سیاست های زبان شناختی اروپا و مدیریت گوناگونیِ زبانی در فرانسه
ژان- کلود بئاکو، کنزا شرکاوی مِسن
نوشتههای مرتبط
ارمان کولن، “زبان فرانسه”، شماره ۱۶۷، ۳/۲۰۱۰| صص ۱۱۱- ۹۵
۱. پیش درآمد
مدیریت روابط بین زبان های یک قلمرو، اعم از روابط بین خود این زبان ها و روابط آنها با فضاهای زبانی مجاور و نیز با زبان هایی که به صورت متاخرتر به آن وارد می شوند، در دولت- شهرهای مدرن، سرشتی اساسا سیاسی دارد: این مدیریت به نحوی گسترده از اقتدار دولت (سیاست به معنای سیاستگزاری) برمی آید، همین طور از ناحیه تمامیت های در رقابت با یکدیگر برای دسترسی به مسئولیت های جمعی (سیاست به معنای استراتژی): احزاب سیاسی، انجمن ها و گروه های شهروندی، خانوادگی (جایی که در آن، تصمیمات مربوط به انتخاب زبان های مورد استفاده در حلقه خصوصی یا زبان هایی که باید آموخته شود، گرفته می شود)…. کنشگران اصلی این بحث ها هستند (اسپولسکی، ۲۰۰۴: ۵۶- ۳۹). در اَشکال دولتی دموکراتیک، تنها می توان درباره امور مربوط به ارتباط میان شهروندان و اداره جات دولتی قانونگزاری کرد و نه درباره امور مربوط به ارتباط بین اشخاص. اما نهادهای آموزشی (از جمله موسسات آموزش عالی) ابزار سیاسی قوی ای هستند، چرا که (به موازات یا در رقابت با شرکت های خصوصی) تدریس زبان در سطح انبوه را تضمین می کنند. انتخاب هایی که در آنها انجام می گیرد، در مشروعیت بخشی به گوناگونی های زبانی، نقش تعیین کننده ای دارد، مثلا اینکه آیا این زبان ها تدریس شوند یا نه، نیز بر اساس اَشکال تدریس که در آنها در پیش گرفته می شود (نخستین زبان زنده خارجی که در دوره پیش دبستان تدریس می شود در مقابل زبان زنده انتخابی که در دوره دوم متوسطه آغاز می شود). برای بررسی “تماس ها”ی بین زبان ها در فرانسه، ما تنها به چشم اندازی می پردازیم که به خصوص ماریت اس. هاوگن (۲۸۳: ۱۹۸۳) آن را با عنوان برنامه ریزی وضعیت زبان می خواند- به بیان دیگر، کنش های عینی با هدف تغییر یا حفظ سلسله مراتب زبان ها و اعتبار(یا بی اعتباری) آنها، به نحوی که این طرح ریزی ها با بازنمایی های اجتماعی غالب مربوطه ساخته می شوند (کاستلوتی و مور ۲۰۰۲). به خصوص بیشتر در پی مشخص کردن خصوصیات آثاری برخواهیم آمد که سیاست های مربوط به نهادهای مرجع اروپایی (اساسا اتحادیه اروپا و شورای اروپا) می توانست آنها را در خود داشته باشد، البته درعین تاکید بر این نکته که این مواد اولیه به تمامی از ناحیه دولت های عضو برآمده (اصل فرعیت در اتحادیه اروپا) یا اینکه بر پایه های قضایی “ضعیف” استوار شده است.
۲. مدیریت گوناگونی زبان ها در چشم اندازی ملی
هدف اصلی مدیریت زبان ها توسط دولت، صرف نظر از شکل آن، تحت قیمومیت گرفتن گوناگونی زبانی است. هیچ فضای سیاسی ای از لحاظ جامعه شناسی زبانی، همگن نیست چرا که برای مثال، زبان های بومی موجود در آن بسیارند (سرکیگ لینی ۱۹۹۹)، و حیطه های زبانی و فرهنگی لزوما با مرزهای سیاسی تقارن پیدا نمی کنند.
