آرمین آمبری برگردان خسرو سینایی
در حالی که از کوچههای باریک و پرپیچ و خم میگذشتیم تا به بازار برسیم، با همه قدرت تجسمی که در خودم سراغ داشتم، نمی توانستم در میان آن همه زباله و ویرانه کوچکترین تصویری از آن تبریز قدیمی را مجسم کنم، که بر اساس افسانهها توسط همسر هارون الرشید معروف ساخته شده بود و زمانی رقیب شهر «ری»، بود و غازان خان برای زیباتر کردن آن، آنهمه زحمت کشیده بود. از شکوه و جلال گذشته این حکومتنشین مغولها، کوچکترین اثری نمیدیدم، امّا وقتی که کمی در بازار که هنوز هم عظمت آن چشمگیر بود، گردش کردم، تا حدّی دلیل شهرت باستانی و اهیت تجاری آن برایم روشن شد. آنچه که در خوی دیده بودم یک تصویر مینیاتور از زندگی در بازار تبریز بود.
نوشتههای مرتبط
سروصدا و غوغا و جیغ و داد در اینجا صد برابر است و چنان که بازارهای آن را در مقایسه با بازارهای شهرهای دیگر ثابت میکنند، بیجهت نیست که هنوز هم مهمترین شهر تجاری ایران است. از آنجا که به من پیشنهاد شده بود که در کاروانسرای امیر که بزرگترین و زیباترین بود اقامت کنم، بایستی حدود یک ساعت در بازار می رفتم تا به آنجا برسم. برای من که در چنین فضایی تازه وارد بودم، فشردگی جمعیت و صف دراز قاطرهایی که بار میبردند احساسی از دلواپسی به وجود آورده بود. در هر قدم نگران بودم که با کسی برخورد شدیدی داشته باشم، کسی به من تنه بزند و یا من ناخواسته به کسی تنه بزنم و وقتی به یاد می آوردم که در آن هرج و مرج، درویشها هم در جلوی من فریادکشان تبرزین تیزشان را به هوا میانداختند و دوباره میگرفتند، هنوز هم به نظرم شبیه یک معجزه است که من بیتجربه با همه شگفتی و حیرت کردنها، بالاخره سالم به کاروانسرای زیبایی که قبلا ذکر کردم، رسیدم.
به سفارش همسفران ارمنی من اتاقک سادهای به من داده شد و از آنجا که آنها به مقصد سفرشان رسیده بودند به زودی مرا ترک کردند و قول دادند که روز بعد مرا در شهر پدریشان به گردش ببرند. جدا شدن از آنها برایم سخت بود. یک همسفر در شرق، پس از مدتی با هم بودن، مثل عنصری از یک خانواده میشود، و من درد جدایی را بیشتر احساس میکردم، چون این مردم خوب، نه فقط همسفر، بلکه در اولین سفر من به آسیا، برایم مشاوران با حسن نیتی بودند. پس از رفتن آنها، تا أواخر شب جلوی در اتاقم نشستم. دلیل آن از طرفی ضعف و خستگی و از طرف دیگر تماشای زندگی عجیب و غریبی بود که در اطراف من جریان داشت. چنانکه عادت مردم این مملکت است، خیلی زود گروهی از افراد کنجکاو گرد من جمع میشدندن، یکی فکر میکرد که من تاجرم و اجناسش را به من ارائه میداد؛ دیگری به گمان اینکه من صرافّم میپرسید آیا پول «امپریال» و یا «کوپک» برای فروش دارم یانه؛ سومی که لباسهایم را میدید فکر میکرد که از اعضای سفارتخانهای هستم که به تهران میروم و به من پیشنهاد کمک میکرد، به هر حال برای یک تازهوارد به یک کاروانسرای ایرانی ، کاری واقعا خسته کننده است که بخواهد جوابگوی کنجکاوی تمام نشدنی مردم باشد. وقتی که شب رسید و فضا به مرور آرامتر شد، تازه توانستم کمی استراحت کنم. از آنجا که تا آن شب غذا را به اتفاق همسفران ارمنیام با هم آماده میکردیم، این اولین شبی بود که بایستی به تنهایی برای آماده کردن شام اقدام میکردم. می خواستم زحمت پخت و پز را نکشم و چلوی تبریزی را که در همه ایران شهرت داشت با یک سیخ لوله کباب، یعنی گوشت چرخکردهای که به سیخ کشیده شده و همراه با چربی کباب میشود، امتحان کردم؛ اما این غذا برای من خیلی سنگین بود؛ و از روز دوم ترجیح دادم که از مواد ساده غذایی که با خودم آورده بودم استفاده کرده برای خودم آشپزی کنم و هر چند اولین تجربه آشپزی من چندان موفق نبود با این وصف غذاهایی که برای خودم می پختم هم خوشمزهتر بود و هم سالمتر . گرچه تنهایی شبها آزارم میداد ولی خونگرمی همسایههای ایرانی من در این مورد هم کمکم میکرد و با شناخت آداب و رسوم و زبان مردم به زودی در همه جا دوستانی یافتم.
