انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عشق؛ احساسِ حیات‌بخش و کشنده

عشق؛ احساسِ حیات بخش و کشنده از دیدگاه انسان شناسی زیستی

یکی از روشهای پژوهشی انسان شناسان، در مواجهه با جمعیت های ناشناس و جدید، بررسی سیستم های خویشاوندی و ازدواج بوده است. در جوامع بیشتر شناخته شده هم قواعد و رسوم پیرامون ازدواج، بخش عمده ای از ادبیات انسان شناسی را در بر می گیرد. تقریبا تمامی جوامع شناخته شده انسانی، قواعد و مقرراتی برای چگونگی ازدواج، تولید مثل، نگهداری از فرزندان و روابط همسران دارند. اما در طول تاریخ، به تعداد این قواعد و جوامع هم سنت شکنانی وجود داشته اند که نظام طبقاتی، ازدواج های قراردادی و همه باید ها و نبایدها را ندیده گرفتند به عرف و سنت، به قیمت از دست دادن دوستان و خانواده و موقعیت اجتماعی شان پشت کرده، ترک اینان گفتند تا به وصال معشوق برسند. چنان که در دیوان شمس آمده است.

اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا        بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا

عشق که همواره به عنوان پدیده ای مرموز، گاه دارای مشخصاتی آسمانی و ملکوتی و گاه وسوسه شیطان و شر خوانده می شد، تعاریف فلسفی و عرفانی بسیاری داشته و در وصف این احساس پیچیده شعرها و داستان ها گفته شده و ترانه ها سروده شده است. با پیدایش علوم مدرن، روانشناسی هم سعی در توصیف عشق داشته، گاه در حد امیال جنسی و گاه در ارتباط با تجربیات کودکی به توضیح آن پرداخته است. ادوارد ویلسون برای نخستین بار با تکیه بر فرضیه تطوری (evolution) در روانشناسی تکاملی، به توضیح رفتارهای جفت یابی و روابط بین زوجین پرداخته بود که بعدها دامنه این مطالعات بین رشته ای توسعه یافته و رویکرد تطوری او توسط دیگر پژوهشگران دنبال شد.

وقتی سخن از انسان شناسی عشق به میان بیاید، به ناچار باید از هلن فیشر نام برد. فیشر، انسان شناس زیستی و عضو ارشد تیم پژوهشی دانشگاه ایندیانا درآمریکاست. وی پژوهش های بسیاری بر این احساس شگرف و پرماجرا داشته است. این پژوهشگر با رویکرد تطوری و به کارگیری دانش عصب شناسی، عملکرد مغز انسان را در فرایند عاشق شدن و انتخاب زوج مورد بررسی قرار می دهد. مطالعات متعددش نشان داده که سطح انتقال دهنده های شیمیایی در بدن که عمدتا عامل ژنتیک دارند، تا چه حد در شخصیت، احساسات و عملکرد انسان موثرند و پدیده عشق چگونه در مغز انسان رخ می دهد.

فیشر و همکارانش، طی آزمون های مختلف طی سال ها روی افراد عاشق و پدیده عشق مطالعه کردند و با اسکن مغز افرادی که عاشق بودند دریافتند که زمانی که فرد به عکس معشوقش نگاه می کند یا از او حرف می زند، یعنی به هر شکلی ذهنش درگیر یادآوری معشوق است، فعالیت الکتروشیمیایی در نقاط مشخصی از مغز بالا می رود. به عبارتی، عملکرد مغز انسان ها در عشق متفاوت است.

