انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهری برای شهرنشینی: لوفبور و فرهنگ شهر

در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم و به ویژه در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، نظریات و بحث‌های زیادی در باب فلسفه و جامعه‌شناسی شهر مطرح شدند. در این میان، دیدگاه‌های هانری لوفبور، فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی، با طرح بحث‌هایی مانند “حقِ بر شهر” و “انقلاب شهرنشینی”، همواره به عنوان یکی از رویکردهای قابل توجه در این حوزه موضوع گفت‌وگو بوده است.

لوفبور که در سال ۱۹۰۱ متولد شد، طی ۹۰ سال زندگی خود, کتاب‌ها و مقالات علمی بسیار زیادی منتشر کرد که خیلی از آنها تاکنون به زبان‌های مختلف ترجمه شده‌اند اما شاید بتوانیم مهم‌ترین و مناقشه برانگیزترین فعالیت‌های او را در قالب دو دسته‌ی “جامعه‌شناسی و فلسفه شهر و فضا” و “جامعه‌شناسی و فلسفه زندگی روزمره” تقسیم‌بندی کنیم. وی که به عنوان یک مارکسیست شناخته می‌شود، در فلسفه خود، حیات اجتماعی انسان‌ها را در سه دوره “روستایی”، “صنعتی” و “شهرنشینی”، قابل دسته‌بندی می‌داند. لوفبور در دوره نخست فعالیت‌های علمی خود نیز بیشتر به پژوهش در مورد جامعه روستایی می‌پردازد و در این زمینه، مطالعات زیادی را درباره زندگی دهقانی و روابط فئودالی در نقاط مختلف دنیا انجام می‌دهد. وی که در این پژوهش‌ها، از جمله مدافعان اصلاحات ارضی و به تعبیری “انقلاب پرولتاریای دهقانی بر علیه فئودالیته” به شمار می‌رود، در دوره دیگر از فعالیت‌های علمی‌اش، وارد حوزه شهری شده و این باز از لزوم وقوع یک “انقلاب شهرنشینی” سخن می‌گوید.
روش پژوهش و کار علمی لوفبور چندان جزء شیوه‌های ساختارمند به شمار نمی‌آید و مطالعات او، بیشتر بر آنچه که در سفرهای فراوان کسب کرده، استوار است. او در تحقیقات مختلف، زندگی روستاییان و شهرنشینان را در کشورهای گوناگون در قاره‌های متفاوت، از نزدیک مورد مطالعه قرار داده و در این خصوص، نه تنها تاریخ شهرها، بلکه شرایط شهرنشینی در آنها را نیز به دقت بررسی و تحلیل کرده است. در واقع، لوفبور را می‌توان از جمله مهم‌ترین متفکران اجتماعی معرفی کرد که در نیمه قرن بیستم، با ورود عمیق به حوزه پژوهش‌های شهری و هدایت و راهنمایی دانشجویان زیادی در این زمینه، شرایط مطالعه در این زمینه را که تا پیش از این تا حد زیادی مختص معماران و جغرافی‌دانان شناخته می‌شد، تغییر داده است.

برای شناخت اندیشه لوفبور در بحث فرهنگ شهر، باید ابتدا به تئوری او درباره فضا پرداخت. هانری لوفبور از جمله مهم‌ترین فیلسوفانی است که مفهوم فضا را مورد توجه قرار می‌دهد و در مباحث خود در این زمینه، فضا را در سه بعد فیزیکی، ذهنی و اجتماعی قابل بررسی می‌داند و در این میان این ابعاد، بیشتر بر فضای اجتماعی و نقش بازیگران و روابط میان آنها متمرکز می‌شود و به دلیل سیالیت و تنوع موقعیت‌ها، نیاز‌ها و روابط، از امکان ایجاد تغییر و تحول پیاپی و حتی خلق و تولید فضا توسط کنشگران فعال در آن سخن می‌گوید. بر این اساس، فضای اجتماعی در نظر لوفبور، آن چیزی است که در بطن تجربه انسان‌ها در زندگی روزمره و فرهنگ حاکم بر آنها شکل می‌گیرد و از این رو، در اقلیم‌های مختلف، بر اساس تأثیری که از فضای فیزیکی می‌گیرد و البته در عین حال، تأثیری که بر آن می‌گذارد؛ بسیار متفاوت است.
به بیانی می‌توان گفت که لوفبور با تفکیک فضای اجتماعی و فضای فیزیکی، نقش فرهنگ و شیوه زندگی انسان‌ها را در این مفهوم بسیار پررنگ کرده و از همین زاویه، وارد حوزه بحث درباره شهر شده و آن را به عنوان یک فضا، در ابعاد مختلف مورد واکاوی و تحلیل قرار می‌دهد. او برای واکاوی و شناخت بیشتر بعد اجتماعی مفهوم شهر، از واژه l’urbain به معنای “شهرنشینی” یا “امر شهری” استفاده می‌کند و در این زمینه تأکید دارد که آنچه معماران و شهرسازان بنا می‌کنند، تنها فضای فیزیکی و کالبد شهر است و برای سامان‌دهی فضای اجتماعی حاکم بر شهر یا همان “شهرنشینی” که مستقیماً با زندگی روزمره و فرهنگ انسان‌ها مرتبط است، کاری از دست مهندسان و تکنوکرات‌ها ساخته نیست و در این حوزه، هنرمندان، شاعران و فیلسوفان هستند که باید وارد عمل شوند.

