انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ضیافت فرهنگ؛ گفتوگوی ناصر فکوهی با علی بلوکباشی

مهمان این بار ضیافت فرهنگ دکتر علی بلوکباشی یکی از پیشکسوتان و بنیانگذران مردم شناسی در ایران و از قدیمی ترین پژوهشگران کشور در زمینه فرهنگ عامه و سنتی ایران است. دکتر بلوکباشی که بیش از ۴۰ سل پیشینه آموزش و تحقیق در زمینه مردم شناسی ایران دارد، در حال حاضر مسئولیت بخش مردم شناسی در دائره المعارف بزرگ اسلامی و در دفتر پژوهش های فرهنگی برعهده دارد، سالهاست در زمینه به کار گیری فرهنگ سنتی و میراث غنی ایران در حوزه های مختلف زندگی روزمره فعالیت می کند و رهنمودهای او در بسیاری موارد سبب احیای هنرهای سنتی در کشور شده است. گفتگوی ما را با وی در زیر می خوانید.

ناصر فکوهی _ پیش از هر چیز لازم می دانم از جنابعالی که دعوت ما را برای این گفتگو پذیرفتید تشکر کنم.گفتوگویی که مایلیم امروز با شما داشته باشیم، با توجه به پیشینه فعالیت های پژوهشی گسترده شما در حوزه فرهنگ مردمی و تدریس و کار در حوزه های اجرایی فرهنگ دقیقا به همین رابطه فرهنگ سنتی با موقعیت های جدید فرهنگی برمی گردد. ما صاحب فرهنگی غنی و چند هزار ساله هستیم که از نسلهای گذشته به ما رسیده است البته مشخص نیست ما تا چه اندازه در این زمینه امانت دارهای خوبی بوده ایم ولی به هر حال این امانتی است که به ما رسیده است و همچون هر جامعه جدیدی نوعی مسئولیت اخلاقی بزرگ بر دوشمان سنگینی می کند: اینکه این فرهنگ را از خطراتی که تهدیدش می کند حفظ کنیم و همچنین تلاش کنیم آن را هر چه شکوفاتر و قدرتمند تر کنیم تا بتوانیم از خلال خلاقیت فرهنگی حرفی برای گفتن در جهان کنونی داشته باشیم و در میان تمدن ها و فرهنگ های جهان حاضر جایی در خور این میراث برای خود بیابیم.

آنچه در فعالیت های شما در طول سالهای گذشته اهمیت ویژه ای داشته است این است که شما افزون بر پژوهش و تدریس، چه پیش و چه به خصوص پس از انقلاب اسلامی، تلاش زیادی داشته اید که فرهنگ نیاکان و گذشته ما را به صورتی خلاق در زندگی امروزین ما تداوم دهید و برای این کار ایده های زیادی برای اجرای پروژه های فرهنگی ابتکاری داده اید و خود بر اجرای آنها نظارت داشته اید. این مساله به ویژه از آن رو برای ما اهمیت دارد که محوریت بحث هایمان در «ضیافت فرهنگ» همواره بر روابط حساسی تمرکز داشته است که مسایل نظری را با مسایل کاربردی و امروزی پیوند می دهند، به عبارت دیگر قصد ما آن بوده است که تاکید کنیم مباحث ما نباید صرفا در حوزه فکر و نظر محدود شود بلکه باید از آنها نتایج کاربردی بگیریم. بنابراین در حوزه ای که امروز درباره آن بحث می کنیم استدلال ما آن است که دانش هزاران ساله ای که به ما رسیده است نباید صرفاً به استفاده ای موزهنگارانه برسد بلکه باید برای ساختن آنچه بسیاری از ما ادعایش را می کنیم یعنی ساختن و ایجاد مدرنیته به کار گرفته شود. این امر کمتر در کشور ما درک شده است زیرا اغلب این باور اشتباه وجود داشته است که مدرنیته در تضادی ذاتی با سنت و فرهنگ گذشته قرار دارد بنابراین اگر بخواهیم به آن دست بیابیم راهی جز به کنار نهادن سنت ها ومیراث گذشتگان را نداریم .در حالی که همین تفکر به صورتی متناقض سبب شده است که ما عملا نتوانیم به مدرنیته ای مناسب و پایدار دست یابیم. یکی از مشکلات ما در این کشور، که نزدیک به صد سال از انقلاب مشروطه در آن می گذرد این است که برغم این تلاش صد ساله برای دست یابی به تجدد هنوز کمتر می توانیم کسی را بیابیم که باور داشته باشند مزایای مدرنیته بیشتر از زیان های آن بوده است و از این هم بدتر هنوز بسیاری از افراد تصور می کنند دلیل عدم رشد رضایت بخش مدرنیته در کشور ما در گذشته ها و میراث فرهنگی آن است در حالی که با نگاهی عمیق تر می توان ادعا کرد که قضیه شاید درست برعکس باشد. ظاهرا مدرنیته برای ما پروژه ای ناتمام (اگر نگوئیم شکست خورده) بوده است و همین امر در همه عرصه های زندگی روزمره ما را با مشکلاتی روبرو می کند که از آنها با عنوان کلی مشکلات فرهنگی نام برده می شود. با توجه به این مقدمه حال می خواهیم بپرسیم که با توجه به تخصصتان در حوزه ادبیات و فرهنگ شفاهی و مکتوب ایرانی، به عقیده شما آیا منابعی که امروز در دسترس ما هستند چقدر قابل استفاده اند و تا چه اندازه می توانیم امیدوار باشیم که بتوانیم از آنها در بهبود وضعیت فرهنگی خود بهره ببریم. فکر میکنم شما مبتکر یکی از اقدامات مهمی بوده اید که در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است و آن ایجاد سفره خانه های (قهوهخانه های) سنتی است که از گذشته ای دور در ایران وجود داشتند اما به تدریج از میان رفته و تخریب شده بودند و با ایده و همت شما نوسازی شدند به اشکال جدیدی که قابل استفاده باشند درآمدند ، فکر میکنم این کار اولین بار در قهوهخانهآذری صورت گرفت. البته امروز خود این قضیه و سفرهخانه هایی که همه جا به وجود آمده اند ظاهرا فاصله زیادی با هدف اصلی گرفته اند که می توانید نظرتان را دراین باره بیان کنید، چگونه می توانیم از چنین انحراف هایی در نوسازی های پدیده های کهن جلوگیری کنیم؟

