مقدمه
در جامعه ایرانی، پدیده ها و اتفاقات جدید همیشه چالشی به راه انداخته اند. ما نتوانسته ایم برای پدیده های جدید آغوشی باز داشته باشیم و هر پدیده ای به وجود می آید، مدتها مورد نزاع و دردسر واقع می گردد تا این که پس از سالیان سال به یک شیء عادی تبدیل شود. در قرن اخیر پدیده های زیادی نوبت به نوبت پیش روی ما قرار گرفتند و به جای آن که آن ها را بسازیم و یا فاعلانه استفاده کنیم، مدت ها مانند یویو و برده دست مایۀ دستوراتی عجیب قرار داده ایم.
نوشتههای مرتبط
به راستی چرا با ابزارهایی که می توانند به خوبی و سودمندانه مورد استفاده قرار گیرند، ارتباط برقرار نمی کنیم و از آن ها به عنوان اشیاء بی معنا و به طوری استفاده می کنیم که شایستۀ آن نیستند. آیا واقعاً اشیاء هم می توانند از خود بیگانه شوند یا این که این بی معنایی از روح فرهنگی ما بر می خیزد؟ انسان رویکرد فاعلانهای در ساختن اشیاء داشته و برای توسعۀ زندگی خود آن ها را ساخته است، اما میبینیم اشیاء مانند هیولایی پیرامون ما را گرفته و در خود غرق می کنند. این مقاله یک بررسی در چگونگی پدید آمدن این رویکرد هیولاباوری اشیاء مدرن یا بیماری مالیخولیای اشیاء ایرانیان دارد.
تبارشناسی مدرنیته
انسان وقتی توانست بر محیط خود سیطره یابد، توانست به زندگی پایدارتری دست یابد. اما رویکرد او در واقع استیلا و سرآمدی بر طبیعت پیرامون و اشیائی بود که در آن وجود داشت. انسان های بدوی حتی با چیره شدن بر همدیگر و منابع شان نیز سعی در بقا داشتند. این واقعه از تنازع بقا میان قومیت ها تا برده داری و بهره کشی از انسان ها، امتداد داشت. به این ترتیب، راه زندگی هر انسانی از چیرگی او بر طبیعت و حتی گاه انسان های پیرامونش بر می خاست.
یکی از مشغولیت های ذهنی انسان، یافتن حقیقت و مفاهیم در خصوص این جهان پیرامون بود، البته در جریان فهمیدن اشتباهاتی هم داشته است. همین اشتباهات موجب ارزش یافتن فهم حقیقت در پیشگاه عارفان و اندیشمندان بوده است. در این میان حتی شجاعت و دوستی نیز به عنوان پدیده هایی مجرد موضوعی برای اندیشیدن بوده اند. آنها سعی کردند موسی وار، انسان را از غارِ مفاهیم پیرامون بیرون برده، حقیقت را همچون خورشیدی فروزان به او نشان دهند.
به این صورت اشیاء موجود در پیرامون، پدیده ای بودند که تا انسان حقیقت آن را در نمی یافت، درک و حتی سرآمدی اش بر آن مشکلی بود که رهایش نمی کرد. هر شیء و حتی ابزاری که انسان یافت حقیقتی در بر داشت که قبل از چیرگی بر آن، موضوعی برای فهمیدن بوده و به تدریج و در جریان دیالکتیکیِ گفت و گو دربارۀ آن شیء فهمیده می شد. بسیاری از مفاهیم ابزاری امروزی مانند دموکراسی و مهندسی هم خود نیازمند بررسی بیشتر هستند تا بفهمیم ماهیت این پدیده ها چیست؟
خلقت اشیاء جدید، از مزایای ویژگی های ذهنی انسان بود و در این مسیر، حافظه، اندیشه و خلاقیت همواره یاریگر او بوده است. از روزی که اشیاء را به کنترل انسان در آمد، ابزارها را ساخته و موقعیت بهتری به دست آورد. با ساختن خانه، از منزلگاه غارش نیز در آمده، زندگی اش را از پناه گرفتن به سکونت تغییر داد. معیشت از شکار و گردآوری غذا به کشاورزی و پرورش حیوانات اهلی تبدیل شد تا در نهایت به شکلهایی چون روستا، شهر و صنعت برای توسعۀ زندگی توانست دست یابد.
