انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شرق‌شناسی

 

«شرق‌شناسی» از واژۀ «orient» گرفته شده است که در لغت مترادف «شرق» به کار می‌رود. کلمات و اصطلاحات و مفاهیم، پیش‌زمینۀ خاصی دارند که باید بدان توجه شود. دربارۀ «شرق‌شناسی» نیز چنین است. در حال حاضر، شرق‌شناسی و شرق‌شناس مفاهیم شناخته‌شده‌ای است که سابقۀ تاریخی دارد. مفهوم شرق‌شناسی نمایندۀ جنبشی غربی دربارۀ شرق و به‌ویژه اسلام و جهان اسلام است.

ضیاءالدین سردار زادۀ ۳۱اکتبر۱۹۵۱ است. او محققِ بریتانیایی‌پاکستانی، نویسنده، روزنامه‌نگار و منتقد فرهنگی است که در زمینۀ اندیشۀ اسلام، آیندۀ اسلام، آینده‌پژوهی و علم و روابط فرهنگی تخصص دارد. سردار در دانشگاه سیتیِ لندن فیزیک خواند و در طی دورۀ تحصیلات خود، به عضویت جنبش‌های اسلامی درآمد و علاوه بر عضویت در انجمن‌های اسلامی دانشجویی، در سطح منطقه‌ای نیز با اخوان‌المسلمین و جماعت اسلامی در ارتباط بود.

هدف سردار از نگارش اثر حاضر، اثبات این نکته است که با وجود پایان تاریخ‌مصرف پروژۀ شرق‌شناسی، این پروژه در پی استعمار قلمروهای تازه است. شرق‌شناسی پس از استقرار در جامعۀ دانشگاهی و عرصۀ خلاقیت ادبی، برای تسخیرِ حوزه‌های دیگری همچون فیلم، تلویزیون، سینما و بازی‌های کامپیوتری دندان تیز کرده است. به‌اعتقاد سردار، شرق‌شناسی نه‌تنها مواضع بی‌طرفانه ندارد؛ بلکه مغرضانه و جانب‌دارانه وارد حوزه‌های گوناگون هم شده است.

 این کتاب متنی مختصر دربارۀ تکاملِ نظریۀ شرق‌شناسی و تداوم و تجدید آن در دوران معاصر ارائه می‌دهد. سردار در این اثر، دیدگاه تاریخیِ بسیار اصیلی را مطرح می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه شرق‌شناسی در قرون‌وسطا و دوران روشنگری و استعمار وجود داشته است و در نهایت تحت‌تأثیر مدرنیته، بازسازی شده و در آن سرمایه‌گذاری مجدد شده است.

نویسنده در این اثر می‌کوشد تا نوع دیگری از روایت شرق‌شناسی را بیافریند؛ ازاین‌رو مباحث متعددی را به فرهنگ عامه و اشکال گوناگونِ رسانه‌های جمعی اختصاص می‌دهد. او با بررسی محصولات فرهنگی از جمله فیلم، تلویزیون، داستان و بازی‌های کامپیوتری نشان می‌دهد شرق‌شناسی از راه‌های متنوع‌تر و با ابزاری پیچیده‌تر وارد میدان شده است. سردار همچنین مباحث مفصلی راجع به مفاهیم شرق‌شناسی در گذشته و حال و آینده را بررسی و نقد می‌کند. ناخوشایندترین بخش کتاب، نقد ادوارد سعید است. سردار در نقد او، گرایش داشته سعید را نادیده بگیرد و از هرگونه بحث اساسی دربارۀ انگاره‌ها و استدلال‌های سعید اجتناب کند و به‌جای سنجیدن آن‌ها، تنها به فضادادن به منتقدان سعید اکتفا کرده است.

سردار سرآغاز شرق‌شناسی را دشمنی با اسلام می‌داند. او می‌گوید: «شرق‌شناسی با تاریخ اسلام آغاز و به‌مثابۀ منطق مواجهه با چالشِ اسلام ظهور کرده است» (فصل دوم، ذیل عنوان «تاریخچۀ مختصر»). اما متوجه نشدم چرا بحث خود را با تحلیل فیلمی به نام باترفیلای آغاز می‌کند که نه‌تنها با اسلام و کشورهای اسلامی ارتباطی ندارد، بلکه دربارۀ کشور چین است. در بخش‌های دیگر کتاب هم دربارۀ سفرنامۀ مارکوپولو و کتاب استبداد شرقی ویتفوگل بحث می‌کند که به‌طور عمده مربوط به کشور چین است و هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

