امیر هاشمی مقدم
اصولا یک نقد قومگرایان ایرانی این است که بیشتر حکومتهای ایران سده سوم پس از اسلام تا قاجار، ترک بودند. اما پهلوی که آمد سیاست فارسیگرایی را در پیش گرفت و تلاش کرد زبان ترکی و دیگر زبانهای محلی را از میان بردارد.
سیاست فارسیگرایی را میتوان در چارچوب ملیگرایی دید که از سده نوزدهم در اروپا و کشورهای دیگر در پیش گرفته شد. اگرچه بزرگترین نظریهپردازان ملیگرایی و قومگرایی (همچون آنتونی اسمیت، هابزباوم و…) ایران را جزو انگشتشمار کشورهایی میدانند که پیش از ملیگرایی دارای مفهوم ملت بوده، اما رواج ملیگرایی اروپایی به هر ترتیب بر ایران هم اثر گذاشت. برجسته کردن پیشینه تاریخی و توجه بیشتر به زبان ملی، برخی از نشانههای این ملیگرایی بود. بنابراین فرض این یادداشت این است که حتی اگر قاجار هم روی کار مانده بود یا حکومتی دیگر به جز پهلوی روی کار میآمد، باز هم همین روش تقویت زبان فارسی در پیش گرفته میشد. برای اثبات این فرضیه، یک راهش نگاه به زبان فارسی و باستانگرایی در دوره قاجار و بهویژه سالیان پایانی این دوره است. چه اینکه رشد ملیگرایی همزمان شد با سلطنت واپسین پادشاهان قاجار.
قاجاریان اگرچه همچون دیگر حکومتهای ترک ایران، پشتیبان و حتی مروج زبان فارسی و تاریخ ایران باستان بودند، اما در دوره قاجار تفاوتهایی در این زمینه به چشم میخورد. در زمینه تاریخ، تا نیمه دوره قاجار همچنان شاهنامه اصلیترین منبع تاریخ ایرانیان بود و شاهان قاجار نیز شاهنامه را پاس میداشتند. به گواهی اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ، آقامحمدخان دستور داده بود شبها برایش شاهنامه بخوانند. آن هم شاهنامهخوان مخصوصاش به نام میرزا اسدالله.
همین میرزا اسدالله در دوره فتحعلی شاه هم در دربار همچنان مشغول بود. البته فتحعلی شاه خودش هم شاهنامهخوان بود. همچنین به فتحعلی خان صبا که شاعر بود، دستور داد تاریخ قاجار و رشادتهای عباس میرزا در جنگ با روس را در کتابی به نظم شاهنامه بسراید که به «شهنشاهنامه صبا» شناخته میشود. در این کتاب، شاهان قاجار به شخصیتهای شاهنامهای تشبیه شدهاند. البته سرایش کتابهای بسیاری بر وزن شاهنامه، در دورههای دیگر خاندانهای ترک ایران (و حتی سلجوقیان روم و عثمانی) هم رواج داشته و آنها نیز خود را به شخصیتهای شاهنامه تشبیه میکردند.
عباس میرزای رشید و البته ناکام از سلطنت، آنچنانکه جیمز موریه (بهعنوان منشی سر هارفورد جونز، سفیر انگلیس در ایران) در کتاب خاطراتش نوشته، «تاریخ وطن خود را خوب میداند. شاهنامه فردوسی را بسیار دوست دارد و همیشه آنرا مطالعه میکند».
اما نخستین نگاههای علمی به تاریخ ایران باستان که فراتر از تاریخ پهلوانی و شاهنامهای میرفت و متأثر از تاریخنگاری غربی بود، در دوره قاجار در ایران رواج و گسترش یافت. همین است که باستانگرایی هم از دوره قاجار آغاز میشود. به نظر میآید در دوره فتحعلی شاه و پس از وی، تبلیغ و تاکید بر ایران باستان بهصورت نظاممند در ایران رشد کرد. «تاج کیانی» نخستین بار پس از فروپاشی ساسانیان، به دستور همین فتحعلی شاه ساخته شد و بر سر او و شاهان بعدی قاجار جای گرفت. اما در دوره ناصرالدین شاه این باستانگرایی اوج میگیرد. عباس امانت در کتاب «قبله عالم»، نشانههایی از این باستانگرایی را در دوره ناصرالدین شاه پی میگیرد.
