انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فضایی که ناگهان قدسی می شود: «زیارت»ی انسان شناختی بر رود سن

اگر مشاهده و درک معنای مهفوم لائیسته و بیش از آن مفهوم خدا ناباوری(آتئیسم)به معنای کامل فقدان اعتقاد به هر گونه امر “ماورائی” در زندگی روزمره، نحوه بودن و اندیشیدن مردم بسیاری از شهرها و روستاهای جهان سخت و تقریبا غیر ممکن است، اما این پدیده یکی از ویژگی های عمده زندگی پاریسی است.

در ماه های اول حضورم در این شهر، دو چیز بیش از همه در این شیوه از زندگی برایم جلب توجه می کرد، اول شدت عقلانیت در تفکر و رفتارهای روزمره، و سپس فقدان کامل امر معنوی، ماوراء مادی یا هر چیزی که باری از “افسون” در خود داشته باشد. در میان روشنفکران، اصحاب علوم انسانی و خاصه جامعه شناسی، این معانی در خود باری از تفکر ابتدایی و “غیر عقلانی” (ن. ک. سنت دورکیمی، دورکیم و بوئیسون) و به عبارت ساده تر “عقب افتاده” را (ن ک. سنت تکامل گرایی تایلور و فریزر) به همراه دارند. به دلیل جنبش های مختلف سیاسی – اجتماعی له یا علیه چیزهای گوناگون، در تجربه زندگی در این شهر اینطور دریافته بودم که اینجا مذهب نمی تواند بطور عادی و خنثی جزیی از وجود افراد، یا بخشی جدا نشدنی از زندگی ساده روزمره باشد، یا مثلا هویت فرهنگی افراد را بسازد، آنطور که در شهرها و محله های سنتی ایران می بینیم. بلکه اینجا مذهب برای انسان مدرن، چیزی است که بر او عارض می شود. لذا باید بر آن آگاهی داشت و آن را به شیوه ای عقلانی فهمید، تحلیل کرد و انتخاب کرد … که البته عملا از جانب اهالی عقل و تفکر، پس از گذر این مراحل عموما رد می شود. این ویژگی فقدان ایمان مذهبی، به ویژه در بخش شرقی شهر پاریس و جنوب رود سن، جایی که محل تمرکز روشفکران و “چپ گرا” است، فراگیرتر است. در آن محافل اگر هم از دین صحبتی شود، این پدیده به عنوان یک امر کاملا خارجی مطرح می شود که همیشه متعلق به “دیگران” است؛ خواه متعلق به ” مهاجران مسلمان” است که در جو اسلام ترسی افراطی امروز عوام و یا تندروهای مسیحی، بنا به مصلحت سیاسی باید از آنها دفاع کرد؛ یا متعلق به “یهودیان” است که بازمانده جنایت های آلمان نازی در جنگ جهانی دوم بوده و هنوز خاطره جمعی آن را بر دوش می کشند و لذا باز هم بنا بر مصلحت سیاسی باید از آن دفاع کرد؛ یا متعلق به “کاتولیک” ها است که معمولا بیش از دو گروه دیگر مورد انتقاد یا حتی انزجار این روشنفکران قرار دارند. در محافل روشنفکری این شهر هیچ کسی هرگز از اعتقاد شخصی اش سخنی نمی گوید : طوری که گویی این بعد از وجود انسان حذف شده، یا به مخفی ترین لایه های محرمانه وجود او رفته است. کما این که سوال و سخن از اعتقادات شخصی حتی قبیح یا ناشیانه تلقی می شود. بعد از گذشت چند سال مراوده با چنین محافلی به مرور اینگونه باورم شده بود که این پدیده خاصه کمابیش عموم جامعه فرانسوی است. تا این که منزلمان را عوض کردیم و از شرق شهر، به غرب آن رفتیم. وارد جزییات تفاوت های بسیار زیاد فضایی / اجتماعی این دو نقطه متضاد پاریس نمی شوم چون خود مستلزم نوشته ای جداگانه است. اما این تغییر مکان باعث شد با دنیای دیگری آشنا شوم که از نقطه نظر اعتقادات دینی تفاوتی بنیادین دارد.

برای خواندن این مقاله در زیر کلیک کنید :

۱۹۷۷۳

دکتر سپیده پارسا پژوه (دانشگاه نانتر)، مدیر گروه شهر و فرهنگ انسان شناسی و فرهنگ است.