علی بلوکباشی – من با شما موافقم. مشکل ما امروز مشکلی فرهنگی است و من در موقعیت کنونی نوعی تقابل بین فرهنگی که باید به آن نام فرهنگ خودی یا فرهنگ سنتی بدهیم و فرهنگی که می توان آن را غیرخودی یا بیگانه به حساب آورد می بینم. تقابلی که شاید بعضی آن را میان تجدد و سنت ببینند. آنچه که امروز برای ما بدل به یک معضل و مشکل بزرگ شده است این است که متاسفانه، نسل کنونی ما نسبت به فرهنگ سنتی آشنایی چندانی ندارد در حالی که فرهنگ مهم ترین عامل در رشد انسان هاست ما می دانیم که اصولا تعریف انسان موجودی است که درون یک فرهنگ رشد کرده باشد: این فرهنگ است که انسان را از محیط طبیعی و جانوری خارج کرده و جدا میکند. به همین دلیل است که از یک سو مطالعه بر الگوهای رفتاری انسان می تواند ما را به درک فرهنگی برساند که آن انسان درونش رشد کرده است. و از سوی دیگر اگر ما فرهنگ یک جامعه یا گروه را مطالعه کنیم میتوانیم به الگوهای عینی و ذهنی افراد آن جامعه پی ببریم. آنچه ما در فرهنگ سنتی خود داشته ایم، تماما به صورتی شکل گرفته و سامان یافته بوده است که بتواند ارکان اصلی را برای تربیت افراد جامعه مان به وجود بیاورد: به این ترتیب اعضای جامعه می آموخته اند که چگونه در این جامعه زندگی کنند. به همین دلیل هم آنجایی که این فرهنگ حفظ شده است مثلا در جوامع روستایی ما که کمتر تحت تاثیر آثار منفی و مخرب تغییر و تحولات قرار گرفته اند و در آنها سنت های قدیم باقی مانده اند ما کمتر با رفتارهای نابهنجار روبرو می شویم. دلیل آن است که در این جوامع انسانها در فرهنگی رشد کرده اند که آنها را برای زندگی در آنجا تربیت و آماده می کند. فرهنگ عامه یا فلکلور جامعه با این هدف تربیت شکل گرفته است: هدف اصلی آموزش اجتماعی بوده است و نهادهای فرهنگی و اجتماعی که در این جامعه وجود دارشته اند، کارکردی سازنده داشته اند. مثالی برایتان بیاورم که به خاطره ای مربوط می شود که به دوران پژوهش من بر رساله ام در یکی از روستاهای کردستان در مرز ایران و عراق بر می گردد، در آن زمان که به پیش از انقلاب می رسد، در فصلهای مختلف به این روستا رفت و آمد داشتم، روزی نزدیک غروب بود و مشغول قدم زدن در روستا بودم، که صدای شیون و داد و فریادهایی بلند شد، علت را پرسیدم و متوجه شدم که پسری خواهر کوچکتر خود را تنبیه می کند و مادر و پدر دختر هم این کار را تایید می کردند. من از این عمل بسیار ناراحت شدم. وقتی جنجال خوابید از پسر پرسیدم که قضیه از چه قرار است، و متوجه شدم که تنبیه به دلیل آن بوده است که دخترک مسئولیت هایی را که برعهده اش بوده انجام نداده است. شما میدانید که در نظام روستایی ما هر گروه سنی وظایف مشخصی بر عهده دارد :این دختربچه هم وقتی از مدرسه میآید وظیفه داشته است غاز و اردکها را به چرا ببرد و کار پسر نیز آن بوده که بزغاله ها را بچراند. وظیفه دیگر دختر نیز آب آوردن از چشمه بوده است. اما ظاهراً دخترک کار اول را انجام داده بود ولی در چشمه سرگرم بازی با بچه ها شده و وظیفه آب آوردن از چشمه را از یاد برده بوده است و وقتی برادر متوجه شده بود، او را تنبیه کرده است و پدر و مادر آنها نیز این تنبیه را تایید کرده بودند. این داستان ساده به ما یادآوری می کند که یک سنت که ممکن است به نظر ما که از بیرون به قضیه نگاه می کنیم بسیار سخت و حتی ناعادلانه جلوه کند دارای کارکردی درونی است که افراد را برای زندگی در جامعه ومسئولیت پذیر شدن در آینده به مثابه اعضای آن جامعه آماده می کند. به این ترتیب از این کودکان افرادی ساخته می شود که به وظایف خود آگاهی دارند و آنها را جدی می گیرند. اما حال اگر به زندگی کنونی خود در شهرها نگاه کنیم می بینیم که ما تقریبا هیچ وظیفه ی واقعی را به فرزندانمان واگذار نمی کنیم و تنها از آنها می خواهیم که به مدرسه بروند و درس بخوانند (که گاه حتی این کار راهم نمی کنند) و در تنبیه ها نیز منطق روشنی نداریم، در حالی که همان جامعه سنتی در رفتارهایش به مسئولیت ها و موقعیت های کنونی و آتی افراد جامعه خود نظر دارد و بر آن اساس عمل می کند تا افرادی سازگار برای آن جامعه بسازد. این فرهنگ عضو جامعه را برای مسئولیت قبول کردن و اجرا کردن این مسئولیت ها آماده میکند به این ترتیب جامعه و اعضای آن می توانند با یک زبان و نوعی همدلی به پیش روند . در این راه ادبیات شفاهی نقشی اساسی و مهم بر عهده دارد : شعرها و قصه ها، ترانه ها و ضرب المثل های ما این وظیفه را بر دوش داشته اند که شایست ها و ناشایست ها را به ما نشان دهند و به بینش و رفتارهای اجتماعی ما شکل دهند. اما زمانی که ما ناگهان با جامعه متجدد روبرو می شویم، می بینیم که آن فرهنگ منسجم روستایی و سنتی ما از میان می رود، فرهنگ جدیدی وارد می شود که آنچه برای ما از نیاکانمان بر جای مانده است را بر باد می دهد ، ما گذشته ها و سنت هایمان را فراموش می کنیم و شیوه های سنتی را بدون تفکری عمیق کنار می گذاریم برای مثال به سهولت نقش تربیت کننده خانواده را از آن سلب می کنیم و این نقش را به رسانه ها واگذار می کنیم که روشن است برنامه ای تدوین شده و قابل دفاع برای تربیت افراد جامعه ندارند و اهداف و منافعی کاملا متفاوت را دنبال می کنند.