افرادی همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده و زینالعابدین مراغهای (دقت کنید: هر دو آذربایجانی) جزو پیشگامان باستانگرایی بودند که از هر فرصتی برای یاد کردن از تمدن کهن ایران پیش از اسلام و افسوس خوردن برای پایانش استفاده میکردند.
باستانگرایی در بسیاری از جنبههای هنر قاجار هم رسوخ کرد. اسکارچیا (۱۳۸۴) در کتاب «هنر صفوی، زند و قاجار» آغاز باستانگرایی در هنر دوران قاجار را نشان میدهد. از فرشبافی و تصویرسازی کتابها گرفته تا کاشیکاری و دیگر تزئینات خانهها و کاخهایی که بیشترشان برای شاهان و شاهزادگان قاجار ساخته میشد، میتوان نشانههای آشکار این باستانگرایی را دید. برای نمونه، «فرش هوشنگشاهی» در همین دوره رواج یافت. در این گونه فرش، تصاویر شاهان باستان ایران بر روی فرش بافته میشد که چون بیش از همه تصویر هوشنگ بود، به فرش هوشنگشاهی شناخته میشد. در بسیاری از این فرشها، تصویر شاهان قاجار در کنار تصویر هوشنگ یا دیگر شاهان باستان بافته میشد.
در زمینه ادبیات فارسی نیز، در دوره قاجار دگرگونیهایی رخ داد که پیش از آن رایج نبود. سرهنویسی فارسی، یعنی تنها به کار گرفتن واژههای فارسی و دوری گزیدن از واژههای عربی، نخستین بار نه در دوره پهلوی، بلکه در دوره قاجار و آن هم عموما به دست شاهزادگان قاجار آاغاز گردید. جلالالدین میرزا، پسر فتحعلی شاه قاجار کتاب «نامه خسروان» را به فارسی سره و بدون کاربرد واژههای عربی و… نوشته است. نامه خسروان، ستایش شاهان ایران باستان است. یعنی یک شاهزاده قجری، کتابی مینویسد به فارسی سره و آن هم در ستایش تاریخ ایران باستان. سالها بعد، نادرمیرزای قاجار که از نوادگان فتحعلی شاه بود، این سرهنویسی فارسی را در کتاب ارزشمند «خوراکهای ایرانی» پی گرفت؛ آن هم در شهر تبریز.
اما کنار رفتن زبانهای محلی به نفع زبان ملی هم نه از دوره پهلوی، بلکه از دوره قاجار آغاز گشت. چه در مدارسی که در دوره قاجار به شیوه مدارس مدرن گشایش یافت و تنها به زبان فارسی تدریس میشد (ناگفته نماند که در مکتبخانههای قدیمی و پیش از قاجار نیز تنها زبان فارسی و عربی آموخته میشد، حتی در تبریز و دیگر نقاط کشور)، چه در برگردان آثار و کتابهای اروپایی به زبان فارسی (و نه زبانهای محلی همچون ترکی آذری). جالب اینکه هم بنیانگذاران مدارس نوین در ایران خودشان همچون میرزاحسن رشدیه تبریزی، اهل آذربایجان بودند و هم بیشتر مترجمان و نویسندگان سالهای پایانی دوره قاجار.
