انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شهرنئولیبرال‏ چیست ؟

تأثیر بازار و سیاست بر شهرهای امروزی

شهرهای ما تبدیل شده‌اند به حوزه‌های کلیدی فرایند جهانی‌شدنی که اساسا بازارمحور است و بسته به شرایط در جاهای دیگر نیز بسط خواهد یافت، البته تحت اراده سرآمدانی که حوزه تاثیر و امکان‌شان فراتر از گستره‌های برنامه‌ریزی و طراحی است. تصمیمات کلان‌مقیاس شرکت‌های چندملیتی، اولویت‌های شخصی مصرف‌کننده، فجایع زیست‌محیطی، سیاست‌های بین‌المللی، تفاوت‌های فرهنگی و دیگر پدیده‌هایی که با جهانی‌شدن عجین شده‌اند، این ایده را که کنش جمعی یا حتی طراحی می‌تواند توسعه اجتماعی شهری را جهت دهد، بی‌نهایت غیرواقع‌بینانه کرده است.

در این میان چشم‌انداز سیاست‌های شهری و سیاست‌هایی که در حوزه طراحی پیگیری می‌شوند – و غالبا در قامت یک کنش سیاسی و هدفمند مورد تحلیل قرار می‌گیرند- نه تنها از سوی نیروهای نئولیبرال تهدید می‌شوند بلکه تحت تاثیر پیامدهای نامطلوبی قرار می‌گیرند که از طرف پژوهشگران شهری و برنامه‌ریزان پیشرو اتخاذ می‌شود. با اتخاذ چنین رهیافتی، انتقاد از نابرابری‌های شهری و بی‌عدالتی به مثابه عدم درک پیچیدگی مناظر معاصر شهری تفسیر خواهد شد. در حال حاضر شرکت‌های بخش خصوصی و حکومت‌های نئولیبرال از این ایده در قامت سیاست‌زدایی از شهر حمایت می‌کنند.۱

قانون عرضه و تقاضا اصلی‌ترین نیروی متشکله توسعه شهری است و این توان را دارد که راه را بر تمام ایده‌پردازی‌ها و کنش‌های حوزه سیاست‌های شهری مسدود کند. این واقعیت، مخصوصا در بافت شهری، به یک وضعیت پساسیاسی۲ منتهی می‌شود که تحت شمول آن فضاهای مُقَوِم بر قاعده تعاملات دموکراتیک به واسطه سیاست‌زدایی و اقتصادی کردن لاینقطع و رادیکال فضای اجتماعی بلعیده می‌شوند. اینکه آیا بحران اقتصادی کنونی می‌تواند به تسریع یا اصلاح این روندها بیانجامد همچنان در ‌ها‌له‌ای از ابهام قرار دارد۳، با این حال آنچه الزامی ‌به نظر می‌رسد مباحثه در باب این پرسش است که بحران ایدئولوژی نئولیبرال، چگونه می‌تواند فرصتی باشد برای تصور صُوَرِ شهری‌ای که سایه خیمه سنگین اقتصاد بر مناسبات شهری را به چالش می‌کشند.

البته گزاره‌های فوق در شرایطی طرح می‌شوند که طراحان همچنان راه‌های برون‌رفت را پس بزنند و موضوعیت داشتن بحران را نپذیرند، در این شرایط بسیار بعید است که طراحی بتواند خود را در قامت پژوهشی برای یافت کنش‌های شهریِ جایگزین، بازتعریف کند؛ کنش‌هایی که بتوانند فراتر از ایدئولوژی‌های بحران‌زده مبتنی بر سرمایه‌داری متاخر، گام بردارند.

شهرهای پساسیاسی

عقب‌نشینی اساسی دولت و واگذاری منافع عمومی ‌به نیروهای بازار، موجب شده است شهرها بیشتر و بیشتر منفک و قطبی شوند. نئولیبرالیسم نه فقط در بافت شهری که در سطوح محلی، منطقه‌ای و ملی نیز محقق شده است، این در هم تابیدگی درون‌بافتی، همچنین، شرحی است بر احیای امر محلی؛ رخدادی که در لحظه‌لحظه تغییر و تحولاتِ به اصطلاح، فراملیِ غیر قابل کنترل، جاری و ساری است.۴

تمایل رادیکال و بازارمبنا به نظام‌های نئولیبرال محلی، که شهر را در خردترین سطح به مکان سیاست‌های نئولیبرال بدل می‌سازد، مفهوم فوکویی از حکومت‌مداری۵ را در قامت یک تکنیک حکمرانی بسط می‌دهد. این کنش که وجهی تنظیم‌کننده به خود می‌گیرد، اعتراض و کشمکش اجتماعی را با تکنیک‌های فن‌سالارانه‌ای که در کار تسریع اتفاق آرا و اجماع‌اند، جایگزین می‌کند. قدرت، تلاش خود را بر محو تفاوت میان تکنیک‌های نفس۶ و تکنیک‌های سلطه متمرکز می‌کند. این تلاش مخصوصا در بافت شهری به موقعیتی پسادموکراتیک و پساسیاسی منجر می‌شود.۷

