها و رویکرد های نو در عرصه های فردی و جمعی وارد کنیم. به صورت جمعی به منظور باز تولید موازنه های بزرگ اجتماعی و بصورت فردی به منظور بهینه سازی مسائل هستی شناسی نظیر مفهوم زندگی، عشق، دوستی و رنج.
راه حل او، بررسی سازوکارهایی است که نشان دهنده اثر رفتار ما در ایجاد کمبود در اقشار کم بضاعت است، تا پس از آن بکوشیم از باری که روش زیست، گفتار و نگاه ما بردوش سایر همنوعان می‌گذارد، بکاهیم. به مشارکت گذاشتن تجربه ها و دانش ها به مثابه کمترین کار برای آن دیگرانی است که دستخوش خطرند، و این بسیار پر ارزش تر آز آن است که دن کیشوت وار با ابزاری دست نایافتنی که بیشتر به کار ارضای خود می‌آیند تا فقیران، به فعالیت پرداخت. درک این نکته که حتی از نظر اجتماعی دست به عمل زدن برای ایجاد جهانی عاری از بی‌نوایی لزوما از طریق انجام کمک های مستقیم به افراد نیست، بلکه نیازمند مبارزه ای روشن بینانه و دستجمعی برای توانمند سازی جوامع انسانی است، آغازی شکوهمند می‌باشد.

نکات پایانی
در پایان معرفی این اثر ارزنده باید یادآوری کنم که براساس استنباط اینجانب، نویسنده مخالف با جریان رشد و توسعه اقتصادی کنونی در جهان نیست. بلکه بر اساس نگاه دگراندیشانه و نوآورانه‌ای به موضوع فقر، نیاز به بازاندیشی در راهبردها و تاکید بر هم کنشی اجتماعی و بازکاوی رویکردهای کنونی مقابله با پدیده فقر را به جهانیان یادآوری می‌کند. از این رو باید گفت کسانی بهتر از این کتاب بهره مند می‌شوند که با موضوع فقر و پیرامون راه حل های که امروزه به‌صورت فراگیر ارائه می‌شود، آشنا، باشند. این اثر یک کار پژوهشی یا تالیفی کلاسیک که با مقدمه‌چینی چند فصل آغاز و در پایان به نتیجه گیری بپردازد نیست، بلکه نگارش به‌گونه‌ای است که در هر فصل کتاب دعوتی است از خواننده برای تامل در این معنی که روزگاری “فقر و بسندگی در مصرف”، فخر آدمیان و بسیار متفاوت از آن چیزی بوده است که امروزه در سایه‌ی دنیای مدرن و روش های ناصحیح مقابله با آن به “مسکنت و بی‌نوایی” تبدیل شده است.
به‌نظر، نویسنده باور دارد، که بسیاری از آدمیان تلاشگر زندگی ساده ولی توام با ارتباطات غنی انسانی و داشتن محیطی سرشار از عشق و اعتماد را بر زندگی مبتنی بر پول و مادیات ترجیح می‌دهند. او برای جلوگیری از سقوط به ورطه بی‌نوایی و ارتقاء زندگی مادی این انسان های پرتوان اما کم بضاعت به جای “کمک و اعانه” می‌گوید، “توانمندسازی و افزایش قابلیت‌ها”. بر اساس برداشت ضمنی از متن سنگین کتاب که مرهون تلاش، نثر شیوا و با کیفیت مترجم محترم نیز می‌باشد : “توانمندسازی و افرایش قابلیت ها” می‌بایست برپایه‌ی گزینه‌های آموزشی و مهارت آموزی، آموزش بهداشت و مراقبت های شخصی، سالم‌سازی و زیباسازی محیط زیست، ایجاد اعتماد به نفس، بی نیازی و خویشتن‌داری و در آخر این‌که، برای فرار از بی‌نوایی باید دوباره به بناسازی معبد درون یعنی، بازسازی مجدد روابط انسانی براساس عشق، خداجویی، بسندگی و همزیستی مسالمت آمیز گروه های اجتماعی پرداخت. خلاصه اینکه پیام نویسنده این است که شیوه های رایج مبارزه با بی‌نوایی ممکن است که افراد را به‌طور موقت از “برخورداری و رفاه نسبی” بهره مند سازد، اما ما نیازمند راه حل‌هایی هستیم که افراد یا جوامع را “مستغنی پایدار” سازند.

*حسن طائی عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبائی است.

