اندی مرفیلد برگردان ملیحه درگاهی
منحصر به فرد بودن ما بدین معناست که ما دو روش مجزا برای خلق و تولید کردن داریم- که ساختار ما را رازگونه ساخته است . لوفبور بیان می کند که این دو روش به ندرت با یکدیگر منطبق هستند: یک روش خودانگیخته- ارگانیک و روش دیگر انتزاع، رویکرد پیشرویی از برنامه ریزی برای روزهای بارانی پیشِ رو. خوب مسئله ای که مطرح می شود این است که خودانگیختگی چگونه عمل می کند؟ چگونه شکلی از زندگی خودانگیخته خارج از یک انتزاع خلق می شود؟ چطور می توانیم فرهنگی شهری بر مبنای عمل مؤثر و قصد قبلی درک شده، ایجاد کنیم، از گذشته می آموزیم حال آن که با آینده آزموده می شویم؟ پیش از نفوذ تکنولوژی به زندگی روزمره، قبل از اینکه صنعتی گرایی سرمایه داری آن را برای تولید شکل بی پایه ای از شهرنشینی به کار برد، زندگی روزمره “زنده بود. مخلوق لیز و لزج، صدفی زیبا را پنهان ساخته بود”. “غیر ممکن است”، لفبور آن هنگام که بر بالای تپه ای کوچک در مورنکس ایستاده و در حال پیمایش آثار مدرن در زیر تپه بود این امر را دریافت ( نظیر فاست در بخش دوم از افسانه ی باشکوه گوته (Goethe )، “با نگاهی از سر تمسخر”، آنچنان که فقط یک روشنفکر چپ می تواند، ” آنچه مارکس [ در ایدئولوژی آلمانی (German Ideology) ] هنگامیکه هنوز مردی جوان بود نوشت، یادآوری نشد: ‘صنعت بزرگ … از تقسیم کار، آخرین تظاهر از کاراکتر طبیعی اش، ستانده شد. صنعت رشد طبیعی را به کلی از بین برد … و تمامی ارتباطات طبیعی را درون روابط پولی حل کرد. در عوضِ شهرهایی که به گونه ای طبیعی رشد یافته بودند، شهرهای صنعتی بزرگ و مدرن را خلق کرد که بر فراز شب ظاهر شده اند’. لوفبور می پرسد،” آیا امکان احیای خود انگیختگی در مورنکس وجود دارد؟ آیا می توان یک اجتماع را خلق کرد – جامعه قادر به خلق خود است؟ چطور ما انسانها در هزاره ای جدید به ماه سفر کرده ایم، همزاد خود را ساخته ایم و میان ارگانیسم و ایده آلهای پیش بینی کننده، صلح ایجاد کرده ایم؟ آیا شهر موضوعی تکنیکی یا لحظه ای زیبایی شناسانه، اثری ادبی یا یک فرآورده، است؟
لوفبور به گونه ای رو در رو شروع به مواجه با این سؤالات کرد – با یک “غرض شوالیه ای” نوعی – در متنی تحریک آمیز با عنوان حق شهر The Right to the City) (1968))، یک سری مقالات اکتشافی که در طول سالهای ۱۹۶۰ طرح ریزی شده بودند ( و در ۱۹۷۲ به شکل امروزی درآمد و ترفیع داده شد). در اینجا مارکسیست رابله ای ( Rabelaisian Marxist) کهن برای نخستین بار آشکار می شود، تحلیلهای مارکس به مثابه یک کل منسجم در مورد جامعه ی شهری پدیدار شده. او نزدیک به نقطه ی شروع می گوید: “فرایندی مضاعف پیش روی ماست، صنعتی شدن و شهر نشینی، رشد و توسعه، تولید اقتصادی و زندگی اجتماعی”. یک واحد تفکیک ناپذیر و بی رحم در حال تولد است، یک زیبای فریبکار وحشتناک، هم زیستی در چند پارگی مانوی(دوگرایانه) (Manichean)، چاله افکنی واقعیت صنعتی بر علیه واقعیت شهری، یک شیوه ی تولید بر علیه شکل ساخته شده ی آن: حیوانی خشمگین آماده برای از هم شکافتن صدف خود.
