امروزه فرهنگ فیلم ایران را در زمرهی پربارترین نمونه های عصر حاضر در سطح جهان میدانند. اما آنچه عموماً بر تماشاگر و مخاطب معاصر پوشیده مانده، پیشینهی پر فرازونشیبی است که در بطن این سینما نهفته و در شاکلهی آن سرزندگی و حیات دمیده است.
مورخان، صاحبنظران و منتقدان خارج از کشور بهندرت از خلاقیت و روشن نگری، موج نوی شاعرانه، جنبش های هنری محفل مدار و تعهد اجتماعی و اهتمام خالصانهی فیلمسازان پیش از انقلاب در مسیر تفقد هویت ملی یاد میکنند.
نوشتههای مرتبط
یکی از بارزترین جریانات تأثیرگذار در موج نوی سینمای ایران (که تقریباً همزمان با سایر جوامع جهان آغاز شد) کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان،در ۱۳۴۳، بهعنوان سازمانی فرهنگى، هنرى و غیرانتفاعى و با مدیریت لِیلى امیرارجمند بنیان نهاده شد.
پس از گذشت یک سال از فعالیتهاى نشر این مجموعه، مدیران کانون به آغاز فعالیت هاى سینمایى برای کودکان و نوجوانان گرایش یافتند. زمستان ١٣۴٨ بود که واحد تولید و عرضهی محصولات سینمایى به چارت سازمانی کانون اضافه گردید. عباس کیارستمى که در آن زمان جوانی سیساله بود و به ساختن فیلمهای تبلیغاتى (که تولیداتی سالم و متعارف بودند) شناخته شده بود، براى راهاندازى بخش سینمایى کانون به این مجموعه دعوت شد.
آیدین آغداشلو عنوان میکند: «عباس کیارستمی فیلم ساختن را در کانون آموخت. او با هوشمندی و همت بلند خود مجال را مهیا دید، بیوقفه و مهابا تجربه کرد و بهلطف ذهن درخشان و برجستهاش موفق گردید فرصت این امکان و مضمون را مغتنم بشمارد و از فیلمی ساده و کوتاه برای کودکان به خلق اثری ماندگار برسد.»
ثمرهی فعالیت کیارستمی در کانون، از ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۰، ساخت ۲۱ فیلم بود و جسارت تجربه، شیوههای پیشرو و نگاه منحصربهفردش به کارگردانی، او را به یک مؤلف جهانی در عرصهی سینما بدل ساخت؛ مانند زنگ تفریح (۱۳۵۱)، دومین فیلم کیارستمی در کانون، که اغلب شاخصههای معرف سینمای او را داراست.
روایت اینچنین است: دارا در راهرو مدرسه به دیوار تکیه داده و بادکنک باد میکند. کنارش، یک توپ میبینیم و قصهاش که در قالب چند جملهی ساده نوشته میشود.
خلاصهی قصه این است که اکبر توپ دارا را پاس میدهد، دارا آن را شوت میکند و شیشهی مدرسه میشکند. وقتی عنوانبندی ابتدای فیلم روی تصویر شیشهی شکسته میگذرد، در خارج از میدان تمرکز تصویر، ناظم دارا را تنبیه میکند. با بهصدا درآمدن زنگ مدرسه، صحنهای انتزاعی از دنیای واقعی را میبینیم؛ راهرو خالی، بهسرعت مملو از دانشآموزانی میشود که شلوغ و با سروصدا هجوم میبرند تا از مدرسه بیرون بزنند.
عدهای نوجوان در کوچه سرگرم بازی فوتبال هستند و دارا مدتی آنها را نگاه میکند. لحظهای که توپ بچه ها طرفش میآید، به توپ ضربه میزند و پا به فرار میگذارد. یکی از بچهها دنبالش میکند، ولی دارا خودش را داخل خانهای نامعلوم میاندازد و در را پشت سرش میبندد. وقتی مطمئن میشود پسر دستبهسر شده، از خانه بیرون میزند.
پایان حیرت آور و پرمایهی فیلم از نظر فرم و محتوا هیچگونه اطلاعات قطعی و معینی به مخاطب خود نمیدهد. همهچیز سرشار از ابهام و دوگانگی است. آیا این لحظه همان دم رهایی است یا برعکس؟ دارا تک و تنها از زمینی خالی و خلوت و سپس از رودخانهای میگذرد. کنار جاده رفتوآمد ماشینها را تماشا میکند. آیا میخواهد از جاده رد شود؟ پس از مدتی برخلاف جهت ماشینها به راهش ادامه میدهد و تصویر بهتدریج به سفیدی میگراید. آنچه مسلم است، هیچ الگوی قراردادی معینی بر این انتهای باز، غیرسنتی و مدرن که کیارستمی بهعنوان پایان اثر برگزیده در بین نیست.