حتی به نظر می‌آید سردار در بررسی و نقد فیلم باترفیلای، روان‌شناسی فردی را به‌شکل بدبینانه‌ای با شرق‌شناسی ارتباط می‌دهد و نه‌تنها در سراسر کتاب نگاهی مغرضانه سایه‌به‌سایه خواننده را همراهی می‌کند، بلکه سردار جانب‌دارانه هر مشکلی در شرق را برآمده از نقشه‌های توطئه‌آمیز غرب می‌پندارد. این کتاب برای علاقه‌مندان به مسائل خاورمیانه شاید جالب باشد؛ اما اگر مطالعه نشود هم منبع مهمی از دست داده نشده است.

نویسنده فصل اول را با داستان فیلمی به نام مادام باترفیلای ساختۀ دیوید کرانبرگ آغاز می‌کند. داستان دربارۀ ماجرای دیپلمات فرانسوی است که در چین کار می‌کند و دل‌باختۀ خواننده‌ای از اپرای پکن می‌شود. داستان فیلم از عشق گالیمار، دیپلمات فرانسوی، بهره می‌جوید تا مضامین اصلی و خصوصیات شرق‌شناسی را در هم ببافد. او از قهرمانان داستانش به‌عنوان نمایندگان شرق و غرب استفاده می‌کند. گالیمارِ غربی مصمم است تا سونگ که نمایندۀ شرق است و تجلیِ نوع خاصی از زن، یعنی زنِ مطیع شرقی، را به چنگ آورد. البته مهم است که بدانیم سونگِ خواننده، مرد جوان ظریف‌اندامی است که نقش دختر جوان و خوانندۀ اپرا را ایفا می‌کند.

 ابژۀ عشق گالیمار، وجود جسمانی سونگ نیست؛ ازاین‌رو زن و مردبودنش اهمیتی ندارد و گالیمارِ عاشق هم بعد از بیست سال متوجه مردبودن سونگ نشده است. به‌اعتقاد سردار، این همان نکتۀ کلیدی است که نشان می‌دهد ویژگیِ ذاتیِ بینش شرق‌شناسی میل به ندانستن است و این معرفت مفروض، مبتنی بر حقیقت و واقعیت نیست؛ بلکه متکی بر معرفتی است که باعث برتری‌جویی و ارتقای عزت‌نفس غرب می‌شود؛ حتی اگر این عزت‌نفس با واقعی‌ترکردن خیال بیش از حقیقت، لذت زیبایی‌شناسانه به وجود آورد. این ادعایی است که سردار دربارۀ نگاه غرب به شرق دارد. او می‌گوید: «شرق‌شناسی جهل مصنوع و خودفریبیِ عامدانه‌ای است که به مشرق‌زمین نسبت داده می‌شود» (فصل اول، ذیلِ عنوان «مفهوم شرق‌شناسی»).

ابهام جنسی، مضمون اصلیِ رابطۀ گالیمار و سونگ است. سونگ خوانندۀ ظریف و کودک‌مانند، به عاشق امکانات بیشتری می‌دهد و او را قادر می‌سازد تا بتواند شخصیت این کودک را شکل دهد. این نماد از شرق‌شناسی، شرقی‌ای را تجسم می‌کند که هویتی منفعل و کودکانه دارد و می‌تواند تحت تعلیم قرار گیرد و شکل بپذیرد و مصرف شود. فیلم باترفیلای تصویر زن شرقیِ مطیع را مبنای قضاوت‌های سیاسی قرار می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که گالیمار، قهرمان داستان، به سفیر فرانسه می‌گوید راز چین در آن است که در ژرفای وجود خود مجذوب شیوه‌های غربی است. چین نهایتاً خصوصیت زن شرقی نیست؛ بلکه جزئی لاینفک از خلق‌وخوی شرقی است که همواره در مقابل قدرت بزرگ‌تر، سر فرود خواهد آورد.

