سیاست خارجی ترامپ بسیار آمریکائیست
استیفن ورتایم و توماس مینی برگردان بابک دهقان
نوشتههای مرتبط
دوران های بد اغلب اوقات مقاطعی جالب هستند. این مطلب در باره رئیس جمهور ترامپ نیز صادق میباشد، که فحاشی ها و حملاتش منتقدانش را ناچار به تفکری مجدد درباره آنچه که از کشور خود میدانند کرده است. در طی سال گذشته، روشنفکران آمریکائی با براه انداختن مباحث جدید درباره نژاد، طبقه، جنسیت وحتی خود مردم سالاری وسیعا به این چالش پاسخ داده اند.
اینکه آیا این جدل ها به یک پیروزی انتخاباتی منجر خواهند شد و یا نه، هنوز روشن نیست اما مخالفان آقای ترامپ حداقل با نیروهای عامل به قدرت رسیدن او پنجه در پنجه افکنده اند. منتقدین رئیس جمهور دریافته اند که با عفونت دیرپای تفرقه های اجتماعی بایستی برخورد شود. اما بحث در باره یک موضوع، بگونه ای چشم گیرراکد مانده است. منتقدین ترامپیسم درپهنه سیاست خارجی، در حسرت یک گذشته طلائی تخیلی پیش از بقدرت رسیدن رئیس جمهور باقی مانده اند.
دست اندرکاران سیاست خارجی، ازکارشناسان رسانه ها گرفته تا مشاورین اندیشکده ها وپیش کسوتان دولتی، همگی با یک همآهنگی تقریبا کامل اصرار می ورزند که او بنیادا از سیاست خارجی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم به بعد فاصله گرفته است. این منتقدین داخلی، با اغراق درباره غیرعادی بودن آقای ترامپ، به اواجازه میدهند که پیش گوئی های سرنوشت شوم را بهتربه واقعیت مبدل سازد. این نحوه تفکرچیزی بهتر ازحفظ وضعیت موجود، که رای دهندگان آنرا در بهترین حالت ناامیدوار کننده ودربدترین حالت انزجارآوریافته بودند، پیشنهاد نمی کند. در واقع، این رئیس جمهوربهانه ای برای نخبگان ماست تا ازبرخورد به مسائل سیاست خارجی آمریکا اجتناب ورزند.
چگونه آقای ترامپ عالی رتبه گان سیاست خارجی را سراسیمه کرد؟ سردرگمی به هنگام مبارزات انتخاباتی، وقتی که او ایالات متحده را در برابر جهان قرارداد، آغازشد. از یک نقطه نظر، این تند باد پرهیاهو همان چیزی که نامزدان انتخاباتی همیشه قول داده اند را تکرار میکرد : قاطعانه در جنگ پیروز شوید ویا آنرا آغاز نکنید، منفعت بیشتر با هزینه کمتربدست آورید. اما پس از آنکه آقای ترامپ آوای « نخست آمریکا» را سر داد، زنجیره ای از کارشناسان، به جای آنکه حرف او مبنی بر اینکه او تنها در جستجوی شعارخوبی بود (نه همچون شعار٢٠٠٨ مک کین « نخست کشور») را باور کنند، به این نتیجه رسیدند که او در صدد احیای به اصطلاح انزواگرائی سالهای ١٩٣٠ است. و تاکید برآن چه زیانی داشت؟ به هر حال جانور مستحق بیرون رانده شدن ازدفترش بود. بنظر میرسید که مهرانزوا گرا زدن براو صلاحیتش را باطل میکرد.
این اعلام خطر از سوی بسیاری از کارشناسان امنیت ملی متعلق به دوحزب اصلی کشور رای دهندگان را متقاعد نکرد. اما کارشناسان کماکان بر آن اصرار ورزیدند. آنها، درهر چیز، از سخنرانی آغاز ریاست جمهوری گرفته تا خروج از پیمان همکاری ماورای اقیانوس آرام، که حتی هیلاری کلینتون نیز خواهان نقض آن بود، انزواگرائی کشف میکردند. این تحلیل نادرست فرصتی برای آقای ترامپ فراهم آورد تا منتقدینش را از جائی که انتظار نداشتند هدف گیرد. جفری گلدبرگ، سردبیر مجله اتلانتیک، وقتی که او یک پایگاه هوائی در سوریه را بمباران کرد، اظهارتعجب میکند که آیا رئیس جمهور« پدیده ای کاملا استثنائی در تاریخ ریاست جمهوری آمریکا نیست : یک انزوا طلب دخالت گر»، به گمان اینکه در کنارهم گذاشتن وارونه ها میتواند نشانه بصیرت باشد ونه بیانگرسردر گمی.