کیارستمی با اعمال، و یا عدم اعمال تمهیدات رایج سینما، میکوشد حقایق را بهگونهای واقعیتر به تصویر بکشد؛ انتخاب این فیلمساز بر استفاده نکردن از صدای غیرروایی، نداشتن برشهای حذفی متوالی و درعوض آن برداشتهای طولانی، استمرار یک نما، تکرار جایی خاص و این قبیل شگردها، ازجمله ممیزه هایی است که ما روزانه در زندگی دنیای واقعی مدام در معرضشان هستیم بیآنکه اهمیت ذاتی و روند وقوع آنها در نظر ما بهعنوان مخاطب نمودی محسوس یابد. و صرفاً متخصصی در جایگاه کیارستمی که در مشاهدهی موشکافانهی آنچه زیرپوست زندگی مدنی پیرامونش میگذرد مهارت دارد، میتواند اینطور استادانه و با اعمال شیوههای هنرمندانه و مختص خودش که درواقع عصارهی سادگی و بیپیرایگی هستند، به مقولهی متحرکسازی قاببهقاب روزمرگیهای بشر بپردازد.
بهعلاوه، سبک بصری متمایز این فیلمساز و شیوهای که برای مصورکردن نگرش مؤلف خود برمیگزیند، آثار وی را معروف به داشتن اصالت و شاعرانگی کرده است. شیوهی کیارستمی ارائهی ماکتی امضادار از دیدگاه زیباییشناسانه و مختص خودش است و همین نیز، او را مرکز توجه منتقدان جهانی سینما قرار داده است؛ نوعی از تلفیق همزمان مفهوم واقعگرایی و فرمگرایی؛ مفاهیمی که در تعاریف قراردادی متناقض مینمایند. برخلاف آنچه معمولاً از سینمای واقعگرا انتظار میرود، در فیلمهای کیارستمی توجه مخاطب معطوف به زنجیرهی ناگسستنی ترکیببندیهای دقیق وی میشود و در کمال حیرت، تطویل عامدانهی نماها خود در جایگاه محرکی وزین مینشیند تا بیش از پیش بر این کیفیت بصری بیفزاید. بهعنوان مثال در تکبهتک صحنههای فیلمهایی مانند تجربه (۱۳۵۲)، مسافر (۱۳۵۳)، لباسی برای عروسى (۱۳۵۵) و خانهی دوست کجاست؟ (۱۳۶۵) که خط روایت در هر چهار عنوان حول داستان سادهی روزمرگیها و آرزوهای یک کودک معمولی میچرخد، توجه ویژهی کیارستمی به فرم اثر بهوضوح رؤیت میشود.
نکتهی دیگری که شایان توجه است تأثیر بهسزای هنر ایرانی در سبک بصری این فیلمساز است. بهسختی میشود ترجیح کیارستمی را که عموماً از زاویهی عمود دوربینش تصویر میکشد، و با نگاهی نود درجه در بازیگر و جریانی که پیرامونش رخ میدهد عمیق میشود، نادیده گرفت. تا قرن یازده قمری در آثار نگارگران ایرانی پرسپکتیو سهبُعدی وجود نداشت و تقریباً تمام هنرمندان طبیعت، مناظر و بناها را با زاویهی نود درجه تصویر میکردند. ازجمله دلایلی که بسیاری از محققان سینمای کیارستمی را از نقطه نظر قالب اثر اصیل میدانند و تحسین میکنند، همین انتخاب زاویهی دوربین است.
ژان لوک نانسی در کتاب بداهت فیلم در همین مورد از کیارستمی میپرسد. فیلمساز در جواب اشاره میکند که ممکن است کارهایش شباهتهایی به هنر نگارگری ایرانی، آنهم از جنبهی زندگی در آغوش طبیعت داشته باشد. (نانسى، ۲۰۰۱: ٨٢) ولی این بدانمعنی نیست که وی الزاماً نگارگریهای ایرانی را هنگام خلق اثر در ذهن داشته باشد. به هر تقدیر، او در محیط هنری ایران زندگی کرده است؛ با شعر و فرهنگ ایران و روی فرش ایرانی.