لازم است که در اینجا درباره فرهنگ مسئولیت صحبت کنیم. در جوامع سنتی فرهنگ مسئولیت قوی بود، یعنی هر فردی در جاهای مختلف، پایگاه ها و منصبهای مختلف داشت و بنابر آن پایگاه ها و منزلتها و مناصب اجتماعیاش نقشهایی را بر عهده داشت. فردی اگر پدر بود، خوب می دانست که نقش پدری را در برابر فرزندان خود چگونه باید انجام دهد. همین پدر، همسر هم بود و مسوولیت و نقش همسری را از فرهنگ زناشویی به دست آورده بود. اگر این فرد در نقش فرزند قرار می گرفت هم وظیفه خودش را می دانست و زمانی که حلقه خانواده هم خارج می شد و برای نمونه بیرون از خانه عضو مؤسسهای می شد در آنجا هم مسئولیت خود را به عنوان یا عامل اجتماعی انجام می داد : اگر کشاورز یا اگر پیشه ور بود یا هر شغل و موقعیت دیگری داشت، فرهنگ سنتی به او آموخته بود که چگونه آن کار را به نحو مطلوب انجام دهد. ولی امروز در جامعه شهری چنین احساسی را نمیبینیم و افراد هر مسئولیت و هر موقعیت و جایگاهی را می پذیرند حتی بدون آنکه بدانند شرح وظایف آن مسئولیت چیست. و بدون آنکه هیچ آموزش و انتقال فرهنگی مناسبی به انها در این زمینه داده شده باشد. آنچه معضل بزرگ ما به حساب می آید همین است که اشخاص بدون این که احساس مسئولیت کنند و یا برای کار و موقعیتی تربیت شده باشند، در در این جایگاه های قرار می گیرند.

ناصر فکوهی _ اگر اجازه بدهید به مثالی که زدید و تربیت را در یک خانواده روستایی نشان میدهد، برگردیم. الگوهای فرهنگی انسانی از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت هستند و این در حالی است که یکی از مشکلات ما در ایران همیشه برونی بودن مدرنیته بوده است به این معنا که مدرنیته الگوهایی را وارد این جامعه کرد که به آن تعلق نداشتند بلکه به جوامع دیگری تعلق داشتند و در آن جوامع از دل سنت هایشان بیرون آمده و طبیعتا تناسب بیشتری با حال و هوای آنها داشتند. در اینجا قصد من آن نیست که وارد این بحث شوم که چقدر از این مدرنیته وارداتی مثبت بوده ( که مسلما بوده است) و چقدر از آن منفی، بلکه بحثم آن است که بهر رو این الگوها با جامعه ما انطباق نداشته اند. حال اتفاقی که افتاده این است که داوریها نسبت به وقایعی که در جامعه اتفاق میافتد براساس الگوهایی صورت میگیرد که الگوهای منطبق با این جامعه نیست. این چیزی است که ما را خیلی سریع به طرف پیش داوری میبرد و البته مردمشناسان میدانند که باید از این پیشداوریها فاصله گرفت. یعنی لزوماً این که فرض کنیم دختری تنبیه میشود، این به این معنا نیست که محبتی وجود ندارد و خشونت وجود دارد. هنوز هم این پیش داوریها متأسفانه خود را تحمیل میکنند. واقعیت این است که باید فرهنگ را در تداومش دید. یعنی نمی توان یک الگوی تنبیه سنتی را به صورت مطلق در یک جامعه نفی کرد و در برابر آن الگویی را از جامعه دیگری آورد و آن را مطلوب تلقی کرد زیرا نهایتاً با این منطق به وضعیتی میرسیم که فرضا یک خشونت کوچک ( مثلا یک تنبیه بدنی) در دورانی متوقف شود ولی در عوض خشونت بزرگتری در دورانی دیگر اتفاق بیفتد. این چیزی است که ظاهراً اتفاق افتاده است. تجربه به ما نشان داده که تخریب ساختارهای سنتی باعث این نشده که وضعیت بهتری در جوامع سنتی به وجود بیاید بلکه درست برعکس این جوامع را ب سوی میزان بسیار بالاتری از خشونت هدایت کرده است: نمونه خودکشی ها و قتل های موسوم به «ناموسی» در غرب ایران یکی از این موارد است که نیاز به تامل زیادی دارد . لازم است که ما از یک تحلیل سطحی مبتنی بر نفی سنت به عنوان دلیل اصلی این گونه رفتارها به سوی یک تحلیل عمیق مبتنی بر روابط پیچیده میان الگوهای سنتی و اشکال مدرن نامناسب برویم.

البته نباید ناگفته بگذاریم که این درست است که جامعه سنتی و روستایی ما فرهنگی را تولید میکرده که انسجام دهنده بوده، ولی این هم یک واقعیت است که فرهنگ جهانی هم چه بخواهیم و چه نخواهیم سبب آن شده و می شود که این فرهنگ و شیوه های زندگی به هر حال تداوم نیابند و شهرنشینی هر چه بیش از پیش به یک الزام بدل شود. حال این پرسش پیش می آید که چرا انتقال شیوه سنتی به شیوه شهری انجام نگرفته و از آن مهمتر چطور باید این انتقال انجام میگرفته است؟ مثلاً در سیستم آموزش و پرورش، سیستمی که پیاده شده، کاملاً الگوبرداری از جوامع غربی بوده است و این عموما ما را به نتایج مثبتی نرسانده است. زیرا آنچه در عمل شاهدش بوه ایم این است که منفی ترین از عناصر سیستم های سنتی و گذشته حفظ شده اند و با بدترین عناصر از سیستم های مدرن برون زا ترکیب شده اند. متاسفانه بسیاری از ما حتی در میان نخبگان نیز بیشتر از سیستم های سنتی تنها این عناصر منفی را می فهمند و می بینند در حالی که عناصر مثبت و بسیار کاربردی و مناسب را در آن سیستم ها نمی بینند . اگر بخواهم مثالی بزنم می توانم به همین مورد تنبیه بدنی اشاره کنم که گفته می شود نوعی بازمانده سیستم سنتی است. در حالی که دلیل اصلی در آن است که سیستم مدرنی پیاده نشده و یکی از عناصر فرهنگ سنتی که خاص ما نیز نبوده است به صورتی کاملا خارج از چارچوب اصلی و کاربردی اش تداوم یافته است.

