و. هاویلند ترجمه و تلخیص آرمان شهرکی
فرهنگ برای انسان شناسان شامل آرمان ها، ارزش ها، و عقاید مشترک اعضای یک جامعه است که در تفسیر تجارب و تولید رفتار از آن بهره گرفته می شود ؛ این موارد در رفتار اعضا بازتاب می یابد.
نوشتههای مرتبط
تمامی فرهنگ ها در خصلت هایی اساسی سهیم هستند؛ تمامی این لایه ها بر طبیعت و کارکرد فرهنگ پرتو می افکنند. فرهنگ نمی تواند بدون یک جامعه وجود داشته باشد: گروهی از افرادِ دارای یک زادگاه مشترک که برای بقا به یکدیگر وابسته اند. جامعه توسط روابط تعیین شده توسط ساختار یا سازمان اجتماعی حفظ میشود. ………..در جوامع انسانی یک سری تفاوت ها میان نقش های جنسی زن و مرد وجود دارد. انسان شناسان از واژه ی جنسیت(gender) استفاده می کنند تا به معانی و ظرافت هایی اشاره نمایند که فرهنگ ها به تفاوت های زیست شناختی میان زنان و مردان، منتسب می سازند……در برخی از فرهنگ ها تفاوت هایی در خرده فرهنگ ها وجود دارد. یک خُرده فرهنگ در برخی از فرضیات معین و مهم با فرهنگ بزرگ تر سهیم می باشد در عین حالی که می تواند مجموعه ای از قاعده های مختص به خودش را نیز داشته باشد. یک مثال از خُرده فرهنگ ها در ایالات متحده عبارت است از خرده فرهنگ مربوط به آمیش(Amish)( آمیش ها اعضای دسته مسیحی آناباپتیست هستند که به ساده زیستی و بی پیرایگی در پوشش و نیز مقاومت در برابر تجلیات زندگی مدرن معروف هستند؛ تبار اصلیشان سوییسی بوده و به سال ۱۶۹۳ بازمی گردد). جوامع متکثر (pluralistic societies) عبارتند از جوامعی با اختلاف فرهنگی کاملا مشخص. چنین جوامعی با تعدادی از گروه ها که تحت مجموعه های مختلفی از قواعد عمل می کنند مشخص میشوند.
علاوه بر مشترک بودن، تمامی فرهنگ ها آموخته می شوند. تک تک اعضای جامعه هنجارهای مقبول رفتار اجتماعی را طی فرایند فرهنگ پذیری(enculturation) می آموزند. خصلت دیگر فرهنگ عبارت از این است که بر نشانه ها متکی است. فرهنگ از طریق نقل و انتقال ایده ها، عواطف، و تمایلات بیان شده در زبان، منتقل میشود. در نهایت، فرهنگ یکپارچه است؛ بنابراین تمامی وجوه آن به عنوان یک کل منسجم عمل می نمایند. در یک فرهنگ با کارکرد صحیح، هماهنگی کلی میان تمامی عناصر اگر نه کامل بلکه به صورت تقریبی حاصل میشود.
شغل انسان شناس این است که ازآنچه مشاهده می کند؛ که جهت تبیین رفتار اجتماعی افراد و رسیدن به توصیفی واقع گرا و نه سوگیری های شخصی، یک مجموعه از قواعد انتزاع نماید، انسان شناسان باید: (۱) پنداره ی افراد را درباره شیوه ای که جامعه شان بایستی کارکرد داشته باشد؛ آزمون نمایند؛ (۲) تعیین کنند که افراد راجع به رفتار خود چگونه می اندیشند؛ و (۳) این موارد را با چگونگی رفتار واقعی افراد مقایسه نمایند. انسان شناسان باید تا جایی که امکان دارد از سوگیری های فرهنگ خودشان به دور باشند.
سازگاری فرهنگی( cultural adaptation) افراد انسانی را قادر می سازد تا طی فرایند تکامل، باقی بمانند و در طیفی از محیط های مختلف گسترش یابند. برخی اوقات، آنچه که در کوتاه مدت و در برخی از اوضاع، دارای سازگاری است می تواند در اوضاع دیگر و یا در بلند مدت ناسازگار باشد.
برای بقا، یک فرهنگ بایستی نیازهای زیست شناختی اساسی اعضای خویش را برآورده سازد؛ دوام آنها را تضمین نموده و نظم میان آنها و میان آنها و بیرونی ها را حفظ کند.
تمامی فرهنگ ها در خلال زمان تغییر می کنند؛ پاره ای اوقات به دلیل اینکه محیطی که بایستی با آن تطابق حاصل نمایند؛ تغییر میکند؛ برخی اوقات به دلیل تعدی بیرونی ها( intrusion of outsiders) و پاره ای اوقات به این علت که ارزش های درونی فرهنگ رو به اصلاح شدن میروند. اگر چه فرهنگها بایستی جهت تطابق با اوضاع جدید جرح و تعدیل شوند؛ لیکن پاره ای اوقات تبعات غیرقابل پیش بینی ِ تغییر برای جامعه فاجعه بار است.
یک جامعه بایستی میان منافع شخصی افراد و نیازهای گروه در حالتی از تعادل باشد؛ در صورتی که یکی بر دیگری برتری یابد نتیجه میتواند اضمحلال فرهنگی(cultural breakdown) باشد.
قوم مداری( ethnocentrism) عقیده ای است که بر مبنای آن فرهنگ یک قوم بر اقوام دیگر رجحان می یابد. جهت پرهیز از قضاوتهای قوم مدارانه، انسان شناسان از رهیافت نسبیت فرهنگی بهره می برند که به آزمون هر فرهنگ بر مبنای واژگان خودش و مطابق با معیارهای خودش نیاز دارد. سنجش موفقیت یک فرهنگ با کمترین سوگیری، از معیاری بهره می گیرد که نشان دهنده ی اثر بخشی فرهنگ است در تضمین ماندگاری جامعه به شیوه ای که افرادش بنحو معقولی کوشا باشند.
این مطلب، خلاصه ی بخش پنجمِ کتاب ذیل می باشد(صفحه ی ۴۰۲):
Haviland , W. A. , Anthropology, Harcourt College Publishers