بازی با فرم و بازیگوشی با اصول مؤثر در فعل خلق تصویر، ازجمله برجستگیهای حائز تأمل سینماى این فیلمساز است. با تعمق در کلیهی آثار هنری وی میتوان استنباط کرد که کیارستمی گرافیستی چیرهدست و تصویربازی موشکاف است. دو راه حل برای یک مسئله (۱۳۵۴)، من هم میتونم (۱۳۵۴)، رنگها (۱۳۵۵)، از اوقات فراغت خود چگونه استفاده کنیم؟ (۱۳۵۶)، دنداندرد (۱۳۵۹) و با ترتیب یا بدون ترتیب (۱۳۶۲) ازجمله آثار آموزشی وی برای کودکان است که بدون استثنا در تمامشان، شیطنت ذهن بیمرز، آزاد و خلاق یک تصویرساز بالفطره متجلی است.
افرادی که آن زمان به کانون مىپیوستند، جوانان تازه کاری بودند که تجربهی فیلمسازى نداشتند و فعالیت اصلیشان در سایر رشته ها و حوزههای هنرى بود. آنها به همکاری با سینماى بدنهی وقت که محصولش به فیلم فارسى شهرت داشت و صرفاً برای پر کردن گیشه تولید میشد، میل و رغبتی در خود حس نمیکردند. کانون توانست در حکم میدانی باز زمینههای ظهور و ابزار آزادى عمل را در اختیار جمع مستعدانی قرار دهد که در خود گرد آورده بود تا در محتوا و فرم خودی نشان بدهند و وجوه فنی-هنری خود را محک بزنند. فراغت از دغدغهی گیشه فاصله از فضای کلیشه و مهیا بودن بسترهای مساعد جهت انتخاب آزادانهی قالب و محتوایی همسو با نگرش سازنده موجبات ظهور مفاهیم زیبایىشناسى در آثار کارگردانان و فیلمسازان آن دوره را فراهم آورد که این خود از مشخصههاى بارز آثاری است که از آن پس به فیلمهای کانونى شهرت یافت. مسلماً در کنار هم گردآمدن این افراد در کانون و حضورشان در جوی پویا و پذیرا که در گذار از گدار تاریخى خود بهسر میبرد، دو عامل چشمگیر در نمود این نوع زیبایىشناسى بهشمار میرود.
حال، این مسئله مطرح میشود که فیلم «برای بچهها» یا «دربارهی بچهها». ابراهیم فروزش میگوید: «چهبسا کانون مورد انتقاد قرار گرفت که اکثر این فیلمها اصلاً برای کودکان نه که دربارهیکودکان است. حتی این اصطلاح را بهکار میبردند که کانون به ویترینی تبدیل شده از عدهای روشنفکر برای پیادهکردن افکار شخصیشان.» در دههی اخیر نیز عباس کیارستمی بارها از سوی جمعی از منتقدان و مخاطبان ایرانی به بیاعتنا بودن نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی کشور محکوم شد. خود فیلمساز میگوید: «دنیای کودکانهی این فیلمها بهاین معنی نیست که الزاماً آنچه به سر بچه میآید دلپذیر و خوشایند است. هنگامیکه زیست کودکی ساکن در تهرا یا شهرستان و یا منطقهای دورافتاده را بهعنوان بستر روایت در نظر میگیریم و راجعبه روزگار او فیلم میسازیم، درواقع بهطور غیرمستقیم دست به تولید یک اثر سیاسی و اجتماعی مستقل زدهایم. خوب میدانیم که بسیاری از دشواریهای کودکان ریشه در مشکلات اقتصادی یا حتی فرهنگی دارد که تمام این جوانب بههم ارتباط پیدا میکنند.»