علی بلوک باشی: اصولاً در فرهنگهای روستایی ما خشونت به صورتی نیست که در فرهنگ شهری و غربی دیده میشود. من سالهای سال در روستا ها تجربه کاری دارم و کمتر دیدهام خشونتی بین اعضای خانواده باشد. تنبیهات بسیار محدود، ساده و ملایم و آن هم درست با هدف تربیت افراد برای زندگی کردن در همان جامعه است. مرد و زن می دانند چگونه نسبت به همسر خود رفتار کنند و با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز دارند. شکی نیست که امروز ما نیاز به یک فرهنگ شهری داریم ، ما شهر نشین شده ایم و بنا بر اقتضا باید فرهنگی داشته باشیم که زندگی شهری مان را مدیریت و افراد را برای آن آماده کند اما متاسفانه خبری از چنین فرهنگی نیست. دلیل این امر آن است که برای ایجاد چنین فرهنگی ما نیاز به آن داشته و داریم که ابتدا فرهنگ پیشین و اصیل خود را می شناختیم که این کار را نکرده ایم. و از آنجا که این کار را نکرده ایم آنچه غرب به ما داده و یا می دهد و ما قصد به کار بردنش را در جامعه خود داریم به کارمان نمی آید. روش صحیح آن بود که ما این عناصر بیرونی را ابتدا درون قرنطینه خود برده و آنها را به تناسب جامعه خود تغییر می دادیم و سپس آنها را وارد جامعه می کردیم تا بتوانیم از آنها استفاده ای مطلوب بکنیم.برای چنین کاری نیز نیاز به استفاده از خدمات و دانش کارشناسانی وجود داشت که هم آن فرهنگ بیرونی و هم فرهنگ سنتی و خودی را می شناختند و می توانستند به درستی و در ترکیب لازم این دو را با هم سازگار کنند. به همین دلیل نیز ما می توانیم به درستی از رسانه های خود مثل رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و غیره انتظار داشته باشیم که اینها برای هر برنامه یک گروه کارشناسی فرهنگی و اجتماعی داشته باشند که برای آن برنامه کار کنند. نقش مهم فرهنگساز را الان تلویزیون و رادیو دارد. ولی اینها غافلند. نمونهاش همین برنامه موسوم به «شبهای برره» بود. آیا یک گروه انسانشناس و روانشناس بودند که قبلاً این برنامه را تحلیل کنند که آیا برای فرهنگ ما مناسب است یا نه؟
به یاد دارم سالها پیش با یک گروهی مسئولیتی داشتم و برای تحقیق به بندرعبارس و قشم رفتیم. یک مجسمهساز و یک عکاس با ما بودند. وقتی به قشم رسیدیم خیلی غیربهداشتی بود ولی یک بندر آزاد بود. وقتی وارد بازار شدیم، دیدم تمام مغازه ها پر از اشیای لوکس است و هیچکس در بازار نیست. حتی دکاندارها هم نبودند، پرسیدم کجا هستند،گفتند رفتند نماز. پرسیدم : پس اجناس مغازه ها چه می شود، کسی به آنها دستبرد نمی زند ؟ گفتند نه، آنها آدمهایی بیسواد ولی مذهبی بودند. در سالهای بعد چندین بار دیگر به قشم رفتم و هر بار می دیدم که تعداد قفل هایی که بر درب دکان ها زده شده اند بیشتر می شود. همه میترسیدندکه دیگری دزدی کند. زیرا مهاجران شهری از همه جا وارد شده بوده و فرهنگ بومی و سنتی را تخریب کرده بودند . آن اعتماد و ارتباط قوی بین آنها از بین رفته بد در الی که در آ« فرهنگ بومی که مذهب نیز در آن نقش قدرتمندی داشت همه نسبت به یکدیگر اطمینان داشتند و تعرضی به ال یکدیگر نمی کردند. برعکس فرهنگ جدید باعث شده بود که بی اعتمادی در همه جا حاکم شود. چه چیز این فرهنگ را خراب کرده بود؟ البته من بدون شک موافق هستم که آنچه در فرهنگ سنتی ناکارآمد است کنار بگذاریم، اما آیا دلیلی وجود دارد یا آیا اصولا عقلانی است که ما بهترین عناصر آن فرهنگ را هم به دور بریزیم. چرا نباید ما آنچه را که در فرهنگ سنتی مان ارزش داشته است برای مثال کالاها و محصولاتی را که آن فرهنگ تولید می کرده و دارای ارزش بالایی از لحاظ هنری و کاربردی بوده اند را هم دور بریزیم: چرا ما هنرهایی مثل گیوهسازی، سفالگری، مسگری، چاقوسازی و غیره را توسعه ندادهایم، چرا ما بر آن بوده ایم که فرهنگ سنتی مان را بیاعتبار جلوه دهیم و از به کار بردن عملی آن مثلا در پوشش های خود ابا داشته ایم؟ چرا تصور می کنیم اگر گیوه بپوشیم کاری تحقیر آمیز کرده ایم؟ در حالی که بسیاری از همان غربی هایی که ما آنها را الگوی مدرنیته خود می گیریم آرزویشان این است که از لباس های سنتی ما استفاده کنند و در بسیاری موارد نیز چنین می کنند.

ناصر فکوهی – در سفری که به هند داشتم، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. آنها بسیار وطن دو ست ستند و این وطندوستی لزوماً به خاطر وجود زبان یا دین یا سنت واحد نیست، زیرا در هندوستان صدها زبان و فرهنگ و دین با یکدیگردر همزیستی به سر می برند. چیزی که برای من بسیار جالب بود بود که مخاطبان ما که افرادی اغلب با تحصیلات عالی در غرب بودند تقریبا همیشه اصرار داشتند در بهترین موقعیت ها از لباس های سنتی استفاده کنند. البته پوشش آنها به دو نوع بود: در مواقع عادی و در کار ممکن بد لباس هایی غربی بپوشند اما در مواقعی که مراسمی با تشریفات و ارزنده داشتند حتما از پوشش سنتی استفاده می کردند. کمتر زنی را در هند دیدم که «ساری»(لباس سنتی زنان هند)نپوشیده باشد. نکته جالب دیگر اینکه در کانال های متعددی ماهواره ای و کابلی تلویزیون ها بهندرت میتوانستیم کانالی را پیدا کنیم که فیلم ها و برنامه های هندی پخش نکند و وقتی علت را جویا می شدیم می شنیدیم که اصولا مردم علاقه ای به برنامه های غربی ندارند و اگر فیلم آمریکایی نشان میدادند آنها کانال را عوض میکردند. با این حال می بینیم که امروز هند در عرصه جهانی پیشرفتهترین موقعیت را در فناوری های جدید و در عرصه های علوم انسانی دارد.

علی بلوکباشی- من و شما هم تحصیل کرده هستیم و هم روشنفکر و این ما هستیم که باید به فرهنگمان اعتبار دهیم. متأسفانه اصولاً کسانی که در دانشگاه ها تحصیل میکنند،فرهنگی را که در آن رشد کردهاند، یعنی فرهنگ سنتی خود را دیگر در شأن خود نمیدانند و وقتی ما فرهنگ خود را تضعیف میکنیم، فرهنگ از بین میرود. قبل از انقلاب سفری داشتم برای یک کنفرانس به مسکو. با گروهی رفته بودیم. در شبی که مجلسی بر پا شده بود ، در حالی که اکثر خانم ها لباس های مدرن به تن کرده بودند یکی از آنها که با لباس بلوچ به مجلس آمده بود ستاره واقعی آن مجلس شده بود و بیشترین احترام را بر انگیخت.

