انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخ بدن (۱): مغز

این مجموعه یادداشت‌ها برگردانی از پروژه تاریخ بدن دانشگاه استنفورد است که به طور اختصاری نگاه انسان غربی را در طول مدت زمان قابل توجهی از قرون پیش از میلاد تا پایان قرون وسطی بررسی کرده است. نکته قابل توجه آن است که چون در متون و تصاویر به جا مانده مدل مورد ارجاع بدن، بدن مردانه است، بیشتر این پروژه نیز به همین صورت یعنی تمرکز بر بدن مردانه پیش رفته است و تنها در اندام‌های جنسی متفاوت شده است. بنابراین اگر در جایی عنوان شده که روی عضوی از اعضای بدن کلیک کنید، تصویر آن در پایین متن آمده است در غیر اینصورت به لینک ارجاع در پایین همین مطلب مراجعه کنید. درک تاریخ بدن از منظر زیست‌شتاختی از آنجا اهمیت دارد که بدون کشف و ابداع روش‌های مدرن برای شناخت و احاطه بر بدن و نیز دنیای زیر میکروسکوپ بدن در سیطره تفکرات فلسفی و تجربی اندیشمندان بوده و به همین دلیل در تحلیل‌های بعدی می‌تواند به ما کمک کند.

شماره اول این مجموعه درباره مغز است که از نظر می‌گذرانیم.

تاریخ مغز

این پروژه سفر مختصری از فهم غرب از بدن انسان از بقراط تا گالن تا زمان آندریاس وسالیوس و ویلیام هاروی است. پروژه تاریخ بدن از ترکیب واژه‌ها و تصاویر بدن انسانی تشکیل شده که به گستردگی ۲۰۰۰ سال دانش است و دوره‌ای را پوشش می‌دهد که فهم اولیه ما از بدن به خاطر دانش جراحی، کالبدشکافی حیوانی و مباحث فلسفی درباره طبیعیت آناتومی و فیزیولوژی سطحی و صوری بوده است.

این کار در قرون ۱۶ و ۱۷ به پایان می‌رسد، زمانی که کالبدشکافی در بیمارستان‌ها و دانشگاه‌ها افزایش یافت، عمل جراحی در میدان جنگ و دانش فرهنگی تجربی‌تری به پزشکان و جراحان اجازه می‌دهد دانش پیشین را با نوعی از تجربه‌گرایی مرور کنند.

در این گشت و گذار درباره بدن‌های اولیه از خودتان بپرسید چگونه این ایده‌ها استحکام یافتند و چگونه عدم اطمینان یا اطمینان درباره آنها تغییر کرد؟
به بدن از خلال تصاویر آندریاس وسالیوس در سال ۱۵۴۳ گشت و گذار کنید. از آنجا که آناتومیست‌های اولیه بدن هنجار را [بدن] مرد توصیف می‌کردند، بیشترین قسمت‌های بدن در آنجا توضیح داده می‌شود. بر روی بدن زن کلیک تا بررسی کنید که کدام قسمت‌ها درباره جنس توضیح ویژه می‌دهد. بین زن و مرد کدام مشترک است؟ چه چیزی آنها را از هم متمایز می‌کند؟

برای دانستن بیشتر درباره آن روی هر بخش بدن کلیک کنید. توجه کنید برای اعصاب، ماهیچه‌ها، شریان‌ها و رگ‌ها و اسکلت به بدن نگاه کنید. دوست دارید روی چه قسمتی کلیک کنید؟

تاریخ مغز
مغز شاهکار آفرینش و تقریباً برای ما ناشناخته است (نیکلاس استنو، ۱۶۶۹).

