سالهای سال است، موضوعی تنشآمیز در جامعه ایران وجود دارد که ریشه آن در دوران مدرن به «کشف حجاب»اجباری، رضا شاه و اثرات روانی بسیار سخت آن برمیگردد. در آن زمان ممنوعیت حجاب، برای تقلید از غرب و ورود یک مدرنیته مصنوعی و سترون، در جامعه ایرانی، نه فقط در کوتاه مدت تاثیری معکوس داشت و سبب شد بسیاری از زنان که پیشتر از خانه بیرون آمده و در جامعه مشارکت میکردند، در خانه بمانند تا حجاب از سر آنها پایین کشیده و تحقیر نشوند، بلکه در دراز مدت نیز به همان موقعیتی رسیدیم که امروز در آن هستیم: بسیاری از زنان به حق، «حجاب» را مقولهای در حوزه خصوصی زندگی خود میدانند و دخالت دولت در آن را ولو کاملا قانونی باشد، نادرست تلقی میکنند.
دولتهای ایران پس از انقلاب نیز به صورتی خیالین، پیوسته بر نوعی خاصی از حجاب (که بیشتر به شکل تمایل داشت تا محتوا) این پوشش به مثابه نوعی پذیرش رسمی و مشروعیت قدرت سیاسی و قانون تاکید داشتند. کما اینکه هنوز اصرار دارند که باید از واژه «قانونی» و نه «اجباری» در این مورد استفاده کرد.
نوشتههای مرتبط
اما آنچه باید در این مورد گفت آن است که اولا دولتها از قدیمیترین ایام و شاید بتوان گفت از آغاز نخستین دولت-شهرها، بدن مردم زیر سلطه خود را در «تصاحب» خویش میدانسته و میخواستهاند و متمایز کردن این بدن، از جمله به وسیله نشانههای پوششی آن یکی از مهمترین مسائل برای آنها بوده است. و باز ، هیچ دولتی در طول تاریخ نتوانسته کنترل کالبدی را برای مدتی طولانی حفظ کند، مگر آنکه در ذهنیت افراد آن جامعه درونی شده باشد.
بحث «حجاب» امروز – به صورت معکوس با کشور ما – هنوز در بسیاری از نقاط کشورهای اروپایی مطرح و ممنوعیتهای مقطعی و مطلق آن در برخی از فضاها برای مثال در استخرهای عمومی و سواحل دریا، با ممنوعیت مطلق روبرو هستند. بنابراین، اینکه دولتها مایلند از خلال یک نشانه بیرونی «شاخص» و «گویا» مشروعیت و هژمونی خود را (بنا بر ماهیت خویش) ثابت کنند، تقریبا جهانشمول است. اما اگر این مشروعیت نتواند به نوعی مورد پذیرش بخش بزرگ یا کوچکی از مردم باشد، و آن را کاملا درونی نکرده باشند، هرگونه تلاش برای پذیراندن آن (به ویژه با روشهای قهرآمیز و تنشآور، و با قابلیت تبدیل شدن به تصاویری نمادین از ستم و زور علیه شهروندان) نه تنها بیفایده است، بلکه سبب میشود که یک عمل کوچک و در شرایط عادی بی معنا (مثل نوع خاصی از پوشش) بدل به نوعی چالش و به زیر سئوال بردن قدرت و مشروعیت سیاست و اقتدار آن (و حتی چارچوب بزرگتر اعتقادی که آن را در بر میگیرد) در یک جامعه بشود.
از این رو، هزینهای که هژمونی غالب، در نهایت خواهد پرداخت نه فقط عدم کارایی- که قطعا اینگونه است- بسیار بیشتر از هزینهای است که افراد مخالف میپردازند. زیرا «قانون» را یا به طور کامل یا با دور زدن آن با ایجاد تغییر شکلهای نمادین در ظاهر آن و بدل کردنش به یک «مُد»، به مقاومتی روزمره بدل خواهند کرد که قدرت سیاسی در برابر آن دو راه بیشتر ندارد که هر دو به ناچار دیر یا زود با شکست روبرو می شوند؛ یعنی برای فرادستان یک بازی باخت – باخت است: یا باید فشارهای تحمیلی برای رعایت «قانون» دائما بیشتر شوند که به صورت خودکار، بار و پتانسیل مقاومتهای شورشی را افزایش خواهد داد؛ یا باید فشارها برای تحمیل آن نوع از پوشش، را ضعیف شوند که در این صورت هم، باز مشروعیت و اقتدار هژمونی حاکم و حتی هنجارهای دیگرش و شاید کلش به زیر سئوال میرود.
هم از این رو تجربه جهانی درباره این امر نشان داده است که یک گفتمان، از هیچ شکلی از فشار مستقیم یا غیرمستقیم برای تغییر یک سبک زندگی که زیان و خطری مستقیم برای دیگران به حساب نیاید، نمیتواند استفاده کند و درست برعکس آن را افزایش خواهد داد. کوتاه آمدن قدرت سیاسی در برابر این امر نیز، به نوعی تلویحی شکست ولو نسبیاش تلقی شده و به سایر آتشهای زیر خاکستر و نارضایتیهای دیگر که ممکن است کاملا با موضوع نخست بیربط باشند نیز دامن می زند.
از این رو بهترین راهحل برای خروج با کمترین تنش از این ماجرا تغییر مناسب یک قانون مناسب و هماهنگ کردن آن با موقعیت قابل قبول جامعه است: اینکه مردم احساس کنند به حوزه خصوصی آنها احترام گذاشته می شود و بنابراین آنها نیز باید به حوزه خصوصی کسانی که همچون آنها نمی اندیشند احترام بگذارند.