انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاید باید بدیلی برای آرزو کردن یافت!

حادثه‌ی نوروز برای من همیشه تکاندهنده بوده است. هرچه هم که از زندگیم گذشت تکان‌دهنده‌تر شد. تعجب نکنید که اصطلاح «حادثه‌ی نوروز» را بکار می‌برم. توضیح خواهم داد . تصویر ذهنی نخست از نوروز، در کودکی من، در اثر رفتار و کردار مادرم شکل گرفت، که چند هفته پیش از نوروز آغاز می‌شد و ادامه می‌یافت تا لحظه‌ی تحویلِ سال. پیش از رفتنم به مدرسه، روزها از صبح تا عصر با مادرم می‌گذشت. برادر و خواهرم که از من بزرگتر بودند مدرسه می‌رفتند و من و مادرم در خانه بودیم. نه همبازی داشتم، نه اسباب‌بازی، نه در خانه‌مان رادیو داشتیم و نه البته تلویزیون به شهر ما آمده بود؛ و نه صد البته بازی کامپیوتری. دارم از نزدیک به شصت سال پیش زندگی در همدان یاد می‌کنم. با مادرم به هر جای دو اتاق تو در تو و یک شِبه آشپزخانه‌ی اجاره‌ای که می‌رفت در حرکت بودم. یادم نمی‌آید که او ابتدا به ساکن چیزی می‌گفت. من بیشتر با حالات او که ‌ترس و دلهره در مرکز آن قرار داشت و من انگار آن را بخوبی حس می‌کردم ارتباط داشتم؛ در غیاب هر چیز که می‌تواند کودکی را سرگرم کند. زیاد از او سئوال می‌کردم و او کمتر به پرسش‌های من پاسخ می‌داد. با خودش و با زندگی درگیر بود. موضوع درگیری‌هایش به تدریج و با گذشت زمان بر من آشکار می‌شد؛ وضع اقتصادی خانواده بود، که خوب نبود؛ وضع کار پدرم، که تعریفی نداشت؛ و تهیه غذا و لباسِ همه‌ی ما و درس و مشق برادر و خواهرم، و مشکلات دیگری که در زندگی ما وجود داشت. حالت‌ها و رفتار او اما در لحظه‌های سال تحویل اوج می‌گرفت، وقتی که دعای تحویل را با التهاب محسوسی ادا می‌کرد: «یا مقلب القلوب و الابصار..» به گمانم در این لحظه‌ها احساس ناامنی و ‌ترس از آینده و ناامیدی بود و وسوسه‌ی امیدواری که در مادرم بهم می‌آمیخت. اما بعد‌ها در اثر تغییر و تحولات اقتصادی دهه‌های چهل و پنجاه، خانواده‌ی ما نیز از نظر اقتصادی به طبقه‌ی متوسط صعود کرد که به احساس رضایت و اطمینان خاطر محسوس مادرم انجامید.

