انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

غریبه ای در میان جمع

هانیه کرمیان

در سینما گلستان امین رفسنجان…

پنج سال دوری از خانه وشهر،بالطبع عواقب و نتایجی دارد جدای از تفاوت­ها و تغییراتی که بر اثر تجربه­ی محیطی متفاوت در فرد حادث می­شود و آن شخص دیگر مثل سابق نیست،تحمل مکان و چارچوبی که در فواصل زمانی طولانی مدت و هرچند ماه یک بار تجربه می­شود،بسیار سخت و طاقت فرسا است.محیطی که به مراتب چه در خانه و چه در شهر محدودیت و نظارت بیشتری را بر فرد اعمال می­کند،امکانات زیادی را از جمله استقلال نسبی در خوابگاه و زندگی در یک شهر بزرگ آن هم به تنهایی،قدم زدن و پرسه زدن­های بی پروا در خیابان­های شهر از فرد گرفته و او محبوس شده و آشفته در داخل یک ساختار کوچک دور باطل می­زند.بیرون زدن از فضای خانه با اینکه شبیه به آن تجربه­ی پنج ساله نیست اما باز هم حداقل توهم آزادی عمل را در فرد ایجاد می­کند.

گلستان امین،یکی از معدود گزینه­هایی است که همیشه روی میز رفسنجانی­ها قرار دارد.در نوشته­های پیشین تا حدودی از ساختار کلی این فضا نوشتم اما در اینجا می­خواهم از ویژگی­ای بگویم که تنها مختص به این مجتمع نیست و در محیط­های کوچک شهری اتفاق می­افتد.

وقتی به شهر خودم باز می­گردم،علاوه بر احساس غریبه بودن و دوری از فضا،یک حس مدامِ آزاردهنده،تحمل نگاه دیگران به من و به طور کلی بر یکدیگر،همراه من است.در شهرهای متوسط و کوچک به دلیل اینکه احتمال ملاقات افرادی که با یکدیگر آشنا هستند بالا است،در واقع می­توان گفت ما شاهد یک نگاهِ دنبال کننده هستیم.این نگاه حتی اگر در مرحله­ی اول تماشا،نتواند آشنایی و رابطه­ای برقرار کند،از پا نمی­نشیند و آن قدر ممارست می­کند تا در نهایت به یک وجه اشتراک و شباهت برسد.نگاهی که انگار از شناخت دیگران اطمینان دارد و می­داند که قرار است این آشنایی محقق شود.حضور چندین باره در یک فضای واحد مثل همین گلستان امینِ مذکور،سبب شناخت افراد توسط کارکنان آن مجتمع هم نیز می­شود.در واقع «تو» که به گمنامی در یک شهر بزرگ عادت کردی،اکنون در سیطره­ی نگاه­هایی قرار می­گیری که یا آشنا هستند مثل همین کارکنان و البته شبکه­های ارتباطی دوستی و خانوادگی و …و یا تلاش می­کنند برای آشنا شدن و شناختن.بخش جالب ماجرا آن جایی است که تو هم به این جرگه می­پیوندی چرا که هم زمان می­خواهی از نبود نگاه­های آشنا خاطر جمع شده و خود را در شلوغی گم کنی؛یکسری نگاه­های دزدکی و یا خیره،تقابل و تداخل چهره­ها و…

تاریکی سالن سینما،دقیقاً همان جایی است که در دل این تلاش برای شناخت،امکان پنهان شدن را به فرد می­دهد.هر نگاهی در این تاریکی هر چه قدر هم که تلاش می­کند نمی­تواند به شناسایی دقیق و یا حتی نسبی برسد.تو تبدیل به شبحی می­شوی در میان نور پرده و چشمان نگران و تاریکی..

پنهان شدن و دوری از در مرکز توجه بودن،از خصوصیات همان شهر بزرگی است که مرا به تناقض با زادگاه­ام کشانده.غریبگی در تهران یک امر معمول است.به خصوص برای یک دانشجوی شهرستانی.تو می­توانی در همه جا حضور داشته­باشی و حتی نداشته باشی.پرسه زدن در سطح شهر،بدون ذره­ای نگرانی و دلهره از شناخته­شدن و یا همان نظارت نگاه­های تلاشگر.تو گم می­شوی در جمعیت.اما اینجا تو می­خواهی تلاش کنی که فرصتی برای تجربه­ی همان شرایط به وجود بیاید که ناممکن است.نکته­ای که در مورد گلستان باید در نظر داشت،مجموعه­ای بودن این فضا است.ترکیبی از بخش­های فرهنگی و تجاری مختلف البته محدود که اندکی حس یک شهر کوچک را منتقل می­کند.اجزای مختلفی برای وقت گذرانی در کنار هم چیده شده­اند.در دسترس بودن همه­ی این­ها،ترکیبی را می­سازد که مشکل دسترسی به هر کدام از این­ها را در سطح شهر به صورت مجزا تا حدی کنار می­زند.

در این شرایط که میل به پنهان شدن وجود دارد،در انتهای مجموعه،فضای بازی که ترسیمش کردم،یکی از پناهگاه­های من است برای گم شدن در جمعیت.گوشه­ای پیدا کردن،خلوت کردن( در حداقلی ترین شکل ممکن) تصوری از تنهایی را ایجاد می­کند که تا حدی دوری از جمع و نگاه­ها را محقق می­کند.انگار که یک دیوار گِلی نصفه و نیمه کشیده­باشند دور آن میز؛همان میز شطرنجی کوچک….

 

حداقل برای دوستداران چنین فضاهایی،حضور در آنجا از یک سو دوری از نظارت خانواده و از دیگر سو دنبال کردن برنامه­های مورد علاقه را باعث شده و البته باید به تفاوت جنسیتی در این میان اشاره کرد.شرایط دختران به طور کلی و به طور خاص در محیط­های شهری کوچک به مراتب پیچیده­تر از پسران است.حساسیت­های اعمال شده برآن­ها در صورت عدم حضور در خانه ، بیشتر از پسران بوده و در مورد فضاهای فرهنگی و هنری نیز به دلایلی مثل ارزش گذاری­های اخلاقی که معمولاً در ارتباط با چنین مکان­هایی وجود دارد،شرایط را سخت­تر و پیچیده­تر می­سازد. به خصوص برای محیط­هایی که هنوز حضور در این فضاها به دلیل اینکه سبقه­ی چندانی ندارد،جزئی از سبک زندگی مردم و نسل­های پیشین نشده­ و برای آن­ها تا حدی به عنوان پدیده­ای دور و مبهم تلقی می­گردد.