- مطالعات درباره ماشین
مرور تحقیقات مربوط به ماشین نشان میدهد که محققان این عرصه از نظریههای مختلفی برای شناخت، درک و یا تبیین موضوع مورد مطالعه خود استفاده کردهاند. نظریههای خرده فرهنگی و به ویژه آراء مکتب بیرمنگام، دیدگاههای پسامدرن در خصوص مصرف و ساخت هویت، دیدگاههای مربوط به مصرف به مثابه سرمایه فرهنگی و کسب پرستیژ اجتماعی، دیدگاههای مربوط به جرم، نظریههای فمنیستی و به ویژه مردانگی، و موضوع «فرهنگ خودرویی» از آن جملهاند که مورد اخیر توسط نظریه پردازانی همچون جان یوری طرح شده است. در مقاله حاضر، در عوض بررسی مستقل هر کدام از نظریهها در قالب تیترهای مجزا، چند تحقیق میدانی مربوط به ماشین بررسی خواهد شد. دلیل این امر آن است که در این تحقیقات به نظریههای مرتبط با ماشین اشاره شده است و خواننده میتواند تصویری کلی از نقاط تأکید و تمرکز این نظریهها کسب کند. اولویت نخستام برای انتخاب این تحقیقات، مشابهت موضوع و همچنین روش تحقیق آنها بوده است.
نوشتههای مرتبط
پژوهش آندره بونگری هاول و کریستین گریفین در انلگیس
این دو محقق در سال ۲۰۰۲ به مطالعه مردان جوان تغییردهنده ماشین[۱] در کشور انگلیس پرداختند. گروهی که آنها مطالعه کردند ابتدا در حلقههای کوچکی شکل گرفت که در حوالی سال ۱۹۹۰ در پارکینگهای متعلق به ماشینهای اسقاطی دور هم جمع میشدند. این اجتماعات کوچک به تدریج گسترش یافتند و با ایجاد سایتهای اینترنتی و حضور پررنگ در شبکههای اجتماعی، توانستند نظر رسانههای جمعی نظیر رادیو و تلویزیون را نیز جلب کنند به طوری که برای مثال شبکه ۵ انگلیس یک مستند درباره آنها تهیه و پخش کرد. مطبوعات چنین حلقههایی را به عنوان یک مشکل اجتماعی معرفی کردند و در مجموع، چنین فضایی زمینههای مطالعه علمی این گروهها را در انگلیس ضروری ساخت. بونگری هاول و گریفین در مقاله خود زمینههای نظری موضوع جوانان و ماشین را معرفی میکنند. از نظر آنان ماشین واجد اهمیتی فرهنگی است. ماشین وسیلهای است که میتواند برای بیان هویت فرهنگی بکار گرفته شود(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۴۰) و از این رو اعمال و فعالیتهای فرهنگی جوانان که به واسطه ماشین ظهور مییابد درخور توجهی پژوهشی است. آنان در مقالهشان، ذیل موضوع جوانان و مصرف، دیدگاه مکتب بیرمنگام را به طور خلاصه مرور کردهاند. اینکه مصرف کالاها، میتواند به مثابه نوعی مقاومت از طرف جوانان در مقابل جایگاه طبقاتی فرودستشان و همچنین بحرانهای اجتماعی باشد که به شکلی وجود و هستی طبقاتی آنان را تهدید میکند. به تعبیر دیگر نوع مصرف کالاهای فرهنگی نظیر ماشین میتواند به عنوان نوعی «مقاومت نمادین» تلقی شود که در برابر تهدیدهای جامعه بزرگتر بروز مییابد. خرده فرهنگ یکی از مفاهیم اساسی مکتب بیرمنگام است. از نظر این مکتب، خرده فرهنگ جوانی در واقع نوعی گفت و گو یا مذاکره درباره جایگاه فرودست طبقاتی و تجربههای وابسته به آن با جامعه بزرگتر است. جوانان با سبکهای فرهنگی متمایز خود به شکلی در حال مقابله با فرهنگ غالب و به