این زمان اما من ایرانیِ مقیمِ کانادا به عنوان یک – هفت میلیاردم جمعیت جهان، در آستانه‌ی نوروز ۹۳ هم مثل همین چندی پیش، اینجا، در آستانه‌ی سال نو میلادی ۲۰۱۴، گریزی نمی‌دیدم و نمی‌بینم که به فردا و به سال نو و آینده با ‌ترس و ‌تردید بنگرم؛ مثلِ همان روزها که مادرم. منتها این زمان بی هیچ امیدی به برآمدن رونقی در زندگی مردم اغلب جامعه‌ها، از آن سان که آن زمان به وضع زندگی خانواده‌ی ما بهبود بخشید. اکنون بر اساس شواهد و اطلاعاتی که از اوضاع جهان پیش روی ماست؛ از فقر و بیکاری گرفته تا محرومیت‌های بهداشتی و بی‌خانمانی در جمعیت‌های میلیاردی؛ که نه فقط در کشورهای فقیر گسترده است، در کشورهای رشدیافته‌ی اقتصادی نیز رو به گسترش دارد و همراه با آن تصویری که از توجه و تمرکز اندک و گاهگاهی مردم در اغلب جامعه‌ها به این اوضاع پیداست، آینده‌ی مبهم‌تری پیش روی ماست. با تمرکز منابع مالی و اقتصادی و از این طریق قدرت‌های سیاسی نامحدود و از دیده‌ها پنهان و مرموزِ غیرپاسخگو در جهان که کنترل منابع انسانی، منابع طبیعی و ثروت‌های ملی انباشته جامعه‌ها را دردست گرفته‌اند و اطلاعات فعالیت‌های مالی و اقتصادی و سرمایه‌گذاری و پیشرفت‌های تکنولوژی را از دسترس مردم دوره نگه داشته‌اند، ابزار دفاع و چانه‌زنی را از مردم بازستاده‌اند. این در حالی است که برحسب درجه‌ی پیشرفتگی هر جامعه در استفاده از تکنولوژی اطلاعات، اطلاعات زندگی مردم به صورت‌های گوناگون در اختیار مراجع قدرت اقتصادی و مالی و سیاسی قرار دارد. این زمان بیشینه کردن سود سرمایه به آئین تغییرناپذیر جامعه‌هایی تبدیل شده که اقتصاد بازارِ همراه با به حداقل رساندن نقش دولت را پذیرفته‌اند و در این جامعه‌ها پروای هر چه که بر مردم بگذرد نیست؛ جز این آنچه برجای مانده شگرد‌ها و حرافی‌های سیاسی و اجرای سطحی قوانین و مقررات و تقلید آموزه‌های مدیریت منابع انسانی است. در چنین طریقی، اقتدار نیروی کار، هم در زمینه آفرینش و خلاقیت هم در زمینه‌ی احقاق حق، به نحو گسترش‌یابنده‌ای تعلیق گشته است. این زمان بنا بر آمار‌های رسمیِ ‌اغلب معجولِ تحریف شده دویست میلیون نفر از جمعیتِ آمادهِ بکارِ جهان بیکارند و تازه شمار گسترده‌ای از آنها که در این میان شاغل به حساب می‌آیند به نحو گسترش‌یابنده‌ای به صورت پاره‌وقت، چند ساعت در هفته و ‌ترتیباتی از این قبیل و در اغلب موارد با حقوق و دستمزد ناکافی و بی‌بهره از امنیت شغلی. بدین سان سرمایه‌داری واقعا موجود جهان را به سمت تهی‌دستی روز افزون مردمانش راه می‌برد. در این صورت با گسترش روند بیکاری و کاهش درآمد و توان مصرف مردم، این شرکت‌های بزرگ و فراملیتی نیز مصرف‌کنندگان خود را به تدریج از دست خواهند داد، به رقیق شدن سود سرمایه‌ی سرمایه‌گذاران خواهد انجامید و در زمانی دور یا نزدیک، در فرضی دست کم این زمان ذهنی، سرمایه‌های معطلی در یکطرف می‌ماند و بیشمار انسان‌های تهی‌دست و گرسنه و بیمار در طرف دیگر و مرگ و میر که سر به فلک می‌زند.

با این اوضاف شمار گسترش‌یانبده‌ای از خود ما مردم نیز در نزدیکترین فاصله با یکدیگر کمتر منصفانه و مداراگرایانه همراه یکدیگریم؛ چه در موقعیت خویشاوند و همشهری و چه در مقام همکار و هموطن و همنوع حتی؛ اگر که مجاز باشیم حیات غیرهمنوعان را به دیده نگیریم. همین شکاف و رخنه‌هاست انگار نفوذ ساخت قدرت را در میان ما هموارتر کرده است و چنان رقابت سودجویانه‌ای را در میان ما سامان داده و تثبیت کرده که «دیگری» را واگذاشته‌ایم و به «منِ» تنهای تنها تبدیل شده‌ایم.

نمی‌دانم در چنین شرایطی چه آرزویی می‌توان داشت. شاید باید بدیلی برای آرزو کردن یافت.

اگر جای‌جای این یادداشت، لحن آن را نصیحت‌‎وار یا وصیت‌گونه یافتید، به حساب میان‌سالی نویسنده بگذارید و بر او ببخشائید؛ چنین نیتی در کار نبوده است.

محمد شلیله، پژوهشگر مستقل اجتماعی در حوزه جامعه‌شناسی کار و حرفه، ساکن کانادا،