این خوانش از هویت را می توان در علم رفتارشناسی نیز مشاهده کرد، اگر رفتار پاسخ هر ارگانیسم یا شی به بیرون از خود باشد، همْ رفتاری یعنی پاسخ همگن شی یا ارگانیسم به محیط یا کنش های پیرامونی و نا ـ همْ رفتاری یعنی پاسخ ناـ همگن شی یا ارگانیسم به محیط پیرامون خود، بر این قوام می توان پذیرفت رفتار تحت شمول رابطه با پیرامون شکل می گیرد، حال اگر درک ما از پیرامون بر اساس دو مقیاس متفاوت تعریف شود، رابطه ما با محیط دچار چالش اساسی می شود و رفتاری که حادث می گردد نیز در قالب تضاد صورت بندی می گردد،…
فرمِ صفر، کارکردِ صفر و اخلاق معماری مبتنی بر کنش ارتباطی
نوشتههای مرتبط
یا
چرا من موزه هنر گراتس را دوست دارم[i]
برای مواجه تئوریک با مفهوم بافت به گمانم بایستی به ترکیبی رادیکال از گزاره های مارتین هایدگر، میشل فوکو، ژاک دریدا و اسلاوی ژیژک نشست، مارتین هایدگر جایی می نویسد:”خانه، جهان را بر زمین پس می نشاند و بخشی از این جا و اکنون در دسترس می شود، آشکار کننده ماهیت عام و خاص این مکان.” این توصیف سه لایه معنایی متفاوت را در بر دارد:۱- خانه می تواند مرکز عالم باشد ۲- خانه فراتر از کارکردهای عامش به واسطه کس یا کسانی که در ان سکنا می گزینند به یک پدیده خاص و شخصی بدل می شود ۳- خانه بخشی از بافت است، مسیله این تکه نوشتار پرداختن به چگونگی تفسیر بافت است.
نگاه موجزتر به متن ما را بر عبارت “بخشی از این جا و اکنون در دسترس” موکد می سازد، بافت برای هایدگر حداقل دو لایه زمانی ـ متبلور در واژه اکنون ـ و مکانی ـ متبلور در واژه این جا ـ دارد و البته اگر بخواهیم واژه “در دسترس” را نیز در بیانی نو ترجمه کنیم، می توانیم ان را به “محلی” برگردانیم.
هایدگر به می اموزد خلاف امد برخی مدافعان بنیادگرای پاسبان سنت، بافت صرفا مفهومی بسیط، همگن، یکدست و صلب نیست، بلکه بر ارتباط بعضا شکننده مکان و زمان استوار است، به موازات این تعارض در تفسیر بافت، در یک نگره تاریخی یاداور تعارضی هم جنس در تفسیر مفهومی دیگر نیز هست: هویت، برای نزدیکتر شدن به موضوع می توان به ژاک دریدا رجوع کرد.
بر اساس تاکیدات فکری ژاک دریدا در بلندای تاریخ دو برداشت غالب از هویت وجود داشته است، یکی هویت، در فهمی که دارای وحدت ذاتی در طول زمان و مکان است و عمیقا مبین نوعی بت وارگی است و از روحی توتال برخوردار است، روحی که بر ان هیچ تهدیدی روانمی رود و ارتباط را یک پدیده ی درونی و مبتنی بر مشابهت و همگنی می داند و تداوم وضع موجود را ضامن حفظ هویت می خواند.
برداشت دوم به هویتی می پردازد که در تعامل با ان چه بیرون از درونیت امن و ذاتی ما است شکل می گیرد، هویتی که مطلقا توتال نیست و تماما نسبی است، این تفسیر ایده تفاوت را به فرایند شکل گیری هویت وارد می کند، اگر هویت ماهیتی نسبی دارد، پس ساختاری که ما خودمان را درون ان می یابیم، کم و بیش هویت ما را تعیین می کند، بنابراین هویت نمی تواند چیزی ثابت و پایدار باشد، بلکه فرایندی است که هرگز به کمال نخواهد رسید و نوعی نفی گرایی مقدر بر تار و پودش مستولی است، هویتی که نمی تواند منسجم باشد، زیرا اولا مجبور شده ایم بسیاری از پندارهای پیشازبانی و سائق ها را به ناخوداگاه بفرستیم و ثانیا از انجا که هویت ما در تعامل با دیگران ساخته شده است و افریده خود ما نیست پس همواره به دیگران وابسته است، دیگرانی که می توانند تفاوت هایی عمیق با ما داشته باشند.
