انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عروسی اجباری: نگاهی به شیوۀ خواستگاری در جامعۀ ایرانیِ عصر قاجار

منصوره اتحادیه (نظام‌مافی)

نگارنده در حال حاضر به تدوین «روزنامۀ خاطرات حسین قلی میرزا عمادالسلطنه سالور»۱  و نگارش زندگی‌نامۀ محمدعلی نظاممافی  تحت عنوان «در اندیشۀ عمر‌‌» (زمانه و زندگی نامه محمدعلی نظاممافی۲) مشغول هستم. حسینقلی‌میرزا عمادالسلطنه۳  پسر عبدالصمد میرزا عزالدوله برادر ناصرالدینشاه بود. همچنین محمدعلی پسر رضاقلی خان نظامالسلطنه مافی از رجال به نام اواخر قاجار بود. در سال ۱۳۱۷ ق (۱۲۷۸ش) عمادالسلطنه ۳۱ ساله بود و همسر اول خود را از دست داده بود و اقوام در صدد بودند تا برای او زن مناسبی بیابند. او در قطعهای نسبتاً مفصل ماجرای ازدواج دومش با خانم مریم عمید را توصیف کرده است که بعداً معرفی می‌شود.

این دو نوشته که از لحاظ زمانی چندان فاصله نداشتند، شرایط انتخاب همسر، نقش اقوام و خانواده در امر ازدواج را در گذشته تشریح می‌کنند و شمهای از معیارهایی که در انتخاب زن در نظر گرفته می‌شد را به دست می‌دهند که خواندنی است و از منظرِ مطالعۀ جامعۀ اواخر قاجار و جایگاه زن در آن دارای اهمیت است.

محمدعلی نظام‌مافی از سن ۱۲ سالگی در بلژیک و روسیه تحصیل کرده بود و در سال ۱۲۸۹ برای ادامۀ تحصیل و اخذ دکتری در رشتۀ حقوق به سوئیس رفته بود. او ۲۳ ساله بود که پدرش به فکر می‌افتد که او را زن بدهد. او در نامه‌ای به مادرش شرایط و مشخصاتی که از همسر انتظار دارد را توضیح می‌دهد.

محمدعلی در سوئیس بود که به مادرش می‌نویسد «پدر به فکر است که برای او عیالی در تهران جستجو کند. هر چند ترجیح می‌داد خودش در تهران باشد، ولی جستجو ایراد نداشت. به شرط آن‌که این امر تنها به مقدار همان جستجو بماند و تبدیل به انگشتر و شال نشود، تا خودش به تهران بیاید و بتواند تحقیق بکند و حتی اگر ممکن شود دختر را ببیند.

او با جسارت انتظارات و عقیدۀ خودش را شرح می‌دهد و این جمله را می‌نویسد: «چون دختر برای فدوی می‌گیرید نه برای خودتان و چون دختر مذکور باید یک عمر مصاحب و همنشین فدوی باشد، لهذا از قرار میل و سلیقۀ جان نثار سوا خواهید نمود، نَه نسبت به میل و سلیقۀ حضرت علیه و آقا و غیره» سپس می‌افزاید که ایشان وضع پوشش و ادب و آزمودگی دختر را ملاحظه خواهند کرد که برای او (محمدعلی) هیچ اهمیت ندارد. آقا به نجابت و اصالت اهمیت می‌دهند. دختر ولو دَدِه عباسی هم باشد آقا به هفت پشت اصالت و مالداری پدر دختر اهمیت می‌دهد. اما میل او این است که دختر خیلی زیبا باشد و دلیل می‌آورد که «بعد از نه سال فرنگ و دیدن زن‌های خوشگل علامه فرنگ، اگر دختر واقعاً خیلی خوشگل نباشد هیچ جلوه‌ای ننموده… چون خانم‌های ایران فضل و کمال ندارند، جمال خوبی هم نداشته باشند انسان هیچ همچو عیالی نداشته باشد خیلی بهتر است.» و سفارش می‌کند که نباید گول دانستن کمی‌زبان فرانسه و پیانو زدن را خورد، «دختری را انتخاب نمایید که قبل از همه چیز خیلی خوشگل باشد.» بعد اضافه می‌کند یک مطلب دیگر هم که برای شوهر اهمیت دارد، خوش خلقی است. ولی فهمیدن این که خوش خلق است، مشکل است و از مادرش می‌خواهد که توسط کسان و خویشان دختر بفهمد که خوش‌خلق است یا بد خلق و اگر دختر زیبا باشد و خوش خلق «برای فدوی کافی است دیگر هیچ لازم نیست سواد فارسی یا فرانسوی داشته باشد. اما در باب خوشگلی عرض کنم خوشگلی فرنگی مآب با ایرانی مآب توفیر دارد، مثلاً ابروهای کلفت و پیوسته هیچ قشنگ جلوی ماها محسوب نمی‌شود. دماغ باید خیلی قلمی‌و باریک و راست باشد.» محمدعلی قول می‌دهد که با پست بعدی چند عدد عکس زن قشنگ بفرستد تا شبیه آنان انتخاب کنند. بعد می‌افزاید «دختر باید سالم المزاج لاغر باشد.» که پیدا کردن دختری با این شرایط سخت است چون اغلب دخترهای شهری به‌خصوص دختران رجال بدگل و علیل مزاج‌اند و در پایان از جسارت خود عذرخواهی می‌کند. باید افزود که با این سختگیری‌ها محمدعلی تا سال‌ها همچو همسری نیافت.