اما در این میان از همه جالبتر، حکایت واپسین نسل خاندان شاهان قاجار است که از میان دو زبان ترکی که زبان قومیشان بود و زبان فارسی که زبان ملیشان، دومی را برگزیدند. شاهزاده «سلطانعلی میرزا» که واپسین رئیس ایل قاجار بود، در گفتگو با بیبیسی در سال ۱۳۹۱، نکات جالبی را بیان میکند که قومگرایان میلی به شنیدنش ندارند. او که برادرزاده احمدشاه قاجار، واپسین شاه این خاندان بود، پس از روی کار آمدن پهلوی، در کودکی به همراه خانوادهاش به پاریس رفت، همه عمرش را همانجا زیست و همانجا هم در گذشت. مادر احمدشاه قاجار (که همسر محمدعلی شاه قاجار بود)، در تربیت او نقش بهسزایی داشت. این زن به نوهاش در غربت، تنها زبان فارسی را آموخت و بر فراگیری این زبان تلاش و جدیت زیادی داشت. برای همین بود که سلطانعلی میرزا زبان ترکی را فرا نگرفت و نمیدانست. یعنی مادر واپسین شاه قاجار هم، به اهمیت و اولویت زبان ملی در برابر زبان قومی خویش آگاه بود؛ آن هم نه در خاک و سرزمین ایران، بلکه در سرزمینی بیگانه. همچنین در همان گفتگو اشاره میکند که پدرش، سلطان مجیدمیرزا قاجار (برادر احمدشاه) چگونه به او تاکید میکرده که در فرانسه بر هویت ایرانیاش پافشاری کند.
به جز امثال سلطانعلی میرزا، بسیاری از نوادگان خاندان قاجار، همچنان در ایران هستند. جالب این است که تقریبا همه این افراد هم تنها زبان فارسی را میدانند و نه زبان ترکی آذری. اما مدتی است شخصی به نام «بابک میرزا» از سوی برخی جریانهای قومگرا، بهعنوان آخرین شاهزاده قاجار معرفی میشود. در این زمینه باید چند نکته را یادآوری کرد: نخست اینکه صدها تن از نوادگان شاهان قاجار اکنون درون و بیرون ایران زندگی میکنند که بسیاریشان همچنان در نام خانوادگیشان پسوند «قاجار» دارند و حتی در میان خودشان، بکدیگر را «شازده» خطاب میکنند. بنابراین معرفی بابک میرزا بهعنوان آخرین شاهزاده قاجار به هیچرو درست نیست. دوم اینکه بسیاری از این شاهزادگان، بسیار شناختهشدهتر از بابک میرزا هستند. بهویژه که او از پنجمین نسل فتحعلی شاه قاجار است و پس از فتحعلی شاه، هیچ یک از اجدادش شاه نبودهاند؛ در حالیکه ما شاهزادگان قاجار بسیاری داریم که نزدیکیشان به شاهان قاجار (از نظر نسلی)، بسیار بیشتر از بابک میرزاست. در واقع تا دو سال پیش بابک میرزا شناختهشده نبود. اما آنچه باعث شهرت یکباره وی، بهویژه نزد برخی جریانها شد، نزدیکیاش به جمهوریهای آذربایجان و ترکیه و همچنین آشناییاش به زبان ترکی (برخلاف بسیاری از دیگر شاهزادگان قجری) است.
بیشتر بازماندگان کنونی خاندان قاجار، انتقادات زیادی به حکومت پهلوی دارند؛ اما سیاست زبانی در این انتقادات جایی ندارد؛ بلکه بیشتر به خاطر بیش از حد سیاه و تاریک نشان دادن دوره قاجار دلخورند. جالب آنجاست که برخی از این قجرزادگان، اکنون در صف مقدم مبارزه با قومگرایی، دفاع از تاریخ ایران باستان و همچنین زبان فارسیاند و همین است که برخیشان به شدت نزد جریانهای قومگرا، منفورند.
شاید یکی از عواملی که باعث شده اطلاعات درباره دوران قاجار اینچنین اندک باشد، گزینشی پرداختن به تاریخ این دوره است. عموما نگاه منفی به این دوره (بهویژه برای عهدنامههای ترکمانچای و گلستان) باعث شده بسیاری از جنبههای و زوایای این دوران، نادیده گرفته شود.
نوشتههای مرتبط
* این یادداشت پیش از این در وبسایت انصافنیوز منتشر شده بود.