تعبیری جبران صدمات ناشی از آن بر زندگی روزمرهشان هستند. در همین راستا، در مقاله این دو محقق دیدگاههای پل ویلیس[۲] به طور فشرده مرور شده است. تحقیقات او نشان داد که چگونه کالاهای فرهنگی برای شکل دادن به هویت بکار برده میشوند. خلاقیت نمادین جوانان برای این منظور و نیز فرایندهای تولید نمادین یا آنچه که آنان خلاقانه بر روی کالاها انجام میدهند از جمله تأملات پل ویلیس در این عرصه بود. شرایط اجتماعی از جمله آینده تیره و تار، فقدان قدرت در مقابل شرایط پیش رو، وابستگی اقتصادی به والدین، احساس در حاشیه بودن نمادین و مادی[۳] همگی ویژگیهای شرایط اجتماعی این بخش از جوانان است(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۴۲)
بونگری هاول و گریفین همچنین به بررسی ارتباط بین مصرف و هویت میپردازند. در اینجا پرسش آن است که مصرف چگونه در خدمت بیان هویت فردی قرار میگیرد؟ دیدگاههای پسامدرن و پساساختارگرایی از مصرف، آنرا به مثابه شیوهای فرهنگی برای بودن یا روشی برای کسب هویت قلمداد میکنند که در آن کالاها به عنوان ابزارهایی برای ساخت هویت بکار میروند. داشتن و حفظ یک کالا؛ در فرایندهای ساخت هویت نقشی بنیادی دارد و کالاهای متعلقه میتواند در خدمت گسترش خود[۴] قرار گیرند(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۴۲) نویسندگان مقاله به نقل از بلک معتقدند که ماشینها ممکن است به عمد در حکم پوست دوم[۵] ما جلوه کنند که دیگران ما را از آن طریق ببینند(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۴۳)
معنای اجتماعی و فرهنگی ماشین از جمله مباحث دیگری است که در این مقاله به آن پرداخته شده است. نویسندگان معتقدند که در سراسر تاریخ، ماشین یک کالای کاملا جنسیتی بوده است و همواره با گفتمان مردانگی پیوند عمیقی داشته است. آنها به تفاوت معنای ماشین برای مردان و زنان اشاره میکنند. برای زنان ماشین به مثابه وسیلهای امن جهت تردد مستقل بوده که با تفریح، آزادی و فردگرایی همراه است. در مقابل برای مردان، ماشین همچنان به عنوان نمادی از قدرت و بیانگر جایگاه مردانگی به شمار میرود(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۴۴) در بحث از جوانان و ماشین، این بحث در مقاله آمده است که از دهه ۱۹۵۰ ماشین در کانون هویتهای فرهنگی بسیاری از نوجوانان در جوامع صنعتی غربی بوده است که نشانگر ابزاری برای فرار از کنترل والدین و تحقق آزادیهای فردی محسوب میشود. داشتن ماشین برای جوانان از مرحله مهمگذار حکایت داشت و بیانگر این امر بود که آنان از وابستگی به وسایل حمل و نقل عمومی نظیر اتوبوس و وسایل حمل ونقل خصوصی خانواده که توسط والدین کنترل میشد به خودمختاریِ فردیِ مبتنی بر ماشین و فرهنگ خودرویی مستقلانه رسیدهاند(برای اطلاع بیشتر در این خصوص ر. ک. کاریبین و لانگورست ۲۰۰۲). برای مردان جوانتر، مالکیت ماشین بیانگر یک طنین فرهنگی خاص بود که در آن پیوستگی سنتی بین مردانگی و تکنولوژی بازتولید میشد و نشانهای از یک مناسک فرهنگیگذار به مردی به شمار میرفت.
