این روزها رابطه تکنولوژی های جدید و بدن انسان مباحث مهمی در مطالعات علوم انسانی و طبیعی را از مناظر گوناگون رقم می زند. یکی از این زوایا به رابطه حالت (position)کالبدی انسان و چگونگی استفاده از چنین ابزاری می پردازد و از همین منظر بیشتر، مضرات و آسیب های احتمالی آن را بیان می کند. اما اگر این رابطه را به مبحث مربوط به انسان شناسی شهری بکشانیم ناچاریم شهروندان را از منظر کالبدی در رابطه ای که با تکنولوژی برقرار می کنند گونه شناسی کنیم. این گونه شناسی می تواند در ترکیبی پیچیده از قدرت تحرک انسان به صورت ایستاده و بر روی دو پا و استفاده از دست ها برای نگه داشتن ابزارهایی چون تلفن همراه و تبلت و هم چنین کارکردن با دست ها و نیز استفاده از حواس مهمی چون لامسه، بینایی و شنوایی شناخت.
یوهانی پالاسما معمار فنلاندی با رویکر پدیدارشناسی معتقد است در مقایسه با حس بینایی، حس شنوایی به جای ایزوله کردن، در جهت پیوند هر چه بیشتر انسان ها با یکدیگر عمل می کند و به جای یک تجربه ظاهری، در تجربه ای عمیق و درونی برای انسان دخالت دارد از این رو به جای به هدف رسیدن، توسط دیدن، شنیدن نوعی دریافت هدف است و اتفاقاً به تقویت تجارب بصری منجر می شود. با این نگاه وقتی انسان معاصر در شهرهای بزرگ و شلوغی چون تهران در رفت و آمد است، به دلیل ازدحام و صدای بیش از حد و خشونت صوتی دچار نوعی کری و ناشنوایی به دلیل افزایش آستانه شنیداری است و ممکن است صدای شهر را نشنود. تعبیر پالاسما از این چنین حالتی گوش های کور در شهر های معاصر است. از سوی دیگر اهمیت حس شنوایی از منظر وی به حدی است که مسئولیت پی ریزی و درک فضا را به عهده آن می نهد. بنابراین با ایجاد رابطه ای که بدن به دلیل قابلیت حرکت پذیری اش هر لحظه با فضای شهری برقرار می کند، کاهش قدرت شنوایی می تواند درک انسان را هر لحظه از کالبد و فضای شهری در تعریف هارویی آن (فضایی اجتماعی و نه صرفاًکالبدی)کاهش دهد و انسان چون بیگانه ای در شهر در رفت و آمد باشد. در این جا رابطه ای که شرح داده شد رابطه ای است که میان حس شنوایی و شهر برقرار است و اگر عنصر سومی را به این رابطه اضافه کنیم، پیچیدگی آن نیز بیشتر می شود.
نوشتههای مرتبط
استفاده از تکنولوژی هنگام حرکت در شهر:
یکی از این حالات استفاده هر چه بیشتر از تکنولوژی با تمرکز و کاربرد هر چه بیشتر از حس شنوایی است. هر روزه ما با شهروندانی مواجهیم که با هدفون هایی که در گوش های خود دارند، در شهر در رفت و آمدند. به نظر می رسد این هدفون ها نقش قابل توجهی در کاهش سطح تعاملات این شهروندان با شهر و سایر اجزای شهری مانند فضا، عابران، رانندگان و غیره دارد. به کرات مشاهده می شود که وجود این تکنولوژی در گوش افراد، به کاهش سطح شنیداری ( و نه شنوایی) آنان منجر شده و تعاملات دوسویه را به شدت کاهش می دهد. به گونه ای که معمولاً این شهروندان صدای اطراف اعم از افراد و ماشین ها را خوب یا اصلاً نمی شنوند و بدیهی است که نمی توانند در زمان مناسب پاسخ مناسبی هم بدهند. مانند احتمال خطر تصادف که در هنگام عبور از عرض خیابان و نشنیدن صدای موتورسیکلت یا ماشین به دلیل وجود این اجسام در گوش و شنیدن اصوات با صدای بلند از آن وجود دارد. به این ترتیب هرروزه با افرادی مواجهیم که تجربه شهری شان هر روز در حال کاهش است و به تجربه ای هر چه بیشتر ناقص بدل می شود.
اگر این صحبت آندره لوراگوران انسان شناس باستان شناس فرانسوی را بپذیریم که ابزار، امتداد دست انسان است و این تعبیر را از آن داشته باشیم که ابزار به توانمندی جسمی انسان کمک می کنند و انسان در یک رابطه دوسویه دست را ابزاری برای ساخت ابزار بدل می کند، در این صورت رابطه ای سه گانه میان ابزار/دست/ذهن پدید می آید که به نعبیر میشل سر فیلسوف فرانسوی دست و تفکر همانند زبان هرکس در تصمیم ها و عوامل تعیین کننده خود [مانند ابزار] ناپدید می شود. حالا اگر این ویژگی ها به اضافه قابلیت تحرک پذیری کالبد انسانی را در فضای شهری در نظر بگیریم، شهروندانی را می بینیم که هر روزه با مبایل ها و تبلت های خود در حالتی که آن ها را در دست دارند، در حرکتند. اما نکته این جاست که تبلت و مبایل ها در این حالت امتداد واقعی دست ها نیستند. زیرا قبل از آن که به وجود بیایند در بازار سرمایه دارانه و تبلیغاتی نیازهایی نه چندان واقعی برای داشتن آن ها تعریف شده و افراد را به سمت داشتن اجباری سوق می دهد. از سوی دیگر دست ها و تفکر در استفاده از تبلت ها و مبایل ها رنگ می بازد و به نوعی عمل ناخودآگاهانه بدل می شود که گویی همه چیز در چند فرمان حسی (اعم از کپی، پیست، فایند، و غیره) که از قبل معلوم است و در آن ها این اعمال با توسل بر نرم افزارهای پیچیده جاسازی شده است.
در فضای شهری کالبد شهروندانی که این ابزار را در دست خود دارند، معمولاً کالبدی با سر پایین است. دست ها دائماً صفحه آن ها را لمس می کند و چشم ها بدان ها خیره است. با توجه به آن چه درباره رابطه حس شنیداری و شهروندان تبلت و موبایل به دست گفته شد، تقلیل حس بینایی به صفحه موبایل و تبلت و کاهش حساسیت شنیداری نسبت به صداهای محیطی که در بیشتر مواقع الزامی هم هستند، گذشته از خطراتی که به دنبال دارد، به نظر می رسد نوعی تجربه از دنیای متفاوتی است که در عین حال که در شهر اتفاق می افتد، با فضای شهری بیگانه است و چون هنوز به رسمیت شناخته نشده است، شهر آن را نمی پذیرد. بنابراین تجربه ای که این چنین به دست می آید نوعی بی توجهی شدید به فضای شهری است تا از خلال این بی توجهی نوعی تجربه جدید شکل بگیرد. اما پرسش اساسی آن است که آیا چنین تجربه ای به درد زیستن در زیستگاه شهری با همه مشخصات فضایی و کالبدی اش می خورد؟ و آیا وجود چنین انسان هایی نشان می دهد که آن ها در شهر زندگی می کنند؟ آیا شهر متناسب با تبلت به دستان شهری با ویژگی های دیگری نباید باشد؟