با پیدایش نسلهای جدیدتر، اشیائِ ساخته شده توسط نسلهای قبل به قواعد عرفی زندگی تبدیل شده و زیستن میان آن ها به طبیعت اولیۀ زندگی تبدیل شد. دست یابی به روابط انسانی و دست ساخته های مصنوع، از روندی خردورزانه و فن آورانه بر می خاست که از فکر انسان برای شرایط بهتر شکل پیدا می کرد. این روند موقعی صورت می گرفت که انسان چیزی در پیرامون خود یافته و برای ساختن ابزار در آن غور و تفکر می کرد.
مدرنیته، در ذات خود، ناشی از این رویکرد به خردورزی و ساختن اشیاء با مهارت حاصل از آن است. تکنیک، حاصل عمل بدون نیت انسان نبوده و فاعلیت او، ریشه در خردورزی و موسی گونگی معلمان اش داشت. انسان برای عمل، نیاز به فهم دارد و ساختن تکنیک و تکنولوژی از همین فهم برای عمل او بر می خیزد. حقیقت در پس هر شیئی طبیعی قرار دارد و شیئی که انسان آن را می سازد، به ساخته شدن واقعیاتی می انجامد که شکل دهندۀ حقایقی جدید هستند. این جنبۀ عملگرایانۀ حقیقت و فعل انسانی است، آن چیزی که او را به عنوان خالق حقایق زندگی خود می سازد.
تاریخ مدرنیتۀ ایرانی، تاریخ ساخته شدن طبیعت جدید، آن هم از خلالِ به پیشواز مفاهیم جدید رفتن آن ها بود. نوگرایی عقیم دوران صفوی همان طور که ابن خلدون گفته بود، در عصبیت حکومت جدیدالتأسیس در هم شکست. با گذر از این دوره، مدرنیته خود را در تفنگها و انفجارهای مهیبی نشان داد که از سوی دولتهای خارجی به سر ایرانی ها ریخته شد. تا این که عباس میرزا نسبت به استخراج قدرت از مدرنیته غربی اقدام نمود. اما پیش از قدرت، مفاهیمی جدید مانند حقوق و مشروطه به ایران آمد که اولین کارش، هضم کردن خاندان همین عباس میرزا بود.
هر “دیگری” که فاقد قدرت باشد، در دست قدرتمندی قرار می گیرد و مورد استفاده قرار می گیرد. شیء مورد استفادۀ انسان همچون برده ای به تصرف او در آمده و به مصرف نیت او می رسد. پدیدۀ جدید، اگر فاقد معنا باشد، به نزدیک ترین معنا مورد استفاده قرار می گیرد. در قرن اخیر، به طور ناگهانی ابزارهایی چون مکان، تلفن و حتی خودرو آشنا شدیم و هیچ گاه نبوده است که ما بعد از صنعتهای مرسومی همچون مسگری، فرش بافی، نخ ریسی، رنگرزی و نجاری که در کارگاه های شهری مان وجود داشتند، چنین صنایعی را خود طراحی کرده باشیم. آنها مانند ساقه ای نیلوفری، از سوی باد بی پروایی ما را در بر خود گرفتند.
تاریخ غریزی اشیاء
آن چیزی که برای نگارنده به عنوان انسان شناس مشهود و ملموس بود، دیدن صحنه هایی از استفاده- به-میلِ اشیائی بود که در جریان پنجاه سال اخیر در بازار مصرف مردم مشهود بوده است. در جریان این سالها، پس از آغاز عمومی شدن، پدیدۀ “تلفن” مدتی ابزار بازیهای غریزی قرار گرفت. این ابزار مانند برده ای مفهومی در دست افرادی قرار می گرفت که نیاز به شوخی، مطایبه و حتی تحقیر دیگران داشنتد. بازی با تلفن بهتر از مزاحم شدن، فوت کردن و دادن خبرهای ناگوار دروغکی به این و آن نبود.
توالت عمومی از دیگر ابزارهایی بود که به عنوان مکان در شهر ساخته شد. این مکان با امتزاج خودکار و فاعلیت جدید انسان ها، خیلی زود به محل ثبت داستان ها، تلفن ها و فرافکنیهای جنسی برخی از مراجعه کنندگان تبدیل شد. آن ها با بی توجهی به ماهیت اصلی این فضا آن را به بردگی غرایز خود کشانیدند. به زعم این که این عمل توسط برخی افراد انجام می شود، اما عمل به آن خارج از ناخودآگاه جمعی جامعه نیست. لذا دیده می شود که این پدیده هنوز هم در حال تکرار بوده، “توالت عمومی” از ناخودآگاه و غرایز آن آزاد نشده است.