فیشر در کتاب آناتومی عشق (۱) شرح یکی از این آزمایش ها را بیان می دارد و توضیح می دهد که در در برنامه ریزی این آزمایش قصد داشته، اطلاعات مربوط به فعالیت مغز را با استفاده از شیوه fMRI گرداوری نماید. شرکت کنندگان در دوحالت جداگانه مورد بررسی قرار گرفتند. نخست، در حالی که به عکسی از محبوبشان نگاه می کنند، و دوم در حالی که به عکس شخصی که هیچ احساس مثبت یا منفی به او نداشتند نگریستند. در فاصله تماشای عکسهای مثبت و خنثی، وظایفی برای  پرت شدن حواسشان به آن ها محول شد مثل این که یک عدد چهار رقمی به آن ها نشان داده شد و از شرکت کنندگان خواسته شد تا به صورت ذهنی، هفت تا هفت تا از این عدد کم کنند و اعداد را بگویند. این بخش آزمون به این نیت انجام شد که مغز از احساسات شدید پس از دیدن عکس معشوق فاصله بگیرد و آماده قرار گرفتن در معرض محرک خنثی بشود. سرانجام فعالیت مغز در هر سه وضعیت مورد مقایسه قرار گرفتند. فرضیه فیشر این بود که فعالیت های بالایی در بخش هایی از مغز که مرتبط به دوپامین هستند مشاهده بشود. چرا که انتقال دهنده عصبی دوپامین، یک محرک طبیعی برای انرژی، سرخوشی، ولعِ مصرف، تمرکز و انگیزه است، این احساسات، بعضی از احساساتی هستند که با عشق رمانتیک ایجاد می شوند.

ایده دیگر در این آزمون، این بود که نوراپی نفرین norepinephrine که ارتباط نزدیکی با دوپامین دارد نیز ممکن است در این جنون نقش داشته باشد ، زیرا این انتقال دهنده عصبی، موجب ایجاد تمرکز و انگیزه شده، همچنین برخی از عواقب جسمیِ عشق رمانتیک مانند دل آشوب شدن، زانوهای لرزان و خشکی دهان بر اثر این انتقال دهنده عصبی ایجاد می گردند. فرض بعدی این بود که فعالیت پایین در سیستم سروتونین می تواند تفکر وسواسی ناخواسته ای در شور عشق ایجاد نماید. و فرض نهایی بر این بود که بسیاری از سیستم های نوروشیمیایی دیگر هم در ایجاد طیف وسیعی از احساسات ، انگیزه ها ، شناخت ها و رفتارهای مشترک در عشق رمانتیک دخیل باشند. فرضیه های مورد نظر تایید شدند و دیده شد که مدارها و مناطق مختلفی از مغز، یعنی شبکه ی پیچیده ای که موجب شادمانی، اشتیاق، انگیزه و اعتیاد می گردد، روشن می شود.

هفت مرد و ده زن مورد مطالعه، همگی به تازگی عاشق شده بودند و با رضایت و شعف به طور میانگین، ۷.۴ ماه بود که به وصال معشوق رسیده بودند. پس از دیدن نتایج، مشخص گردید عمده فعالیت در ناحیه VTA مغز (ventral tegmental area)، متمرکز بوده است. این بخش درمیانه مغز قرار دارد و مرکز تولید دوپامین و ارسال این محرک طبیعی به سایر قسمت های مغز است. فعالیت سایر بخش های مغز نیز در این آزمون مشاهده شد اما فعالیت VTA اهمیت ویژه ای داشت به این دلیل که بخشی از سیستم پاداش مغز که حس خواستن، جستجو کردن، هوس کردن، تمرکز و انرژی و انگیزه را ایجاد می نماید، در همین قسمت است.

به همین خاطر است که عاشقان می توانند تمام شب را بیدار بمانند و به مغازله بپردازند و باز هم به همین دلیل عاشق ها اغلب حواس پرت، گیج و در عین حال خوش بین و سرخوشند. تفاوت معنی داری بین جنسیت مونث و مذکر در ایجاد جریان های مغزی ناشی از عشق وجود نداشت و وقتی این آزمون در کشور چین، تکرار شد، همان گونه که انتظار می رفت نتایج مشابه بودند. به عبارتی فراگیری نیروی الکترو شیمیایی عشق در مغز، از لحاظ جنسیت و نژاد و قومیت تفاوتی ندارد. همه انسان ها به یک اندازه می توانند عاشق شوند.