آقای ترامپ، فقط درعرض یک سال، عملیات نظامی را درتمامی میدان های جنگ شدت داده است. او برموجودیت ناتو صحه گذاشته واتحاد با عربستان سعودی را جایگزین اتحاد سنتی با ژاپن کرده است. او جان بولتون، یکی ازجنگ طلب ترین بازماندگان عصر بوش، را بعنوان مشاورامنیت ملی جدید خویش انتخاب کرده است. معدود افرادی میتوانند او را یک انزوا طلب ناب به حساب آورند.
منتقدین رئیس جمهور اما کماکان بر اینکه، اوبه جای کوشش برای گسترش نامحدود قدرت آمریکا آنرا به گونه ای کم وبیش بی سابقه محدود میکند، پافشاری میکنند. بن رودس، یکی ازمشاورین سیاسی ارشد باراک اوباما، نظریه ترامپ را بعنوان « آمریکا بعد ازهمه» تعریف میکند. ریچارد هاس، مدیر شورای روابط خارجی، رئیس جمهور را به « دست کشیدن ازموقعیت رهبری درتنظیم قواعد ومناسبات دربطن هرگونه نظم جهانی» متهم میکند.
منتقدین، با آگاهی از اینکه آقای ترامپ در حال عقب نشینی به موضعی انزوا طلبانه نیست، درحال حاضر نظریه رندانه تری مطرح میکنند مبنی بر اینکه اودر حال تخریب چیزی است که آنها بعنوان « نظم جهانی لیبرال» از آن نام می برند.
برای چند لحظه، اینکه چرا به آقای ترامپ زیر پا گذاشتن چنین نظم لیبرالی نسبت داده میشود، اما همزمان شهرت جورج بوش، که با نادیده گرفتن قوانین بین المللی به عراق حمله کرد، احیا میشود را کنار بگذاریم. اینکه، ترامپ پیروخط مشی ٣۴ سال پیش رونالد ریگان مبنی بر ترک یونسکوبود را نیزبه کناری نهیم. اینکه نسخه ای از تعرفه های گمرکی حکومت ترامپ برای فولاد، قبلا در سال ٢٠٠٢ توسط آقای بوش تحمیل شده بود، را هم از خاطر ببریم. اینکه دوایت آیزنهاوربرای دفاع ازدو جزیره کوچک کموی و ماتسوتهدید به استفاده از سلاح اتمی میکرد را نیزبدست فراموشی بسپاریم.
گذشته از اینکه « نظم جهانی لیبرال» افسانه ای تاریخی بیش نیست، آیا ضجه دست جمعی برای آن میتواند رای دهندگان را تحت تاثیرقرار دهد؟
کارشناسان سیاست خارجی برروی توهمی شرط بندی میکنند که تنها درواگونهای قطارسریع سیرآسلا میتواند جائی داشته باشد. با تکیه بر مقالات، مصاحبه ها و توئیت های کارشناسانی که در جستجوی شکل دادن به افکار عمومی هستند، باید گفت که آنها فقط در نیم راه این کارزارهستند. رئیس جمهور خوشبخت ترازاین نمی تواند باشد. تنها یک فاجعه میتواند به منتقدان او یاری رساند. آقای ترامپ بی هیچ مشکلی قادر است موانع ناچیز آنان را ازمیان بردارد. ازهمه مهم تراینکه، درمباحث کنونی، کوششی برای شکل دادن به یک سیاست خارجی آینده، چیزی بهترازآنچه که پیش از انتخاب آقای ترامپ وجود داشت، دیده نمی شود. کارشناسان، فرسنگ ها دوراز گزینه هائی مدبرانه، با درهم پاشی منافع آمریکا در«نظمی» انتزاعی، بحث ضروری در این باره را به خفقان می کشند. آنها بیش از پیش شبیه « جهان گرایانی» شده اند که ترامپ در دوران مبارزه انتخاباتی اش آنها را مسخره میکرد.
جالب اینکه آقای ترامپ اشتباه میکرد. سیاستمداران همواره، با سازگارکردن ویا با به چالش کشیدن قواعد بر حسب شرایط زمانی، منافع آمریکا را در اولویت قرارداده اند. درسال ١٩۴۵ هاری ترومن درشهر جنگ زده پوتسدام آلمان با وینستون چرچیل وژوزف استالین ملاقات کرد. اگر این ملاقات، همانطور که تحلیل کنندگان امروزی ادعا میکنند، لحظه ایجاد «نظم جهانی لیبرال» است، ترومن از آن مطلع نبود. نه او ونه مشاورانش چنین جمله ای را بزبان نیاوردند. رئیس جمهورسرخورده به زنش بس نوشت که « من ناچارم حداقل یکبار در روز بطور کاملا روشن به آنها بفهمانم که تا وقتی که من رئیس جمهورم بابا نوئل مرده است و من به منافع آمریکا اولویت میدهم».