مقاله مشترک سایت تحلیلی البرز و صفحه اقتصاد سیاسی تارنمای انسان شناسی و فرهنگ
فرهنگ فقر، نیازمند نگاه انسانی
هر کجا اثری از انسان و نقشی از کنشی انسانی در میان بوده است، شناخت انسان نیز دیر یا زود پدید آمده و تلاش کرده است سهم خود را در پاسخ‌دهی به چنان پرسش‌هایی ایفا کند. به همین دلیل نیز، مشکل می‌توان تقسیم‌بندی رایج قرن نوزدهمی‌در علوم اجتماعی مبنی بر تفکیک جوامع «ابتدایی» و «پیشرفته» را پذیرفت. در واقع نظریه دورکیم مبنی بر گذار جوامع انسانی، همچون موجودیت‌های طبیعی، از «سادگی» به «پیچیدگی» و از حالت «مکانیک» به حالت «ارگانیک» مدت‌هاست که سلطه خود را بر علوم اجتماعی از دست داده و جای خود را به نظریه‌هایی مبتنی بر «پیچیدگی»، «پویایی» و «ابهام» داده است. از این‌رو، تغییرات زیست بومی‌ انسان‌ها، به ویژه گسترش فضاهای انسان شناخت و وداع آن‌ها با «طبیعت» برای ورود به «فرهنگ» بیش از آن‌که ماهیت و ذات علمی‌چون انسان‌شناسی را تغییر دهند، بر روش‌شناسی آن و بر تبیین‌های پژوهش‌شناختی آن تاثیرگذار بوده‌اند. نگاهی به گذشته علوم اجتماعی، ما را به قلب این علوم در فاصله دو جنگ جهانی یعنی به دانشگاه شیکاگو و مکتب مطالعات شهری آن، با چهره‌های درخشانی چون پارک، تامس، زنانیسکی و… می‌برد; به دورانی که گونه‌ای خاص از جامعه‌شناسی شهری شکل می‌گرفت و هدف خود را شناخت مسایلی همچون جماعت‌های شهری، اقلیت‌های قومی، پدیده مهاجرت، آسیب‌شناسی اجتماعی در شهرها… و روش‌های خود را، روش‌های کیفی و اتنوگرافیک همچون مشاهده، مصاحبه و مطالعات میدانی، یا نیز کار با اسناد زندگی روزمره، خاطرات و تاریخ شفاهی و زندگی‌نامه افراد جامعه، موضوع تحقیق قرار می‌داد.
اما شیکاگو پایه استواری بود که آینده خود را نه در جامعه‌شناسی امریکا بلکه در انسان‌شناسی فرهنگ این کشور متبلور کند. در حقیقت، رشد چشم‌گیر سرمایه‌داری امریکا در دوران پس از جنگ جهانی دوم و پدید آمدن یک طبقه متوسط جدید و گسترده، کارفرمایان جدیدی را برای جامعه‌شناسی وارد میدان کرد: سرمایه‌گذاران و مدیران صنعتی که در پی بالا بردن بهره‌وری کارگران از خلال شناخت بهتر آن‌ها و زندگی آن‌ها بودند. به همین دلیل نیز جامعه شناسی آمریکایی به سرعت محلات فقیر نشین و اقلیت‌های قومی‌ و خرده فرهنگ‌های شهری را رها کرده، به سوی مطالعات در حوزه‌های کار و صنعتی شدن حرکت کرد و در این راه به سلطه کاملی از روش‌هایی کمی‌و پوزیتیویستی را بر علوم اجتماعی این کشور و از این راه بر علوم اجتماعی در سراسر جهان تحمیل کرد. در این حال، انسان‌شناسی فرهنگی بود که با گزینش همان روش‌های شیکاگو و بهره برداری از تجربیات خود در نخستین پژوهش‌هایش در میان بومیان آمریکا و همچنین با اتکا بر مطالعات گسترده مردم‌شناختی در دو سنت بریتانیایی و فرانسوی، تداوم سنت شیکاگو را تضمین کرد. بدین‌ترتیب انسان‌شناسی شهری با شتابی شگفت‌انگیز در ایالات متحده رشد کرد. رشدی که تا به امروز همچنان ادامه دارد و این شاخه را بدل به یکی از پربارترین شاخه‌های انسان‌شناسی فرهنگی کرده است.
