ستاری، جلال،۱۳۹۰، سیمای زن در فرهنگ ایران،تهران: مرکز، چاپ ششم،۲۹۸ صفحه
زن به گمان من یکى از چند کلید رازگشاى فرهنگ قوم است، زیرا موجودى است اسرارآمیز که همواره دو ساحت داشته: جمال و جلالِ عشق، و زشتى و پلشتى مرگ; هم بار مىگیرد و مىزاید و بنابراین با مهر زندگى مىآفریند; و هم مىمیراند یعنى از فرط دلبستگى خودخواهانه جگرگوشهاش را چنان در آغوش مىفشارد که نفسش را مىگیرد. امّا فرزند بیجان با ورود رمزى به بطن مادر، جانِ تازه مىیابد و رستاخیز مىکند. زیرا عشق که زن مظهرِ آرمانى آنست، چون شعر، خلق مدام است و این خلق مدام به دست زن صورت مىپذیرد، بدین معنى که زن از سویى جسماً و نفساً و روحاً به مرد حیات مىبخشد و از سوى دیگر چون بوته زرگرى است که در آن تضادها، به یمن عشق کیمیاکار از میان برمىخیزند و زمان فسخ مىشود و زنجیرهاى پنهانى مىگسلند و سرانجام وحدت آغازین و آرامبخش آدمى با کلیّتى که برتر از اوست و از دست رفته بود، دوباره به دست مىآید و بدینگونه زن که مرد را به جهان آورده، بارى دیگر به وى جانى تازه و زندگانىاى گستردهتر اعطأ مىکند. به همه این جهات، زن، رمزِ طبیعت است و نگرش قوم به وى، نمودار آن که چگونه رازِ طبیعت را شکافته و شناخته است. پس شگفت نیست که در وصفش گفتهاند زنان هر سرزمین، شعرِ آن سرزمیناند، شعرى که چون دریاى پرموجى است و روح هر جامعه در زنان آن جامعه، چون گل مىشکفد و یا پژمرده مىشود، تا جامعه چه پایگاهى به وى اعطا کند. و ازین لحاظ، حیات به راستى عین قصهاى پریوار است که در آن، چوپان را به شاهى برنمىدارند، بلکه دختر چوپان شهبانو مىشود۱.
نوشتههای مرتبط
شاعران ما نیز در ستایش زنى آرمانى که چهره ندارد، داد سخن دادهاند و عرفاى بزرگ هم گاه زن را رمزى دیرمان دانستهاند که در افقِ حقّ چهره مىنماید نه آنکه خواب ناز را آشفته کند. به گفته ملکالشعرأ بهار:
زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا
مرد نثرى سره و زن غزلى تر باشد
و به قول جامى:
کیست مرد، اسمأ خلاّضق ودود
کامده فاعل در اطوار وجود
چیست زن، اعیان جمله کاینات
منفصل گشته ز اسمأ و صفات
چون همه اسمأ و اعیان بىقصور
دارد اندر رتبه انسان ظهور
جملهرا درضمنانساننالههاست
کهچراهریک ز اصلِ خودجداست
شد گریبانگیرشان حبِّ وطن
این بود سرّ نفیر مرد و زن
امّا به طور کلى واقعیتِ تلخ دلشکن جز این بوده است و اگر زنى که بیشتر رمزِ عشق و عاشقى است تا معشوقى خاکى، با خاکسارى و افتادگى ستایش شده; کدبانوى خانه و همسرِ مرد، عملاً خوارى و جفا دیده است، و نگارنده کوشیده تا بداند چرا بعضى، واعظان غیرمتّعظ وعالمان بىعمل بودهاند که:
فعل آمد حصّه مردانِ مرد
حصّه تو، گفت آمد، اینت درد
امّا این کتاب پژوهشى تاریخى نیست، بلکه تفکرى است درباره این شکاف میان قول و فعل، اگر قصد و سخنم حملِ بر گزافهگویى و دعوىدارى نشود. نگارنده نه مورّخ است ونه مفسّر. بنابراین آنچه از تاریخ، به عنوان شاهد مثال مىآورد، یافتههاى خود وى نیست; و نیز چون در تفسیر کتاب صلاحیت ندارد، تفاسیر صاحبنظران را تا آنجا که لازم مىداند، نقل مىکند. ولى همانگونه که اشارت رفت، سعى بر این داشته که دریابد چرا گفتهها و کردهها یکى نبوده است و به کدام علل روانى و اجتماعى، میان عشق و زناشویى، جدایى افتاده است، تا آنجا که تقریباً همواره کنیز ستایش مىشود نه همسر! و هربار که پاى عشق به میان آمده شاعر گفته:
عشق آمد و برمیان کمر بست
عفّت زمیانه رخت بربست۲
چنانکه گویى عشق و پاکدامنى، لامحاله مانعْالجمعاند. نگارنده تنها استثناى شایان اعتنایى که در این قاعده کوچکشمرى و زبونگیرى زن مىشناسد، نظریه عشق الهى تصوّف جمالى است که شأن و حیثیّت زن را به وى بازمىگرداند و از عشق، شهبالى مىسازد که به حق مىرسد.
