“مطالعات جهانی شدن”
بر اساس تحقیقات Liisa Malkki (1997) در میان مهاجرین و پناهندگان وی به شدت از مفهوم استعاری “ریشه” که حاکم برمطالعات انسان شناختی فرهنگ و فضا است و تحت عنوان گفتمان دوست داشتنی از آن یاد می شود، انتقاد می کند. او استدلال می کند که این ایده که فرهنگ یا جامعه ریشه در خاک دارد ، راه را برای ارائه تصویری از مهاجران و پناهجویان به عنوان عناصر« بی ریشه یا بی بته » که ساکنان طببعی یک سرزمین را تهدید میکنند ، باز می کند. مفهوم مهاجران و پناه جویان به اندازه خطر جنگ “vaterlandslose Gesellen( کلمه ای برای خطاب به کمونیستهای آلمان ) خطرناک منعکس می شود. نقد Malkki هر دو نشان دهنده ساختارشکنی در ارتباط با مفاهیم تضمینی در انسان شناسی، و همچنین پیامدهای نظری مربوط به مهاجرت و تبعید در سطح جهانی می باشد.
نوشتههای مرتبط
در انسان شناسی، “جهانی شدن” اشاره به افزایش پیوستگی و وابستگی متقابل مکان ها و مردم بر اساس انواع مختلف روابط و فرآیندهای بین محلی است. برای Hannerz “جهانی شدن به معنای افزایش ارتباط متقابل از راه دور، حداقل در سراسر مرزهای ملی، و ترجیحا بین قاره ای می باشد. افزایش محبوبیت این مفهوم به ارتقای وضوح تحلیلی آن کمکی نکرده است. در همین حال، این اصطلاح برای اشاره به بازار مالی و همچنین به گردشگری بین المللی، مصرف انبوه، مهاجرت گسترده، الگوهای ارتباطی و جنگ معاصر که فقط نمونه های چندی از آن هستند، اشاره می کند. در انسان شناسی، تمرکز اصلی بر روی شبکه های جهانی و نقش آنها به عنوان یک وسیله انتقال فرآیندهای فرهنگی، ایجاد ارتباط بین محلی و جهانی می باشد. در این زمینه، فرآیندهای “قلمروزدایی” به عنوان پیامد اجتناب ناپذیر شبه جهانی شدن در نظر گرفته می شود. (Kearney 1995, Massey 1996) غالبا، این اصطلاح اشاره به مفاهیم مبهم از دست رفتن روابط به یک محیط محلی، و همچنین به ارتباط متقابل و فزاینده از محلی به جهانی اشاره دارد ، از سوی دیگر ، خود به عنوان تشکیل دهنده ویژگی های عمده “جهانی شدن” دیده می شود. در یک سبک استعاری مبهم ؛ قلمرو زدایی به انحلال حاشیه ها، مرزها و میدان انسانشناسانه اشاره دارد. بر طبق نظر Gupta and Ferguson (1997: 4) فرهنگ ها ….. دیگر در مکان ها ثابت نیستند. باز هم ، تحقیقات تجربی یک تصویر بسیار متفاوت تر را فراهم می کند. در همین حال (نه حداقل با توجه به ظهور مجدد جهانی جنبش قومی-ملی گرا)، معنای «محلی» در بحث های انسانشناسانه دوباره کشف شده است. Hannerz (1996)، همانند بسیاری از افراد دیگر ، بر اهمیت تعاملات روزمره و روابط چهره به چهره برای تولید و بازتولید فرهنگ تأکید کرده است. در نتیجه در سطح محلی است که تاثیرات جهانی به دو شکل باورها و عملکردها فیلتر ، تغییر شکل و تلفیق می شوند. برای Hannerz، «سطح محلی عرصه ای است که در آن در شرایط ویژه انواع تاثیرات گرد هم آمده و یک ترکیب منحصر به فرد عمل می کنند.» (ibid1996: 27 )
وی در مدل خود از “جریان فرهنگی جهانی”، آپادورای (۱۹۹۱) تلاش کرده برای مرتب کردن فرآیندهای مختلف جهانی آنها را به پنج دسته تقسیم کند که وی آنها را تکنولوژی، مالی ، رسانه ، ایدئولوژی و گستره قومی نام گذاری کرده است. در این “گستره”، که به مراتب فراتر از مرزهای منطقه ای و ملی است ، وی انواع مختلفی از بازیگران، که، مانند گره ها ، توسط عمل فرهنگی خود در یک شبکه جریان جهانی در حال اجرا متمرکز شده اند، را شناسایی می کند. “گسترهای” آپادورای پیوسته هستند، لیکن مرزها و تقیسم بندی بین آنها وجود دارد. به عنوان مثال پناهندگان افغان از طریق فروش محصولات خود به توریست های اروپای شمالی به عنوان فروشندگان خرده پا در خیابان های Thessaloniki کار می کنند و گره ای را در گستره قومی و جهانی تشکیل می دهند. با تبادل اخبار و پیامهای شخصی ویدئویی با خانواده های خود در افغانستان و در کشورهای پراکنده، آنها از گستره رسانه های فراملی بهره می برند. اگرچه به نظر می رسد که بسیاری از آنها کاملا ارتباطی با جریان های سرمایه داری برزگ و گستره مالی جهانی ندارند. (Stroux 2006). در مدل آپادورای، سطح محلی فقط یک مکان که فرایندهای جهانی را منعکس می کند یا تاثیرات زیادی دارد، نیست. بالعکس : در واقع تنها با تعاملات چهره به چهره و عملکرد کنشگران است که تعاملات متقابل جهانی ایجاد شده است.
مطالعات در مورد مفهوم سازی برای کنشگران محلی و تخصیص فضا نشان می دهد که حمایت عملی حتی بیشتر به اهمیت پایدار فضا و مکان منجر می شود. در انسان شناسی شهری، دستورالعمل استانداردی برای بررسی نقشه های ذهنی و سایر بازنمودهای نمادین از محیط زیست فضایی تولید شده است، و ترسیم عملکرد روزمره در ارتباط با فضای شهری است. شاید به این دلیل چنین تحقیقاتی به طور سنتی بیشتر ارتباط نزدیکی با حوزه جغرافیا و یا برنامه ریزی شهری دارند ، به نظر می رسد در بحث نظری اخیر در مورد فرض ناپدید شدن مکان کاملا نادیده گرفته شده است.
اما عنوان مطالعات میدانی اخیر مانند Tomforde (2006) نشان می دهد، مفهوم سازی در مورد فضا ممکن است نقش مهمی در شکل گیری شبکه های دیاسپورا جهانی بازی می کند. در میان مهاجرHmong در تایلند و جاهای دیگر، یک مدل ذهنی فضایی تعریف شده از “کوه Hmong ” به عنوان یک نشانگر مرکزی هویت Hmong بکار می رود. مفهوم “مردم کوه ها” بودن بر روابط قوم Hmong ” با دیگر قومیت ها و همچنین نظم کیهانی و اجتماعی آنها حکومت می کند. در این مدل ذهنی، کوه هم یک نهاد جغرافیایی و یک مدل نمادین از هویت می باشد- کوه ها جایی هستند که Hmong هست.
ادامه دارد……