در ادامه، سردار به بخش‌هایی از فیلم اشاره می‌کند؛ مانند قسمتی که سونگ در ملاقات خصوصی با گالیمار او را متهم به بی‌رحمی و خشونت می‌کند؛ اما گالیمار از این مسئله لذت می‌برد. او از بَرده‌نامیدن باترفیلای‌اش لذت می‌برد؛ زیرا کار برده تحقیرشدن است. سردار نتیجه می‌گیرد که این، شیوۀ نگرشِ قدرت‌های امپریالیستی به مردمان تحت تابعیتشان است. در پایان فیلم، بعد از بازگشت گالیمار به فرانسه، سونگ هم به فرانسه می‌رود و گالیمار را متقاعد می‌کند تا برای چینی‌ها جاسوسی کند. بعد از دستگیری گالیمار و سونگ توسط پلیس فرانسه، دادگاه از گالیمار می‌پرسد آیا او از مردبودن سونگ‌ اطلاع داشته است و او در پاسخ می‌گوید خیر و برایش هم اهمیتی نداشته است. در راه بازگشت، داخل اتومبیل پلیس، سونگ برهنه می‌شود و گالیمار بالاخره می‌پذیرد و می‌گوید: «آنچه من بدان عشق می‌ورزیدم، کاذب بود، دروغی دوست‌داشتنی!» سردار از این مکالمه نتیجه می‌گیرد که واقعیت شرق‌شناسی دروغی بزرگ در قلب تمدن غرب است. این جمله، عمق رؤیاپردازی شرق‌شناسی را نمایان می‌کند. گالیمار در انتهای فیلم، هنگامی که به‌اتهام جاسوسی در زندان است، صحنۀ خودکشی مادام باترفیلای را برای هم‌بندانش اجرا می‌کند: «اسم من رنه گالیمار است که به مادام باترفیلای هم شهرت دارم.» نویسنده از این گفت‌وگو نتیجه می‌گیرد: «تصویر ایجادشده از شرق همان چیزی است که غرب به آن بخشیده است و هرگز شرق را با حقیقت و موجودیت واقعی‌اش نپذیرفته است.» مادام باترفیلای به این پایان مخوف می‌رسد که غرب مرگ را به ترک نگرش شرق‌شناسانه ترجیح می‌دهد؛ حتی اگر این نگرش، تخیلی احمقانه از روی آگاهی بوده، ریاکاریِ آن آشکار باشد.

در فصل دوم با عنوان «تاریخچۀ مختصر»، نویسنده شرح می‌دهد شرق‌شناسی تصوراتی است که امیال و دغدغه‌هایش را در ابژه‌ای مصنوعی و ساختگی به نام شرق تجسم می‌کند. سردار چندین بار تأکید کرده است که شرق در عین ‌حال که موجودیتی واقعی دارد، در قالب شرق‌شناسی، موجودی تصنعی است. او در این فصل نیز می‌کوشد تا خاستگاه‌های شرق‌شناسی را شناسایی کند. به‌اعتقاد او، شرق‌شناسی مجموعۀ معارفی است که همۀ حوزه‌ها را شامل می‌شود و از سیاست تا ادبیات را تحت‌تأثیر قرار داده است.

در بخش دیگری از این فصل، سردار به سفرنامۀ مارکوپولو اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که مارکو هرگز به چین سفر نکرده است؛ بلکه داستان‌هایی را از خود سر هم کرده و کاتبی مزدبگیر آن را به نگارش درآورده است. مارکوپولو شرق را پر از ثروت و بزرگی و شهوت‌رانی جلوه می‌دهد و عجیب‌ترین مکان‌ها را به تصویر می‌کشد. به‌اعتقاد سردار، او این تخیلات را از خود درآورده است تا به احتیاجات اقتصادی و سیاسی‌اش برسد. او سفرنامه را طبق موازین ادبی آن زمان به نگارش درمی‌آورد که ادبیاتی متأثر از جامعۀ استثمارگر انگلستان نورمانی دارد، سنت‌هایی که سرزمین‌های شکست‌خورده را از آنِ خود کرده است. مارکوپولو شرق را بزرگ و ثروتمند و در عین ‌حال حقیر و مطیع به تصویر درمی‌آورد؛ به‌گونه‌ای که باب میل آن زمان بوده است.

 سردار به آثار ویتوفوگل هم اشاره می‌کند و شرح می‌دهد ویتفوگل در استبداد شرقی، تحقیقی دربارۀ توتالیتاریسم انجام داده است. دانش ویتفوگل، شرق را به‌مثابۀ داستان عظیم و عبرت‌آموز تاریخی و معاصر برای غرب به کار می‌گیرد و این عمل باعث می‌شود که شرق به این شیوه، در روش همیشگی خود یعنی در گذشته و در قالب سنت باقی بماند.