کیارستمی در سال ۱۳۵۸ فیلمی ۵۳ دقیقهای ساخت به نام قضیهی شکل اول، قضیهی شکل دوم که تولید آن را از سال ۵۷ یعنی پیش از انقلاب آغاز کرده بود. فیلم بافت فرهنگی و سیاسی متزلزل و در معرض تغییر جامعه را در کشاکش تحولات مملکتی آن برهه به تصویر درمیآورد. کلیت فیلم تلفیقی است از روایت اصلی در کنار یکسری مصاحبهبا کارشناسان آموزشی و نیز رهبران سیاسی حزب لیبرال، اسلامگرا و چپ. تمرکز روایت بر دانشآموزان یک کلاس است و انتخاب آنها در واکنش به چالشی که در معرضش قرار گرفتهاند: «در قضیهی شکل اول، دانشآموزان همکلاسی خاطی را معرفی نمیکنند و این تصمیم به اخراج تکتکشان از کلاس میانجامد. در قضیهی شکل دوم یکی از دانشآموزان فرد مقصر را معرفی میکند.» مصاحبهها نیز در خلال فیلم به نمایش درمیآیند. این فیلم بهسبب دوربودنش از شعار و پیشنهاد جایگاه یک اثر هنری را از آن خود میکند و به همین سبب به اثری ماندگار بدل میشود. پس از گذشت بیش از سه دهه از تولیدش، این فیلم بار دیگر در جریانات سیاسی اواخر دههی هشتاد زنده شد و مخاطبان جوان بسیاری آن را شناختند. بهواسطهی تعمق و توجه بیحاشیهی این فیلم به حرکات گروهی و راه و روش برخورد با آنها کلام این اثر در دست دنیای مجازی و میان مخاطبان نویافتهی خود چرخید و دوباره پس از سالها سر زبانها افتاد.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، برخلاف بسیاری از مؤسسههای پیش از انقلاب، اقبال یافت تا با تصویب اساسنامهاش به موافقت و رأی شورای انقلاب بهعنوان شرکت دولتی ادامهی کار دهد. تولیدهای شوراى فیلم کانون بعد از انقلاب همه را غافلگیر کرد. از جمله تولیدهای سالهای اول میتوان به دونده (۱۳۶۳) ساختهی امیر نادری، باشو غریبهی کوچک (۱۳۶۴) ساختهی بهرام بیضایی، اولیها (۱۳۶۴) و خانهی دوست کجاست؟ (۱۳۶۵) ساختهی عباس کیارستمی اشاره کرد.
اولیها با کلوزآپهای ساده و دلنشین از بچههای کلاس اول شروع میشود که به درخواست ناظم مدرسه خودشان را با صدای بلند به کسی که در صف کنارشان ایستاده معرفی میکنند تا از همان بدو ورودشان به دبستان یکدیگر را بشناسند. روایت فیلم برشی از رابطهی بچهها با همدیگر را نشان میدهد و روی مسائل و مشکلات آنها در اولین مرحلهی زندگی اجتماعیشان تمرکز میکند. درسهایی ساده از جهانبینی کیارستمی و نگاه جهانشمول او به تواضع و بیکنشی، راستی، صبوری، گفتوگو، تعامل، دوستی، لبخند و دیدن زیباییها. ناظم بهعنوان نمادی از خرد ایفای نقش میکند و با تعمقی بیطرفانه درمییابیم که مشکلات و مسائل دنیای بزرگترها چندان پیچیدهتر از دشواریها و دغدغههای همین بچههای هفتساله نیست. تجربیبودن کار کیارستمی و این واقعیت بیپیرایه که فیلم او درنهایت سادگی بازتابی است از خود درونش، به مخاطب امکان میدهد شخصیت، دیدگاه و دنیای این فیلمساز را از خلال کارهایش دریابد؛ جنسی بیمثال از شاعرانگی در پسِ علاقهی مشهود وی به فلسفهی شرق دور که در عمدهی آثارش دیده میشود.
در خانهی دوست کجاست؟ ساختار فیلم حول تکرارهایی میگردد که چشمگیرترین آنها دو سفر به پشته است. این دو سفر دقیقاً به یکصورت، در مکانهای مشابه و با دیدانداز یکسان، فیلمبرداری شدهاند. ساختار این فیلم بسیار سادهاست و تا حد زیادی از هرآنچه در جریان معمول سینما رایج است پرهیز کرده و به قول آلبرتو اِلنا کیارستمی بار دیگر تجربههای جذابی با فرم فیلم ارائه مىدهد (النا، ۲۰۰۵: ٧٩) و به بدنهی بصری روایت بعدی بسیط و پذیرا میافزاید که به مخاطب امکان مشارکت و تجربه میدهد. خانهی دوست کجاست؟ اولین فیلم از سهگانهای است که پسازآن با زندگی و دیگر هیچ (۱۳۷۰) ادامه مییابد و با زیر درختان زیتون (۱۹۹۹-تولید غیرکانونی) تکمیل میشود.
