انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شواهدی کهن از نام بابل

(تصویر: هاروت و ماروت در یکی از تفاسیر قدیمی قرآن)

تاکنون حداقل شواهد ارائه شده درباره نام بابُل، مربوط به منابع مکتوب کهن غیرقرآنی بوده که در مقاله حاضر سعی شد شواهدی از متون کهن فارسی در زمینه تفسیر آیات و قصص قرآن کریم آورده شود. نگاهی به این متون- در تفسیر آیه ۱۰۲ سوره بقره که مربوط به قصه دو فرشته الهی به نام های «هاروت و ماروت» در «بابِل» عراق است- وجود جای‌نام «بابُل» در حوالی کوه دماوند (مازندران) را تائید کرده آن را هم‌تراز نام «رود باول» در قرن چهارم قرار می‌دهد. شهرستان بابُل در استان مازندران در گذشته بارفروش، بارفروش‌ده و مامطیر بود و رودخانه‌ای که از آن می‌گذشت- براساس کتاب قرن چهارمی حدودالعالم- «رود باول» نام داشت که هم اکنون «رود بابُل» نامیده می‌شود.

کلید واژه‌ها: هاروت و ماروت، بابِل، بابُل، متون کهن فارسی قرآنی

مقدمه:

«شهر کنونی بابُل [مازندران] در آغاز مامطیر نام داشت. این نام در اواسط قرن هشتم هجری (حدود ۷۶۳ یعنی آغاز فرمانروایی خاندان مرعشی) به بارفروش‌ده تبدیل شد و سپس در زمانی نامشخص در عصر شاه‌عباس‌دوم صفوی، یا در محدودۀ اواخر افشاریه تا اوایل زندیه، به بارفروش موسوم گردید. و بار دیگر در سال ۱۳۱۱ (۳۰ اسفند۱۳۱۰) شمسی نام آن تغییر یافت و به مناسبت رودخانه بابل که از جنوب و باختر این شهر می‌گذرد، بابل نامیده شد» (نیاکی؛ ۱۳۸۳: ج۱، ۵۸). «این رودخانه در قدیم به باول‌رود معروف بود. مولف حدودالعالم [قرن چهارم] می‌نویسد: رودی است که (آنرا) رود باول می‌خوانند از کوه قارن برود و بر مامطیر بگذرد و اندر دریای خزران افتد» (نیاکی؛ ۱۳۸۳: ج۲، ۴۵).

در کتاب «بابل شهر زیبای مازندران»، شواهدی از گذشته مکتوب زبان و ادب فارسی (نظم و نثر) برای جدید نبودن نام بابل به میان آمد؛ اما از قصص و متون تفسیری کهن فارسی قرآنی مطلبی ذکر نشد. لذا برای دست‌یابی به شواهدی کهن از نام بابل در این متون، نگاهی به داستان هاروت و ماروت در سوره بقره، آیه ۱۰۲ می‌تواند نمونه‌ای چند در اختیارمان قرار دهد. اما برای ورود به آن شرح کوتاهی از این داستان- بدون هیچ‌گونه ابرامی بر نام بابل و صحت و سقم داستان مذکور- ذکر می‌گردد. واضح و مبرهن است که با بررسی‌های بیشتر می‌توان موارد دیگری هم به آن افزود.

گفتار:

قصۀ هاروت و ماروت از جمله قصص قرآنی است که علاوه بر متن صریح قرآن کریم – و ما اُنزل علی الملکین ببابِل هاروت و ماروت… (سوره بقره؛ آیه ۱۰۲) ترجمه: و آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود… (ترجمه از : فولادوند)- به صورت های دیگری در روایات یهودی (اسرائیلیات) وجود داشته و به کتاب های تفسیر نیز راه یافته است.