به‌اعتقاد سردار، از آنجا که اسلام صد سال بعد از ظهورش، در کشورهای مسیحی ظاهر شد، مسیحیان آن را به یک مسئلۀ سیاسی تبدیل کردند و دستاوردهای تمدن اسلامی نیز به‌ مسئله‌ای فکری و اجتماعی و فرهنگی تبدیل شد؛ ازاین‌رو شرق‌شناسی به‌مثابۀ منطق مواجهه با چالش اسلام ظهور کرد.سردار بنیان شرق‌شناسی را به یوحنای دمشقی نسبت می‌دهد که اسلام را کیشی کفرآمیز اعلام کرد و مباحثش منبع الهام تحقیقات بعد از او در غرب شد.

 غرب در گذشته جامعه‌ای دهقانی و فئودالی بود؛ در حالی که اسلام، شهرهای بزرگ، دربارهای ثروتمند، خطوط تولید تجاری و راه‌های بازرگانی داشت. ارزش‌های غربی بر زندگی تجردآمیز و مدل کلیسایی و سیاست‌های سلسله‌مراتبی تکیه داشت؛ در حالی که اسلام نگرش مردم‌محورتر و دنیوی‌تر داشت و اساساً مساوات‌طلب بود. مسیحیان که با این رویه و گسترش اسلام مواجه شدند، وحشت کردند. آن‌ها به انجیل بازگشتند و از منابع مختلفی که نوشته شده بود، نتیجه گرفتند تصویر حضرت محمد(ص) توطئۀ شیطانی است که علیه مسیحیت متولد شده است! این دیدگاه به‌عنوان اولین موضوع در غرب بسط یافت و جاهلانه و عامدانه، روح هدایتگر شرق‌شناسی شد. بعدها با آغاز جنگ‌های صلیبی ادامه یافت و ایده‌ای شد برای تسلط بر سرزمینی که آغازگاه مسیحیت و زمانی جزئی از امپراتوری مسیحی روم بوده است و آن‌ها این سرزمین‌ها را حق خود می‌دانستند. تأثیر این باورها به‌اندازه‌ای زیاد بود که تا سال‌ها در ادبیات غربی هم نفوذ پیدا کرد.

ایدۀ سفر و زیارت به اورشلیم، به آرمان صلیبیون برای فتح و تسلط بدل شد. از طرفی تعامل طولانی‌مدت با تمدن مسلمانان در اسپانیا، باعث شد اروپا از مسلمانان چیزهای زیادی بیاموزد؛ اما اروپاییان تصمیم گرفتند برای ازبین‌بردن مسلمانان، از حملات علمی و دانشگاهی بهره ببرند. آن‌ها سعی کردند کرسی‌های آموزش عربی را در دانشگاه‌ها تأسیس کنند که از راه علوم وارد شوند؛ اما هرگز این عمل اتفاق نیفتاد. در عوض، ورود سیاهان و میسیونرها و بازرگانان منجر شد که آنان به نوشتن سفرنامه روی آورند. البته به‌اعتقاد سردار، مطالب آنان بسیار غیرواقعی بود. در واقع سفرنامه‌نویسی ژانری غیردینی بود، با دغدغۀ اصلیِ حمله به اسلام.

فصل سوم کتاب با عنوان «نظریۀ انتقادی»، به بیان نظرات چند منتقد شرق‌شناسی اختصاص دارد. او آثار افرادی همچون ای. ال. تیباوی، انور عبدالمالک، سیدحسین العطاس، هشام جعیط و ادوارد سعید را نقد کرده است؛ اما به نظر می‌آید بیش از دیگران با سعید اختلاف‌نظر دارد. سردار معتقد است سعید از آثار دانشمندان اسلامی بهره برده است؛ در حالی ‌که از آن‌ها قدردانی نکرده است.