صندلی های زیبای اتوبوس های خط واحد توسط برخی سرنشینان نوشته شد، تا جایی که عمدۀ صندلی های اتوبوس های شهری امروزه از ان صندلی های ابری کلفت و نرم تبدیل به صندلی های استخوانیای شده است که در فصل تابستان و زمستان موجب آزار و اذیت هم می شود. چرا که همان طور که مکان های جدید فاقد نیتمندی بودند، اتوبوسهای امروزی هم مونتاژی بیش نیست. کما این که گفتن از خودروی ملی هم هجوی بیش نیست. به خاطر این که خردورزی در اشیاء پیرامونی نداشتیم، با چنین فضاهایی همواره رویارویی بهره گیرانه وجود داشته است.
یکی از فضاهای جالبی که مورد استفاده و بهره گیری ما شده است، فضاهای پشت ماشین ها است که به خدمت احساسات شاعرانه و بذله گویی های ما در آمده است. و ما ایرانی ها به جای خواندن دیوانهای غنی از اشعار، پشت ماشین ها نگریسته و شعرهای لوطیانه اش را به دیگران نقل کرده ایم. این نوع برده کشی از فضاهای عمومی محدود به غرایز و لوطی گری نیست. نمونۀ بارز دیوارنویسی های ما در فعالیت های انتخاباتی صورت می گیرد. در جریان این نوع برده گیری فضای شهری، آن را به به زباله دان شعارهای سیاسی تبدیل کرده و هزینه ای گزاف روی دست خودمان قرار می دهیم.
یکی از این تخریب ها، خودرو و تصادفاتی است که مدت ها جان مردم ما را می گیرد. آری خودرو نیز ابزاری است که هنوز به خوبی متوجه ماهیت آن نشده و در کلیت اقتصادی مان در آن غرق مشکلات اساسی مانند لیزینگ و تصادف شده ایم. تصادفات به جای این که نشان دهندۀ خشم، هیجان و سرعت باشد، می تواند از این هم پرده بردارد که اشیاء فاقد معنا بوده و انسان ها نمی توانند کاربری آن را برای خود تفهیم کنند. سرعت، پدیده ای عملی است. از چنین پدیده های مادی، حقیقتی هیجانی ساخته می شود که تسلط بر آن به راحتی میسر نیست.
امروزه دوباره، پدیده ای مشابه تلفن و وسیلۀ نقلیه در دست ما قرار گرفته است. این پدیده امتزاجی بوده از فضای ارتباطی و رسانه ای که انسان ها را در اختیار هم و دیگران قرار داده است. در خلال این پیدایش، مدتی پیامک ها موضوعی شدند برای مزاحمت، خلق روابط بین فردی و جذب سرمایه دارانۀ مشتری تا از خلال بازار و منزلت های مصرفی برای مردم ما معنا شود. هنوز هم پیامک، وسیله ای برای تبلیغات، جذب مشتری و به سیطره کشاندن غرایز و نیازهای مردم می باشد.
از خلال این فضای ارتباطی، فضای عمومی مشهور به شبکه اجتماعی به وجود آمده و در اختیار ما قرار گرفته است. این فضا نیز به محض ایجاد، تبدیل به محلی برای بذله گویی، شایعه گویی و حتی داستان سرایی و فرهنگ نگاری جعلی شده است. در طی این فرهنگ نگاری، دست نوشته هایی بی معنا به نام مفاخر صورت گرفته و حتی نگاشته هایی تحت عنوان شعر جابجا می شوند. شاید به سبب اعمال بازیگوشانۀ افراد و یا راهبردهای گروهی است که این فضاها به محلی برای فروش بیشتر خدمات و اندیشه های تازه ساخته ای به کار می رود تا در آینده شاهد خبرهای مرگ جدیدی از هویت شاعران و نوشته های آن در ذهن مردم باشیم.
