یادداشت پیش رو مروری است بر مقاله هیلده هینن، استاد دانشکده معماری دانشگاه لوون بلژیک (۱)، که مسئلۀ فقدان یک دستگاه نظری مورد توافق درباره رابطۀ میان فضا و جامعه را طرح میکند. هینن علت اصلی این مسئله را فاصلۀ میان رشتههای مختلفی میداند که با روششناسیها، نگرشها و اهداف گوناگون به مقولۀ فضا (space) میپردازند. برای مثال هدف معماری خلق فضا یا شکلدهی مجددش است؛ در صورتی که جغرافیا صرفا توصیف یا تحلیلی از فرایندها و اتفاقات درون فضا ارائه میکند. هینن برای آنکه بتواند مروری نظاممند برای این نگرشهای متفاوت داشته باشد، آنها را در سه مدل مفهومی کلی قرار داده است:
الف) فضا به مثابۀ گیرنده (receptor): در این مدل فضا به عنوان ظرفی کمابیش خنثی یا یک پس زمینه (background) برای اتفاقات و فعالیتهای اجتماعی محسوب میشود. در واقع فضا تعیین کننده نیست، و آن چه مورد توجه است فرایندها و مکانیزمهای اجتماعی (همچون حرکت سرمایه، روابط نیروی کار و …) و تأثیراتشان بر فضاست. در این مدل از روشهای پیچیدهای برای رمزگشایی از معنای اجتماعی پدیدههای فضایی استفاده میشود؛ اینکه :
نوشتههای مرتبط
۱) چگونه اشکال فضایی، مکانیزمهای اجتماعی را بیان میکنند؟
۲) معنای یک فضا چیست؟
۳) رفتارهای فضایی افراد چگونه قابل بازشناسی است؟
هینن حتی به این نکته اشاره میکند که در متون تولید شده در این نگرش، از افعالی چون reflect، embody و express بیشتر استفاده شده است. او توضیح میدهد که این مدل گرایش به نوعی رویکرد نشانه شناسانه دارد که در صدد رمزگشایی از معنای فضاست و این خود برخاسته از رویکردی ساختارگرایانه است. به گفتۀ هینن اخیراً رویکردهای پساساختارگرا بحث معنای متغیر فضا و خوانشهای چندگانه از آن را مطرح کردهاند.
نقدی که هینن بر این مدل وارد میکند این است که معماری گرچه دریافت کننده معانی موجود در قلمروی اجتماعی است، اما این معانی را دست نخورده بازتاب نمیدهد، بلکه چیزی بر آن میافزاید و آن را تغییر میدهد.
ب) فضا به مثابۀ ابزار (instrument): هینن شرح این مدل را با بازگو کردن تحلیل فوکو از زندان مدور بنتام آغاز میکند. بنابر تحلیل فوکو، قصد طراح (بنتام) از مدور ساختن این زندان این بوده که تنها یک نگهبان بتواند تعداد زیادی زندانی را زیر نظر گیرد و حتی در صورت نبود نگهبان زندانیان متوجه این موضوع نشوند و دست به فرار نزنند. در واقع این نوعی نگاه ابزاری به فضاست که عمدتا از سوی طراحان و همچنین سیاستمداران برای اعمال قدرت و تحمیل رفتارهای دلخواه به سوژهها اتخاذ میشود.
نظریه پرداز دیگری که هینن آرای او را در این دسته جای میدهد نیومن و کتاب او تحت عنوان «فضاهای قابل دفاع» است. نیومن در این کتاب شرح میدهد که چگونه مکانیزمهای فضا میتوانند محیط را تحت کنترل و نظارت ساکنان در آورند. در این مدل فضا زندگی اجتماعی را سازمان میدهد (organize)، ساختار میبخشد (structure)، شکل میدهد (shape)، نظم میدهد (discipline)، تعیین میکند (determine) و بر آن تسلط مییابد (dominate).