ما یک فرهنگ عیان داریم و یک فرهنگ پوشیده و یک هویت عیان داریم و یک هویت پوشیده، هویت عیان ما همان لباس است و رفتارهایی که با چشم دیگران میبینند. لباس سنتی یک نماد و هویت است. امروز ما هیچ نداریم. ما باید روی فرهنگ خودمان کار کنیم و آنچه که قابلیت و ارزش دارد را توسعه دهیم. در مصاحبهای از من پرسیده شد منظور از آنکه می گویند مهریه حضرت زهرا(س) آب بوده ، چیست؟ که توضیح دادم در کشورهایی مثل عربستان و عراق آب بسیار اهمیت دارد و در آن منطقه آب بسیار با ارزش بوده است. در جوامع گذشته که فناوری پیشرفت نکرده بود، آب از پر ارزش ترین عناصر به شمار می آمد و این را ما در فرهنگ آن جوامع منعکس می بینیم. در فرهنگ های قدیمی توضیح علمی لزوم صرفه جویی و حفظ سلامت آب ها نمی توانست به صورت امروزی انجام بگیرد در نتیجه از زبانی استفاده می شد که برای ما به داستان و قصه شباهت دارد. ما نمی توانیم بگوئیم که اگر در آن زمان به کودکان گفته می شد اگر آب را کثیف کنید فرشته ها میفهمند، این یک خرافه است، در حالی که این یک کارکرد اجتماعی برای حفظ منابع به شمار می آمد. مثال دیگری بزنم تا این گونه کارکردها بهتر روشن شود: در جوامع اسکیمو خرس اهمیت بسیار زیادی دارد. حال اگر به دلیلی خرس ها دیر ظاهر می شدند و از اسکیموها پرسیده می شد که دلیل چیست آنها می گفتند: خرس ها نیامده اند زیرا آبها یخ نبسته است، می پرسیدیم چرا آب یخ نبسته؟ می گفتند چون باد نیامده، می پرسیدیم چرا باد نیامده؟ می گفتند زیرا باد در دست ایزدانی است که آن ایزدان ما را غضب کرده اند و دو بخش در اینجا وجود دارد. یکی بخش عقلانی، اینکه باد است که میتواند باعث یخ زدن آب شود. این با منطق میخواند. اما قسمت دوم که برای ما منطق ندارد این امر به ایزدانی نسبت داده می شد که بادها را اسیر کردهاند. و البته در اینجا با نوعی استدلال روبروئیم که نمی توانیم آن را نادیده بگیریم و بی معنا تلقی کنیم. این استدلال معنای خودش را دارد و در آن جامعه کارایی دارد. یا مثلاً در جامعه خود ما، می بینیم که اساس تفکر ما بر ثنویت استوار است: روز و شب، تاریکی و روشنی، فرشته و دیو، خیر و شر. این تفکر ثنویت ایرانی است که وقتی ما اسلام هم آوردیم، باقی ماند. ما در ایران باستان ایزدانی داشتیم که در تقابل با هم بودند. مثل آناهیتا یا ناهید، فرشته و ایزد آب و باران که در برابر خود دیو خشکی و بی آبی را داشت. برای اینکه باران بیاید دعا میکردند تا ناهید بر دیو خشکی غلبه کند و باران ببارد. ما اینها را در فرهنگمان داریم و امروز هر چند این اسطوره ها را به کنار گذاشته ایم اما جای آنها را به اسطوره های دیگری داده ایم. ما با این تفکرات امروزی زندگی میکنیم و اصولاً تمام الگوهای رفتاری ما، پشتش یک ذهنیت فرهنگی است. اگر این ذهنیت فرهنگی نباشد رفتارها پدید نمیآیند. حال اگر رفتار به هنجار باشد، نشانه آن ذهنیت فرهیخته فرهنگی است. اگر نابه هنجار باشد آن ذهنیتی است که فرهیخته نیست.

ناصر فکوهی – در حال حاضر یکی از مشکلاتی که گریبانگیر جامعه ما است نوع پوشش افراد است که برخی از مردم آن را ناهنجار می شمارند و نارضایتیهایی ایجاد کرده است، بحثی که وجود دارد این است که چگونه باید با این مسأله برخورد کرد. اتفاقا در این مورد مساله به گونه ای که در کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی مطرح شده ، بحثی را به پیش کشیده است که سالهاست انسان شناسان بر آن تاکید می کنند: اینکه بهترین راه برخورد و حل این معضل استفاده از میراث فرهنگی گسترده و غنی ما در زمینه پوشش است. لباسهای قومی و محلی ما که تنوع و زیبایی زیادی دارند و نوعی از پوشش را عرضه می کنند که کاملا می توان آن را به هنجار قلمداد کرد. و نکته جالب آن است که در بسیاری از نقاط جهان مثلا همان هند که مثالش را زدم وجود منابع سنتی سبب شده است که استفاده بهینه ای از آنها برای تامین لباس و پوشش در جوامع مدرن بشود و حتی فرهنگ این لباس ها را به جوامع دیگر از جمله جوامع غربی هم صادر کنند. . البته نبود الزام هم یک شرط اساسی است. یعنی داوطلبانه بودن پوشش می توان نقشی اساسی در انتخاب آن داشته باشد. به این ترتیب امروز اصلا عجیب نیست که در کشورهای اروپایی و امریکایی با مدهای هندی و افریقایی روبرو شویم . بحث استفاده از الگوهای محلی برای ایجاد مد های پوششی در ایران نیز می تواند از این نقطه نظر قابل توجه و با اهمیت باشد و جهت گیری خوبی را نشان می دهد . ولی سؤال اینجاست که با وجود اینکه سالیان سال است که مردمشناسان تأکید میکنند بر این مطلب، چه مانعی وجود دارد که این قضیه اجرایی نمیشود. در صورتیکه اکثریت موافق این امر هستند؟ و نیز آنجا هم که اجرا شده و میشود، همیشه زمینه انحراف وجود دارد.