ترومن چیزی را فهمیده بود که منتقدین آقای ترامپ تلویحا آنرا نفی میکنند : که قدرت آمریکا بدون هزینه برای دیگران ممکن نیست. دست اندرکاران سیاست خارجی با این توهم دست بگریبان هستند که آنچه برای آمریکا نکوست ضرورتا برای جهان نیز خوبست. آنها وانمود میکنند که آقای ترامپ، با وعده دادن صلب امکانات از جهان، درواقع قدرت آمریکا را، گرچه به ظاهربرای گسترش آن تلاش میکند، کاهش میدهد. اقدامات آقای ترامپ ممکن است نتایج دلخواه را بدنبال نداشته باشد اما منطقی ترین و صریح ترین پاسخ اینست که او آمریکا را تضعیف نمی کند بلکه در جستجوی قدرتمند کردن آن به شیوه ای است که مورد تمایل ما نیست. زیاده گوئی نظامی گرایانه ومیهن پرستی متعصبانه او نفوذ آمریکا را همان قدر که ممکن است تضعیف کند میتواند به همان اندازه باعث تقویت آن نیز بشود. اما این روش به هرحال خطر تبدیل تنها ابر قدرت جهان به عامل گستاخ خشونت واستثماررادربر دارد.
اجازه دهید که دیدگاه آقای ترامپ را با نام واقعیش صدا کنیم : امپریالیسم بنیاد گرای آمریکائی. او با مطرح کردن برخی ازارتجاعی ترین وپایدارترین عناصر آن چندان سنت شکنی نمی کند. باید قبول کرد که این آغاز گفتگوئی شرافتمندانه در باره دستگاه حکومتی ترامپ ونقش آمریکا در جهانی در حال تغییر است. ومیشود گفت که راست گرایان ایالات متحده بیشترازچپ گرایان ویا میانه روها به درک این مطلب نزدیک شده اند. آقای ترامپ وحامیانش مناقشه ( درواقع مناقشه ای تقریبا بی پایان) میان منافع آمریکا وباقی مانده جهان را بخوبی تشخیص داده اند. همانطور که روش لیمبو اخیرا میگفت، آقای ترامپ میخواهد «برتری ایالات متحده» را بازسازی کند در حالیکه منتقدانش در فکر « سلطه رهبری آمریکا برآمریکائی رو به افول» هستند. چنین اظهار نظری، گرچه گمراه کننده، اما منسجم است. دست راستی های هوادار ترامپ، بیمناک از نزول، درجستجوی مقابله با جهان هستند تا بتوانند دست آوردهای هر چه بیشتری داشته باشند.
میتوان با چالش آقای ترامپ مقابله کرد. با اوج گیری منازعه در باره سیاست داخلی، کشمکش درعرصه سیاست خارجی نیزتشدید میشود وکسانی که آنرا نادیده میگیرند در برابر کسانی که به آن دامن میزنند بازنده خواهند بود. شهروندان ایالات متحده خواهان از یاد بردن سیاست خارجی نیستند بلکه متوقعند که گونه ای بهترازآن بکار گرفته شود. اما با توجه به وقایع اخیر، جای تردید است که خیل کارشناسان قادربه چنین کاری باشد.
مردم سالاری نیازمند کارشناسان است اما درعین حال خواستار چیز دیگری از آنان نیز میباشد: که آنها بحث مردمی را تسهیل کرده و به قدرت نهائی رای دهندگان برای تعیین اهداف ملی احترام بگذارند. با اجماع برروی مخرج مشترک حداقلی «همه چیز بجز ترامپ»، آنها ازناخشنودی مردمی فاصله گرفته وپل دسترسی به آنان را تا انتخابات بعدی تخریب میکنند. ازاین نقطه نظر، ترامپ تنها کسی نیست که باید انزوا طلب نامید.
شماره یکشنبه ٩ مارس روزنامه نیویورک تایمز
*نویسندگان حق انتشار این مقاله را به لوموند دیپلماتیک به زبان آلمانی اهدا کرده است و آنها در اختیار دیگر زبانها گذاشته اند.
Stephen Wertheim استاد تاریخ در دانشگاه بیرک بک لندن
Thomas Meaneyدستیار شورای آمریکا در آلمان