در زندگی و دیگر هیچ شخصیت کارگردان اولین فیلم سه گانه (که تا پایان فیلم نامش مجهول میماند) بههمراه پسر نوجوان خود، پس از زلزله، سوار بر اتومبیل عازم سفری به پشته میشوند تا از حال و روز دو کودکی که در فیلم قبلی وی بازی کرده بودند، خبر بگیرند. این فیلم روایتی است در باب زندگی که بهزعم فیلمساز چیزی نیست جز یک مسیر. مسیری بی هیچ مقصد خاص که فقط ادامه دارد و پیش میرود؛ ادامهداشتنی حتی پس از فاجعهی مصیبتبار زلزله. آنها از بین مردمی رد میشوند که متعلقات و اسبابشان را حمل میکنند. هیچ تصویرى از پیکرهای پارهپاره یا بلازدههای آشفته و غیرقابل کنترل و تصاویرى که معمولاً در فیلمهای با بلایاى طبیعى میبینیم، بهچشم نمیخورد. فقط افرادی را میبینیم که از تجربهی تراژدیای برگشتهاند و با این وجود صبورانه به زندگی ادامه میدهند و هنوز هم این نیاز را در خود و پیرامونشان احساس میکنند که پیمانهی زندگی را با عشق، شادی، امید و لذت پر کنند. در دنیای این اثر زندگی عادی است، ولی بىمعنى نیست. با وجودی که این ایده را کیارستمى به صحنههایش تحمیل نمیکند.
تلاش پیگیرانهی کیارستمی در مخفی و مبهم ساختن مرز میان حقیقت و جعل در زندگی و دیگر هیچ و کلوزآپ (۱۳۶۸) بیشازپیش بهچشم میآید. این دو فیلم از مرزهای ضروری روایت فرامیروند و جوهرهی اصیل سینما را از بطن تصاویری که هویتشان منتج از استفادهی همزمان داستان، مستند و سینمای تجربی است بیرون میکشند و به مخاطب عرضه میکنند. ابراهیم فروزش در اینباره مىگوید: «تأکید مىکنم که سینماى ایران در عرصهی بینالمللى از طریق مرکز سینمایى کانون و با فیلم کودکان مورد توجه قرار گرفت. نگرش مستندگونه و لبریز از نگاه مردمی به فیلم داستانى بود که بعدها آن را به مستند داستانى معروف کرد. این نوع نگاه خاص این سبک از فیلمسازی است. راه رفتن میان مردم و خیابانهای شهر، انتخاب دستمایه و بازیگر از بین همان مردم و از دل همان خیابانها، پایبند نبودن به میزانسن و قوانین کلاسیک سینما از مشخصههای این نگاه بود و این نوع کارگردانى و انتخاب ساختار جایگاه خاصی را برای آثاری مبتنی بر این دیدگاه در ورای مرزها رقم زد.»
گادفری چشایر معتقد است: «این محو کردن مرزهای میان فیلم داستانی و مستند از نقاط قوت و تمیز سینمای اخیر ایران است و مطمئناً نه آغاز آن با کیارستمی بوده و نهتنها متعلق به او خواهد ماند، اما او بهطرز بحثبرانگیزی این شیوه را به گسترههایی روشنگرانهتر از همتایان خود کشانده است.» از اواسط دههی چهل شاهد شکلگیرى جریانى در سینماى ایران هستیم که ویژگىهایش کاملاً آشکار است. فاصله گرفتن از سینمای بدنه، برخورد با سینما بهمثابهی یک هنر، پرداختن به مسائل جدىتر، حساستر، از سرگرمى صرف فرارفتن و توجه متخصصانه به مبانی زیبایىشناسى. این همه از خصوصیات سینمایی است که خود را بهعنوان موج نو سینماى ایران معرفى مىکند.
کانون یک اتفاق بود که در بزنگاه خاصی واقع شد و توانست سیر سیال انرژى استعدادهای آن زمان را در ابعاد و بسترهای گوناگون، در مسیر رو به رشد و شکوفایی هدایت کند و به یکی از مؤثرترین جریانها در موج نو سینماى ایران هویت حضور بخشد. فیلمهایى که به اختصار در این نوشتار عنوان شدند و در کل سینماى عباس کیارستمى با تمام ممیزهها و مؤلفههایش قابل بحثترین مقوله از سینماى ایران در حوزهی مطالعات سینمایى دانشگاهها و مراکز معتبر جهان و در نزد متخصصان این رشته بهشمار میرود. آنچه کیارستمى را بهعنوان یک مؤلف در این حوزه ماندگار نموده و از او چهرهای جهانی و جاودان ارائه داده، نه جوایز جشنوارهها که تأثیر بهسزای هنرش است در عرصهی سینماى جهان.
منابع:
النا، آلبرتو (۲۰۰۵)، سینماى عباس کیارستمى، لندن.
نانسى، ژان لوک (۲۰۰۱)، عباس کیارستمى: بداهت فیلم، فرانسه: نشر ایو ژوارث.
نویسنده خاطره خدایی است و این مطلب اولین بار در نشریه آنگاه منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه در اختیار انسانشناسی و فرهنگ قرار گرفته است.