علی بلوکباشی – این مشکل به مساله مدیریت برمی گردد یعنی برنامه ریزی را باید سنجیده انجام داد. پوشش یک عنصر مادی از فرهنگ است و هر اقلیم پوشاک مربوط به خود را دارد که آن پوشاک مطابق با آن محیط زیست و اقلیم و فرهنگ آن اقلیم است. زیرا نسل به نسل انتقال یافته است و نیز براساس آن نظام اجتماعی حاکم پدیده آمده است. به همین جهت در هر جامعه تنوع لباس در زنان بسیار بیشتر و در مردان کمتر است. میتوانیم یک الگوی ملی درست کنیم، اما باید در حوزه های فرهنگی و جغرافیایی مطالعه کنیم و براساس آن حوزه لباس مرد و زن را طرح دهیم و بعد باید فرهنگسازی کنیم و تمام نظام اطلاع رسانی ما هماهنگ با هم کار کنند. با پوشش هم می توانیم نوعی هویت را نشان دهیم، هویت ما فقط در فرهنگ نوشتاری ما نیست، بلکه با پوشش ما نیز می توان مطرح شود. ما می توانیم به گونه ای لباس بپوشیم که هر کس ما را می بیند بفهمد با یک ایرانی سروکار دارد . البته لازم است بر این نکته نیز تاکید کنیم که بهتر است دولت ها در کار فرهنگی دخالت مستقیم نکرده بلکه بیشتر بر آن نظارت داشته باشند. این مردم هستند که باید چیزی را پدید بیاورند و خودشان هم به کار ببرند. ما اگر بخواهیم تحمیلی کاری فرهنگی بکنیم، فقط مدت کوتاهی مورد استفاده قرار میگیرد.

ناصر فکوهی – میتوان بر چند عنصر تکیه کرد که یکی از آنها ناهماهنگی بین دستگاه های مختلفی است که در این زمینه مسوول برنامهریزی هستند. مثلاً از یک طرف میبینیم که کمیسیون فرهنگی مجلس تأکید میکند که از این چندگانگی و الگوی لباس که گفته شد، بهره برداری شود اما از طرف دیگر می بینیم یک برنامه تلویزیونی بسیار پربیننده که به آن اشاره کردید همه میراث فرهنگی ما به مسخره می گیرد : از لهجه های بومی ما تا لباسهای بومی ما و اینها تحقیر می شوند و به خصوص روی جوانان ما تأثیر بدی می گذارد. در این میان جوانان ما با تصویر غلطی که از غرب دارند گمان می کنند با دور شدن از الگوهای سنتی به الگوهای غربی نزدیک می شوند در حالی که کسانی که تجربه زندگی در غرب را دارند می توانند به آنها نشان دهند که چنین نیست. این ناهماهنگی بین دستگاه هایی که فرهنگ را توزیع میکنند و دستگاه هایی که میخواهند برنامهریزی کنند می تواند بسیار مضر باشد. باید روی این موضوع قدری تامل کنیم. این را نیز بگوئیم که برخی از جاهایی که توانستند فرهنگ سازی موفق انجام دهند، جاهایی بوده اند که مسأله الزام را از کار خود بیرون بردند. شما بحث دولت را پیش کشیدید. وقتی دولت دخالت میکند، یک نوع الزام هم هست. حتی جاهایی هم که دولت مسوول این قضیه بوده است، باید سعی می شده که مسأله شکل الزام به خود نگیرد. زیرا همیشه هر چیزی که شکل الزام به خود گیرد، ایجاد یک قوه دافعه و مقاومت میکند. در نتیجه اگر همین لباسهای زیبای محلی هم تحمیل شوند حالت نفرت و دافعه ایجاد میشود. ولی بحث اساسی دیگر بحث اقتصادی است که در داستان پوشش در این روزها مطرح شده است. یکی از دلایلی که یک گونه خاص پوشش را در جامعه ما رواج داده است، این است که این گونه از پوشش کمهزینهترین نوع پوشش هم هست. زیرا کمترین کار روی آن شده است. الان ما در هر زمینهای که بخواهیم از فرهنگ سنتی استفاده کنیم، مثلاً لباس، صنعتی کردن غذاهای محلی، توسعه صنایع دستی و… احتیاج به یک سرمایه گذاری اولیه بسیار بزرگ داریم. یعنی اگر بخواهیم لباس های محلی را مد کنیم، مسأله اساسی این است که اینها لباسهایی هستند که گران تمام میشوند و باید قدرت خرید ایجاد شود. به نظر من در اینجاست که دولتها نقش دارند. دولتاست که می تواند یارانهای بدهد که این لباس ارزانتر تمام شود و به کار فرهنگی کمک کند.

حال اگر اجازه بدهید با توجه به نزدیک شدن به پایان صحبت در مورد پروژه هایی که در زمینه به روز کردن فرهنگ سنتی اجرا شده است بحث کنیم. شما در منشأ پروژهای بودید که برمیگردد به قهوهخانه های سنتی. براساس مطالعاتتان در زمینه قهوهخانه های سنتی بود که تصمیم گرفتید آنها بازسازی شود و قهوهخانه سنتی آذری در میدان راهآهن بهوجود آمد. یکی از جاهایی که مهمانان خارجی ما میآمدند و میرفتند و تعریف میکردند همان قهوه خانه آذری بود. مهمانان خارجی اغلب این گونه مکان ها را به رستوران های شیک به سبک غربی ترجیح می دهند زیرا این گونه رستوران برای آنها که خود رستوران هایی به مراتب شیک تر از این دست دارند هیچ جذابیتی ندارد. در حالی که آن رستوران های سنتی برای آنها نوعی تازگی و فرهنگ را مطرح می کند که از دیدنش و از قرار گرفتن درونش احساس خوشایندی پیدا می کنند و خاطره خوشی برایشان میماند و اغلب نیز تاکید می کنند که این دقیقاً چیزی است که برایشان ارزش داشته است. میخواستم شما به این تجربهتان اشاره کنید و به خصوص تداوم آن را بررسی کنید. این سفرهخانه های سنتی که ما امروز میبینیم و عموما شکل مبتذلی پیدا کرده اند، اگر موافق باشید می خواهم کمی درباره این تجربه صحبت کنید و ارزیابی خود را از این تحول توضیح دهید و اینکه چه اتفاقی افتاد که این انحراف صورت گرفت و آیا میتوان دوباره به هدف اصلی بازگشت؟