لوفبور یادآور می شود که صنعتی شدن، به طور همزمان کالاها را تولید کرده و مردم را به طبقه ی کارگر بدل می کند، به تولید ثروت می پردازد در حالیکه نیازمند بازتولید نیروی کار است. چنین فرایندی زمینها و کارخانه ها، بنگاهها و املاک خانگی، رئیسان و مدیران، حوزه های بانکی و مراکز مالی، پیچیدگیهای تحقیقی و قطبهای قدرت سیاسی را تولید می کند. تمامی این موارد گشودگی و شکاف، خود فضای شهری ، تبدیل حومه شهر به چکمه و جعل مجدد هر چیزی و هر جایی بر سندان انباشت سرمایه را به ارمغان می آورد. برای “اداره کردنِ” تناقضی غیر قابل حل، پرسنل جدیدی از کلاهبرداران وارد نبرد می شوند: نقشه کشان و سیاستمداران، تکنوکراتها و کارفرمایان، که با “گفتمانی” جدید سخن می گویند، آنچنان که لفبور عنوان می کند، انباشته از ایدئولوژیی جدید: که همان شهرسازی است. بوسیله ی دولت هماهنگ شده و بدین ترتیب پرسش شهری به پرسشی سیاسی بدل می شود؛ اکنون موضوعات طبقه ای آشکارا موضوعاتی شهری هستند، کشاکش بر سر مالکیت ارضی.
این خبر تا حدودی خوشایند است. در مورد خبرهای بد، استخوانبندی شهری [بافت شهری] به طور مرگباری مجروح و درون شبه جسمانیتِ زندگی تکه تکه شده، اجزاء کالبدِ قطع شده به همراه مقدار زیادی خون به حال خود رها شده است. لفبور می نویسد،”مردم در کنار یکدیگر متراکم شده و به چگالی نگران کننده ای رسیده اند. در همین زمان هسته های قدیمی شهر در حال تخریب و ویرانی اند. مردم به سمت نواحی تولیدی و مسکونی دوردست، نقل مکان کرده اند. در مراکز شهری اداره ها جایگزین خانه ها شده اند. برخی اوقات (در آمریکا) مراکز شهر، متروکه ای برای فقرا هستند و به گتوهایی برای محرومان بدل خواهند شد. طی زمانهای دیگر مردم ثروتمندتر جایگاه خود را در قلب شهر حفظ می کنند”. شهرها هم مرکزگرا و هم بی مرکز شده اند، تهی شده یا خفقان زده، یک ویترین یا یک نامکان . در نتیجه، شهرها نه تنها احساسی از انسجام و تعریف را گم کرده اند؛ بلکه ساکنان آن حس دستیابی به اهداف جمعی و خلاق را از دست داده اند.
شهرها چیزی بیشتر از مکانهایی هستند که در آنها مردم پول بدست می آورند، معامله بر سر پول، یا زندگی محض . چه پروژه های گیج کننده ای باید باشد که مسکن افراد را تبدیل به اقامتگاههایی دلتنگ کننده می کند، جایگاههایی بی تمدن . در اینجا لوفبور لفظ سکنی گزیدن (inhabiting) را برای نشان دار کردن تفسیری غنی تر از زندگی شهری، به کار می برد، اثبات زندگی شهری به عنوان چیزی در حال شدن، در حال رشد، امری پویا و پیشرونده. او تأکید می کند، زیستن در یک شهر بسیار بیشتر از فقط بودن در آنجاست. مارتین هایدگر (۱۸۸۹-۱۹۷۶) این امر را تصدیق کرده است: “ساکن شدن،” لوفبور تبیین می کند، “به معنای اشتراک در زندگی اجتماعی، یک اجتماع، روستا یا شهر است. چنین ویژگی یعنی زندگی شهری در میان دیگر کیفیات تصرف شده است، مسکن را ارزانی داشته و به مردم و شهروندان اجازه ی سکنی گزیدن داده است. به همین دلیل است که ‘انسان های فناپذیر سکنی می گزینند حال آنکه زمین را حفظ کنند، در انتظار خدایان هستند … و هستی خود را به سمت حفاظت و استفاده هدایت کنند.’ بنابراین هایدگر شاعر و فیلسوف از مفهوم سکونت صحبت می کند”.
اما لوفبور از عمق روابط هستی شناسانه ی اندیشه ی فلسفی آلمان درباره ی ” مکان به عنوان یکتا محل زندگی” کاست و ادراک را در بستر واقعیت تاریخی و سیاسی قرار داد. چنانکه فقدان سکونت به معنی فقدان سیاسی، اجتماعی و زیباشناسی است. دست کم گرفتن سکونت آن را به یک مسکن صرف فرو می کاهد، دلالتی بر فقدان شهر به مثابه اثر ادبی و فقدان یکپارچگی و مشارکت در زندگی شهری است. در حقیقت، این کار لکه دار کردن یکی از بزرگترین آثار هنری انسان است – نه تکه ای معلق بر دیوار موزه بلکه پارچه ی کتانی که جلوی چشمان ماست، جاییکه ما خود خواستار هنرمند شدن و معمار شدن هستیم.