در ابتدای دهه ۱۹۶۰ اسکار لوییس، انسان شناس امریکایی با انتشار کتاب «کودکان سانچز» شهرتی جهانی یافت و یکی از مجادله‌برانگیزترین مفاهیم در تاریخ علوم اجتماعی و به ویژه تاریخ انسان‌شناسی را مطرح کرد: فرهنگ فقر. لوییس یکی از نخستین انسان‌شناسانی بود که کار بر پدیده حاشیه‌نشینی را در شهر آغاز کرد و برای نخستین بار تلاش کرد پدیده فقر را از خلال رویکردی فرهنگی تبیین کرده و نوع خاصی از «خرده فرهنگ» را که به باور او جنبه‌ای جهان شمول داشت مطرح نماید. نباید از یاد برد که تمایل به مطالعه بر پدیده فقر شهری تقریبائ همزمان با شکل گرفتن شهرهای صنعتی و نابسامانی‌های حاصل از ورود گسترده مهاجران روستایی به آن‌ها در قرن نوزده و از خلال کتاب مهم و تاثیرگذاری چون «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» اثر فردریش انگلس که در اواخر همین قرن منتشر شد و در حقیقت تشریحی از محلات فقیرنشین لندن و چند شهر دیگر بریتانیا بود، آغاز شده بود. با این وصف فقر شهری و حاشیه‌نشینی چه در کشورهای توسعه یافته و چه بعدها در کشورهای درحال توسعه که عمومائ با پدیده مهاجرت روستا-شهری همراه بود، بدل به موضوعات دارای الویت برای انسان‌شناسی شهری در همه کشورها شدند.
اما رشته انسان‌شناسی شهری در ایران کاملائ نو و تقریبائ بدون هیچ‌گونه پیشینه علمی‌ به‌شمار می‌آید. البته در کشور ما نیز همچون دیگر کشورها، مطالعه بر جوامع و مشکلات شهری تا اندازه‌ای در جامعه‌شناسی و به خصوص در شهرشناسی و مطالعات مدیریت شهری سابقه داشته است. مهم‌ترین محور این مطالعات نیز همین پدیده «حاشیه‌نشینی» یا زاغه‌نشینی‌های شهری بود که با رشد شتابزده شهرها از نیمه دهه ۱۳۳۰ تا هنگام انقلاب اسلامی‌در اواخر دهه ۱۳۵۰ و حتی پس از آن ادامه یافت. با این حال در طول سه دهه کمتر می‌توان مطالعه یا پژوهشی را نشان داد که در پی شناخت آدم‌ها، فرهنگ‌ها و زندگی‌های انسان‌ها بوده باشد و متاسفانه شاید امروز ناچار به اعتراف تلخی باشیم: این‌که شاید نگاه ما به این مردمان، به زندگی و به فرهنگ آن‌ها، نگاهی مشابه نگاه اروپاییانی بود که در کشورهای بیگانه با خود از «مردمانی ابتدایی»، از «دین ابتدایی»، «هنر ابتدایی» و غیره سخن می‌گفتند و حتی در توصیف «تحسین‌برانگیز» آنها نیز نشان از نوعی «غریب‌گرایی» تحقیرآمیز مشاهده می‌شد.
اما شاید جایی که انسان‌شناسی شهری می‌تواند پیشینه گسترده‌تری را در رویکردی متفاوت با چنین جماعت‌هایی و با پدیده فقر شهری در ایران، بیابد، در حوزه ادبی و در آثار نویسندگانی همچون غلامحسین ساعدی، جلال آل‌احمد، صمد بهرنگی، علی محمد افغانی و… است. در آثار این نویسندگان که عمدتا در اواخر دهه ۱۳۴۰ و دهه ۱۳۵۰، تا اندازه‌ای پیام آوران انقلاب در راه و شرکت اقشار فقیر شهری در آن نیز بودند، شاید بتوان گاه نمونه‌هایی مشابه «کودکان شانچز» را یافت. با مطالعه‌ای جدید و از این دیدگاه بر این آثار شاید بتوان نکات زیادی را روشن کرده و غنای تازه‌ای به نقد ادبی و به ارائه الگوهایی برای انسان‌شناسی ادبیات در کشور ما بدهد. کشوری که به دلیل تنوع طبیعی، قومی، زبانی، خرده فرهنگی، شیوه‌های زیستی و …امروز به یکی از جذاب ترین حوزه‌های مطالعات انسان شناختی تبدیل شده است.
منبع: روزنامه سرمایه ۳ بهمن ۱۳۸۴