متأسفانه این جور و ستمى که بر زن مىرود، محدود به فرهنگى خاص نیست و گویى جهانگیر است. به موجب گزارشى که سازمان ملل در نوامبر ۱۹۹۱ انتشار داد، هر سال در چین و هند و افغانستان و بنگلادش و پاکستان و یونان و نپال و گینه جدید وترکیه، ۸۰ الى ۱۰۰ میلیون زن »ناپدید مىشوند«، به علل مختلف چون: قتل نوزاد دختر، بدرفتارى با زن، رها کردن زن و سقط جنین )اگر معلوم شود که دختر است، خاصه امروزه در هند( و چندى پیش خبرنگار روزنامه لوموند از پکن گزارش مىداد )لوموند، مورخ ۳ مارس ۱۹۹۲) که شمار زنان »ناپدید شده« در چین به صدها هزار تن بالغ مىشود، و سه ماه پیش از آن تاریخ در سودان، اجتماعى غریب کشف شد که منحصراً مرکب از هزاران پسر بود و حتى یک دختر نیز در آن جماعت نرینگان، به چشم نمىخورد. چه بر سر دختران آمده بود۳؟
اگر این واقعیتهاى دلخراش نبود، بهانه به دست بعضى سفلگان سخیف و گستاخ نمىآمد تا عزّت و شرف آزاد زنان شرق را پاس ندارند۴. چه نیک گفته است بهأ ولد، پدر مولانا جلالالدین محمد:
»تا عاقبت کارِ زن خود را ندانى، زنانِ کسانِ دیگر را عیب مکن و تا بر طهارتِ خواهر خود یقینت نباشد، خواهر کسى دیگر را غر مخوان و تا دختر تو با کمال سعادت آراسته نگردد، در دختر هیچکس طعنه مزن«۵.
درآمد
در این کتاب، رقم زدن تصویرى از زن ایرانى بدانگونه که در فرهنگ ایران پس از اسلام نقش بسته، منظور نگارنده است، و بنابراین به موقعیت اجتماعى زن در ایران پیش از اسلام که صورت مثالى و قدسیش در اساطیر و حماسه به یاد سپردنى است۱ و به مقام والاى شهریارى نیز رسید، اما بنا به مقتضیّات تاریخى و اجتماعى و سیاسى و فرهنگى و اقتصادى، به قولى، رویهمرفته سیرى نزولى داشت )و در این سخن جاىِ حرف هست( نمىپردازد; و فقط به تذکار نکاتى چند، به عنوان درآمد بربحث اصلى، بسنده مىکند۲.