به موازات آرای فوکو گزاره‌پردازی‌های فیلسوف بلژیکی؛ شانتال موف، نیز می‌تواند راهگشا باشد. به گمان شانتال موف، امر سیاسی بعدی آنتاگونیستی دارد؛ بعدی که به گمان او می‌تواند برسازنده جامعه باشد.۸ او در کتاب «درباره امر سیاسی» نشان می‌دهد که چگونه مدل‌های سیاسی معاصر غربی پتانسیل تضاد و تعارض را نفی می‌کنند. این مدل‌ها وجود روابط و کشمکش‌های ذاتی قدرت اجتماعی را نیز منکر می‌شوند. شانتال موف همچون ژاک رانسیر در این مدل‌ها عنصری «پساسیاسی» و «پسادموکراتیک» مشاهده می‌کند.۹ او بر این باور است که در چنین تفسیری از سیاست، نهایتا، هر تضادی از حوزه سیاست کنار زده می‌شود. او برای خروج از این وضعیت بر یک «فضای مشترک نمادین» تاکید دارد؛ فضایی که رو در رویی را تسهیل می‌کند.

سیری در فاجعه ‌هایپرلیبرال در حوزه شهری

شهرهای امروز تنها شاکله‌ای از ساختمان، خیابان‌ها، میادین و پارک‌ها نیستند. متن و تصاویر در حوزه عمومی، رقابت نام‌های تجاری، هنر خیابانی، اینستالیشن‌های موقتی، طراحی تعاملی و تصویرسازی‌های کارتوگرافیک، درست به مانند علائم، لوگوها، مبلمان‌های خیابان، وسایل نقلیه، زیرساخت‌های شهری و پرداخت نماهای عمومی، نوع استفاده، تجربه و درک ما از شهر را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

چنین نمودهای نمادینی، موید تلاشی سترگ برای تعریف شهرها در قامت شرکت‌هایی هستند که هم کاملا تحت کنترل نظام سرمایه‌اند و هم بازاریابی می‌شوند. این کاربست‌ها‌ و روش‌های طراحی نوظهور پدیده‌هایی هستند که می‌توان در پرتو بحران فزاینده نئولیبرالیسم به درکی نو از آنها‌ رسید. نفوذ استراتژی‌های بصری – ارتباطی در فضاهای شهری از یک سو وجه تمایز شهر نئولیبرال نسبت به اسلافش را نشان می‌دهد و از سوی دیگر مجموعه‌ای از ابزارهای بالقوه برای عبور از عناصر تعریف‌کننده این شهر را نیز فراهم می‌آورد.

جست‌وجو برای یافت یک روش طراحی نوین و ایده‌ال، دقیقا به همین بعد بالقوه استراتژی‌های بصری – ارتباطی بازمی‌گردد، البته اگر این تلاش‌ها‌ به تحقق مجدد چشم‌انداز رویایی -و غالبا محقق‌نشدنی- برنامه‌های «طرح جامع» در تمام سطوح جامعه محدود نشود. بحرانی را که تمام شئون شهر معاصر را تحت تاثیر قرار داده است، دیگر نمی‌توان به واسطه ابزارهای کلاسیک برنامه‌ریزی کلان‌مقیاسِ از بالا به پایین کنترل کرد. روش‌های اجتماعی – فضایی۱۰ نیز برای نیل به این هدف، بی‌نهایت پیچیده و ناهمگون‌اند. مخالفت با برنامه‌ریزی نیز عملا به معنای رها کردن پروژه طراحی به حال خود است. با توجه به گزاره‌های پیش‌آمده تلاش برای یافت آیینی جدید برای طراحی شهر الزامی‌ به نظر می‌رسد، چراکه شهر بنا به طبیعتش، نمی‌تواند محصولی طراحی‌نشده باشد؛ شهر محصولی است طراحی‌شده که بن‌مایه عمیق اجتماعی دارد.