علی بلوک باشی- تجربه من آن بوده است که جامعه ما جامعه جوانی است و جوانان ما واقعاً خوب میفهمند و ما میتوانیم این جوانان را قانع کنیم که ما در ایران زندگی میکنیم و میخواهیم ایرانی باشیم. تجربه ما این است که اگر به جوانان کار را آمرانه بگوییم، مقاومت میکنند. در مورد لباس وقتی انتخاب را به عهده خود فرزندانمان میگذاریم او آنچه که در فرهنگ خانواده است حفظ میکند. بیرون از فرهنگ خانواده چیزی را نمیآورد. ولی وقتی الزام است، چیزی را در خانواده میآورد که نباید بیاید. در جامعه ما هم همین است. باید جوانان را الزام نکنیم. نظرشان را بپرسیم. دورهای که آقای کرباسچی شهردار تهران بودند، یک روز آقای خوشنویس که مدیر دفتر پژوهشهای فرهنگی هستند، پرسیدند آیا ما می توانیم در تهران قهوهخانه سنتی داشته باشیم؟ گفتم چرا نمیشود. قهوهخانه سنتی ساختن در اصفهان مشکل است. اما در تهران نهاد اجتماعی قهوهخانه جا دارد. قبول کردند و بلافاصله طرحی دادم و با مطالعاتی که قبلاً داشتم، گروهی را برای مطالعه روی قهوه خانه های تهران انتخاب کردم. طرح ما این بود که باید با مطالعه بر چند قهوهخانه، الگوی تاریخی قهوهخانه های قدیم را به دست آورد و آنها را ساخت منتها به گونه ای که با خواست و تمایلات امروزی جوانان ما نیز سازگار باشد. یعنی از یک بافت سنتی معماری استفاده کرده و آن را کاربردی کنیم. ابتدا قرار بر آن بود که ۵ قهوخانه مثل قهو خانه آذری بسازیم و بعد آنها را تعمیم دهیم. البته در آن زمان قهوهخانه در جامعه ما شهرت خوبی نداشت، یعنی شخصیت قدیم خودش را که انتقال فرهنگ ملی و مذهبی و باستانی به نسلها بود اصولاً از دست داده بود و جای آمد و شد آدم ها و رفتارهایی عموما نا به هنجار بود. ما آمدیم ساختمان آذری را گرفتیم و طبق الگو به صورت نمادین درست کردیم. مهندس اوحدی دیدگاه های ما را پیاده میکرد. آنها معماریهایی را که از دوره صفوی مطالعه کرده بودیم، آنجا پیاده کردند و از نظر لباس بررسی کردیم که خدمه چطور لباسی باید بپوشند و میخواستیم محتوای آن هم محتوای فرهنگی باشد. میدانید که معمولاً قهوهخانه های ما پاتق بود. همه ریشسفیدان و پهلوانان محل هر کدام یک قهوهخانه داشتند یک جا مینشستند و بقیه میآمدند و جمع میشدند و سخنوری و نقالی هم بود. هم جنبه ملی داشت هم مذهبی. تابلوهایی را هم دادیم خریدند و تمام ظرفها را هم ظرفهای سنتی گذاشتیم و محتوای آن را هم مشخص کردیم که در پنجشنبه و جمعه ها نقالی و سخنوری باشد و مسایلی که فرهنگی است و به خصوص دانشجویان دانشگاه ما که متخصص هنر باشند بتوانند از هنر نقالی بهره ببرند، قرار بود یک روز را برای خیمهشببازی برای خانواده ها بگذاریم که جنبه فرهنگی داشته باشد، نه جنبه درآمدزایی. تا آن روز خانواده ها کودکان خود را بیاورند و خیمهشببازی، داستانهای ملی ما را در آنجا بشنوند. نقالمان هم برای هنرجویان تئاتر ما نقالی کند. به عنوان نقال استاد طوقی را پیدا کردیم که کارگر باغ بود در شهر ری. حتی قرار بر آن بود که قهوهخانه ما در ایام سوگواری برنامه تعزیهخوانی اجرا کند و در ماه رمضان بعد از افطار تا سحر برنامه های ویژه سنتی این ماه در آن برقرار باشد. به این ترتیب برنامه ریزی به صورت سالانه انجام شود. در شب میلاد حضرت امیر مؤمنان آنجا را افتتاح کردیم و تلاش زیادی کردیم تا سخنوران و شاعرانی پیدا کنیم که همه آمدند و با نقالی و سخنوری اولین قهوه خانه افتتاح شد. به این ترتیب جایگاهی به وجود آمد که تمام هنرمندان وقت میگذاشتند تا بیایند آنجا را ببینند و دفتری هم گذاشتیم تا هر کس نظرش را یادداشت کند که الان دو دفتر ۵۰۰ صفحهای از یادداشتهای فرانسه، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و فارسی تهیه شده است. خانمی نوشته بود که ما تا به حال فکر میکردیم که فرهنگ پیش ماست و ما شهرنشین هستیم و فکر میکردیم جنوب شهر باید فرهنگ را از ما بیاموزد. امروز من آمدم اینجا و میبینم که فرهنگ اینجاست و ما باید این فرهنگ را بیاموزیم.

اما متأسفانه طبق همه کارهای دیگر که ما معمولا آغاز خوبی داریم، اما تداوم بدی، و قضیه بعد از تبلیغات اولیه به انحراف کشیده شد و همهچیز به صورت کالایی در آمد. امروز سفرهخانه های زیادی ساخته شده اند بدون اینکه تفکر فرهنگی ای پشت آنها باشد و درآمدهای زیادی هم دارند. در حالی که ما این فضاها را ساختیم تا فرهنگ را ارایه کنیم. تا جایی باشد که فرهنگ بتواند برای همه قابل انتقال باشد همان طور که در گذشته چنین بود مثلا ً در قدیم کاسبی که سواد نداشت که کتاب بخواند میآمد و پای نقل نقال مینشست و میدانست رستم کیست، افراسیاب کیست و… از نظر مذهبی هم امیر حمزه خوانده میشد و اینها برای یک جامعه بیسواد بسیار عالی و اثر بخش بود. در دوره قاجار جامعه ما بسیار مذهبی بود اما اکثریت افراد بیسواد بودند. تاریخ کربلا و تاریخ شهیدان دین ما را نمیتوانستند بخوانند. اینها به صورت نمایش تاریخ را بازگو میکردند. قهوهخانه هم مثل تعزیهخوانی همین نقش را داشت و انتقال فرهنگ میداد و نسل امروز را با نسل گذشته متصل میکرد.