لوفبور در تعریف خود، “شهرنشینی” را دارای قالبی ذهنی و اجتماعی می‌داند که در آن، هم بحث مکان اهمیت دارد و هم موضوع زمان؛ چرا که در تقارن و هم زمانی اتفاقات است که برخوردها، روابط، هم‌گرایی‌ها و اجتماعات، تولیدات و در یک معنای کلی، “فرهنگ”، در قالبی از زندگی روزمره شکل می‌گیرد. در چنین شرایطی و در گذر تاریخی زمان، تمایلات و خواسته‌های جدیدی به وجود می‌آیند که به واسطه آنها، “امر شهری” می‌تواند خود را به عنوان واقعیتی محسوس و قابل تحلیل معرفی کند.
لوفبور در شش اثر مهم خود، یعنی “حقِ بر شهر” (۱۹۶۸)، “از روستانشینی تا شهرنشینی” (۱۹۷۰)، “انقلاب شهرنشینی” (۱۹۷۰)، “تفکر مارکسیستی و شهر” (۱۹۷۲)، “فضای سیاسی” (۱۹۷۳) و “تولید فضا” (۱۹۷۴)؛ مشخصاً مسأله شهرنشینی را مورد بررسی قرار داده و به نوعی در هر یک از آنها، ایده جدیدی را مطرح کرده است.
او در فلسفه تاریخ حیات اجتماعی، وقتی بحث دوره‌های مختلف زندگی انسانی را مطرح می‌کند، تأکید دارد که پیدایش دوره اخیر که از آن با عنوان “دوره شهرنشینی” نام می‌برد، هر چند به دلیل ایجاد تغییر و تحولات گسترده‌ای نسبت به دوره صنعتی بوده اما از آنجا که در دل دوره صنعتی زاده شده، تأثیرات زیادی نیز از آن پذیرفته و حتی شاید بتوان گفت هنوز به صورت کامل از آن جدا نشده است. از سوی دیگر، جامعه شهرنشین امروز همچنان میراث‌دار زندگی در دوران روستایی است؛ چنان‌که حتی می‌توان گفت که فضای شهری کنونی نیز کاملاً از فضای روستایی جدا نشده و همچنان حومه شهرها سنتزی غیر هارمونیک از شهر و روستا را به نمایش می‌گذارند و بدین شکل، از ضرورت ایجاد تغییر خبر می‌دهند. بر این اساس، لوفبور نتیجه می‌گیرد که آنچه اکنون باید انجام شود، کامل کردن این گذار و جبران تأخیرهای صورت گرفته در برخی ابعاد، برای ایجاد انطباق با شرایط و موقعیت جدید بوده و این امر مستلزم ایجاد تحولات عمیق، در بعد مفهومی و عملی و یا به تعبیر او، وقوع نوعی “انقلاب شهرنشینی” است.