مالیخولیای اشیاء
موضوع اصلی در استفادۀ پدیده هایی چون تلفن، خودرو و مکان، در ایدۀ ساختن آن نهفته است. اما ساختن، آجرکاری و لحیم کاری نیست. ساختن از مفهوم ساختن بر میخیزد. نخست انسان باید به ساختن چیزی بیندیشد وآن گاه بسازد و اگر در این مسیر فرایند اندیشه وجود نداشته باشد، کاربر این ساختن، ابزاری بیش نیست. ما در پیدایش بیشتر پدیده هایی که گمان می کنیم خود ساخته ایم، ابزاری بیش نبوده ایم. ما به کاربری اشیاء گماشته می شویم، حین این که نیازهای دیگری داریم و شاید ابزارآلات را به مثابهۀ نشانه هایی نامفهوم دریافت می کنیم.
گذشته از این که بیشتر ابزارها و پدیده های پیرامون ما نیز دست ساخت ما نبوده و حتی به مرحلۀ مونتاژکاری تقلیل پیدا کرده ایم. تصادفات ناشی از خودرو و سوء استفاده سیاسی از فضای شهری به این دلیل است که نه مردم عادی که حتی سیاستمداران ما نیز خرد شهرسازانه و شهروندی ندارند. شهر، اجتماعاتی از مکانهایی است که برای اعمال خاص انسان ها ساخته می شود. از این رو مکان های شهری برای خلق شدن شان، نیازمند ایدههای ساختن هستند و نه چهارچوب هایی که انسان ها درون آن قرار گیرند. “شهر” یک مفهوم فرهنگی و در واقع مقوله ای ذهنی است.
از این رو شهر و اشیاء درون آن باید در فرایند خلاقیت ما ساخته شود و نه با آجر، آهن و نفت. ما هنوز هم دربهره برداری از آهن، مس و نفت فاعل نیستیم، چرا که کارخانه های مان توسط دیگران ساخته و تعویض می شود. بسیاری از مواد اولیه صادر شده، قطعات اولیه صنعتی خریداری می شود. انفعال مطلق در میدان روابط و کاربری های پیچیده ای که در جریان صنعتی شدن و مدرنیسم ایرانی بر ما وارد شده است، تبدیل مان کرده به برده هایی در دست نیت مندی ابزارها که مجال تسلط بر خود نداریم. این، همان خودِ ناشی از ارادۀ ما به داشتن صنعت می باشد که در آن غرق مان نموده است.
صنعت و کاربریهای مدرن، ما را در برابر کمپلکس ها و اشیاء پیچیده ای قرار داده است که اگرچه به صورت ساده، یک شیء هستند، اما نظم عمومی آن ها برای ما صعب الهضم و برای فاهمه مان دشوار هستند. در نتیجه، ترس و حتی نافهمی از این پدیده ها به وجود می آید. صنعت و اشیاء برای مان چیزی است که معنای آن در مقام ابزاری اش قابل فهم نیست. ما یک نوع مالیخولیا نسبت به آن داشته و با تعجب و مسخرگی به آن نگریسته ایم. تلفن برای ما عجیبی می شود که با آن می شود فوت کرد و صندلی اتوبوس ها را مثل کاغذ می نویسیم. ما هر یک گروه بیمار هستیم که نشانگان این بیماری نزد برخی اعضای جامعه (که میز مطالعه یا درب توالت را می نویسند) مشهود می شود.
غریزۀ تخریبگرِ اشیاء
برای دانستن این که غریزه ای که با کج فهمی اشیاء تخریب شان می کند از چه نشأت می گیرد، باید روند در کنار هم قرار گرفتن آنها و انسان را بررسی کنیم. همان طور که ذکر شد، دریچه ورود صنعت به کشور از دولت قاجاری و اعزام دانشجویان برخاست. سپس مدرنیسم آغاز شد و به تدریج شاهان مان صنعت را خریده و به بافت بومی کشور وصله زدند. همین وصله و پینه باعث شد بیش از این که تکنیک یا صنعت برای اکتشافش مورد توجه و تفسیر اندیشمندان ما قرار گیرد، یا به صورت تجاری رشد و گسترش پیدا کرد، یا پرت افتادن انسان ها در میان هاله ای از آهن آلات و خانه های بلند مورد هراس انها قرار گرفت.