منتهى نظر به آنکه در بررسى حال و روز زن چه در ایران باستان و چه در عربستان جاهلى، همواره به این فرضیّه باز مىخوریم که نظام مادر سالارى بر نخستین جوامع بشرى حاکم بوده است، بىمناسبت نیست که نخست تاریخچه نظام مادرشاهى را به اختصار بیاوریم تا هر بار محتاج به یادآورى فرضیّه مزبور و تذکار عواقب و نتایج سیاسى و اجتماعى و فرهنگى آن نشویم و سپس به موضوع اصلى سخن خویش بپردازیم. و اما بحث مربوط به نظامهاى مادرشاهى و پدرشاهى را به نقل از صاحبنظر برجسته در تاریخ مناسبات زن و مرد: الیزابت بادنتر مىآوریم که بنا به تحقیقات گسترده و عمیق و جامعش، بر نخستین جوامع بشرى، نه نظام مادرسالارى حاکم بوده است و نه نظام پدرسالارى، بلکه زن و مرد، پیش از تاریخ و در آغاز تاریخ، وظایف و مشاغل مختلفى داشتند ولى همکار و مبیّن برترى یکى بر دیگرى (a priori)مکمّل هم بودند و هیچ چیز از پیش نیست، بالعکس بر اثر تعاون و تشریک مساعى، مناسبات متعادل و متوازنى بین آنان پدید آمده، استحکام یافته بود. بنابراین در آن روزگارانِ دوردست، نه نظام مادرسالارى۳ حاکم بوده است و نه نظام پدرسالارى، بلکه آمیزهاى از آن دو، عملاً مراعات مىشده است۴، چون زن و مرد، هریک، قدرت و توانایى خاصى داشتند که براى تأمین معاش ضرور بود، بدین معنى که زنان به گردآورى مواد خوراکى )دانه، میوه و غیره( مىپرداختند و مردان به شکار; گرچه بنا به تحقیقى در آفریقا، کارهایى که زن و مرد انجام مىدادند، ارزشِ برابرى نداشت، یعنى ارزشِ کار بسته به کمیّت و مقدارِ کار یا بسته به مهارت در انجام دادن کار نبود، چنانکه تلاش زنان براى گردآوردن خوراک، سه چهارمِ منابع خوراکى قوم یا طایفه را فراهم مىآورد، ولى این امر موجب نمىشد که ارزشِ کارشان برابر با ارزشِ کار خطرناک شکارچیان باشد و تنها کار اینان داراى شأن و منزلت حقیقى به شمار مىآمد۵. معذلک، به اعتقاد الیزابت بادنتر، زن و مرد در آغاز، یعنى پیش از تاریخ، در کار و زندگى، همکار و شریک و مکمّل هم بودند، زیرا هریک توانایى خاصى داشت که براى انجامدادن کارى ضرور بود و بر اثر این تفکیک قوا و وظایف، نوعى تعادل و توازن در مناسبات میان زن و مرد به وجود آمده بود و ارزش یکى برابر با ارزش دیگرى بود. بنابراین برخلاف اعتقاد سیمون دوبووار۶، قول به اینکه زن غیر از مرد بوده است و هست، به معناى نادیده گرفتنِ روابط متقابل و دو سرى میان آنان و یا بدین معنى که زن موجودى »اساسى« نمىنموده است نیست; بلکه برعکس بدین معناست که چون زنان، گروهى با (inessentiel) قدرت و توانایى خاصى، متفاوت با مردان بودند، مىتوانستند در مراوده با مردان، نسبتاً صاحب اراده و استقلال باشند، نه منحصراً فرمانبردار۷.
امّا پس از دورانِ گردآورى خوراک و شکار، یعنى در عصر نوسنگى ، زن قدرت بسیار مىیابد و شأن و منزلتى شایان کسب(nإolithique) مىکند، زیرا در این دوران، کار زن کشاورزى و مشغله مرد دامدارى است و بنابراین زن به اقتضاى کار و اشتغالش، مادر و سرور طبیعت دانسته مىشود و کیش پرستش زن ایزدان رواج مىیابد. منتهى رواج کیش پرستش الهه مادر در سراسر شرق میانه آنروزگار، بدین معنا نیست که نظام مادرسالارى قدرتمندى حاکم بوده و مردان جز قوت لایموت نصیبى نداشتهاند. بلکه برعکس به احتمال قوى، مردان، صاحب قدرت سیاسى و در اعمال قدرت اقتصادى نیز با زنان سهیم و شریک بودهاند۸.