لوفبور در آثار و گفته‌های خود، به شدت تکنوکرات‌ها و اساساً تکنوکراسی را مورد حمله قرار می‌دهد. او معتقد است که در دوره شهرنشینی، به واسطه تأثیرپذیری بسیار زیاد از دوره صنعتی، تکنولوژی و پیشرفت در آن، همچنان به مثابه رویایی افسانه‌ای و کودکانه نقش ایفا می‌کند و بدین شکل، هر روز اتومبیل‌ها و اتوبان‌های بزرگی ساخته می‌شوند که بیش از هر چیز به فرهنگ‌زدایی بیشتر و فراموشی زندگی کمک می‌کنند. این در حالی است که گویی مدت‌هاست فراموش شده که زندگی اجتماعی ساختاری متکثر و با کارکردهای چندگانه دارد و بخش بزرگی از آن، باید در فضای شهری متحقق شود.
این فیلسوف قرن بیستم، در عین حال، در اتوپیایی که از نوعی “شهرنشینی” جدید ترسیم می‌کند، از حقی که شهر بر گردن ما شهروندان دارد، سخن می‌گوید. او در این زمینه، در کتاب خود، با عنوان “حقِ بر شهر (droit à la ville)” که در دو جلد، در سال‌های ۱۹۶۸ و ۱۹۷۲ منتشر شده، به بیان مشکلات گروه‌های مختلف اجتماعی در بخش‌های مختلف فضای شهری می‌پردازد. در واقع، لوفبور در این اثر نیز تأکید دارد که شهر به عنوان یک فضای کالبدی که در ارتباط مستقیم با فضای اجتماعی “شهرنشینی” است، باید از ظرفیت‌های لازم برای تقویت و رشد فرهنگ جامعه بشری برخوردار باشد.
از یک نظر می‌توان گفت که آنچه لوفبور به عنوان “حقِ بر شهر” مطرح می‌کند، هم‌زمان با دیدگاه‌هایی است که
طی دهه ۱۹۷۰، توسط برخی جنبش‌های اجتماعی، در خصوص دنیای خارج از محیط کار مطرح می‌شوند و مسائل مختلفی از قبیل فضای سلسله مراتبی حاکم بر کارخانه، دستمزدها، محل سکونت، وسایل نقلیه عمومی، فضاهای عمومی شهر و … را دربرمی‌گرفتند و در پی آن، این بحث نیز بسیار رونق پیدا کرد که “برای تغییر در زندگی، باید شهر را تغییر داد”.
در واقع، در چنین شرایطی، در تفسیر “حقِ بر شهر” که لوفبور آن را طرح کرده بود، حق برخورداری از فضاهای زیبا در ابعاد مختلف زندگی شهرنشینی، احساس راحتی و رفاه محیطی و مهم‌تر از همه، حق برخورداری از دموکراسی و مشارکت‌ برای تصمیم‌گیری‌های محلی، مطرح شدند. در عین حال، در این زمینه، با توجه بیشتر به “حق شهرنشینی”، موارد دیگری مانند حق آزادی، حق مالکیت، حق کار، حق برخورداری از سلامت، حق تحصیل، حق برخورداری از مکان مناسب برای زندگی، حق تفریح و بسیاری حقوق دیگر را نیز به آن به این مجموعه حقوق افزوده می‌شدند. به بیان ساده‌تر، از نظر لوفبور، شهر باید مکانی باشد که فرد در آن برای انتخاب فضای متناسب با خواست، فرهنگ و سبک زندگی خود، از آزادی کامل برخوردار است و بر اساس آنچه که تجربه نشان داده و لوفبور نیز بر آن تأکید می‌کند، این امر در بستر شهر سنتی محقق نخواهد شد و برای دستیابی به آن، باید شهری در خور “شهرنشینی” بنا شود. در این بحث نیز لوفبور از “نیازها و ضرورت‌ها” می‌گوید و بار دیگر، معماران و شهرسازان را متهم می‌کند که فهم و تصور خود از شهر را به ساکنان آن تحمیل می‌کنند و در این زمینه، بدون در نظر گرفتن معانی درک شده و زندگی شده توسط ساکنان، یک برنامه سیاسی برای اصلاح شهرها و امور شهری طراحی کرده و پروژه‌های شهرسازی خود را کلید می‌زنند.
بر این اساس، برای تحقق “انقلاب شهرنشینی” مورد نظر لوفبور که در بطن فرآیند تحول جامعه رخ خواهد داد، او پیش از هر چیز، نیاز به شکل‌دهی “اتوپیاها”یی را مطرح می‌کند که عملیات‌های تکنوکراتیک در امور شهری را دگرگون کرده و خود، به عنوان آلترناتیوهایی نمایان می‌شوند که امکان جریان یافتن “بازی” را در فضای دموکراتیک شهری مهیا می‌کنند. در الگوی “بازی‌گونه” که لوفبور ایده آن را از یک تاریخ‌دان هلندی می‌گیرد، کنشی آزاد و لذت بخش از فرد در جریان است که به واسطه آن، امکان خلق فرهنگ و الگوهای جدید و ناشناخته برای زندگی روزمره، در مقابل یکنواختی‌های کسالت‌آور آن، مهیا می‌شود.