روایت «آنست که در عهد ادریس پیغامبر(ع) چون فرشتگان اعمال بنی‌آدم دیدند و آنچه از گناه و معاصی ایشان به آسمان می‌بردند گفتند بار خدایا اینان را در زمین نشاندی تا چندین فساد و معصیت می‌کنند. حق‌تعالی گفت اگر شهوت که در ایشان مرکب است در شما باشد و بجای ایشان شما باشید همان کنید. گفتند بار خدایا تو منزهی ما را نرسد که در تو عاصی شویم و تو را بیان آریم. خدای‌تعالی گفت دو فرشته را برگزینید تا من ایشان را بزمین فرستم تا خود چگونه کنند. ایشان هاروت و ماروت اختیار کردند. حق‌تعالی ایشان را به زمین فرستاد … و ایشان را نهی کرد از [ معاصی]… ایشان بیامدند و بروز میان مردم حکم کردند و شب به آسمان می‌شدند بیاد کردن مهمترین نام خدای عز و جل. یک ماه بر این برنیامد که زنی از پارس با جمال تمام نام زهره بحکومت پیش ایشان آمد بدو نگریدند و بر او فتنه شدند…» (ابوالفتوح رازی؛ ۱۳۵۲: ۲۷۳). پس خدا آنها را به واسطۀ گناهانشان- با اختیار خودشان و انتخاب عذاب دنیوی- در چاه بابل! به صورت وارونه تا روز قیامت عذاب نمود.(۱)

برخی این قصه را دارای اصل بابِلی دانسته که در سومری و اکدی هم آمده است. «مارگولیوث این دو لفظ را از اصل آرامی می‌داند [که معنی آن شرارت و سرکشی است]. نستل آن دو را با خیلّیت و میلّیت و بِرگمان با خیلق و بیلق در تلمود مقایسه کرده است» (مشکور، ۱۳۵۷: ج۲، ۹۴۸). اما برخی از پژوهشگران (همچون هنینگ، لاگارد، آندره‌آس) آنرا ایرانی می‌دانند که «هاروت» و «ماروت» همان امشاسپندان ایرانی خرداد (هَئوروتات) و مرداد (امُرتات) هستند. به نظر دومزیل نیز خرداد و مرداد نمونه‌های اصلی هاروت و ماروت‌اند که در قرآن از آنان یاد شده است. در اساطیر ارمنی نیز نام «هاروت» و «ماروت» به صورت «هرت و مرت» نام دو رودخانه‌ای هستند که دستیاران خدای تاکستان‌ها هستند و بادها را مجبور می‌سازند باران را فراهم کنند و بر کوه بلند آرارات ببارانند. این اسطوره تحت تاثیر اساطیر ایرانی شکل گرفته است. همچنین اسطوره‌شناسان این داستان را با ناساتیای هندی نیز مقایسه می‌کنند (نقل به اقتباس از: یاحقی؛ ۱۳۸۸: ۸۶۴).

«دوتس‌نلد در یک تاریخ افسانه مصری که ترجمه کرده است دو نام یافته که شبیه به نام هروت و ماروت است. آن دو نام عبارت است از: «هورواناتی» و «آمه‌رکاتی»» (خزائلی؛ ۱۳۸۶: ۶۵۵). «در متن اسلاونی خنوخ (باب۳۳؛ ۱۱؛ ب) [نیز] نام این دو فرشته به صورت اریوخ (orioch) و ماریوخ (marioch) آمده است. امرداد و هروداد پهلوی در سغدی به صورت harwot و marwot آمده‌اند با آنکه جمله‌ای که این نام ها در آن آمده است روشن نیست ولی با هم آمدن آنها بسیار ارزشمند است. (۲)» (جفری؛۱۳۸۶: ۳۹۰).

در متون فارسیِ قرآنی از چاه و کوه بابل یاد شده است. «چاه بابل که هاروت و ماروت در آن معذب‌اند بر کوهی قرار دارد که در شعر فارسی به کوه بابل شهرت یافته و گویا به صلابت و درشتناکی و عظمت نیز موسوم بوده است» (یاحقی؛ ۱۳۸۸: ۱۸۹). اما آنچه در این گفتار مد نظر است نام بابل؟! است که نمادِ مرکز سحر و جادو است و جزء تلمیحات ادبی زبان فارسی نیز قرار گرفته است.

«قبولش ز هاروت ناهید سازد / کمالش ز بابل خراسان نماید (خاقانی)

جز تا به چَهِ بابل او را نبود منزل / تا جان نشود جادو جایی بنیاساید (شمس)

در ره عشق ای دل از سحر و فسون ایمن مباش / خانه هرمور این سحر است چاه بابلی (سلیم)» (نقل از یاحقی، ۱۳۸۸: ۱۸۹)

واژه بابِل در قرآن مجید یک بار بکار رفته و بعضی به خاطر ثنایی بودن کلمه، آنرا وام‌واژه می‌دانند «اما لسان‌العرب (ج ۴۳:۱۳) این را ناشی از بیگانه بودن آن نمی‌داند که اسم مونثی است که بیش از سه بن (radical) دارد… هوروویتس (۱۰۱ :ku) یادآور می‌شود که بابل به عنوان مرکزی برای آموزش جادو معروف بوده است و این مطلب از واژه باول (Bvil) در قطعات مانوی- اویغوری به دست آمده از ادقوت- شهری نیز استنباط می‌شود» (جِفری؛ ۱۳۸۶: ۱۳۶).