بیشتر بخوانیددرباره فرهنگ فقر، نیازمند نگاه انسانی
اقتصاد سیاسی فقر پایدار

حضور مستمر برخی معضلات نشانه‌ای از وجود موانع ساختاری برای رفع آن و نیز عدم تمایل جدی حاکمان برای حل آن‌هاست. چنین است که این پدیده‌ها در فرایندها و سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی به نهادهایی پایا بدل می‌شوند و در واقع چرخه‌ای بنا می‌کنند که گسستن آن نیازمند تغییر بنیادین در ساختارها و روش‌های قدرت اجرایی و مهم‌تر از آن در باورها است. فقر و نابرابری از جمله‌ی این معضلات است. فقرزدایی از جمله خواسته‌ها و شعارهای اساسی انقلاب و یکی از شعارهای موکد طی سه دهه‌ی گذشته بوده است. تمامی دولت‌های پس از انقلاب نیز (حداقل در شعارها و گاه در برنامه‌های نوشته‌شده) مواجهه با فقر را جزو اساسی‌ترین کارهای خود برشمرده‌اند: از توزیع کوپنی کالاها در دولت میرحسین موسوی تا طرح فقرزدایی دولت هاشمی و سند فقرزدایی دولت خاتمی و البته شعارهای دولت نهم در این زمینه و طرح سهام عدالت و هدفمند کردن یارانه‌ها. اما نتیجه چه بود؟ با یک شاخص نمی‌توان حکم قاطعی صادر کرد، اما ضریب جینی به عنوان مهم‌ترین شاخص توزیع درآمد نشان از کم اثر بودن این سیاست‌ها و شعارها و نهادینه‌شدن فقر در عمل بوده است؛ که البته نشانه های جدی آن‌را در دیگر حوزه‌های اجتماعی، از جمله اعتیاد، فحشا، فساد و جز آن به‌خوبی می‌توان مشاهده کرد. با این توضیح که ضریب جینی از صفر (برابری مطلق) تا یک (نابرابری مطلق) می‌تواند نوسان کند و هرقدر ضریب جینی عدد بزرگ‌تری باشد نشان‌گر نابرابری بیشتر در توزیع درآمد است در جدول زیر ضرایب جینی، براساس اعلام بانک مرکزی، طی سال‌های ۱۳۵۶ الی ۱۳۸۵ نشان داده شده است:

ضریب جینی
۱۳۵۶۸۴/۴۵
۱۳۵۷۶۰/۴۳
۱۳۵۸۱۸/۴۶
۱۳۵۹۸۴/۳۹
۱۳۶۰۰۳/۴۳
۱۳۶۱۱/۴۴
۱۳۶۲۴/۴۵
۱۳۶۳۴۳/۴۰
۱۳۶۴۱۰/۳۹
۱۳۶۵۴۴/۳۹
۱۳۶۶۳۸/۴۰
۱۳۶۷۴۳/۴۰
۱۳۶۸۹۲/۴۰
۱۳۶۹۶۹/۳۹
۱۳۷۰۹۶/۳۹
۱۳۷۱۷۰/۳۸
۱۳۷۲۷۶/۳۹
۱۳۷۳۹۳/۳۹
۱۳۷۴۷۴/۴۰
۱۳۷۵۱/۳۹
۱۳۷۶۲۹/۴۰
۱۳۷۷۶۵/۳۹
۱۳۷۸۰۹/۴۰
۱۳۷۹۹۱/۳۹
۱۳۸۰۸۵/۳۹
۱۳۸۱۹۱/۴۱
۱۳۸۲۵۶/۴۱
۱۳۸۳۹۶/۳۹
۱۳۸۴۲۳/۴۰
۱۳۸۵۰۴/۴۰