در چنین تعریفی، شهر دیگر تنها به مثابه فضایی برای سکونت نیست، بلکه به تعبیر لوفبور، “بازتابی از جامعه و روابط اجتماعی است که روی زمین به تصویر کشیده شده است”. این در حالی است که لوفبور معتقد بود در شرایطی که او در آن می‌زیست، “جامعه شهرنشین خود را بر روی خرابه‌های فضای شهر بازیافته و بازتولید می‌کند و بدیهی است که در چنین وضعیتی، تناقض‌ها و ناهنجاری‌های پیچیده و چندگانه‌ای نمایان می‌شوند.”
این بحث و ایده هانری لوفبور در دهه هفتاد در دانشکده‌ها و موسسه آموزشی معماری و شهرسازی، هیاهوی زیادی به پا کرد و به تعبیر عده‌ای، مانند یک آیه مقدس، مورد توجه استادان و دانشجویان این حوزه قرار گرفت و شاید یکی از نتایج حداقلی آن، اهمیت و توجه به “هنر” در فضای شهری بود؛ چرا که به باور لوفبور، هنر چیزی است که برخورد با آن، طی مدت زمانی به نسبت طولانی، به مثابه نوعی مراقبه آرامش‌ دهنده و لذت‌بخش برای زندگی انسان‌ها خواهد بود. از سوی دیگر، این پیشنهاد مطرح شد که شهر به عنوان یک زبان یا یک متن مورد مطالعه قرار گرفته و برای کاوش در آن، از نوعی نشانه‌شناسی استفاده شود.
لوفبور خود در کتاب “حقِ بر شهر” پیشنهاد می‌کند که شهرسازی را مانند یک “ایدئولوژی” مورد توجه قرار دهیم که طی آن، فرهنگ، روابط و سبک‌های زندگی انسان‌های مختلف و چگونگی تطبیق آنها در قالب زندگی در کالبد شهرها، مورد توجه قرار گرفته و در جهت بازسازی و توسعه و رشد آن تلاش می‌شود. در عین حال، بر اساس این ایدئولوژی، باید با استراتژی‌هایی که در پی پاک کردن صورت مسأله تفاوت میان دوره صنعتی و شهرنشینی هستند و شهر را تنها به عنوان محلی برای سکونت ‌نگریسته و به ظاهر، مشکلات آن را در برنامه‌ریزی‌های گسترده صنعتی حل می‌کنند، به مبارزه برخاست.
هانری لوفبور در دهه ۱۹۷۰ بر این باور بود که در پی تحقق “انقلاب شهرنشینی”، روزی فراخواهد رسید که تفکر و اندیشه شهرنشینانه امری گریزناپذیر تلقی می‌شود و در آن زمان، به جای دورهای باطل و روش‌های بی‌ثمر بروکراتیک و اداری برای انجام امور شهری، نوع جدیدی از شهرسازی تجربی و تلفیقی به کار گرفته می‌شود که با سبک زندگی تحول یافته برای جامعه‌ی شهرنشین مطابقت داشته و در آن حقِ بر شهر، به عنوان حقی مشروع شناخته خواهد شد.
اکنون اما بیش از چهل سال از طرح نظریه او در این زمینه گذشته و همچنان در دهه نخست قرن بیست و یکم می‌توان گفت که “حقِ بر شهر” یا به عبارتی “حق شهرنشینی”، رویایی در انتظار تحقق است و اساساً، “شهرنشینی” در معنایی که لوفبور آن را به تصویر می‌کشد، هنوز به مثابه آرمانی در فضای فرهنگی جوامع باقی است. در چنین شرایطی، بازخوانی نظریات و اندیشه‌های لوفبور در موقعیت فعلی، این پرسش را برای ما به دنبال دارد که این روند تا چه زمانی ادامه می‌یابد؟ آیا آرزوی پیدایش “شهری برای شهرنشینی” همواره به شکل یک مدینه فاضله رویاگونه در زندگی بشر باقی می‌ماند؟ ما امروز می‌خواهیم شهرهایی داشته باشیم که در خور “شهرنشینی” باشند؛ اما برای این کار چه باید بکنیم؟ آیا برای تغییر در شهرها و به واسطه آن، تغییر در زندگی، به محرک‌های سیاسی نیاز داریم؟ و یا لااقل بخشی از این هدف، از طریق کنش‌های ما ساکنان شهر قابل دستیابی است؟
تییری پاکو استاد فلسفه شهری در موسسه مطالعات سیاسی پاریس، در مقاله‌ای که چند ماه پیش با عنوان “بازشناسی هانری لوفبور” منتشر کرده، در پاسخ به این پرسش، می‌گوید: «امروز پس از چهل سال، فهمیده‌ایم “حق بر شهر” دیگر یک حق نیست؛ بلکه “یک تکلیف” است.»

منابع

• Lefebvre H.(1968), Le Droit à la ville, Paris: Anthropos (2e ed.) Paris: Ed. du Seuil, Collection Points
• Paquot T.( 2009), “Redécouvrir Henri Lefebvre”, Rue Descartes , 1: 63, p. 8-16.

behnaz.khosravi@gmail.com