به هر حال چنین پیداست که دورانِ نوسنگى، دوره فرمانروایى مادر است و از قدرت مرد نسبتاً کاسته مىشود. در توضیحِ مطلب باید گفت که دو واقعیت محرز، مناسبات میان زن و مرد را در این دوران روشن مىکنند: نخست اینکه میان دوران شکار در عصر پارینه سنگى ، مردان(bronze) و گسترش جنگ و ستیز در عصر مفرغ (palإolithique) اساساً به دامدارى و پیشهورى و سرانجام نیز به کشت و ورز پرداختند که همه، نسبت به شکار و جنگ، فعالیتهایى در درجه دوّم اهمیّتاند، زیرا زندگانى مردان را بسان شکار حیوان و جنگجویى، به مخاطره نمىافکنند و بنابراین دور نیست که مرد در این دوران از دورههاى دیگر، نرمتر و آرامتر بوده، بخشى از شأن و حیثیّت سابق خویش را از دست داده باشد. هر چه هست دوران، دورانِ اعزاز و اکرام ارزشهاى مردانگى نیست و فقدانِ خدایان نرینه قدرتمند، دالّ بر همین معنى است.
واقعیّت مسلّم دوّم، دینورزى آشکار و بیچون و چراى جوامع نوسنگى است. وقتى زندگانى مردم با وزن و آهنگ اعمال جادوئى – مذهبى، میزان شده باشد و آنان همواره از یک الهه استعانت جویند و به خاطر وى قربانى کنند، چگونه ممکن است زن یعنى مظهر بشرى آن الهه، در نظر کسانى که تجسّد الهه نیستند، از منزلت و شرف والایى بهرهمند نباشد؟ و بدیهى است که عادت هزاران ساله نماز به درگاهِ مادرمان که در زمین است، نمودار مقام و منزلت زن است، همانگونه که دعا به درگاه پدرمان که در آسمان است، در دوران بعد، نمایشگر قدر و اعتبار مرد.
به قول الیزابت بادنتر هرجا که خدایى قادر متعال، حکومت مىکند، مرد، حاکم دنیاست و پدر، حاکم خانواده. اما در دورانِ نوسنگى حال بدینمنوال نیست، زیرا زن »سلطنت مىکند، نه حکومت«; و البته ازینجهت که حیات اقتصادى با پرستش الهه مادر، پیوند تنگاتنگى داشته است، معلوم نیست چگونه ممکن بوده است که مردان بتوانند در آن دوران بر زنان آمرانه حکم برانند؟
لکن این دوران، یعنى عصر همکارى و تعاون زن و مرد و مناسبات متوازن و متعادل و هماهنگ میان آنان و تقسیم قدرت بین نرینه و مادینه، در سال دوهزار پیش از میلاد پایان مىگیرد; منتهى پیش از افول شأن و منزلت زن، مىتوان بر این اعتقاد بود که زن و مرد با هم مناسبات نسبتاً متعادلى داشتهاند. مشخصه نمایان این دوران استثنایى در تاریخ روابط زن و مرد اینست که زن، زمین است و مرد آسمان و آن دو خدا، زمین و آسمان را براى فرمانروایى بین خود قسمت کردهاند و بنابراین جفت یا زوجى الهىاند که یکى، زاینده است و دیگرى زایاننده و بدیهى است که این رابطه بر نسبت همدستى و تقارن مبتنى است. اما چنانکه گفتیم، این وضع با کشف آهن و فرارسیدن دوران جنگ و ستیز ناپدید مىگردد تا آنکه به زعم الیزابت بادنتر، پس از گذشت زمانى دراز، دوباره در غرب طلوع مىکند، و با ناپیدایى آن وضع، این معنى نیز از یاد مىرود که زن هم مىتواند خدا و مظهر الوهیّت باشد۹.
خلاصه آنکه خصلت ثابت و پایدار نخستین مرحله در تاریخ روابط زن و مرد که مبتنى بر نسبت برابرى است و دورانى طولانى یعنى قریب به ۳۰۰۰۰ سال را دربرمىگیرد، اینست که با وجود تقسیم مشاغل میان زن و مرد و تفکیک وظایف آنان، هرگز یکى، زن یا مرد، همه قدرتها را قبضه نمىکند و دیگرى را در سایه نمىاندازد و به بردگى و بندگى نمىکشاند. برعکس از دوران پارینهسنگى تا عصر آهن، زن و مرد با انصاف و عدالت و مساواتخواهى نسبى، وظایف و تکالیف را بین خود قسمت مىکنند، بىآنکه یکى بر دیگرى چیره شود. اما از آن دوران به بعد، تاریخ مناسبات زن و مرد مشحون به نزاع و ستیز است و مرد مىکوشد تا زن را از میدان بیرون رانده فرمانرواى مطلق العنان باشد و به همین جهت رابطه دوسرى آنان که مکمّل هم بودند، آسیب مىبیند و دوران پدرسالارى مطلق آغاز مىشود۱۰.