هینن در ادامه اشاره میکند که معماران مدرنیست چنین نگرشی نسبت به فضا داشتند. برای مثال گمانشان بر این بود که فضای باز و شفاف مدرنیستی نوید ظهور یک زندگی اجتماعی بیطبقه را میدهد؛ یا مساکن جمعی کارگران سبب آگاهی جمعی سیاسی در آنها و پیوستنشان به علایق و اهداف عمومی مشترک میشود. چنانکه لوکوربوزیه در اثر خود با عنوان «معماری یا انقلاب» در صدد متقاعدکردن سیاستمداران دربارۀ این مسئله بود که با بهره گیری از معماری مدرن – و فراهم کردن یک زندگی آبرومندانه برای همگان- میتوان به دور از هرگونه انقلاب زندگی اجتماعی را به شیوهای صلح جویانه سامان داد. در ادامه چنین روندی، سیاستمداران در برخی نقاط جهان به این کار روی آوردند، برای نمونه میتوان به ساخت مجموعههای سکونت عظیم در اروپای شرقی یا مساکن اجتماعی در مستعمراتی چون الجزیره اشاره کرد.
هینن ضمن اشاره به شکست معماران مدرنیستی در تحقق اهدافشان، در نقد خود مینویسد که نتیجه نهایی این پروژهها از تصور اولیه طراح متفاوت بود. در واقع معماری واقعیت اجتماعی را تغییر داد، اما نه دقیقا طبق آن چه انتظار میرفت؛ علت آن بود که گرچه معماری الگوهای سلطه را تقویت میکرد؛ اما در مقابل گروههای تحت سلطه نیز مقاومت خود را داشتند.
ج) فضا به مثابۀ صحنه (stage): در این مدل دو نگرش قبلی با یکدیگر ادغام میشوند و به بیان دیگر با برهم کنش نیروهای سلطه و نیروهای مقاومت روبرو هستیم. در این مدل:
- آثار نیروهای اجتماعی بر الگوهای شهری و معمارانه بازشناسی میشوند.
- الگوهای فضایی به عنوان اصلاح کننده و ساختاردهنده پدیدههای اجتماعی نگریسته میشوند.
اصطلاح صحنه در واقع یک استعارۀ تئاتری است، مقصود هینن از این واژه تشبیه رابطه دوسویه میان فضا و انسان به آن چیزی است که در تئاتر رخ میدهد. هینن این واژه را با الهام از آرای افراد زیر به کار برده است:
- پل فرانکل که بنا را تئاتر فعالیتهای انسانی میدانست.
- لوییس مامفورد که شهر را تئاتر کنش اجتماعی می انگاشت.
- گافمن که فضا را همچون صحنه تئاتر دارای دو بخش میداند: جلو یا front یعنی جایی که مردم برای مخاطبان اجرا میکنند؛ پشت یا back یعنی جایی که مردم اجرایشان را آماده میکنند.
او همچنین مفهوم اجرا را علاوه بر گافمن، از نظریات باتلر وام گرفته است که کنشهای دوسویه میان مردم و میان مردم و فضا را دارای ویژگی اجرایی میداند و برای مثال مفهومی چون جنسیت را نه امری ذاتی، که نتیجه اجرای مکرر زنانگی و مردانگی میپندارد.
هینن در این بخش از مقاله خود، که از دوبخش پیشین مبسوطتر است، به دیدگاههای مختلفی درباره نقش فضا در شکلگیری اعمال و رفتارهای اجتماعی اشاره میکند. اما نکتهای که در همه این نظریات وجود دارد و هینن به درستی به آن اشاره داشته، رویکردی احتمالگرا به کارکرد فضاست. در واقع این نظریات برای فضا نقشی تعیینکننده و دترمینیستی قائل نیستند. برای مثال وی اشاره میکند که میشل دوسرتو و هانری لوفبور هردو برای فضا در تعیین، مشروط کردن و ساختار بخشیدن به رفتارهای اجتماعی نقش قائل هستند؛ اما در عین حال دوسرتو باور دارد که فضا برانگیزانندۀ متضاد خویش است، و لوفبور نیز در مقابل مفهوم بازنماییهای فضا (representations of space) که در حیطی برنامهریزان و طراحان و .. است، مفهوم فضاهای بازنمایی (representational spaces) را قرار میدهد که نمایندۀ تجربۀ زیسته است؛ و به همین سبب تصدیق میکند که فضا به طریق اجتماعی تولید میشود و واقعیت اجتماعی خود تحت نفوذ سنگین روابط فضایی است.