از همین زمینه های فرهنگی و فکری بود که بعدها مدرنیته و ابزارهای آن تبدیل شدند به هیولای ترسناکی که انسان درون آن هبوط کرده است. یا این که صنعت که در واقع نمادی از خلاقیت بشری است، به عنوان مکتبی غربزده از ماشینیسم مورد تحقیر قرار گرفت. به این صورت دلائلی که می توانست موجب شکل گیری فرهنگی از ترس و واهمه مردم ایران از صنعت باشد، فراهم شد. بر اساس همین استدلالات، اندیشه ورزان و شاعران به جای این که برای زندگی، آینده و فاعلیت شعر و متن تولید کنند، شروع کردند به نوستالژی طبیعت قدیمی و ترس انقلابی از وضعیت موجود مدرن یا طبیعت جدید.
از همین رو، اشیاء یا همان آلات مدرن، به عنوان ابژه های بی معنا پیش روی مردم قرارمی گرفتند. پیشینۀ این ها، به جای ساخته شدن و مفهوم پردازی، مورد نفی قرار گرفته بودند. لذا بشر به جای ارزش گذاری و والائیت آن، تحقیر و تمسخر می کرد و به کارهای سره و ناسره می بست. این روند ترس از مدرنیسم و به بردگی کشاندن ابزارهایی که در حال خلق طبیعت جدید زندگی بودند، به خاطر اخلاق و یا اندیشه ورزی ما نیست و بدتر این که به خاطر انفعال ما در برابر دو چیز صورت می گیرد. از طرفی ما توان فهم و خردورزی پدیده های حاضر و آماده را نداشتیم. از طرف دیگر غرایزمان به خاطر خلأهایی که داشتند، دنبال چیرگی و استفاده های عجیب و غریب از این پدیده های بی معنا بودند.
به همین ترتیب سالها به بیماری ترس و تخریب پدیده ها مبتلا شده ایم. برای رهایی از این بیماری که در بین الاذهانیت انسان ها اپیدمی می یابد، نیاز به درنگی برای درک و شهود وضع فعلی مان در اتاق روانکاو داریم. اما گوشی به این حرفها بدهکار نیست و به تدریج با رویه موجود ترس هیولایی از مدرنیسم یا طبیعت جدید زندگی، شاید اوضاعمان در آینده پیچیده تر نیز بشود. از این رو آن چه به این پدیده ها به عنوان آشغال ریختن و یا اعتیاد اینترنتی و غیره وصله می کنیم، در واقع برخاسته از نفس خود ما، کمبودهای ما و در عین حال توجه ضعیف مان به ماهیت ابزار بوده، این روحیۀ مالیخولیایی را در ما برای ممانعت از کشف هویت راستین ابزارها تقویت میکند. این رویه فرایندی از مدرن شدن ما بوده است که چون پدید آورندۀ ابزارها نیستیم، پس از مدتی زجر و عذاب دوطرفه، حتی پس از آشنا شدن با استفادۀ مفید ابزار ها نیز امکان تخریب دوباره داریم.
نتیجه:
همان طور که در مقدمه گفته شد، راز انسان بودن، از فاعلیت او و چیرگی او بر مفاهیم پیرامون و گشودگی ذهن است. در فاعلیت نیت مقدم بر عمل است. ما فاعل بی نیت هستیم و نیات ما از هر پدیده ای، وارداتی و اسیر دست تبلیغات است. اما این واردات را نه دولت که نفس و غرایز ما و پایگاههای غریزی آن پیش پای ما گذاشته است. تا تلفن، موبایل و کامپیوتر در پایگاه هایی چون ویترین و رسانه درخشیدند، تبدیل شدیم به مشتری، بدون اندکی اندیشه دربارۀ آن.
مدرنیته، در نفس خود، مفهومی از خردورزی برای ساختن دارد. اما ما با تجربۀ آن، با مفهومی هیولایی از هجوم اشیاء مواجه شده، خود را در درون آن هبوط یافته دیدیم. چرا که به جای این که مدرنیتۀ ایرانی دست ساخت ایرانی باشد، مانند برده ای خریداری شده (با پول نفت) می ماند. ما سالها است که به بیماری ترس و تخریب پدیده ها مبتلا بوده، برای رهایی از این بیماری، نیاز به درنگی برای درک و شهود وضع فعلی و بازسازی اراده مندانۀ آن داریم.