داستان عمادالسلطنه اما، پیچیده و بغرنج‌تر است. علت نوشتن این را عمادالسلطنه در آغاز چنین شرح داده است:

«ظهر جمعه ۸ شوال ۱۳۱۷ هجری ۱۷ درجه دلو

۱۵ روز است که مریم خانم دختر میرزا سیدرضی مرحوم را برای من عقد کرده‌اند، مقصود این‌جا شرح حال و شناسایی احوال برای مردم غیر معمول نیست، بلکه تفصیل عقد این دختر است. از وقتی که مرا به این امر  راضی کردند تا اگر بعدها خدای نکرده مشکلی در این کار پیش آمد بدانیم هر کس چه کرده و چه کس باعث چه کار شده، به طور اختصار و اجمال بدون کلمه‌ای اغراق و دروغ والسلام.»

عمادالسلطنه یک ماه بود که از سفر فرنگستان و مشهد برگشته و بی‌کار و مریض بود. مادرش که او را حضرت عِلیه می‌نامد و همشیره‌ها به این نتیجه می‌رسند که زن لازم دارد، اگر زن داشت ناخوش نمی‌شد. حتی کُلفَت‌ها و طایه (دایه) آقا و بقیه، همین عقیده را داشتند. او می‌نویسد: «با شدت درد، قوۀ دفاع نداشت.» هرچند دلایل زیاد می‌آورد که این مسئله را رد کند، که بعد از فوت زنش و با داشتن چند بچه و با بی‌کاری، راضی نیست، بی‌فایده بود و قبول نمی‌کردند. کبری، زن مشهدی حسین هم دنبال این کار را گرفت. چند دختر را دیدند تا بالاخره دختر علی‌خان، پسر صاحب اختیار را پسندیدند و از او خواستند که اگر راضی باشد، فردا قرار این کار را بگذارند. تا آن وقت تقریباً ده مرتبه خانۀ دختر رفته بودند و از زیبایی او اطمینان یافته بودند.

چون رضایت نمی‌داد، گفتند کس دیگری را بگو. او نام شش دختر را می‌نویسد. حضرتِ عِلیه فهرست را خوانده و برای هر یک ایرادی گرفته بود. خواهرش گفته بود که اگر قبول کند، برود برای دختر علی‌خان حرف بزنند. عمادالسلطنه می‌گوید: «من که او را ندیده‌ام. به شما می‌گویند خوب است، حال که چاره نیست. بله قبول دارم.» ولی حضرت علیه کبری را فرستاد که او هم از زیبایی دختر مطمئن شود. برای کبری الاغ حاضر می‌شود و او می‌رود و برمی‌گردد. توضیح می‌دهد که: «پایش را دیدم. پهن و کلفت و کوتاه ناخن بسیار ریز دارد.» عمادالسلطنه می‌نویسد: «من خوشم نیامد. زیرا به پای خوش ترکیب از اول عمر میل مفرط داشتم.»