نویسندگان برای جمعآوری دادههای این تحقیق از روش مردمنگاری کیفی و مجموعهای از روشهای تحقیق شامل مصاحبههای نیمه ساخت یافته، مشاهده مشارکتی، عکاسی و یادداشتهای میدانی بهره بردند. مشاهدات میدانی عمدتاً در پارکینگهای ماشینهای اسقاطی انجام شد. جایی که این جوانان در آنجا دورهمیهایی داشتند. همچنین محققان در گشتزنیهای خیابانی آنان نیز شرکت کردند. در این پژوهش در مجموع با ۳۰ نفر مصاحبه شد. این مصاحبهشوندگان از طریق سایتهای اینترنتی و گروههای مجازی مخصوص تغییردهندگان ماشین شناسایی شدند. مصاحبه شوندگان بین ۱۷ تا ۲۴ سال سن داشتند. همه آنان جوانانی از طبقه کارگر بودند و با والدینشان زندگی میکردند.
یافتههای این مطالعه نشان داد که تغییر دادن ماشین، هم در سطح فردی و هم در سطح فرهنگی به عنوان بستری برای ساخت هویت و مصرف فعالانه محسوب میشود. در واقع این امر یک فرایند ملموس است که افراد را قادر میسازد تا از نظر نمادین خودشان را از توده مردم متمایز سازند و از نظر فرهنگی منحصربفرد جلوه نمایند. این منحصربفرد بودن به واسطه مالکیت یک ماشین منحصربفرد تحقق مییابد که ظاهر آن به شکل خلاقانه توسط فرد تغییر یافته است. کارکرد ماشینهای تغییرشکل یافته آن است که موجب « تک جلوه کردن» این افراد میشود. در نتیجه نویسندگان معتقدند که یافتههای این تحقیق بیشتر از موضوع مصرف و هویت و همچنین خلاقیت نمادین و مصرف فرهنگی حمایت میکند. این جوانان با دستکاری ماشینهایشان و با کار نمادینی که روی ماشینهایشان انجام میداند برای خودشان هویت میساختند(بونگری هاول، گریفین، ۲۰۰۷:۴۵۳) همچنین ماشین تغییرشکلیافته برای مشارکتکنندگان این تحقیق به مثابه سرمایه فرهنگی در برداشتی بوردیویی[۶] عمل کرده است. همچنین یافتههای پژوهش این دو محقق بیانگر آن است که گرایش به یک گفتمان فردگرایانه از مصرف در بین جوانان تغییردهنده ماشین دیده میشود. به این معنا که نوع مصرف آنان بیشتر در خدمت نمایش منحصربفرد بودن و تک جلوه کردن خودشان قرار دارد تا اینکه مشوق نوعی جمعگرایی و یک « مای » ناشی از مصرف باشد. در نهایت آنکه نظریههای مربوط به ماشین به مثابه بازتولیدکننده ارزشهای مردانگی و همچنین ملاحظات مکتب بیرمنگام، یعنی تلقی عملِ تغییر ماشین به مثابه مقابله یا مقاومت با شرایط اجتماعی نامطلوب و تهدید ارزشهای طبقه کارگر؛ در این پژوهش حمایتی کسب نکرد.