این نام در بیشتر متون تفسیری و قصص قرآنی با کسر بایِ دوم بوده و چنانچه با ضمه هم یاد شده باشد چندان توجهی به آن نشده است. در واقع هرچند در برخی نوشته‌ها این مطلب آمده که چاه مذکور در بابُل است اما نظر غالب بر بابِل قرار دارد. کما اینکه این جای‌نام در قرآن نیز به صورت «ببابِل» با کسره (ب) نوشته شده است.

مولف تاج‌التراجم (قرن پنجم) ترجمه این بخش از آیه را چنین می‌نویسد: «… به بابل عراق. و آن دو فریشته هاروت و ماروت بودند به لغت سریانی» ( اسفراینی؛ ۱۳۷۵: ج۱، ۱۳۱). محل این جای‌نام در تفسیر ابوالفتوح رازی (۱۳۵۲: ج۱، ۲۷۲) اینگونه آمده است: «بعضی مفسران گفتند بابل نام زمینی است در عراق … و دیگر گفتند که بابل نام زمینی است که صرح نمرود بر او افتاد». «در عجایب المخلوقات [آمده است] هاروت و ماروت در آنجا (چاه بابِل) محبوس‌اند» ( نقل از دهخدا؛ ۱۳۷۷: ج۴، ۳۸۷۲ ).

جدا از موارد فوق برخی مفسرین جنبه‌های احتمالی دیگری را برای این مکان ذکر کرده‌اند. ابوالفضل میبدی در تفسیر کشف‌الاسرار و عده الابرار (۱۳۶۱: ج۱، ۲۹۴) می‌گوید: «علما را اختلاف است که بابل در دیار کوفه است یا در دیار مغرب، یا بکوه دماوند». این گفته هر چند نشان دهنده اختلاف بر سر جای‌نام بابل است اما نشان از شناخت مکانی با این نام در حوالی کوه دماوند در زمان میبدی می‌دهد. جوادی آملی (۱۳۸۹: ج۵ ،۶۵۳) در اطلاق این جایگاه به کوه دماوند، آنرا ناشی از قدمت، سترگ و مشهور بودن دماوند می‌داند. علامه طباطبایی (۱۳۸۰: ج۱، ۳۵۲) در تفسیر این آیه آنرا دارای بیشترین اختلاف بین علما دانسته، در علت دهم اختلاف آورده‌اند: «اختلاف دهم در معنای کلمه بابِل است که آیا منظور از آن بابل عراق است یا بابل دماوند و یا از نصیبین گرفته تا راس‌العین است». همین مطلب را ملا فتح‌اله کاشانی (۱۳۳۳: ج۱، ۲۴۵) در منهاج‌الصادقین در ذیل «ببابِل» اینگونه ذکر کرده‌اند: «… و آن بر قول مشهور شهری بود از سواد کوفه و نزد سدی، بابل دماوند است و گویند شهر نصیبین است».

لغتنامه دهخدا (۱۳۷۷: ج۴ ،۳۸۶۹) ذیل مدخل بابل آنرا به صورت بابِل و بابُل ثبت کرده و آمده است: «بر سر تلی که قلعۀ آن شهر بود چاهی است عمیق. گویند هاروت و ماروت در آن چاه محبوس‌اند». خزائلی (۱۳۸۶: ۶۵۴) در اعلام قرآن آورده «بعضی معتقدند که هاروت و ماروت در دماوند در چاهی محبوسند». ایشان به همین توضیح بسنده کرده و در مدخل بابِل نیز کلاً به بابِل عراق پرداخته‌اند.