ناصر فکوهی – در حقیقت کالایی شدن که برای ما اتفاق افتاده، بدترین شکل کالایی شدن است. در حالی که کالایی شدن معنای دیگری هم دارد. من بر این باور هستم که برای اینکه بتوانیم عناصر سنتی را حفظ کنیم اتفاقا یکی از راه هایش این است که اینها را کالایی کنیم. مثلا در لباسها و غذاهای محلی تغییرات لازم را ایجاد کنیم تا بتوانیم آنها برای تولید انبوه آماده کنیم و به آنها امکان دهیم که در بازار رقابتی وارد شده و به کالاهایی فرهنگی تبدیل شوند. شاید لازم باشد برای این قضیه دولت هم کمک کند. به این صورت که یارانه های لازم را به کسانی که این کار را میکنند و لباسها و غذاهای ملی را برای صادر کردن تولید میکنند، عرضه کند. در این زمینه می توانیم بگوئیم موارد مثبت و موفقیت آمیزی را داشته ایم مثل بعضی از غذاها و نوشابه ها که امروز حتی بازارهای جهانی پیدا کرده اند اما متاسفانه سفرهخانه های امروز اغلب به محلی برای عرضه کالاها و خدمات سطحی و مبتذل تبدیل شده است. غذاهایی هم که در چنین جاهایی داده میشود سنتی نیست. ما در کشورمان صدها نوع غذای محلی داریم که هیچ کدام از آنها در این مکان ها سرو نمیشوند. آنچه هدف و کارکرد اصلی شما بود که انتقال یک فرهنگ شفاهی است، اصلاً انجام نمیشود. از نظر اقتصادی هم مثلاً پیدا کردن کسی که شاهنامهخوان باشد کاری سخت است و پول سنگینی هم باید به او پرداخت شود. ولی پیدا کردن یک موزیسین مبتذل کار بسیار سادهتری است و پول کمتری هم به او داده میشود و سود در اینجا خیلی بیشتر است.

مردم شاید در اینجا مقصر نباشند. کسانی که میخواهند سودجویی کنند خود را پشت خواست مردم پنهان میکنند. ولی مردم هنوز خیلی بیشتر علاقه دارند که به قهوهخانه آذری بروند. آنجا که هنوز پروژه لااقل تا حدی ادامه دارد، استقبال هم بیشتر از سایر قهوه خانه هاست. در زمانی که بخواهیم از چارچوب مدرن استفاده کنیم وظیفه نظارتی برای دولت و فرهنگسازان باید باقی بماند. این امر مهمی است. در حال حاضر این مسأله وجود ندارد. سفرهخانه ادعا میکند فرهنگی است ولی چنین نیست. زمانی که من انتقادی را بر برنامه «شب های برره» مطرح کردم، بازخوردش این بود که خیلیها گفتند چرا شما این را مطرح میکنید. این برنامهای است که مردم را سرگرم میکند و میخنداند و مگر مردم حق ندارند شاد باشند؟ بحث این است که مسلما مردم حق دارند شاد باشند اما نباید این شاد بودن به بهای ضربه زدن به میراث فرهنگی ما انجام بگیرد. اینکه حال زمینه ممکن است فراهم نباشد که تفریح به اندازه کافی انجام بگیرد لزوما به موضوع بحث ما مربوط نیست. مسأله ما این است که یک فکر نباید تخریب شود. در پایان خواهش می کنم اگر نکتهای دیگر یا نتیجه گیری ای دارید بفرمایید؟

علی بلوکباشی- من بیان شما را کاملاً تایید میکنم که اگر اینها به فکر درآمد هم باشند، اگر بیایند سفرهخانهای درست کنند که محتوایش دقیقاً با دیدگاه فرهنگشناسان مطابقت داشته باشد، بیش از این سفره خانه های کنونی درآمدزا خواهد شد. نقال هم که شما گفتید مشکل پیدا میشود، اما می توان چنین نقال هایی را تربیت کرد. یکی از دلایلی که من خود را از این برنامه ها کنار کشیدم همین بود که تفکری که درباره قهوه خانه ها داشتیم از میان رفت. در حالی که اصولا یکی از اهداف ما آموزش توسط نقالان با تجربه بود و اینکه کلاس نقالی هم برگزار شود تا آنها بتوانند کار نقالان گذشته را انجام دهند که همه اینها رفت و تبدیل شد به دکانی برای نقالباشی که همه جا هست. باید اینها بدانند سفرهخانه چیست؟ ما نباید شخصیتهای ایرانی را به مضحکه بگیریم، زبان ایرانی را، لباس های ایرانی را. وقتی لباس در تن یک قهرمان رفت برای مردم جاذب میشود که آن لباس را بپوشند و برعکس. جوان وقتی شخصیتهای مثبت را در فیلمهایی ببیند دوست دارد لباس و آرایشش مثل او باشد. ما هستیم که وظیفه داریم به مردم فرهنگ را بدهیم. باید بدانیم که فرهنگ چگونه ارایه شود تا به وسیله اعضای جامعه پذیرفته شود . و اگر این کار را درست انجام ندهیم طبعا به فرهنگ ضربه خواهیم زد.

ناصر فکوهی – در نهایت می توانیم گفتگوی خود را با این سخن به پایان ببریم که یکی از مشکلاتی که ما در حال حاضر با آن روبرو هستیم این است که برای انتقال فرهنگ سنتی به زندگی جدید ما نیاز به یک فرآیند آموزشی داریم. امروز در خیلی از موارد مثلاً صنایع دستی، در حوزه غذا و در حوزه نمایشها ما با کمبود نیروی انسانی روبهرو هستیم. زیرا نسلی که در گذشته این کارها را انجام میدادند، چون بازاری نداشتند به تدریج کنار گذاشته شدند. آنچه را هم که امروز ما آموزش میدهیم مثلاً در حوزه هنر، موسیقی سنتی یا فرض کنید هنرهای نمایشی سنتی، چیزی نیست که نیاز ما را تأمین کند. به نظر میرسد چنین ارادهای وجود ندارد به دلیل اینکه شناخت کافی وجود ندارد. در حالی که تربیت نیروی انسانی در این زمینه بسیار ضروری است؛ زیرا اگر نیروی انسانی وجود نداشته باشد، بعید به نظر میرسد مثلاً کاری که ما در مورد قهوه خانه ها میخواستیم انجام دهیم بتواند انجام شود. برای ارائه تنها یک نمونه ز میان نمونه های بی شمار : طبق تحقیقی که ما اخیرا به پایان رسانده ایم ، به این نتیجه رسیده ایم که غذاهای محلی ما به کلی در حال از بین رفتن هستند، یعنی نه تنها کالایی نشده اند بلکه حتی در خانه ها هم رو به از بین رفتن هستندبه صورتی که زنان خانهدار دیگر تمایلی به تهیه غذای محلی برای خانه خود هم ندارند و همان غذاهای تکراری را سرو میکنند. قابلیتها و مهارتها به تدریج در حال از بین رفتن است در حالیکه ما میتوانستیم از طریق رسانه ها ، غذاهای محلی را تبلیغ کنیم ولی این کار را نکردیم. با این حال امیدواریم در آیند بتوانیم به این جهت حرکت کنیم . در اینجا باز هم از شما برای شرکت در این گفتگو تشکر می کنیم و امیدواریم بتوانیم باز هم از نظرات شما بهره ببریم.///////////////////////