پژوهش هیل وارانن در فنلاند
هیل وارانن[۷] در رساله دکترای خود کورسگذاری خیابانی با ماشین در بین جوانان کشور فنلاند را مطالعه کرد. یافتههای او حاصل مطالعات میدانی از جمله مصاحبههای عمیق و مشاهده مشارکتی بود و در سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۰ در خیابان کورته لیرالی[۸] شهر هلسینکی انجام شد. وارانن در پژوهش خود بر دیدگاه خردهفرهنگی تأکید دارد و معتقد است که در سالهای اخیر تحقیق درباره خردهفرهنگها از منظر مطالعات فرهنگی کم رونق شده است. در همین راستا از نظر او پس از مطالعات و تحقیقات مکتب بیرمنگام در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، شاهد رشد چشمگیر اجتماعات مجازی هستیم که به واسطه ارتباطات جهانی گسترش فزایندهای یافتهاند، همچنین در عرصه علوم اجتماعی، تحت تأثیر موج ساختارشکنی، عمل مقولهبندی[۹] به شدت مورد نقد قرار گرفته است، و شاهد ناپدید شدن تدریجی طبقه به عنوان سازهای اجتماعی هستیم. او هدف خود از انجام این پژوهش را به نوعی بازبینی در رویکرد مکتب بیرمنگام در مطالعه خرده فرهنگها با پژوهشی در پدیده فنلاندی کورسگذاری خیابانی، عمل زیرزمینی مهندسی کردن[تغییر و دستکاری ماشین]، مسابقات غیرقانونی ماشینها، و گشت زدن در خیابانهای هلسینکی میداند و در تصدیق سنت مکتب بیرمنگام، این مسأله به عنوان امری مقابلهای و واکنشی توسط مردان جوان طبقه کارگر در نظر گرفته میشود(وارانن، ۲۰۰۲:۴۲). او در تحقیقاش از پرسشهای معرفت شناختی مکتب بیرمنگام بهره میبرد و در همین راستا تحت تأثیر آثار ریموند ویلیامز[۱۰] از اندیشمندان مکتب بیرمنگام، این پرسش را طرح میکند که فرهنگ چگونه به طور همزمان هم ابزار مقاومت و هم ابزار سلطه است؟ و با تأثیر از پژوهش تامپسون[۱۱]، به عملِ ساخت طبقه[۱۲] توجه میکند. لازم به ذکر است که تامپسون، به عنوان یک مورخ اجتماعی، کتاب خود را در سال ۱۹۶۳منتشر کرد. او با تلقی طبقه کارگر به عنوان قربانیان جریان تاریخ مخالف است و معتقد است که طبقه کارگر به شکلی موقعیت و وضعیت خود را میسازد. به همین دلیل او توجه خاصی به تجارب زندگی اعضای این طبقه دارد. از نظر تامپسون، اعضای طبقه کارگر از منافع خود و اختلاف آن با منافع سایر طبقات به خوبی آگاهند و این آگاهی در بطن زندگی آنان شکل میگیرد. او عاملیت بیشتری برای اعضای طبقه کارگر در نظر میگیرد(برای مطالعه بیشتر ر.ک. تامپسون، ۱۹۶۳).
با این مقدمات، وارانن ضمن نقد دیدگاههایی که نقش تعیینکننده طبقه را در فعالیتهای فراغتی جوانان جامعه فنلاند ناچیز میشمارند استدلال میکند که هنوز برای یک فنلاندی و در خردهفرهنگ مبتنی بر ماشین یعنی پسران کورسگذار خیابانی هلسینکی؛ طبقه مهم است و هنوز دورنمای ذهنی انتظارات یک فرد با جایگاهش در یک ساختار معین اجتماعی[نظیر طبقه] تعیین میشود. او هدف خود را اینگونه طرح میکند که با تأسی از دیدگاههای رایموند ویلیامز نشان دهد که چطور این فعالیتها یعنی کورسگذاری خیابانی به بازتولید تمایزات طبقاتی میانجامد(وارنن، ویلوچ، ۲۰۰۲:۲)
در زمینه روش تحقیق، همانطور که اشاره شد وارانن مطالعات میدانی را کار پرمخاطره[۱۳] قلمداد میکند. این اصطلاح توسط نویسندگان مختلف در مجموعه مقالاتی که در کتاب مردمنگاری روی خطر توسط جف فرل[۱۴] و مارک اس. هام[۱۵] گردآوری شد، تعریف شده است. کار پرمخاطره به شکلی از مطالعات میدانی اشاره دارد که هر چند برای محقق دارای ریسکهایی است ولی آنرا به عنوان فرصتی میبینند که میتوان به بطن یک جرم بلاواسطه نفوذ کرد. با تأثیر از کار پرمخاطره، وارانن تحقیق خود را هم در مکانهای تجمع و هم در داخل ماشینهای جوانان کورسگذار پیش میبرد. او با پیوستن به این پسران، برای جمعآوری اطلاعات، در کنار آنان مینشست و در خیابانهای شهر هلسینکی به گشت وگذار میپرداخت. در طول شبهای مورد مطالعه، محقق تقریباً با ۵۰ جوان کورسگذار و همچنین هشت عضو باشگاه «دور دور با ماشین» پسران تماس برقرار کرد(وارانن، ۲۰۰۲:۴۴). به طور مشخص، وارانن حدود ۴ تا ۶ ساعت از وقت خود را در شبهای جمعه و شنبه هر هفته و همچنین در تعطیلات پاییز، زمستان و بهار با همه یا برخی از اعضا ۸ نفره باشگاه گشتزنی پسران در خیابانهای هلسینکی سپری میکرد که در زمان مطالعه حدود ۲۰ تا ۲۴ سال سن داشتند. او با هر عضو هم به شکل خصوصی و هم در گروه و در حضور دوست دختران یا به اصطلاح « آویزانها» به مصاحبه پرداخت. زمانی که برخی مصاحبهها تقریباً ناموفق میشدند مشاهده مشارکتی تبدیل به مهمترین ابزار شناخت موضوع تحقیق میشد.