فیشر (۳) می گوید عشق رمانتیک غریزه ی انسانی است، یکی از سه بخش عمده احساسات انسانی در تولید مثل است که طی میلیون ها سال تطور در مغز انسان شکل گرفته است. دو مورد دیگر، میل جنسی و احساس دلبستگی هستند. این هر سه در کنار یکدیگر موجب بقای انسان شده اند. تا او  به جستجوی رابطه ی جنسی در طیف مشخصی از انسان های دیگر بپردازد، انرژی اش را برای جفتگیری، هر بار  فقط روی یک فرد متمرکز نماید و احساس دلبستگی عمیق به انسان انگیزه داده تا بخواهد مدتی با جفتش بماند و این فرصتی بشود که هر دو به کمک هم به پرورش فرزندانشان بپردازند. سایر نخستی سانان (primates) برخلاف انسان، بعد از جفتگیری یکدیگر را ترک می کنند یا مدت زمان بسیار کوتاهتری را با زوجشان می گذرانند. همین خصلت در کنار هم ماندن در انسان به او این فرصت را داده که مدت زمان بیشتری را به پرورش و مراقبت از کودکش بپردازد و فرصت برای اجتماعی شدن و رشد مغزی را در کودک انسان، چند برابرِ سایر نخستی سانان سازد.

در مواجهه با این تو ضیحات مادی برای عشق، گاه این ایراد به بحث وارد می شود که عشق در سطح هورمون تنزل یافته است. در این حالت، باید دید که منظور از هورمون چیست؟ آیا انتقال دهنده های عصبی چون دوپامین و تستوسترون مدنظر است یا هورمونی که منجر به نیاز جنسی می شود مقصود افراد است؟ باید در نظر داشت که تبیین مادی و عصب شناسانه پدیده احساسی لزوما به معنای ارزش گذاری آن حس نیست.  در این مورد نیز باید گفت عشق رمانتیک قطعا از غریزه ی جنسی قوی تر است. چرا که هیچ کسی برای نداشتن رابطه جنسی با فرد معینی نمرده است اما بسیاری افراد به خاطر شکست در عشق، دچار افسردگی حاد شده یا خودکشی کرده اند یا حتی دیگری را به قتل رسانده اند. شاید همه این مفاهیم را بتوان در این بیت حافظ دید.

«عشق بازی جای بازی نیست ای دل سر بباز      زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس»

البته الگوهای اجتماعی نیز در انتخاب زوج اثر بسزایی دارد. الگویی که انسان را به دام عشق می اندازد شاید همان باشد که جان مانی (۲) آن را نقشه عشق می نامد. پیش از آن که انسان فردی را به دیگری ترجیح دهد، نقشه ای در مغزش طراحی شده است.. بر اساس چنین الگویی، فاکتورهای تعیین کننده برای این که انسانی از نظر جنسی تحت تاثیر قرار بگیرد، تعیین می شوند و نهایتا بر اساس چنین جذابیت هایی است که عشق شکل می گیرد. این نقشه عشقی در کودکان بین سن ۵ تا ۸ سالگی، در پاسخ به خانواده، دوستان وتجربیات ایجاد می گردد. این که کودک تا چه حد در خانه، آرامش یا تنش داشته باشد، این که مادرش چقدر و چطور به حرف هایش گوش کند، تجربه سرزنش یا نوازش از سوی والدین، خاطره پدر که چه شوخی هایی می کرده، چطور راه می رفته و چه بویی داشته همگی می توانند عوامل تعیین کننده ای باشند. ویژگی های دوستان و نزدیکان، جذابیت را برای کودک معنا می کند، و غریبه ها برایش تداعی تشویشند. و کم کم این خاطره ها شروع به ساختن الگویی در ذهن انسان نموده، این مدل نیمه خودآگاه تعیین می کند که چه چیزی در دیگری، برایش جذاب یا غیرجذاب به نظر برسد. بر این اساس، انسان پیش از ملاقات محبوب، عناصر اساسی دلخواهش را می سازد و سپس هر زمان در واقعیت کسی را ببینید که با این پارامترها جور در بیاید، عاشقش می شود. البته معشوقی که پیدا می شود معمولا با تصویر ایده آل متفاوت است اما عاشق این نقص ها را ندیده می گیرد گویی به قول چاوسر شاعر معروف «عشق کور است».