ولی خواهرها باز به خانۀ علی‌خان می‌روند و تعریف زیاد از جواهردادن و غیره می‌کنند. «تقریباً مثل آن‌که عمل ختم شده.» ولی عمادالسلطنه اعتراض می‌کند و به قول  خودش «معامله به‌هم می‌خورد.»

تعریف دختر دیگر را هم از کبری شنیده بود، ولی زهراسلطان که او را دیده بود، تکذیب کرده و این هم به‌هم می‌خورد. دختر دیگری را هم دیده و نپسندیده بودند.

این کار ادامه می‌یابد. کبری یک دختر پسند می‌کرد، او قبول می‌کرد، ولی زهرا سلطان شکلش را تکذیب می‌کرد.

به قول عمادالسلطنه «باز حضرات در شهر افتادند.» کبری دختر میرزاعلی دشتی را دید. خیلی تعریف کرده بود. با این که گفتند سواد نداشت، او قبول کرده بود، ولی پدر آدم فرستاده بود که «دهنش بو ندهد، عرقش بدبو نباشد و غیره». چون مادر و شاهزاده خانم پسندیدند، «خاورخانم هم رفت و ختم کرد». سپس خرید لباس و غیره را انجام دادند، ولی خانواده دختر گفته بودند مهر باید هزار تومان باشد. چند روز صبر کردند، اما در این فاصله  دختر به عقد کس دیگر درآمد و به قول عمادالسلطنه: «از دست رفت.»

عمادالسلطنه بالاخره اعتراض می‌کند که: «دیگر این شکل من راضی نیستم. هر روز دو آدم شما آن‌جاها بفرستید. خودتان بروید و اسباب حرف در دهن‌های مردم بشوید. اول بگذارید ما ببینیم.»

کبری خانۀ سید رضی می‌رود و حرف زده و جواب می‌آورد که راضی هستند و «نه به این مبلغ‌ها.» این دختر را کبری و زن آقا یک‌بار دیده بودند و پسند شده بود. از طرفی هم حضرت عِلیه مرتب نامه می‌نوشت که: «فلان فلان را امروز دیدند، این سبزه است، آن چاق است…..و غیره.» منزل پدرش هم همین حرف بود. «هیچ راه آسودگی جز قبول کردن یک زن برای من غیرممکن شد.» هرکس را که می‌دید همین حرف را می‌زد. یکی از برادرزاده‌های عمادالسلطنه تعریف می‌کرد که یکی از دخترهای میرزا سیدرضی می‌گفت که  چقدر مردمان خوبی هستند و گفته بودند: «ما حرف بدی نزدیم. دختر ما پیشکش است. هرچه بدهند، دادند.»

از طرف عمادالسلطنه جواب این بود که اگر به دویست تومان نقد و پانصدتومان مهر و بعضی اسباب مختصر می‌دهد. خوب، و اِلا لازم نیست. و اضافه می‌کند «که می‌گویند قدش کوتاه است، چیز خوبی نخواهد بود.» در این میان باز گفتگو شده بود. بعداً گفتند دیگر به کبری دختر را نشان ندهید، مبادا چیز بدی بگوید و به‌هم بزند. شب بعد صورتی فرستادند که به نظر عمادالسلطنه زیاد می‌آید و پیغام می‌دهد که اصرار ندارد، به خصوص که گفته بودند خواستگار دارد. ولی در پاسخ خانوادۀ دختر، شرایط را قبول کرده بودند. مهرِ هفتصد تومان را هم قبول کرده بودند. از بین سه دختر که در نظر گرفته بودند، یکی سواد نداشت. یکی هم سبزه بود و سنش هم زیاد بود. این به نظر مناسب‌تر می‌آمد. بنابراین دختر میرزا سید رضی پسندیده شد و عمادالسلطنه انگشتر می‌فرستد. «یقین داشتم که شکلش خوب است و حال که مجبور شده‌ام، بد انتخابی هم نشده.» خواهرش هم که به دیدن دختر رفته بود، از طرز وضع پذیرایی و خانه و زندگی آن‌ها تمجید کرده بود و دختر را هم گفت خوب است همین. چشمش پفی دارد.»

شب عقد را هم ۲۵ رمضان تعیین کردند.