وارانن بر اساس تظاهرات یا نمودهای فرهنگی و همچنین شدت درگیری جوانان در موضوع گشتزنی و کورسگذاری با ماشین، به گروهبندی صحنه کورسگذاری خیابانی شهر هلسینکی پرداخت. از نظر او:
پسران باشگاه گشتزنی بیانگر افراطگرایی[۱۶] بودند در حالی که سارقان تفننی ماشین[۱۷]، ازخودبیگانگی و لذت جویی کوتاه مدت در اعمالشان را نشان میدادند. گذریها[۱۸]، عموما ماشین میرانند و مشروب مینوشند تا به این وسیله زمان را بکشند، تا زمانی که به سنی برسند که بتوانند به رستورانهای دلخواهشان وارد شوند. زنان جوان کورسگذار، که به آنان دختران ولوو[۱۹] میگویند با خود سبک رانندگی با احتیاط را به خیابان میآورند و ارزشهای سنتی خانگی را در تزئین ماشین بکار میگیرند که برای مثال میتوان به خرس عروسکی، بالش و همچنین آراستگی و تمیزی ماشین اشاره کرد. در نهایت الافها یا آویزانها[۲۰]، هستند؛ مردان جوانی که به اصطلاح در این صحنه آویزاناند و هر زمان ممکن است علایق دیگری به سراغشان بیاید و پی کار خود بروند. وارانن معتقد است که هر چند هر کدام از این گروبندیها مشخصات فرهنگی خاص خودشان را دارند ولی بین آنها میتوان ویژگیهای مشترکی نیز یافت(وارانن، ۲۰۰۲:۴۴).
حضور وارانن در میدان پژوهش حاکی از آن است که وسعت و شدت کورسگذاری خیابانی مانند هر فعالیت فراغتی رانندگی به قیمت بنزین و وضعیت اقتصاد بازار بستگی دارد. با این وجود پسران عضو باشگاههای گشت زنی از خورد و خوراک خود میزنند، به گردش جمعی میروند و به جای آنکه در خانه بمانند هزینه بنزین ماشین را به شکل دونگی تأمین میکنند. او معتقد است که وقتی تجربه جوانان کورسگذار امروزی را با جوانان مشابه در دهه هفتاد مقایسه میکنیم درمی یابیم که در خردهفرهنگ امروزی دو عنصر سرعت و نوشیدن مشروبات الکلی اهمیت بیشتری یافته است(وارانن، ۲۰۰۲:۴۵).