این خوانش از هویت را می توان در علم رفتارشناسی نیز مشاهده کرد، اگر رفتار پاسخ هر ارگانیسم یا شی به بیرون از خود باشد، همْ رفتاری یعنی پاسخ همگن شی یا ارگانیسم به محیط یا کنش های پیرامونی و نا ـ همْ رفتاری یعنی پاسخ ناـ همگن شی یا ارگانیسم به محیط پیرامون خود، بر این قوام می توان پذیرفت رفتار تحت شمول رابطه با پیرامون شکل می گیرد، حال اگر درک ما از پیرامون بر اساس دو مقیاس متفاوت تعریف شود، رابطه ما با محیط دچار چالش اساسی می شود و رفتاری که حادث می گردد نیز در قالب تضاد صورت بندی می گردد، اما این تضاد، اصل رابطه را مخدوش نمی کند، بلکه تعبیر ما از هویت را مورد بازنگری قرار می دهد، هویت در این صورت بندی جدید دیگر نمایانگر خودْبسندگی و خودْمختاری نیست، بلکه به مثابه یک واسطه و میانجی عمل می کند.
تعبیر دسته بندی و رابطه مبتنی بر تفاوت را می توان در تلاش های تئوریک میشل فوکو نیز بازیافت؛ اگر به صورت بندی زمانی میشل فوکو از مناسبات میان زبان و اشیا نگاهی بیاندازیم، مشاهده می کنیم انچه در قالب دوران رنسانس و کلاسیک به رابطه و دسته بندی ها شکل می دهد شباهت هاست، اما رابطه و دسته بندی ها در دوران مدرن بر قوام تفاوت ها شکل می گیرد.
انچه پیش امد جدا از انکه نشان می دهد هویت مفهومی نسبی و تعاملی است و بر قوام میانجی ها و واسطه ها شکل می گیرد، معبری اخلاقی نیز می اراید برای قبول این گزاره اسلاوی ژیژک:”تضاد شرط اصلی و درونی هر شناسایی یا همان هویت مند سازی است.”
وجه اخلاقی به رسمیت شناختن تضاد ان جا عینیت می یابد که می توان به واسطه ان تمامی تکه های دورْریز، مازاد و پسْ ماند را به محیط بازگرداند و زبان محیط را دستکاری کرد، می توان بدون انکه از فروپاشی هویتی نگران شد از هویت زاده شده در تخاصم دفاع کرد و
از مرزهای تعامل محافظه کارانه و بسته زبان و واقعیت عبور کرد و در شرایط ناممکن تماس را برقرار نمود، چرا که زبان و واقعیت مقولاتی قابل تغییرند و همیشه در جریان هراکلیتی و برامده از تغییر و تحول دائمی و جمع اضداد، یکدیگر را گم می کنند.
همْ چینی این تفاسیر کنار هم است که مرا به یکی از حامیان بی چون چرای پروژه هایی همچون موزه هنر گراتس (۲۰۰۳) طراحی شده توسط پیتر کوک و کالین فورنیر تبدیل می کند، این پیله حباب گون و بازیگوش همچون شی است که از پیشِ پس زمینه اصلی اش جا به جا شده است و هیچ امکان سنتزی میان ان و پس زمینه فعلی اش وجود ندارد، جز یک اتصال کوتاه مدت ناممکن.
تکه های دورْریز تلنبار شده در ناخوداگاه زیبایی شناسانه، تاریخی، اجتماعی و سیاسی ما در طول زمان به یک پیکره واحد، معجوج و احتمالا غیرمترقبه تبدیل شده اند و در قالب کمپوزیسیونی برامده از یک اتصال کوتاه ناممکن با واقعیت خالص و محدودِ متبلور در بستر تاریخی شکل عینی به خود گرفته است.
این شی گداخته ی حامل لایه های نوآیینی از زمان، خارج از ظرفیت های کالبدی محیط، نوعی اختلال اخلاقی در فهم زبان محیط را موکد می سازد و عملا به ابژه مقاومت برابر رانه نظم و نیروهای مدافع تفاسیر بسته و ارتجاعی و البته بنیادگرایانه از مفاهیم پایه در گفتمان معماری تبدیل می شود و در یک چارچوب اخلاقی به ما می اموزد یافت حقیقت در مصالحه یا انتخاب راه میانه نیست، بلکه حقیقت در خود تضادها قابل دسترس تر است و در یک چارچوب فلسفی به ما یاداور می شود، هر پدیده در ارتباط با پیرامونش تعریف می شود و در یک چارچوب معمارانه نیز به صراحت تاکید می کند که معماری نه فرم است و نه کارکرد، معماری صرفا چگونگی برقراری ارتباط است.
اطلاعات بیشتر در مورد موزه هنر گراتس را می توانید در آدرس پی امده مشاهده فرمایید
http://www.etoood.com/NewsShow.aspx?nw=2057
[i] – این یادداشت اولین بار در صفحه ۲۵ شماره ۲۸ فصلنامه معماری همشهری به چاپ رسید
نویسنده سردبیر سایت تخصصی معماریْ شهرسازی اتووود و سردبیر دپارتمان معماری انسان شناسی و فرهنگ است.