در بخشهای مربوط به سکونت و شهر به مثابه اثر ادبی، لوفبور بیشتر به عنوان هنرمندی که به دنبال لذت است نه جامعه شناسی که گرایش به اندازه و مقیاس دارد، به زیبایی و الهام بخش در مورد شهر می نویسد و قدرت و پیمان شهر را فرا می خواند. هدف او همواره فضیلتی بزرگتر است، فهمی عمیقتر از واقعیت انسان؛ همواره گذشته،حال و آینده را در یکدیگر محو می کند، شهر را به عنوان شیئی تاریخی و ارزشی در می یابد، آنچه به یکباره ناپدید و آشکار می شود. حدس و گمان با همان سرعت واقعیت پدیدار می شود – خصیصه ای که تقدیرش بی میلی و سرمستی است، عالمان اجتماعی سنتی، آنانکه بوسیله ی هست برانگیخته می شوند تا باید.
اینکه شهر “یک اثر ادبی زیبا از عمل و تمدن ” است، آن را از هر تولید دیگری بسیار متمایز می کند. لوفبور بر این امر اصرار می ورزد که “اثر ادبی ارزشِ کاربردی و تولید ارزش مبادله ای است. کاربرد متعالی شهر که استفاده از خیابانها و میدانها، ساختمانها و بقعه ها است، نوعی جشن به شمار می آید ( که مصرفی است بی حاصل، بدون هیچ گونه مزیتی به غیر از لذت و منزلت”. و این لذت بی حاصل نوعی زد و خورد عمومی بود، نه سینه جلو دادنی برای امتیاز. نیازی به گفتن نیست که شهرها در همه ی اعصار جایگاههایی برای تبلیغ، مکانهایی برای گردش کالا و خدمات بوده اند، فضاهایی که با تجارت و ارائه ی بین المللی بواسطه ی بازارها، سرزنده گشته اند. لوفبور تصدیق می کند که “بازرگانان قرون وسطی در جهت ترقی مبادله و عمومیت دادن آن عمل می کردند، در جهت گسترده کردن قلمرو ارزشهای مبادله؛ در عین اینکه شهر برای آنها بسیار بیشتر از یک ارزش مبادله ای بود”. به طور قطع این امر پدیده ای نسبتا اخیر است که شهرها خود تبدیل به ارزش مبادله ای شده اند، سود در محل، در تنه زنی به دیگر ارزشهای مبادله ای (شهرها) نزدیک، در رقابت با همسایه های خود برای پیشبرد برخی فعالیتها – یک برج اداری جدید اینجا، فروشگاه زنجیره ای جدید آنجا، فلانر ثروتمند مرکز شهر، ساکنان مرفه بالای شهر.
صنعتی شدن شهر را کالایی ساخته، مرکززداییِ شهر را به تحرک و جنبش واداشته و در کار و در زندگی روزمره شکاف ایجاد کرده است: لوفبور می نویسد، “کارگران با رانده شدن از شهر احساس حیات در شهر را از دست می دهند. طبقه ی کارگر برای فعالیت در شرکت ها و کارخانه های پراکنده از نواحی پیرامونی خود صرف نظر کرده و اجازه می دهد که ظرفیت خلاق آگاهانه اش تیره و تار شود. آگاهی شهری ناپدید می شود”. لوفبور در سالهای ۱۹۶۰ بر این گمان بود که ” ما تنها اکنون در حال فهمیدن خاصیت شهر هستیم”، محصولی از جامعه و روابط اجتماعی و در عین حال آینده ای ویژه درون آن روابط. به درستی، شهرنشینی اکنون، برای بهتر یا بدتر شدن، به جامعه برگشت واکنش نشان می دهد و جلوتر از خودِ صنعتی شدن گام بر می دارد. وی می افزاید، شهر نشینی تنها حالا که “پیش ترین مسئله ی نظری قابل تنظیم است”، از تأکیدات خود بهره می گیرد: “برای طبقه کارگر، قربانی انفکاک و رانده شده از شهر سنتی، محروم شده از یک زندگی شهری ممکن و موجود، یک مسئله ی عملی خود را اقامه می کند، مسئله ای سیاسی، حتی اگر به گونه ای سیاسی به نمایش درنیاید و حتی اگر تا حال پرسش در مورد مسکن … به گیج کنندگی شهر و شهرنشینی نقاب زده باشد”.
منبع:
Merrifield, Andy. (2006) Henri Lefebvre: A critical Introduction, Routledge, pege: 59-78
نوشتههای مرتبط
malihedargahi@yahoo.com
http://www.anthropology.ir/node/5211
مطالب مرتبط :
شهرسازی در دیدگاه هانری لوفبور (بخش اول)
http://anthropology.ir/node/22478
اندیشمندان فرهنگ معماری معاصر(۱۳): هنری لوفبور
http://anthropology.ir/node/6741
شهری برای شهرنشینی: لوفبور و فرهنگ شهر
http://anthropology.ir/node/12837
هانری لوفبور و “تولید فضا”؛ مارکس ِ زمان ما (۲)
http://www.anthropology.ir/node/20178
هانری لوفبور و “تولید فضا”؛ مارکس ِ زمان ما (۱)
http://anthropology.ir/node/19956
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280