بسیاری از مردان فنلانی دلبستگی خود به ماشین را به نسل بعدی منتقل میکنند. وارانن نقش خانواده را در ایجاد پیوند عاطفی با ماشین پررنگ میبیند. یافتههای او نشان میدهد که بیشتر جوانان عضو باشگاههای گشت زنی به یاد میآوردند که روزهای یکشنبه با پدرشان در پارکینگ خانه به سرویس موتور ماشین میپرداختند. پیشینه برخی از جوانان مطالعه شده نشان میدهد که پدران عشقِ ماشین که اغلب راننده کامیون یا کامیونت بودند، بین ۶ تا ۸ سالگی سعی کردهاند به آنان رانندگی یاد بدهند. برای یک کودک، یاد گرفتن رانندگی بیانگر دسترسی به یک تعلق مادی است که قبلا دسترسی به آن برایش ممنوع بود. داشتن مهارت رانندگی، خودش یک منزلت و وجهه به همراه دارد.
وارانن معتقد است که ماشین بهگذار به بزرگسالی کمک زیادی میکند. به عنوان یک رویداد اجتماعی، این جوانان آخر هفته و برخی شبها در طول هفته، در گوشهای از خیابان دور هم جمع میشوند. بعد از رسیدن به سن قانونی برای رانندگی که در فنلاند ۱۸ سالگی است به یکباره این جوانان میتوانند به بنگاههای ماشین بروند و به عنوان یک مشتری؛ جدی گرفته شوند. آنان میتوانند تظاهر کنند که یک خریدار بالقوهاند، درباره کمپانیها و ماشینهای تولیدیشان حرف بزنند و این برای آنان بسیار غرور آفرین است. آنها میتوانند با دختری قرار بگذارند و با ماشین به مکانهایی بروند و به تماشای چراغهای شهر بپردازند. علاقه به ماشین، عاملی است که باعث ایجاد علایق مشترک و پیوند بین این جوانان است. گویی از نظر روان شناختی و نیز به شکل نمادین، داشتن ماشین نوعی آزادی محسوب میشود.
همچنین ماشین، نقطه کانونی فعالیتهای اجتماعی این جوانان محسوب میشود، به این معنا که بیشتر فعالیتهای اجتماعی جوانان حول ماشین تعریف شده است. مسابقات خیابانی به مثابه یک حرکت است. پسران، شهر به شهر میگردند و دنبال موقعیتهای هیجانآورند. حتی گاهی اوقات آنها مسابقات شهر به شهر تا ۶۰۰ کیلومتر میگذارند.
در کنار رفتارهای مقاومتی، میتوان شاهد رفتارهای همنوایانه هم در بین این جوانان بود. برای مثال میتوان به نمود فرهنگی نوشیدن سنگین مشروبات اشاره کرد که جوانان عشق ماشین را متحد میکند. پسران باشگاه گشت زنی، در سالهای نخست یا دومین سال خود زیاد مینوشند و این زمانی است که میخواهند با گروههای مردانه خشن و رفتارهای متعلق به آنها شناسایی شوند. همچنین نوشیدن به آنها کمک میکند تا در بین غریبهها یا زنان جوان فرصت آشنایی پیدا کنند چرا که بیشتر آنان، که در واقع دارای عواطف سرکوب شده و یا مهارتهای اجتماعی ناقصی هستند وقتی که آرام و طبیعی باشند تلاشی نخواهند کرد تا با دختران وارد صحبت شوند(وارانن، ۲۰۰۲:۴۶).