طبیعتا، ایده آل جنسی مردم دنیا با ایده آل بومیان جوامع غیرغربی متفاوت است. اوایلِ دورانی که اروپایی ها به آفریقا مهاجرت کرده بودند، مو و پوست روشنشان برای آفریقا تداعی مشکل زالی بوده و به چشمشان زشت می آمد (۱). به نظر می رسد که تنوع سلایق در مورد جذابیت و چگونگی آراستگی های بدن انسان بیشمار است؛ گردن کشیده، سر فرم دار، دندان های منظم، سوراخ کردن بینی، پوست برنزه و کفش های پاشنه بلند. به هر حال، در قبایل و جمعیت های بومی مختلف، فاکتورهای متنوع و شاید به چشم انسان مدرن معاصر، نامانوسی برای جذابیت جنسی وجود داشته است لیکن علیرغم استانداردهای شدیدا ناهمسان زیبایی و جذبه جنسی، اندک مواردی هم هستند که مورد توافق جهانی اند. زنان و مردان سراسر دنیا جذب کسانی می گردند که رنگ چهره طبیعی دارند. همه جا افراد به طرف کسی کشیده می شوند که به عنوان انسانی تمیز شناخته شود. و آقایان در بیشتر نقاط، عموما زنانی با استخوان لگن عریض ترجیح می دهند. دارایی هم مساله مهمی است. طبق مطالعات انجام شده (۱) در ۳۳ کشور، تفاوت مشخصی در اولویت بندی جنس مونث و مذکر آشکار شد. مردها علاقمند به زنانی جوان، با ظاهری خوب و سرزنده بودند. در حالی که خانم ها به سمت مردانی دارای برخی کالاها، املاک یا پول می شدند. در جوامع غربی نیز مردان با سرمایه، املاک یا ماشین لوکس بیشتر مورد توجه زنان قرار می گیرند. دلیل ژنتیکی مساله مشخص است. جنس مذکر ترجیح می دهد، عاشق زنی بشود که بتواند موجب بقای نسلش گردد. جوانی، پوستی شفاف، چشمانی درخشان، موهایی پریشان، دندان هایی سفید، بدنی انعطاف پذیر، لگن پهن و شخصیتی با نشاط، نشان دهنده سلامت مناسب و توان تولید مثل بالا هستند، که برای آینده ژنتیک مرد اهمیتی حیاتی دارند. از طرفی برای زنان، دارایی مرد نشان دهنده قدرت، پرستیژ، موفقیت و دارایی است. آن هم به این دلیل که از نظر زیستی به نفع زن است تا با مردی بماند که بتواند حامی و فراهم کننده بهتری برای فرزندانش باشد. این الگوی زیستی تولیدمثل در ناخودآگاه انسان، سلیقه انتخاب زوج و جرقه عاشقی را پشتیبانی می کند.

جالب است بدانیم حتی مغزهای منطقی هم عاشق می شوند و ذهن های سختگیر هم تسلیم این جریان های الکتروشیمیایی اعصاب می شوند. عشق محدودیتی از نظر سنی، جنسی، طبقه اجتماعی و اقتصادی ندارد. مطالعات عصب-انسان شناختی نشان می دهند یکی از مناطق مغزی که در ابتدای عاشق شدن فعال می شود، همان قسمتی است که در مصرف کوکائین فعال می گردد. فیشر بر این باور است که عشق رمانتیک از نشئگی کوکائین هم تاثیر بیشتری دارد.

رومیان باستان، برداشتشان از بی منطق بودن عشق را با تخیلاتشان این گونه تفسیر می کردند؛ کوپیدو، خدای عشق، کودکی بازیگوشی است که تیر و کمانی به دست دارد و تیرش به قلب هر کسی بخورد شخص به طور ناگهانی عاشق می شود. در ادبیات فارسی هم عشق با جنون هم تراز دانسته شده و به راستی رفتار فرد عاشق، همچون دیوانگان برای ناظرین بی طرف قابل درک نیست و پدیده عشق همه چیز را زیر و رو می سازد. چنان که حافظ می گوید «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

 

 

منابع

  1. Fisher Helen, Anatomy of Love, a natural history of mating, marriage, and why we stray, Fawcett Book, 1992
  2. John Money, Lovemaps: Clinical Concepts of Sexual/ Erotic Health and Pathology, Paraphilia, and Gender Transposition in Childhood, Adolescence and Maturity. New York: Irvington Publishers, 1986
  3. فیشر هلن، چرا او؛ یافتن عشق واقعی با درک تیپ های شخصیتی، نشر ثالث، ترجمه آناهیتا ناهید، ۱۳۹۹