با آغاز نظام پدرسالارى، زنان اندک اندک، حکم اموال را مىیابند و خریده یا فروخته مىشوند و مردان در آنان به چشم کالاىِ خویش مىنگرند. ازینرو خصلت جامعه پدرسالارى به مفهوم مطلق کلمه، ضبط سفت و سخت مناسبات جنسى زن است. دغدغه مرد، احتمال زناکارى زن است و تصور اینکه وى نام و اموالش را به فرزندى اِعطا کند که خون بیگانه در رگهایش جارى است، چنان دهشتى برمىانگیزد که مرد، بدترین سختگیرىها را در قبال زن معمول مىدارد تا متحمل چنین خوارى و سرشکستگىاى نشود.
از لحاظ تاریخى، نظام پدرسالارى در عصر مفرغ، بر سراسر خاورمیانه حکمفرماست، امّا بسى پیش از آن دوران، مبادله زن به عنوان کالا در شرق و غرب آغاز شده بود. منتهى نظام اقتدار پدرمآب با تمام سطوت و شوکت، اندکى بعد یعنى هنگامیکه حقیقتاً انقلابى مذهبى صورت مىگیرد و خداى همه توان، جایگزین زن ایزدان پیشین مىشود، ظاهر مىگردد. در مدت زمانى کمتر از یکهزار سال، برهما و یهوه و زئوس و ژوپیتر در کسوت پدران نوع بشر، پدیدار شده مادران را از اریکه قدرت به پایگاهى نازل فرود مىآورند، چنانکه گویى مردان خداوند را آفریدهاند تا قدرت پدرانه خویش را بهتر استحکام بخشند۱۱، چونکه در واقع، خدا – پدر، الهه – مادر را از صحنه بیرون مىراند. این انقلاب عظیم، ساحتى عالمگیر دارد. به عنوان مثال در یونان باستان، الهه در سایه ، خورشید در آغاز، زن ایزد یا دستکم(celte)مىافتد و نزد قوم سلت قدرتى مادینه )خورشید خانم( است، امّا اندک اندک، قهرمان خورشیدى، خدا – خورشید شده جایگزین الهه پیشین مىگردد و الهه به مرتبه اخترى سرد و سترون یعنى ماه تنزّل مىیابد و بدینگونه نقشها عوض مىشوند۱۲، و در عربستان جاهلى، با بعثت محمد )ص(، پرستش Dإmإterالهگان مذهب شرک، یعنى لات و منات و عزّى )همتاى دمتر الهه موکل بارورى( که اعراب آنانرا دختران ا& مىپنداشتند، منسوخ شده پرستشگاههایشان ویران مىگردد و در دینِ قوم یهود نیز از الهه نام و نشانى برجاى نمىماند. بدینگونه بینِ لیلیط قدرتمند که دوزخى شد زیرا نخواست از حضرت آدم اطاعت کند و حوّا که موجب هبوط آدم گردید، جایى براى پرستش زن ایزد، هر که باشد، باقى نمىماند; برعکس هرگونه قدرت زن در معنى با مکر و فسون مترادف مىشود۱۳.