برخلاف بستری که مباحثی همچون «درام شهری»۱۱ در آن موضوعیت می‌یابد، وعده‌های رهایی‌بخش طراحی غالبا به پروژه‌های نوسازی، آن هم در مقیاسی خُرد و جزیی ختم شده است. آن‌گونه که برونو لاتور اشاره می‌کند، از آنجا که این «کلمه کوچک؛ طراحی»۱۲ ماهیتی عمیقا مبهم دارد، می‌تواند عاملی رسوخ یک وجه اخلاقی در واقعیت باشد و همچنین امکان مواجهه با تضادها را نیز ممکن می‌کند. با در نظر گرفتن شهر چه در قامت یک فرایند و چه در قامت یک امر روزمره هدف طراحی، انعکاس امری نو است و در این سیر، اصلی‌ترین سئوال این است: اگر طراحی رهیافت مشارکتی، ارتباطی، مداخله‌گرانه، مبتنی بر سیاست خرد، فرایندمحور و باز را، به نحوی به کار بگیرد که با زندگی روزمره شهری عجین باشد، به چه چیزی تبدیل خواهد شد؟۱۳ آیا می‌توان آن را به عنصری صرفا در راستای استعمار کالاییِ فضاهای اجتماعی تقلیل داد، یا باید آن را ابزاری استراتژیک دانست که واجد وجه ممیزه‌ای سیاسی و اجتماعی است و نقشی اساسی در شکل‌دهی به شهری اجتماعی ایفا می‌کند؟ آیا طراحی به خودی خود، ابزاری اساسی است که بتوان بر اساس آن به خلق فضاهایی بدیل یا یوتوپیایی بر فراز مخروبه‌های ایدئولوژیک شهرهای موجود اندیشید؟

اگر می‌خواهیم طراحی را فراتر از کارکرد تعریف کنیم، باید به همان اندازه که نیات طراحان را مد نظر می‌آوریم به پتانسیل کنش انتقادی‌ بیاندیشیم. به گمان من موج اخیر تلاش‌هایی که از بن‌مایه‌های اخلاقی برخوردارند و غالبا مملو از عبارت‌های دهن‌پرکنی همچون «پایداری»، «انعطاف‌پذیری اجتماعی» و «برابری حقوق تولیدکننده – مصرف کننده» هستند، در برآورده کردن وعده‌هایی که می‌دهند ناکام خواهد ماند. به منظور اتخاذ یک رویکرد سازنده در مواجهه با این مشکل، الزاما باید خودانگاره حرفه طراحی را نیز به چالش کشید.

طراحی علیه شهر نئولیبرال

در حال حاضر، و تحت شمول نئولیبرالیسم، شاهد بسط مفهومی ‌نسبتا غلط از واژه «طراحی» هستیم؛ مفهومی که مدت‌ها‌ست هر نوع تمایل به عرض اندام در مواجهه با نیروهای بازار را نیز به کناری نهاده. منتقد هنری؛ ‌ها‌ل فاستر گذر بلاواسطه از تولید به مصرف و تدقیق آن به عنوان وظیفه اساسی طراحی را به نقد می‌کشد، چراکه تولید برای بازار، نهایتا به وضعیتی دامن خواهد زد که ‌ها‌ل فاستر آن را آماس و حباب طراحی می‌نامد، وضعیتی که تحت شمول آن فردی‌سازی مصرف و خلق بازارهای گوشه۱۴ منجر به پهنه‌بندی مجدد و پی‌درپی محصولات می‌شود. این ‌گونه از مدیریت همه‌جانبه محصول، منجر به شکل‌گیری چرخه‌ای کامل و بی‌پایان از مصرف‌گرایی می‌شود؛ «بدون هیچ مَفری برای هیچ چیز دیگری».۱۵ در شرایطی که چرخه مصرف‌گرایی هر روز حلقه فشارش را تنگ‌ و تنگ‌تر می‌کند، آیا می‌توان به خلق مَفری به واسطه طراحی اندیشید؟

مایک دیویس؛ نویسنده امریکایی «آینده‌ای را تصویر می‌کند که در آن طراحان، صرفا، تخیل‌کنندگان مزدور الیت‌ هستند».۱۶ دیویس فجایع زیست محیطی را که سیاره زمین گرفتار آن است، با بی‌عدالتی‌های فزاینده اقتصادی – اجتماعی که در سراسر کره خاکی شایع است گره می‌زند. او برای برون‌رفت از این بحران توجه خود را متوجه شهرک‌ها‌ می‌کند: به همان میزانی که شهری شدنِ کلان‌مقیاس را می‌توان علت‌العلل این توسعه مشکل‌زا دانست، شهرک‌ها‌ می‌توانند راهی برای برون‌رفت از این مشکل باشند. او در قالب به روز رسانی نقد یوتوپیایی به دنبال نقطه مبنایی است که بتوان بر اساس آن شهرهایی مبتنی بر تفکر جمعی دموکراتیک ابداع کرد. کارایی محیطیِ تراکم شهری و الزام به حضور جمعیت کارا در نظام‌های شهری می‌تواند به جایگزینی برای پارادایم مسلط حومه شهرهای هرزه‌رو بدل شود. به گمان دیویس آفریدن مدل‌هایی از شهر پایدار نیازمند «فضایی وسیع برای تخیل و میلی رادیکال به تفکر فراتر از افق سرمایه‌داری نئولیبرال‌ است».۱۷