در تبریز چهارده روز ماندم، زیرا اولا می خواستم خستگی راهی را که پشت سرگذاشته بودم را از تن بیرون کنم، و ثانیا می خواستم با اقامت طولانیتر در این شهر که پایتخت دوم ایران است، هم در مورد مختصات لهجه آذربایجانی بیشتر مطالعه کنم و هم با مختصات چشمگیر مذهب بیشتر آشنا شوم، و بدیهی است که در این رابطه به نکات تازه و جالب توجه پی بردم. برای من که چند سال متوالی را در جمعهای غیرایرانی گذرانده بودم، بیش از همه تفاوتهای مذهبی که در اینجا وجود داشت، جالب توجه بود. قبلا من به کرّات شنیده و خوانده بودم که ایرانیها پروتسانهای (معترضین) گروهی از سنتیها هستند و شهرت صنایع و برتری معنویشان مرا به این باور رسانده بود . ولی چقدر برایم حیرتانگیز بود که از همان روز اول در هر قدم با نوعی تعصّب افسارگسیخته و ظاهرسازی مشخصتر در مقایسه برخورد کردم.
تفاوتهایی که درتفسیر متون مقدس وجود دارد و این واقعیت که اعتقادات در ایران بیشتر از ترکیه از نفوذ تفکّر غربی برکنار مانده است، باعث شده که اینجا مفاهیمی را به عنوان اعتقاد در خود حفظ کنند که به طور کلی در تضاد با یکدیگر هستند و این باعث شده است که با وصف معتقد بودنی که به آن تظاهر میشود ، برخلاف دیگر ملل پیرو این اعتقادات، در عمق وجودشان کمتر معتقدند.
ابتدا پرهیز ایرانیها از تماس بدنی با اروپاییها خیلی برای من جالب توجه بود، مثلا قانونی که اگر گوشهای از لباسشان به یک اروپایی می خورد آن را نجس می دانستند و بایستی فورا به حمام میرفتند. برای نمونه از همین آدمها من در همان روز اول موردی را شاهد بودم
در وسط کاروانسرا مثل جاهای دیگر ، یک حوض برای وضو گرفتن ساخته شده بود و در حالی که در گوشهای از حوض یکی رخت چرکش را می شست، دیگری پوست کبره بستهاش را تمیز میکرد و سومی نقاط مختلف بدن طفل کوچکی را میشست، در طرف های دیگر حوض عدهای دعا خوان با همان آب وضو میگرفتند و حتی در گوشهای دیگر تشنهای زانو زده بود و از کف دو دستش آبی را که به رنگ سبز تیره درآمده بود با لذت فراوان مینوشید.
من نتوانستم خودداری کنم و با تنفر گفتم: آههه ولی آن مرد رویش را برگرداند و مرا نادان خواند و پرسید مگر نمی دانم که بر اساس اعتقادات ما اگر مقدار آب بیش از ۱۲۰ نیم لیتر باشد کُر است، یعنی آلودگی و کثافتپذیر نیست.
ادامه دارد…