چنان‌که مشاهده می‌شود ضریب جینی توزیع درآمد طی این سال‌ها در دامنه‌ای هفت درصدی نوسان داشته است و با توجه به میانگین آن فقط نزدیک به ۴ درصد کاهش داشته و در پیرامون ۴۰ تا ۴۱ درصد ثابت مانده و به نظر می‌رسد در واقع به نوعی نشانه‌ی حیات پایدار نابرابری‌های اقتصادی بوده است. جالب آن‌که در دولت‌هایی که بیش‌تر شعار عدالت‌خواهی سر داده‌اند این ضریب گاه افزایش می‌یافت (به ارقام مربوط به دهه‌ی ۶۰ و سالهای ۸۴ و ۸۵ توجه شود). چرا در این مدت اتفاق مهمی نیفتاده است؟ چه‌گونه است که به‌رغم این همه تاکید در برنامه‌ها بر کاهش فقر و نابرابری، در عرصه‌ی عمل اقدامی جدی صورت نگرفته است، و اتفاق چشم‌گیری نیفتاده است؟ پاسخ به این سوال را دو حوزه باید دنبال کرد، نخست، در حوزه‌ی نظری و دوم در حوزه‌ی اجرایی. در حوزه‌ی نظری نگاه‌های بازار محور و رویکردهای نولیبرالی که از دهه‌ی دوم انقلاب به شکل جدی‌تر مطرح و تاثیر گذار شد. در این رویکرد، با باور تک‌بعدی و تقلیل‌گرایانه به کنش‌های اقتصادی ـ اجتماعی جامع و رویکردهای طبقاتی، به این که پیگیری نفع شخصی در چارچوب بازار بهترین توزیع درآمد را در پی خواهد داشت، و عدم توجه به چند عاملی بودن پدیده های اجتماعی، نگاهی ساده‌انگارانه حاکم شد که می‌اندیشید با واگذاری همه چیز به بازار نابرابری نیز خود‌به‌خود حل خواهد شد. این باور تا بدانجا رسیده که رییس سازمان خصوصی سازی، در سال گذشته سخن از ضرورت خصوصی‌سازی جدی در آموزش و پرورش گفت. در عرصه‌ی اجرایی نیز به تبع حوزه‌ی نظری، ضمن آن‌که کم‌تر برنامه‌ای در قالب عملیاتی تدوین شد، آنچه نیز به تدوین رسید در عرصه‌ی عمل به فراموشی سپرده شد. ساز و کار غیرشفاف توزیع قدرت و منافع و عدم پاسخ‌گویی در حوزه‌ی عمومی نیز به این مقوله دامن زده است. فرار از نگاه‌ نقادانه‌ی حوزه‌ی عمومی چنان است که تنها ساختار اجرایی منسجمی که برای کاهش فقر و نابرابری ایجاد شده (وزارت رفاه و تامین اجتماعی) حتی از محاسبه و اعلام خط فقر نیز سر باز می‌زند، بگذریم از وظایف اصلی برشمرده در قانون. در کنار این بی توجهی اجرایی، تدوین و اجرای برنامه‌های اقتصادی متفاوت بدون توجه به حوزه‌ی سیاست‌های اجتماعی به تداوم مسئله‌ی فقر و ماندگاری آن منجر شده است. در اصول مختلف قانون اساسی از جمله اصول ۳۰، ۲۹، ۳۱،… رفع فقر و ایجاد شرایط مناسب اقتصادی و برخورداری برای کلیه‌ی آحاد جامعه و به‌خصوص افراد به حاشیه رانده شده و کم‌تر بهره‌مند از امکانات اقتصادی و اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. با این حال، در عمل، فقر پایدار بخشی از سازوکار اقتصادی- اجتماعی حاکم شده است و به نظر می‌رسد در حوزه‌ی سیاست‌گذاری‌های کلان، به رغم تمامی شعارها، کم‌تر تمایلی به حل آن وجود دارد و یا این‌که دست‌کم کم‌تر اراده و دغدغه‌ای برای بهبود آن به چشم می‌خورد.
چنانچه قرار باشد به این پدیده به نحوی جدی توجه و برخورد شود، لازم است بازبینی عمیق در سازوکارهای اقتصادی کلان با جهت‌گیری و اولویت حل این مساله صورت پذیرد. در شرایط کنونی، این تغییر سازوکار مستلزم تغییر در رویکردهای نظری بازار محور و در کنار آن فضای شفاف اطلاع رسانی و الزام به پاسخ‌گویی دولتمردان در برابر مطالبات شهروندان است.