در این میان تنها نکته امیدوارکننده آن است که طراحی دوباره در دستور کار نظریه سیاسی و شهرسازی قرار گرفته است. شانتال موف از طراحی به عنوان ابزاری برای ساختن یک فضای مشترک یاد می‌کند و ‌ها‌ل فاستر از نبود «مَفر» به عنوان فضایی برای تبلور گزاره‌های بدیل ابراز تاسف می‌کند و البته تمام این گزاره‌ها‌ را می‌توان در قالب تمایل به طراحی آنچه مایک دیویس فضایی وسیع برای تخیل می‌خواند تفسیر کرد. تمام این رهیافت‌ها‌ نهایتا به چند راه حل ختم خواهند شد.

برای پاسخ به تعدد گزاره‌ها‌ برای مواجهه با بحران، باید یک رهیافت سیاسی برای طراحی در نظر گرفته شود؛ رهیافتی شبیه آنچه گویی بنسِپی بدان اشاره می‌کند. او مفهومی‌ از دموکراسی را مصداق قرار می‌دهد که عملا در تضاد با فهم نئولیبرال از دموکراسی است و بر اساس آن می‌توان خودمختاری و خودآیینی واقعی را جایگزین مفهوم وابستگی کرد؛ مفهومی‌ «مترادف با غلبه بازار به مثابه نهادی تقریبا انحصاری و مقدس که بر تمام شئون حادث درون و میان جوامع احاطه کامل دارد».۱۸ بنسِپی تاکید می‌کند، در بستری که طراحی در قامت «ابزار سلطه» تعریف نشود، می‌توان به دنبال کنشی فراگیر بود؛ کنشی مقاوم «برابر گفتمان هماهنگ‌کننده‌ای که پنهان‌کننده تضادهاست».۱۹ آنچه او بر آن تاکید دارد از یک سو نزدیک به چشم‌انداز یوتوپیایی مایک دیویس است و از سوی دیگر تاکیدی است بر آنچه شانتال موف می‌گوید، یعنی بیان چالش‌ها‌ به مثابه ثقل وظیفه طراحی و تمرکز بر توان طراحی در آشکارسازی تضادهای پنهان در مناسبات شکل‌دهنده به ساختارها.

از منظر بنسِپی گستره‌های تدقیق‌کننده تضادهای واقعی، نقاط آغازی‌اند برای کنش‌های یوتوپیایی و در عین حال سازنده‌ای که بر مداخله در وضع موجود متمرکزند. برای صورت‌بندی و بازگویی چنین مجادلاتی و تاکید بر دگرگونی هدف‌مندشان باید این پیش‌فرض را در نظر داشت که طراحی مد نظر گفتمان مقاومت، بعدی اجتماعی دارد و کمتر به حل مشکلات ذاتی طرح معطوف است و بیشتر بر مدیریت بنیادین و موضوعیت‌بخشی به مناسبات اجتماعی متمرکز است. در چنین رویه‌ای کنشگران حرفه‌ای حوزه طراحی باید فضای شهری را به مثابه محل منازعه تعریف کنند و تلاش‌هایشان را بر مباحثه و مجادله سیاسی مستند کنند. به گمان من یکی از راه‌های پیگیری مطالبات پیش آمده تعریف خواسته‌های طراحی در قالب جنبش جهانی حق به شهر است؛ جنبشی که با گذر از ادا و اصول‌های سخن‌ورزانه بر راه‌حل‌های عینی و مشخص اجتماعی و فضایی ارجاع دارد.۲۰ جغرافی‌دان و نظریه‌پرداز انگلیسی؛ دیوید‌ ها‌روی با الهام از هنری لفور، «حق به شهر» را «حق تغییر خودمان از گذر تغییر شهر»۲۱ می‌خواند. توجه به همین گزاره باید پذیرفت اعمال – و شاید هم تزریق- هر نوع صورت‌بندی نوینی بر مناسبات و شرایط شهری حتی اگر کنشی باشد هدفمند و همگانی، باز هم در تعارض با ایده‌ال‌ها‌ و نیازمندی‌ها‌ و الزامات – احتمالا شخصی- ما قرار می‌گیرد و فائق آمدن بر این تعارض دقیقا چالش بنیادین طراحی است.

این مطلب در چهارجوب همکاری رسمی میان «انسان شناسی و فرهنگ» و مجله «نمایه تهران» منتشر می شود.