طبیبان باستانی دیدگاه‌های پر از کشمکشی درباره مغز داشتند. در قرن چهارم پیش از میلاد، ارسطو مغز را به عنوان دومین عضو در نظر می‌گرفت که عامل خنک‌کننده قلب است و جایی است که ارواح در آن آزادانه گردش می‌کنند. او فضایی را ترسیم کرد که همه ارواح گرد هم می‌آیند با عنوان عقل سلیم [ sensus communi ] که خاستگاه همه اصطلاحات استعاری ماست. ارسطو نوشته مشهوری داشت:«چیزی در عقل وجود ندارد که در احساس نباشد». تا جایی که ما می‌توانیم ببینیم، منظور او به معنای دقیق کلمه بود.
در قرن اول پس از میلاد، آناتومیست‌های اسکندریه مانند روفوس اِفِسوس از مغز یک توصیف عام ارائه دادند. ساختارهای اولیه مانند پیا متر و دورا متر (لایه‌های نرم و سختی که مغز را پوشانده) علاوه بر تقسیم اساسی از خود مغز تشخیص داده شد. با تکیه بر این تحقیق در قرن بعد، پزشک رومی گالن به این نتیجه رسید که فعالیت ذهنی در مغز رخ می‌دهد نه در قلب، چنانچه ارسطو گفته بود. مشاهدات وی درباره تأثیر صدمات مغزی بر فعالیت‌های ذهنی مبنای عملی مهمی را برای نتیجه‌گیری‌های او تشکیل داد. گالن به این نتیجه رسید که مغز صندلی ارواح حیوانان است-هر سه «روح» در یک بدن است و هر کدام با یک اندام اصلی مرتبط است- مغز اندامی سرد و مرطوب بود که از اسپرم تشکیل شده بود.
در قرون وسطی، آناتومی مغز در حدود سه بخش اصلی یا سلولی نشان داد که در نهایت بطن نامیده می‌شد. هر کدام از سلول‌ها در جایگاه‌های مختلف فعالیت ذهنی قرار گرفته بود. به طور سنتی، تصورکردن در بطن قدامی، حافظه در بطن خلفی و خرد در جایی میان آنه قرار دارد. اما عقل سلیم درکجا بود؟ ابن سینا فیلسوف پزشکی دوران اسلامی، در اوایل قرن یازدهم نوشت که آن در «قوه ذهنی» قرار گرفته و «دریافت» همه صور حواس پنچگانه را مهر می‌زند. حافظه آنچه از عقل سلیم رسیده را حفظ می‌کند. در مقابل، آناتومیست بزرگ، موندینیو دو لیوزی، در آناتومی خود (۱۳۱۶) نوشت که عقل سلیم در میان مغز قرار دارد. با آگاهی از انقباضاتی که پیش روی او بود، او تأیید کرد که فقط عقل سلیم است که به طور متنوعی تصوری و تخیلی نامیده می‌شود. به تصویر زیر نگاه کنید، هر دو از اوایل رنسانس است. چگونه چنین ایده‌هایی یعنی آناتومی‌های فرهنگی از مغز به نمودار تبدیل شده است؟

 

مسائل دیگری برای بحث باقی مانده بود. برای مثال، ابن سینا پزشکان را برای پیروی از گالن و ارسطو شماتت می‌کرد. یک قرن بعد، استاد نیکلاس از سالرنو، از سیستم طبایع مغزی شگفت‌زده شد. «مغز … به گفته برخی، طبعی گرم دارد؛ و در نظر برخی دیگر سرد است و برخی دیگر آن را مرطوب می‌دانند». چنین ایده‌های متفاوتی تأکید می‌کند که چقدر اندک آناتومی مغز شناخته شده بود، چه رسد به فیزیولوژی آن.
پزشکان رنسانس در اواخر قرن پانزدهم، شروع به جداکردن مغز با تواتری بیشتر کردند، چنانچه این تصور از چارلز استین در میانه قرن شانزدهم نشان می‌دهد. ژاکویو برنگاریو دا کارپی نوشته است «اگر شما باید یک پیاز را از وسط برش بزنید، می‌توانید ببنید و بشمارید همه پوشش‌ها یا پوسته‌هایی که به صورت دوار مرکز آن را می‌پوشاند» . به همین ترتیب، اگر شما باید سر انسان را از وسط برش بزنید، نخست موها و سپس پوست سر، گوشت‌های ماهیچه (نیام کلاهخودی) و قسمت خارجی جمجمه، سپس کاسه سر و در قسمت داخلی اورا ماتر، پیاماتر و مغز، سپس دوباره پیا، اورا ماتر، رت میرابیل و شالوده آن و استخوان». بخش پیشاآخری- یک شبکه شریانی در حیواناتی مانند گوسفند و گاو یافت می‌شود- به طور قطع انسانی نبود، همان طور که وسالیوس در ۱۵۴۳ مشاهده کرد.