این کثرت زبانی، زمانی که به گویشور می رسد، به این امر می انجامد که او به عنوان کسی به شمار می رود که مجهز به قابلیت استفاده از یک یا چند گونه زبانی در ارتباط اجتماعی خود است (“زبان مادری” یا خارجی، گونه های جغرافیایی یا قشری زبان های رسمی/ استاندارد، لهجه ها….). این دسته از مهارت ها فهرست زبانی هر فرد را شکل می دهد:
این فهرست از زبان های مختلفی تشکیل شده که به انحاء گوناگونی (زبانی که از کودکی آموخته شده، زبانی که بعد از آن از طریق آموزش فراگرفته شده، زبانی که به نحوی مستقل فراگرفته شده و…) آنها را از آن خود کرده و برای کسب آنها، مهارت های مختلفی (مکالمه، خواندن، شنیدار) در سطوح اشرافی که آنها نیز متفاوتند، به دست آورده است (بئاکو، ۲۰: ۲۰۰۵).
این زبان های موجود در فهرست فوق می توانند با هم (تناوبات رمزگونه) یا “با کارکردهای متفاوتِ کم و بیش تخصصی به کار بروند، مثل ارتباط در حلقه خانواده، درآمیختن با همسایگان، کار کردن، یادگیری یا بیان تعلق خود به یک گروه (استفاده از زبان مشابه)” (همان) . می دانیم در تشکیل گروه های انسانی، زبان همراه با اعتقادات دینی، یکی از پرتقاضاترین موارد یکسان سازی افتراقی را می سازد. این تعلقِ به گروهی موسوم به “قومی” (“زبان مبدا”) یا به یک دولت- ملت (“زبان ملی”) دارای کارکردی آشکارکننده است، از آن رو که زبان فهرست به مثابه نماد یا نشانگر یکسان سازی برگزیده شده و این نماد، خود را به نحوی وحدت آفرین عرضه کرده و هرگونه اختلاطی را طرد می کند. بر عهده دولت است که به گونه ای دموکراتیک، تعادل فهرست های چندزبانۀ میان گروه ها و میان زبان/ هایی که جماعات کلان (محلی، ملی، فدرال و….) به منظور ارتباط درونی و میانجی گری با بیرون (رابطه با نواحی مرزی، الحاق به فضای منطقه ای، به فضای اروپایی، به مبادلات بین الملل و…) از آن استفاده می کنند، را تضمین کند. برای نمونه، ممکن است از مدرسه انتظار برود نقش کارکردیِ همراهی با انتقال خانوادگیِ بین نسلیِ زبان ها را ایفا کند، اما در عین حال باید به نیازِ به رسمیت شناخته شدن گویشوران نیز پاسخ دهد:
{…} محور غالب نه بازتوزیع {منابع مادی} است و نه به رسمیت شناسی، بلکه اگر همواره مبارزه ها به نام گروه خاصی دنبال می شود، پای یک “اجتماع” در بین است. رفته رفته بیشتر به نظر می رسد که ما همچنین به مثابه افرادی منفرد و نه تنها اعضای فلان و بهمان گروه است که از نوعی به رسمیت شناخته نشدن رنج می بریم {…} بهتر است این را تعمیم بدهیم: همه ما احساس داغِ نشان فلان و بهمان عنوان را تجربه می کنیم، احساس زندگی در جامعه ای تحقیرگر و انگ زن، احساس قربانیِ نبود احترام شدن، احساس انکار و نقص در قابلیت دیده شدن. (کایه، ۸-۷: ۲۰۰۷).
به رسمیت شناسی رسمی یک زبان به درجات مربوط می شود، از این رو گروه های مربوط می توانند برای بدست آوردن بالاترین شکل ممکن آن به مبارزه روی بیاورند: ثبت در قانون اساسی، آموزش اجباری به عنوان ماده و نیز حامل شناخت ها و…
در فضاهای ملی، مدیریت تنوع زبانی اغلب امری “حفاظت گرایانه” و محافظه کارانه است: جهانی سازی و گردش های مهاجرتی قرن بیست و یکم در دل آن، نقش هرگونه سیاست ملی زبانی را که به دنبال تعادل قابل پذیرش میان گروه های شهروندی برابر از نظر حقوق و وظایف است، حیاتی تر ساخته، گروه هایی که در نتیجه، در قالب هویت های فرهنگی خود فهمیده نمی شوند، البته با این حال از لحاظ فرهنگی گوناگونند و این امر در چارچوب یک “هویت ملی”، تهدید تلقی می شود. برای مثال، افکار عمومی اغلب تمایل دارند مهاجران بزرگسال یا مقیم، زبان/های رسمی را “خوب صحبت کنند” یا “مثل آنها” صحبت کنند.