بنابراین در نظام پدرسالارى، مرد نه فقط مهمترین قدرتها را قبضه کرده و بر خانواده و مدینه حاکم است همچون خداى متعال بر عالم و آدم، بلکه براى تحکیم قدرت خویش، مجموعه به هم پیوسته تصورات و ازرشهایى نیز الزام مىدارد که عدم تعادل و ناهماهنگى میان دو جنس را بر حق جلوه مىدهد. در واقع بنابه این نظام ارزشى ساخته و پرداخته مرد، مرد بر جهان و همسر خویش حاکم است چونکه بهترین نماینده خلقت و خالق است و اگر به سختى و شقاوت اعمال قدرت مىکند، ازینروست که همپیمان و شریک و همدست سابقش در زندگى، اینک مظهر مجسم خطرى است که باید از آن بیمناک بود و احتراز کرد و انسان وقتى یقین داشت که خود تجسّم خیر و دیگرى مظهر شرّ است، هر افراطى در اعمال قدرت به نظرش روا و بجاست، چونکه اخلاق از پیش آن زیادهروى و سختگیرى را جایز مىشمرد و خلع سلاح دشمن زیانکار و جلوگیرى از زیانکارىاش، وظیفهاى مقدس تلقى مىشود. و ناگفته پیداست که در این نظام ارزشى، زن تهدید خطرى است که آرامش و نظم جامعه را آماج مىگیرد و آشوبانگیز و فتنهجو و هرج و مرجطلب و در نهایت همتاى شیطان است. و بنابراین چنین پیداست که خشونت و بدرفتارى جامعه پدرسالارى با زن در واقع مبیّن ترس آن جامعه از زن است، ترس از اخته شدن به دست زن، ترس از شورش زنان که کاخ آمال مردان را ویران کنند، گرچه به استثناى سرکشىهایى انفرادى و پراکنده، زنان سر به شورش برنداشتند و به پذیرش نظام عقیدتى سرورانشان تن در دادند، محتملاً بدین علت که این نرمى و انعطاف و سلطهپذیرى را براى حفظ جان و راحت خویش بهتر از قیام و طغیان یافتند، هرچند که آن اطاعت و متابعت با اشکبارى وحیلهگرى و کینهتوزى و بیزارى همراه بوده است. بنابراین زنان برخلاف تصوّر یا بیم مردان، سلطه جنس نرینه را با جنگ و خونریزى برنینداختند، ولى از تحول و تکامل نظام ارزشى مردان سودجستند، یعنى آنرا به سود خویش بکار بردند.
به زعم الیزابت بادنتر، با ساده کردن مطلب رویهمرفته مىتوان گفت که منطق پدرسالارى مبتنى بر حذف یا اخفأ زن، در غرب با دموکراسى آتن در قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شد و با انقلاب کبیر فرانسه که خواستار تعمیم و گسترش دموکراسى در میان همه احاد و افراد جامعه )اعم از زن و مرد( بود، رو به افول نهاد. اما به سرعت نمرد، بلکه احتضارش دو قرن تمام طول کشید که طى آن مدت دراز، ماجرا فراز و نشیبهاى بسیار داشت تا آنکه سرانجام بیمار محتضر، قالب تهى کرد۱۴.
اینک پس از این شرح مجمل، نظرى کوتاه به حال و روز زن در ایران، از دوران پیش از تاریخ تا آغاز اسلام مىافکنیم. و ناگفته پیداست که چنین مرور سریعى، بیگمان ناقص و کلّى خواهد بود. اما بناى ما در این درآمد لزوماً براختصار است.
بارى ظاهراً در جامعه بدوى ساکن نجد ایران نیز در دوران نوسنگى بین ۱۰۰۰۰ تا ۱۵۰۰۰ سال ق. م.، زن وظایف خاصى به(nإolithique) عهده داشته است از قبیل نگهبانى آتش و به احتمالى ساختن ظروف سفالین و جستجوى ریشههاى خوردنى نباتات یا گردآورى میوههاى وحشى، شناسایى گیاهان و فصل رویش و بالندگى آنها وبه طور کلى کشت و ورز. »در نتیجه مىبایست عدم تعادلى بین وظایف زن و مرد ایجاد شود. و شاید همین امر، اساس بعضى جوامع اولیه که زن در آنها بر مرد تفوق یافته )مادرسالارى یا مادرشاهى( بوده است. در چنین جوامعى )و همچنین در جوامعى که تعدّد شوهران براى زن معمول است(، زن کارهاى قبیله را اداره