مقاله مشترک سایت تحلیلی البرز و صفحه انسان شناسی سیاسی تارنمای انسان شناسی و فرهنگ

بیشتر بخوانیددرباره اقتصاد سیاسی فقر پایدار
خانواده در زاغه نشینان یوسف آباد
کار ارائه شده به کلاس انسان شناسی شهری، نیم ترم اول سال تحصیلی ۱۳۸۷-۸۸، دوره کارشناسی انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران E-mail : ja- joon@yahoo.com چکیده : شهرنشینی بیش از ۵ هزار سال قدمت دارد. اما در روند شهرنشینی حاشیه هایی در اطراف این شهرها به وجود آمد که عنوان زاغه به آنان اطلاق شد. این حاشیه نشینی همواره مورد توجه مسئولان شهری بوده است. اما نه از نظر رسیدگی به کیفیت آن ها بلکه حذف آن ها. زاغه نشینان یا همان حاشیه نشینان از گروه های خاص مردم بوده و همواره سبک زندگی خاصی را دارند. محل مورد نظر تحقیق نیز از گروهی افراد تشکیل شده که همگی زنان مطلقه یا بیوه و تنها هستند و در این تحقیق به نوع زندگی آنها اشاره شده است.

شناسایی جغرافیا، اقتصاد و برنامه ریزی و موارد دیگر در این حاشیه ها از نکاتی است که همواره مورد توجه انسان شناسان بوده است. اما علیرغم این بررسی همواره آینده ای مبهم از این گونه زندگی زندگی ها در پیش چشم هست. امروزه حاشینه نشینی یک پدیده معمول در جوامع شده که مسئله شهر را به عنوان یکی از مسائل مهم جامعه شناسی و انسان شناسی مطرح می کند.

 

آخرین به روز رسانی : ۸ شهریور ۱۳۸۹

o صفحات مرتبط در انسان شناسی و فرهنگ؛

۱- آینده ی درخشان بشریت کجاست؟

۲- گفتمان فقر و خشونت: نولیبرالیسم از نگاه بوردیو

۳- کشورهای در حال توسعه و بحران جهانی: بحران منتظر ما نخواهد ماند

۴- جهانی کردن تولید و تجارت و بحران بی کاری

۵- چرا خودسوزی؟

۶- چشم اندازهای پیش رو برای طبقه ی متوسط در ایران کنونی

۷- اقتصاد سیاسی فقر پایدار

۸- بحران جهانی غذا: علل و راه حل ها

۹- از کابل تا پاریس

۱۰- بازتاب به مقاله ی عکس برداری

۱۱- لزوم بازنگری در معیارها و مفاهیم بافت فرسوده

۱۲- امروز دیگر هیچ کس در امان نیست!

۱۳- واژه نامه ی بوردیو: فقر موقعیت

۱۴- تبیین افول سرمایه ی اجتماعی در ایران(۱)

۱۵- جهان به کجا می رود؟

۱۶- چهار بحران نظام معاصر سرمایه داری جهان

۱۷- نگاهی جامعه شناختی به مسئله ی جمعیت

۱۸- فرهنگ فقر؛ نیازمند نگاه انسانی

۱۹- سقوط از فراز برج: پوزخند خدایان، گنگی آدم ها

۲۰- چه کسی باید ببخشد؟ چه کسی نباید فراموش کند؟

۲۱- بیچاره کینز، بدبخت استیگلیتز!

۲۲- برای یک «طبقه» متوسط فرهنگی در ایران

:.:

o پیوند به بیرون؛

( به زبان فارسی) :

۱- فقر در ویکیپدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%82%D8%B1

۲- فقر و ثروت/دنیای اقتصاد
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=47021

::

(به زبان انگلیسی) :

۳- فقر در ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Poverty

Hunger and World Poverty -4 در سایت Poverty.com
http://www.poverty.com/

Poverty Facts and Stats -5 در global Issues
http://www.globalissues.org/article/26/poverty-facts-and-stats

۶- درباره ی فقر در سایت دیکشنری
http://dictionary.reference.com/browse/poverty

۷- سایت Make Poverty History
http://www.makepovertyhistory.org/

۸- سایت end Poverty
http://www.endpoverty.org/pages/page.asp?page_id=12742&gclid=CNaO95GX1KICFQ8FZgodeluFxA

۹- فقر در ایالات متحده/ویکیپدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Poverty_in_the_United_States

۱۰- کتاب هایی درباره ی فقر
http://www.google.com/search?q=poverty&hl=en&sa=N&prmd=nbi&source=univ&tbs=bks:1&tbo=u&ei=bLAxTJW6H4ay0gTF7tmdAw&oi=book_group&ct=title&cad=bottom-3results&resnum=12&ved=0CGUQsAMwCw

۱۱- تصاویری از فقر
http://www.google.com/images?q=poverty&hl=en&tbs=isch:1,isz:m&prmd=nbi&source=lnt&sa=X&ei=fbUxTPLWEceUsgaGn7X3Ag&ved=0CAcQpwU&start=20&ndsp=20