علی‌رغم موارد یاد شده در برخی از متون کهن نه تنها از بابِل عراق نامی به میان نیامده بلکه تنها از بابُل دماوند یاد و تاکید می‌گردد. داستان هاروت و ماروت در ترجمه کهن تفسیر طبری دارای دو روایت است که روایت اول آن چنین است: «قصه هاروت و ماروت:… پس خدای عزوجل ایشانرا ببابل بکوه دماوند در زیر زمین بچاهی اندر عذاب همی کند، و ایشانرا نگون‌سار اندر آن چاه آویختند و از تشنگی زبان ایشان بدر افتاده است…» (۱۳۳۹: ج۱ ،۹۷). حمداله مستوفی در نزهه‌القلوب (۱۳۶۲: ۳۷) آورده است: «بابل از اقلیم سیم است و از مداین سبع است… بر سر تلی که قلعه آن شهر بوده است چاهی عمیق است» و در عجایب المخلوقات گوید هاروت و ماروت در آنجا محبوس‌اند و در دیگر کتب آمده که در چاه گوگرد به کوه دماوند محبوس‌اند. اگر گریزی به مطلبی غیرقرآنی داشته باشیم اشاره‌ی سیروس شمیسا در توضیح باب چهارم مرزبان‌نامه جالب است. ایشان در خصوص این باب که به داستان دیو گاوپای و دانای نیک‌دین در سرزمین کوهستانی بابل اختصاص دارد آورده‌اند: «محتملاً اسم بابل در اینجا از تصرفات جدید است اما اشاره به کوهستانی بودن محل، از نشانه های قدیم و اصیل به شمار می‌رود. زیرا اولاً شهر بابل در جنوب عراق کنار فرات واقع بوده و اصلاً کوهستانی نیست. از طرف دیگر در اساطیر ایران کوهستان البرز نشیمنگاه مردان دینی است، چنان که فرانک، فریدون را در خردی به کوهستان البرز می‌برد و به مرد دینی می‌سپارد. در بساری از موارد دیگر هم از بابل چنان سخن می‌رود که گویی منطقه‌ای از شمال را وصف می‌کند. و در یک مورد می‌گوید که در آنجا عزل و نصب پادشاهان به دست رعایا بوده است» (۱۳۶۱: ۱۲۷۹، پاورقی۹ ). اما صریح‌ترین مطلبی که در آن از نام بابل دماوند با تاکید ذکر شده است، کتاب تاج‌القصص نوشتۀ ابونصر احمد بن محمد بخاری به سال ۴۷۵ قمری (تصحیح سید علی آل داود، فرهنگستان زبان و ادب فارسی) است که به صراحت بابل عراق را مردود می‌داند. در این کتاب آمده است: «و ایشان [یعنی هاروت و ماروت] امروز معذب‌اند، آویخته هر دو به یکجااند (ظ: یک‌چاه‌اند؟) در بابل که نزدیک است به دماوند نه بابل که نزدیک است به کوفه» و در نسخه دیگر- در پانوشت- آمده: «… به چاهی که در دماوند بابل است» و باز تاکید شده است «…نه به آن بابل که نزدیک کوفه است» نویسنده یادآور می‌شود: «و گفته‌اند که بابل کوهی است که آن را دوماوند و ایضا دواماوند گویند» و باز تاکید می‌کند که «پس ایشان [یعنی هاروت و ماروت] را به کوه بابل آوردند نگونسار، معلق از آن چاه بیاویختند» (نقل از بهرامی:۱۳۸۷، ۱۵).

نتیجه:

همانگونه که در کتاب بابل شهر زیبای مازندران شواهدی از کهن بودن نام بابُل آورده شد، آمدن نام بابُل به همراه نام بابِل در حوالی کوه دماوند که مورد شناخت و وثوق همگان بوده است – جدا از صحت و سقم موارد مذکور در قصص و متون تفسیری کهن قرآن به فارسی و مسمی شدن شهر بابُل به این نام در سده اخیر- نشانه همتراز بودنش با نام رودخانه باول در قرن چهارم هجری و شناخت گذشتگان و محدث نبودن آن است.

با آنکه در منابع ذکر شده از نظر شمایل واژگانی اطلاعی از چگونگی تلفظ نام بابِل و بابُل وجود ندارد، آیا می‌توان گفت که بابل دماوند به کسر بای دوم بوده است یا برعکس. آیا می‌توان بخش نخست نام ضحاک که (بیوَر) یا (بُوری) است را به آن نسبت داد. (۳) آیا…؟

پی‌نوشت:

از هاروت و ماروت داستان‌هایی بین مردم رواج یافته است «همه اینها بی‌اساس و جزء خرافات است و قرآن از این امور پاک می‌باشد و اگر تنها در متن آیات بیندیشیم خواهیم دید که بیان قرآن هیچ ارتباطی با این مسئله ندارد» ( مکارم شیرازی؛ ۱۳۶۵: ج۱، ۳۷۵).
احتمالاً این داستان «اشاره شاعرانه‌ای است به صبح صادق و صبح کاذب یا تاریکی شب و آخر روز که ستاره زهره در افق دیده می‌شود… [در واقع می‌توان] صبح کاذب و صبح صادق را دو فرشته تصور کرد و ستاره صبح [زهره] را معشوق آنها قرار داد. و هنگام سحر که روشنایی کم دارد چاه تاریکی شب است که در آن هر دو آویزان می‌شوند و البته هوای خوش و نسیم فرح‌انگیز آنوقت مانند جادو بر ذهن بشر تاثیر دارد» (شوشتری، ۱۳۵۹: ۵۶۴).
«بخش نخست نام ضحاک در نوشته‌های ایرانی «بیوَر» و «بُوری» نام باستانی کشور بابل است. زیرا که در زبان های باستانی [ایران] … واکه (ل) نبوده است و آن واژه‌ها که پسان با (ل) آمده است در زمان‌های کهن با (ر) بر زبان و دفتر می‌رفته است. نمونه خوب و زنده آن پِپِر انگلیسی و فلفل فارسی، یا وال (wall) انگلیسی و دیوال و دیفال در گویش‌های ایرانی و «دیوار» و «وار» و «باره» فارسی است» ( جنیدی؛ ۱۳۸۳: ۱۳).

منابع:

اسفراینی، ابوالمظفر شاهفور (۱۳۷۵). تاج‌التراجم. ج۱، تصحیح: نجیب مایل‌هروی و علی‌اکبر الهی خراسانی، تهران: میراث مکتوب.
بهرامی، عسکر (۱۳۸۷). هاروت و ماروت در بابِل یا بابُل. گزارش میراث. تهران: سال دوم، دوره دوم، شماره ۲۲ و ۲۱، ص۱۵.
جفری، آرتور (۱۳۸۶). واژه های دخیل در قرآن مجید. ترجمه: فریدون بدره‌ای، تهران: توس.
جنیدی، فریدون (۱۳۸۳). شهزاد داستان‌سرای. فرهنگ مردم. سال سوم، شماره۱۲و۱۱، صص۱۴- ۱۲.
جوادی‌آملی، عبدالله (۱۳۸۹). تسنیم (تفسیر قرآن کریم). ج۵، قم: اسراء.
خزائلی، محمد (۱۳۸۶). اعلام قرآن. تهران: امیرکبیر.
دهخدا، علی اکبر (۱۳۷۷). لغت‌نامه. ج۴، تهران: دانشگاه تهران.
رازی، ابوالفتوح (۱۳۵۲). تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی. ج۱، تصحیح: ابوالحسن شعرانی، تهران: کتابفروشی اسلامیه.
شوشتری، عباس (۱۳۵۹). فرهنگ کامل لغات قرآن. تهران: گنجینه.
شمیسا، سیروس(۱۳۶۱). «مرزبان‌نامه و خاطره شکست دیوان»، مجله جیستا، شماره۱۰، صص۱۲۷۶-۱۲۸۳
طباطبایی، محمد حسین (۱۳۸۰). ترجمه تفسیر المیزان. ج۱، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
طبری، محمد جریر (۱۳۳۹). ترجمه تفسیر طبری. ترجمه جمعی از علمای ماوراالنهر، تصحیح: حبیب یغمایی، تهران: دانشگاه تهران.
کاشانی، ملا فتح‌الله (۱۳۳۳). منهج الصادقین. ج۱، تهران: علمی.
مستوفی، حمدالله (۱۳۶۲). نزهه‌القلوب. تصحیح گای لیسترانج، تهران: دنیای کتاب.
مشکور، محمدجواد (۱۳۵۷). فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی. ج۲، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
مکارم شیرازی، ناصر (۱۳۶۵). تفسیر نمونه. ج۱، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
میبدی، رشیدالدین ابوالفضل (۱۳۶۱). کشف‌الاسرار و عده‌الابرار. ج۱، تهران: امیرکبیر.
نیاکی، جعفر و پوران‌دخت حسین‌زاده (۱۳۸۳). بابُل ( شهر زیبای مازندران). ۲ج، تهران: سالمی.
یاحقی، محمدجعفر (۱۳۸۸). فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ معاصر.

رایانامه نویسنده: azabihin@yahoo.com