کبری و تازه‌گل (از مستخدمین عمادالسلطنه که احتمالاً کنیز بود.) باز به دیدن دختر می‌روند، ولی میرزاحسن (پیشکار عمادالسلطنه) می‌گوید زنی که نام نمی‌برد از دختر خیلی بد گفته و اگر میل داشته باشد قبل از اَحیا، قرآن یا همۀ اسباب‌هایی را که قرار شده، بفرستد. عمادالسلطنه می‌گوید که انگشتر فرستاده و بقیه آماده نیست. در این بین کبری و تازه‌گل هم با مادر دختر حرفشان شده بود و عمادالسلطنه سخت عصبانی می‌شود. این‌ها هم از قول آن زن گفتند که دختر، سرش طاس، گیسش عاریه، چشمش چپ، گردنش کوتاه است. صحبت‌های این افراد که مدتی طول می‌کشد، بیشتر جنبۀ دسیسه داشت و عمادالسلطنه را سخت عصبانی کرد و به خواهرش متوصل شد که شب ۲۵ را به‌هم بزند و خودش آن‌جا برود و «تحقیق این مطلب را بفهمید.»

دراین‌باره با حضرت عِلیه هم که با کبری و تازه گل صحبت کرده بودند «بلند حرف زدیم.» عمادالسلطنه گلایه‌مند بود که «من کی زن می‌خواستم؟ چرا این‌قدر اصرار می‌کنید؟»

از سینه‌درد و از ناراحتی یک ماش تریاک می‌خورد و تا مدتی به قول خودش سردماغ می‌شود و امیدوار بود که از این گرفتاری خلاص خواهد شد. ولی چندروز بعد پیامی‌از مادر می‌رسد که باید او را ملاقات کند. «الحمدالله این حرف‌ها دروغ بوده، شما بیایید زبانی بگویم.»

عمادالسلطنه بهانه می‌آورد، ولی مادر جواب سختی به او می‌نویسد. «این حرف‌ها یعنی چه. با این بلایی که من سر دختر اولاد پیغمبر امروز آوردم مگر می‌شود تو همچه حرفی بزنی» عمادالسلطنه متوجه می‌شود که آن روز که به خواهرش گفته بود بگوید شب ۲۵ به هم خورده، پیغام را نرسانده بود. مادرش ضمناً می‌نویسد که آن‌طور که گفته بودند، سرش طاس نبود. گیسش عاریه نبود. گردنش هم آن قدر کوتاه نه، «چشمش چپ، یعنی یکیش.» عمادالسلطنه می‌نویسد: «کار از کار گذشته بود. با بی‌پولی اسباب‌ها را فرستادیم. روز ۲۴ عصر عقد کردند. عمادالسلطنه نوشت: «عجالتاً آن‌چه معلوم شده چشمش پیچ ندارد، چپ است. آن هم هردو، منتها یکی کمتر، یکی زیادتر….بوی معنویت از کاغذهایش می‌آید، خطش خوب نیست، غلط هم زیاد مینویسد.» سپس اضافه می‌کند «نه پشیمان از این انتخاب شده‌ا‌م، نه کلیتاً از زن خوشم می‌آید.»

در پایان صورتی از دخترانی که در این مدت دیده بودند، نوشته است که ۵۵ نفر بودند!

بعد از گفتگوها و مشکلات بسیار که توضیح داده شد، ازدواج عمادالسلطنه با خانم مریم عمید، دختر میرزا سید رضی سمنانی، رئیس‌الاطباء پزشک قشون ناصرالدین‌شاه، انجام گرفت. عروس ۱۶ ساله بود و از تنها عکسی که از او موجود است، زنی است زیبا که با توصیف‌هایی که از او می‌شد، هیچ شباهتی ندارد. ولی عمادالسلطنه او را چند ماه بعد در حالی که باردار بود طلاق می‌دهد. از زندگی مریم‌خانم چندان اطلاعی نداریم. چنان‌که مشخص نیست چه وقتی به لقب «مزین‌السلطنه» ملقب شد. مریم خانم در ۱۳۲۴ ق/ ۱۲۸ش با قوام الحکما ازدواج کرد و پس از انقلاب مشروطه، در ۱۳۳۰ ق/ ۱۲۹۰ ش روزنامۀ شکوفه، دومین نشریۀ مخصوص زنان در ایران را منتشر کرد. مدرسه‌ای هم به نام مزینیه برای دختران دایر کرد.