به‌اعتقاد سردار، سعید شرق‌شناسی را توطئه نمی‌داند. او شرق را به خاورمیانه محدود و دربارۀ آن بسیار کلی‌گویی می‌کند. سردار می‌گوید: «سعید شرق‌شناسی را گفتمانی لایتغیر، یکپارچه و عمدتاً مردم‌محور مطرح ساخته است؛ در حالی‌ که شرق‌شناسی خود طیف وسیعی از آرای اسلام‌ستیزان و اسلام‌دوستان و حرکت‌های هژمونیک و کوشش‌های ضدهژمونیک را متجلی می‌سازد» (فصل سوم، ذیل عنوان «نظریۀ انتقادی»). سردار معتقد است سعید برای شرق‌شناسی جانشینی اعلام نمی‌کند؛ زیرا به‌زعم او، گزینه‌ای ماورای اومانیسم سکولار و فرهنگ والای آن وجود ندارد. فقط یک فرهنگ وجود دارد و آن فرهنگ والای اروپایی است که به‌نحوی حاویِ تمامیِ بذرهای مقاومت و رهایی است (فصل سوم، ذیل عنوان «نظریۀ انتقادی»).

به‌اعتقاد سردار، سعید همان قدر از چیزهای غیرغربی متنفر است که شرق‌شناسان از شرقیان تنفر داشتند. مهم‌ترین اختلاف سعید و سردار مربوط است به نفرتی که سعید از اسلام و فرهنگ اسلامی دارد. سردار تأکید می‌کند تصویری که سعید از مسلمانان ارائه می‌دهد، با تصویر ارائه‌شده توسط شرق‌شناسان تمایزی ندارد.

در فصل پنجم با عنوان «رویۀ معاصر»، سردار شرح می‌دهد دانشمندانِ معاصر سعی کرده‌اند در تعریف مفهوم مدرنیته، از عناصر شرقی بهره ‌جویند تا برتری خود را ثابت کنند و همواره شرق را با معیارهایِ غربی سنجیده‌اند؛ اما همگان می‌دانند که مفاهیم مدرنیته و توسعه از مفاهیم غربی گرفته شده است و همواره به‌عنوان ابزارِ مقایسه برای دیگران به کار گرفته‌ می‌شود. به‌اعتقاد سردار، در دوران مدرن، بنیان شرق‌شناسی تغییر نمی‌کند و فقط مؤدبانه و ملایم‌تر با آن روبه‌رو می‌شود و دنباله‌رُوی همان ایدۀ قدیمی است که اسلام می‌تواند با جهان مدرن سازگار باشد.شرق‌شناسان معتقدند مسیحیت خود را با دنیای مدرن هماهنگ کرد و اگر اسلام همین مسیر را پیش نگیرد، فراموش خواهد شد. از نظر غربی‌ها، همۀ تمدن‌ها باید مسیری را که غرب تعیین می‌کند، طی کنند؛ وگرنه موفق نمی‌شوند.

در بخش آخر سردار شرح می‌دهد شرق‌شناسی در دوران پست‌مدرنیسم به ایفای نقش گذشته‌اش و سرکوب ایدئولوژیک تمدن‌های آسیا ادامه می‌دهد و این جریان را می‌توانیم در انبوهی از کالاهای پست‌مدرن به‌ویژۀ بازی‌های کامپیوتری و گیم‌نت‌ها و بسیاری از آن‌ها را بر پایۀ فیلم‌های هالیوودی ردیابی کنیم. او معتقد است این عمل نه‌تنها تصویرسازی شرق‌شناسانه را تداوم می‌بخشد، بلکه فرایند شرق‌شناسی را در مسیرهای جدیدی پیش می‌برد. یکی از ویژگی‌های عصر پست‌مدرن، جهانی‌شدن است که معنای تضعیف مرزها و ارتباطات دائمی فرهنگی عامه‌پسند را در بر دارد. دنیای پست‌مدرن دنیایی است تحت‌سیطرۀ یک ابرقدرت جهانی که در آن استعمار قدیمِ اروپایی جای خود را به سیاست ابرقدرت نئو‌امپریالیستی داده است. در چنینی دنیایی، شرق‌شناسی به تجلی قدرت جهانی‌شدن بدل می‌شود و به ابزاری برای اعمال قدرت مزبور (فصل ششم، ذیل عنوان «آیندۀ پست‌مدرن»).

سردار نگاه خوش‌بینانه‌ای به آینده ندارد و معتقد است اگر آینده مبتنی بر احترام و درک متقابل نباشد، ما همچنان در تبعات منازعه، بی‌اعتمادی، تحقیر و حاشیه‌نشینی خواهیم ماند.

 

ضیاءالدین سردار، شرق‌شناسی، ترجمۀ محمدعلی قاسمی، تهران: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ۱۳۸۶؛ در: اپلیکیشن فیدیبو.