آنها انتظار دارند مهاجران بزرگسال، صرف نظر از نیازهای زبانی واقعی یا برنامه مهاجرتشان، به کسب سطح بالایی از مهارت ها برای اقامت یا دستیابی به عنوان شهروندی، ملزم شوند. {…} این “شناخت خوب” مورد انتظار از زبان/های رسمی توسط مهاجران بزرگسال، از رسته کارکردی یا عملی نیست، بلکه سرشتی ایدئولوژیک دارد، زیرا همواره ارتباط با مهاجران بزرگسال- که در هویت مبدا خود حبس نباشند- برقرار می شود. این شناخت، به طور خاص تر، سرشتی هویتی دارد: انتظار می رود تازه واردها یا کسانی که استقرار پیدا کرده اند، “خوب صحبت کنند”، چون این نوعی نشانه احترام به زبان/های جامعه میزبان و نیز نوعی تظاهر همسان شدن با آنهاست، به بیان دیگر و در این مورد، تظاهرهویت فرهنگی جدید آنها که همسان با هویت ملت است. (بئاکو، ۲۵: ۲۰۰۸).
این الزامات هویتی تنها برای بزرگسالان مهاجری مناسب است که آرزومند تابعیت جدید هستند، نه برای همه آنها، چراکه برنامه های مهاجرتی شان گوناگون است. وانگهی، همه شهروندان در “تعریف” یک هویت ملی مشترک با هم تفاهم ندارند یا آن را به مثابه واقعیتی می فهمند که بدون تعیین موقعیت این هویت در جنبه تاریخی آن مطرح شده است(تی یس، ۱۹۹۹). با وجود پویشمندی های همگرایانه، این گرایش به محبوس سازی هویتیِ تک زبانه هنوز به درجات مختلف در اروپا فعال است. سیاست های دولت- ملت ها هم، وقتی پای انتشار و ارتقای زبان ملی آنها به مثابه زبان خارجی در میان است، بیشتر اوقات با یکدیگر رقابتی هستند.
۳. سیاست های زبانی اروپا به سود تنوع زبانی
سازمان های بین دولتی و بین المللی به صورت مستقیم از سوی آرای عمومی تحت فشار نیستند. آنان به نام نوعی نمایندگی و ارزش هایی که باید تسهیم شوند، وارد عمل می شوند، اما ارزش هایی با طرز بیان بسیار گسترده، آنهم دقیقا به منظور ایجاد امکان تفاهمی بین اعضای آنها. تفسیر این ارزش های بنیانگزار در واقع در کنش ها و برنامه های انجام شده آشکار می گردد.
یونسکو ، کمیسیون اروپا و شورای اروپا چشم اندازهای مشابهی در پیش گرفته اند که پیش از همه باید بر همگرایی شدید آنها تاکید کرد، چشم اندازهایی که بر بهبود تنوع زبان های ملی ای متمرکز شده که به عنوان زبان خارجی تدریس می شوند، نیز ارزش بخشی به زبان های نواحی و اقلیتی. این تعهد برای نمونه، با رخدادهایی مانند کنفرانس زبان های نواحی و اقلیت ها در نظام آموزشی آشکار می شود که در (۲۸- ۲۷ آوریل) سال ۲۰۰۶، کمیسیون فوق آن را ترتیب داد یا با ایجاد چارچوب مرجعی برای زبان رومانی: چارچوب سوابق زبان رومانی {از زبانهای شمال هند.م.} و ابزارهایی که آن را تکمیل می کنند، این ابزارها توسط گروهی از مربیان رام و کارشناسان همکار انتشار سیاست های زبانی شورای اروپا، در قالب همکاری با باشگاه اروپایی رام ها و اهالی سفر (ERTF) تامین می شود.