هینن در ادامه مبحث خود، مفاهیم ساختار و عاملیت را پیش میکشد و در این باره از پژوهشهای گیرین (Gieryn) تحت عنوان«فضایی برای مکان در جامعه شناسی»(۲۰۰۰) و «آنچه بناها انجام میدهند» (۲۰۰۲) بهره میگیرد. گیرین معتقد است که برای جامعه شناسی کامل بناها باید از مجموع نظریات آنتونی گیدنز و پیر بوردیو استفاده کرد و تحلیلها باید واقعیت «دوگانه» بناها را در نظر داشته باشند: از یک سو ساخت فضایی بر رفتارهای انسانی اثرگذار است و از سوی دیگر افراد بناها و فضاهای ساخته شده را از نو تفسیر میکنند و به آن سازمان مجدد میدهند.
در ادامه هینن مروری بر دیدگاههای کیم دوی (Kim Dovey)، نظریه پرداز استرالیایی، و کتاب وی با عنوان ” Framing places” (۲) دارد. دوی علیرغم اینکه به مسئله کارکرد قدرت در فرمهای ساخته شده پرداخته، استدلال میکند که بناها هم محدود کننده هستند و هم امکانبخش؛ به تعبیر دیگر هم گونه ای از تجارب را محدود میکنند و هم به برخی امکان رخ دادن میدهند.
هینن همچنین در میان اشارات خود به نظریات متعددی که شرح همه آنها در این یادداشت ممکن نیست، به گونههایی از مقاومت و نقش فضاها در بروزشان پرداخته است. برای مثال انواع استفادهای که مردم منطقه کابیلیای الجزیره از راههایی کردند که به تازگی برای متصل کردن روستاهای کوهستانی به یکدیگر احداث شده بودند؛ یا اعتراض مادران آرژانتینی در میدان دو مایو به ناپدید شدن فرزندانشان که میان سالهای ۱۹۷۶ و ۱۹۸۳ اتفاق افتاده بود. در واقع این مثالها نشان میدهد که معماری یک فضا چگونه از یک سو سعی دارد واقعیت اجتماعی را با خود سازگار کند و از سوی دیگر خود به تحول و دگرگونیاش مساعدت میکند.
هینن در نهایت با بهره گرفتن از دیدگاه دو محقق با ناامهای لاتور و یانوا (Latour & Yeneva) این موضوع را مطرح میکند که بناها ابژههای ایستا (static) نیستند، بلکه میانجی و واسط (mediator) هستند که انرژیها و انسانها را توزیع میکنند و یا موجب تمرکزشان میشوند، آنها را بهم متصل یا از هم جدا میکنند و روابطشان را محدود یا تسهیل میکنند. نهایت این فرایند تغییر و تحول، ایجاد نیروهای زایای اجتماعی در زمان-فضاست و این به استعارۀ تئاتری هینن بسیار نزدیک است.
هینن در نتیجه نهایی از بحث خود، رویکرد/مدل “فضا به مثابۀ صحنه” را متاخرترین کوششهای میانرشتهای برای فهم روابط میان مردم و فضا معرفی میکند و آن را زایاترین رویکرد و موثرترین مدل در نزدیک کردن تدریجی رشتههای مختلف میداند؛ رشتههایی که با فضا سروکار دارند (معماری، طراحی شهری و …) یا زیرشاخه علوم اجتماعی و انسانی هستند (جامعه شناسی، انسانشناسی، جغرافیا و …).
Heynen, Hilde. “Space as receptor, instrument or stage: Notes on the interaction between spatial and social constellations.” International Planning Studies۳-۴ (۲۰۱۳): ۳۴۲-۳۵۷.
Dovey, Kim. Framing places: mediating power in built form. Routledge, 2014.