در همین مدت، لئوناردو داوینچی، مغز را ترسیم و تجزیه کرد.به این عکس توجه کنید. چگونه با نمودارهای قرون وسطایی مغز مقایسه می‌شود؟ در دهه اول قرن شانزدهم، تصاویر لئوناردو، به طور عمده آناتومیک بودند. وی به تشریح روابط میان مغز با اعصاب بویایی و بینایی شروع کرد که از خلال تزریق موم‌هایی که به او در الکوسازی بطن‌ها کمک می‌کرد. وی مغز را از جنبه‌های مختلفی ترسیم کرد و با دقت زیادی به بطن‌ها و منشا اعصاب در نخاع توجه کرد. هر چه لئوناردو بیشتر توجه می‌کرد کمتر به عملکرد هر بطن مطمئن می‌شد. یکی از اهداف وی آن بود که جایگاه عقل سلیم را بیابد. اما از همه مهم‌تر آن بود که او امیدوار بود جایگاه صندلی روج را چنانچه بیشتر محققان مغز می‌خواستند، پیدا کند. برنگاریو نوشت: «در دیواره‌های بطن‌ها نیز برخی از بخش‌های پیا ماتر وجود دارد که خون و روح را حمل می‌کند. خون برای تغذیه بخش‌های مجاور آن، معنویات برای عملیات ارواح». در ۱۵۲۰، الساندرو آشیلینی در سنت متافیزیکی بررسی مغز، با گالن تأیید کرد که بخیه‌های جمجمه اجازه می‌دهند بخارهای مغز به طور مرتب فرار کنند.

آناتومیست‌های قرون ۱۶ و اوایل ۱۷ در توصیف فیزیکی مغز سهم بسزایی داشتند—واژگانی مثل مغز، مخچه و نخاع که متداول بود – اما در فهم عملکرد آنها موفقیت چندانی نداشتند. تا دهه ۱۶۶۰ که آناتومی مغز تغییرات عمده‌ای نداشت. در فاصله کمی پزشک انگلیسی توماس ویلیس آناتومی خود از مغز را منتشر کرد (۱۶۶۴) و آناتومیست دانمارکی نیکولاس استینو سخنرانی خود درباره آناتومی مغز را ایراد کرد (۱۶۶۹). هر دو انتقادات شدیدی به ایده‌های گالن درباره ارواح حیوانات داشتند. استینو نوشت: «کلماتی بدون معنا بودند» . او ضمن اکتشاف دقیق‌تر در مورد قشر و بطن‌ها درباره عقل سلیم نوشت: «آن حفره قوسی زیبا وجود ندارد». ویلیس این نکته را با این استدلال بیشتر جا انداخت که بطن‌ها به عنوان بخشی از طراحی خداوند برای خانه ارواح نیستند بلکه به طور تصادفی از پیچیدگی مغز تشکیل شده‌اند. با توجه به آن، «صندلی متعالی ارواح« به سختی می‌توانست آنجا باشد. همان طور که دکارت پیشنهاد کرد نمی‌تواند در غده پینه‌آل قرار بگیرد. به این دو تصویر مغزی نگاه کنید که از اواخر قرن ۱۶ . اواسط قرن ۱۷ هستند. چگونه مغز در حال بدل شدن به یک موضوع آناتومیکی تر است؟

 

 

منبع این نوشته عبارت است:

https://web.stanford.edu/class/history13/earlysciencelab/body/body2.html