مىکند، و به مقام روحانیّت مىرسد، و در عین حال زنجیر اتصال خانواده، به وسیله زنان صورت مىگیرد، چه زن ناقل خون قبیله به خالصترین شکل خود به شمار مىرود. این طرز اولویّت زن، یکى از امور مختصّ ساکنان اصلى نجد ایران بوده و بعدها در آداب آریاییان فاتح وارد شده است«۱۵. امّا در آن جامعه، دیگر دوران مادرسالارى بسر آمده و عهد مردسالارى – با بهرهگیرى نرینه از خیش و کاربرد قدرت جسمانیش در شکار و به کارگیرى حیوانات بارکش و غیره – آغاز مىشود، گرچه بعضى آثار مادرشاهى )دوام و قوت کیش اردویسوراناهید، آناهیتا دوستى۱۶ و دیگر زن ایزدان: چون پارند، پارندى، نگهبان دارایى مردم یا الهه بارورى; چیستا یا چیستى، ایزد بانوى دانش و خرد; دئنا، زن ایزد دین; اشى، ارت، ارد، اشىونگوهى، الهه توانگرى، دختر اهورا مزدا و سپنتا آرمئیتى۱۷ – در صورتیکه سپندارمذ همسر اهورامزدا باشد – و… در خانواده و جامعه پدرسالار آریایى )نسبت پوروچیستا دختر زرتشت به پدر مىرسد و پدر وى را شوهر مىدهد(، برجاى مىماند. با اینهمه گفتهاند که زنان طبقات دوم و سوم در همان جامعه نیز، از استقلال و حقوق و آزادیهایى برخوردار بودهاند و دوشادوش مردان، کار مىکردهاند و با آنان در امور کشاورزى و گلهبانى و بافندگى و فعالیتهاى اجتماعى همکارى داشتهاند و چون مردانِ تنگدست به حکم ضرورتهاى اقتصادى، بیش از یک زن نمىگرفتهاند، مناسبات بین زنان و شوهرانشان، با صفا و صمیمیت نسبى همراه بوده است و به استثناى زنان وابسته به طبقه اشراف، سایر زنان بىپرده و حجاب مىزیستهاند۱۸.
ضمناً برخلاف نظر تئودور نولدکه که »زنها در شاهنامه، مقام مهمى را حائز نیستند; و وجود آنها در منظومه بیشتر یا از راه هوس و یا از راه عشق است«۱۹، زنان در حماسه ملى )به جز یکى دو مورد(، به رغم سیطره نقش پدرسالارى براکثر داستانهاى حماسى۲۰ و تأثیر سنن پدرسالارى در ذهنیّات مرد، خاصه در نقش مادر، مقامى ارجمند و والا و سیمایى دلپسند و زیبا دارند، و ازدواجها غالباً از نوع برون همسرى یا بیگانه همسرى است )ازدواج مردان طایفه با زنان طایفه دیگر از همان قبیله و یا از قبیله دیگر( که مشخصه نظام مادرسالارى )در شرف افول و جاىسپارى به نظام پدرسالارى( است. حتى زنان در عین پاکدامنى پروا ندارند که در اظهار عشق و گشودن باب مهرورزى، پیشگام شوند )و یا دستکم همپاى مرد باشند( و بزم بیارایند و براى دستیابى به مرد دلخواه بکوشند گرچه غالباً عشق پهلوانان پاک است و تعلق خاطر شاهان هوسناک. با اینهمه از یاد نباید برد که در جامعه پدرسالارى حماسه که عرصه نبرد و دلاورى و مردانگى است و فرمانبردارى زن از شوهر، یا خانخداى، بىچون و چراست، و مردان چنان پرورده شدهاند که زنان را خوار بشمرند، »زنان به تبعِ مردان اعتبارى دارند، و برترین زنان، مردانهترین آنانست… ومردانگى فضیلتى است که زنان بزرگوار، از آن بهرهاى دارند و یا از زن و مرد، آنان که از مردانگى بهرهمندند، بزرگند«۲۱. ازینرو گفتهاند که »فردوسى در زنان، مردانگى را دوست دارد«۲۲.
فهرست
پیشگفتار
درآمد
احکام دین
خلقت حوّا
زن جاهلى
ناسازوارى
سه مانع عمده
عشق عذرى
علم باه
مورد نمونه ازدواج
انگیزههاى جهانشمول
واکنشها
نتیجه
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
۰۱۰۸۳۶۶۷۱۶۰۰۷
شماره شبا:
IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
شماره کارت:
۶۰۳۷۹۹۱۴۴۲۳۴۱۲۲۲
به نام خانم زهرا غزنویان