یکی از ایرادات عمادالسلطنه به این خانم این بود که خوب و صحیح نمی‌نوشت. واضح است که بعدها نویسندۀ زبردستی شد. وی دارای عقاید پیشرفته در مورد موقعیت زنانِ جامعه داشت که در روزنامۀ او منعکس است. عمادالسلطنه بر عکس در جای‌جای خاطرات خود دربارۀ موقعیت زنان بسیار محافظه‌کارانه و با انزجار از تحولاتی که در افکار و رفتار زنان رخ می‌داد نوشته است. بنابراین می‌توان پرسید که آیا عقاید مریم خانم دربارۀ زنان در این سن کم باعث شد عمادالسلطنه او را طلاق دهد، یا دسیسه‌های اطرافیان بود که زندگی آن دو به هم خورد؟ در هر حال ازدواجی که با این همه دشواری انجام گرفت، سر انجامی‌نداشت.

 

یادداشتها:

* عنوان مقاله «عروسی اجباری» اقباس از نمایشنامه‌ای است به نام «عروسی مجبوری» اثر مولیر نمایشنامه‌نویس به نام فرانسوی قرن ۱۷ م که حسین‌قلی میرزا عمادالسلطنه آن را به فارسی ترجمه کرده و به تازگی نیز به همراه ترجمۀ رسالۀ دیگری از اعتمادالسلطنه منتشر شده است. (عروسی مجبوری و حکایت طبیب اجباری، ژان باتیست مولیر، ترجمه عمادالسلطنه  – و محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، به کوشش فرید مرادی و ثمین بزرگمند، دوران، ۱۴۰۱)

پی‌نوشت:

۱ – انتشار روزنامۀ خاطرات حسین‌قلی میرزاعمادالسلطنه احتمالاً ۷ الی ۸ جلد خواهد شد که تا کنون جلد اول آن به وسیله نشر تاریخ ایران منتشر شده است و جلد دوم به زودی در دسترس قرار خواهد گرفت. نوشته‌ای که در این‌جا از آن سخن می‌گوییم، مربوط به سال ۱۳۱۷ق/ ۱۲۷۸ش است که در پیوستِ جلد چهارم خاطرات منتشر خواهد شد. این اثر از مجموعۀ بهمن بیانی در دسترس قرار گرفته که نسخه‌ای از آن در کتابخانه Widner  در دانشگاه‌هاروارد نگهداری می‌شود.

۲- محمدعلی نظام‌مافی پسر رضاقلی‌خان نظام‌السلطنه پس از پایان تحصیل در اروپا، مقارن با جنگ جهانی اول به ایران برگشت. ولی همراه پدر و عده‌ای از ملیون که به مهاجرین معروف شدند، علیهِ دولت مرکزی که تحت سلطه روس و انگلیس قرار داشت، به کمک عثمانی و آلمان، در غرب ایران دولت موقت تشکیل دادند. ولی با شکست عثمانی مهاجرین از ایران خارج شده تا مدتی در تبعید بودند. پس از جنگ، محمدعلی به ایران برگشت و در مجلس چهارم نماینده مجلس شد. ولی سال‌ها به مناسبت حملات مخالفین در انزوا به سر برد. او در ۱۳۲۸ شمسی سه دوره به نمایندگی مجلس سنا انتخاب شد.

۳- حسینقلی خان سالور عمادالسلطنه در سال‌ ۱۲۸۵ ه.ق زاده شد.او خالق رمان تاریخی «آقامحمدخان قاجار» است که به سبک نمایش‌نامه نگاشته شده است. در سال ۱۳۰۸ ه.ق از سوی ناصرالدین شاه حاکم همدان ‌شد و اوضاع پرآشوب آن دیار را آرام ساخت. پس از فعالیت‌های گوناگون در سمت‌های مختلف، در سال ۱۳۴۶ ه.ق مشغول به ترجمه و ادامه کارهای فرهنگی خود شد و  پس از مدتی بر اثر بیماری درگذشت. (۱۳۵۵ ه.ق)