از نظر وارانن این جوانان سعی میکنند مهارتهایی کسب کنند تا تمایز طبقاتیشان با پسران طبقه متوسط مشخص باشد. به همین دلیل کسب مهارتهایی در زمینه تزئین ماشین، نحوه رانندگی کردن، سبک و سیاق نوشیدن، خریدن لاستیکهایی با کیفیت بالا در عین پرداخت پول کم از جمله آنهاست. وارانن معتقد است که علیرغم اطلاع این پسران از جذابیتشان برای زنان جوان، اعتماد بنفسشان نسبت به مردانگی در رانندگی، و شبکه اجتماعی خوب و دانش عملی خوبی که دارند با این وجود احساس میکنند که آینده بهره خاصی برای آنها نخواهد داشت. اقتصادِ به شکل ضعیف مدیریت شده، فقدان مهارتهای اجتماعی در خارج از گروه و در زندگی واقعی، استفاده نادرست از جوانی اغلب باعث میشود تا ورود آنان به صحنه مسابقات قانونی ماشینرانی دشوار شود. در این مرحله از زندگی یک کورسگذار خیابانی است که او به ایستایی جایگاه طبقاتیاش و دشوار بودن تحرک اجتماعی پی میبرد. پسرانی که خوشحال بودند مدرسه را ترک کردهاند و شغلی با حقوق خوب دارند هم اکنون میبینند که دیگران ماشین پدرشان را میرانند و به دلیل ثروتی که دارند به دنبال حرفههایی میروند. همانطور که نقشهای شغلی و دستمزدهای پسران کورسگذار خیابانی در سطحی شکل میگیرد که درآمد آنها هرگز کفاف هزینهها و بیمه ماشین و زندگی را نمیدهد، پیامد روانشناختی این امر مقاومت و آگاهی از تفاوت و تفکیک طبقاتی خواهد بود که وارانن معتقد است رانندگی ماهرانه به عنوان یکی از ویژگیهایی است که به تمایز پسران کورسگذار طبقه کارگر از دانشآموزان طبقه متوسط کمک میکند. دانشآموزانی که این جوانان به طعنه آنان را کلاه سفیدها مینامند که استعارهای برای « بچه درسخون» است یا «آبجی» که برای همجنسگرایان استفاده میشود (وارانن، ۲۰۰۲:۴۷).
در صحنه رانندگی، یک پسر به گونهای میتواند به رسمیت شناخته شود که در جاهای دیگر جامعه موجب طرد او میشود. در صحنه رانندگی، مهارت رانندگی خوب، فن معامله، مهارتهای چانه زنی و تواناییهای فنی ارج نهاده میشود. آگاهی از چگونگی تنظیم خوب موتور ماشین، و برای مثال چگونگی خرید لاستیکهایی با کیفیت بالا بدون پرداخت قیمت کاملشان، مهارتهای مطلوب اجتماعی هستند که کارکرد دارند. وارانن معتقد است که مهارتهای یک جوان عشقِ ماشین، حقیقتاً نه در شغلاش، یعنی جایی که به او امر و نهی میشود بلکه در اوقات پس از ساعت کاری، یعنی زمانی که او ماشین پرسرعت خود را به نمایش میگزارد، و یا وقتی تزئین داخلی و تجهیزات صوتی آنرا نشان میدهد ارج نهاده میشود(وارانن، ۲۰۰۲:۴۸).
این جوانان با حرف زدن با صدای بلند، با سر و صدا رانندگی کردن، ادا و اطوارهای خشن و پرخاشگرانه، با صدای بلند آواز خواندن ترانههای خاص نوشیدن، در واقع حضورشان را به رخ میکشند. پسران عضو باشگاه گشت زنی معتقدند که صدای موتور ماشین و همچنین سیستم صوتی تا آنجا که ممکن است باید پر سر و صدا باشد. به همین دلیل این پسران معمولاً آهنگهایی را در ضبط صوت خود پخش میکنند که دارای باس قوی بوده و ریتمی تاریک و احساسی داشته باشد. از طریق تجهیزات صوتی ای که معمولاً همه فضای صندوق عقب وسیله نقلیه را اشغال کرده است این پسران میتوانند آشکارا امور مالی شخصیشان را به نمایش بگذارند-دستمزدی که دارند، و جریمههایی که برای اعمال و رفتارشان در رانندگی میپردازند. آنان تعمداً سعی میکنند که ماشینشان از بیرون ساده به نظر آید تا سارقان تصور نکنند که در درون آن تجهیزات گرانقیمتی کار گذاشته شده است.
بلندی صدای موسیقی تبدیل به ابزاری مهم برای ارتباط بین خیابان و پیاده رو میگردد. جدای از اینکه این چنین کاری محله را بیدار میکند، نوعی دعوت جنسی پنهان از زنان جوان است. زنان جوان ترسو معمولاً به ماشینهای عبوری نگاه نمیکنند مگر آنکه صدای موسیقی بسیار بلند باشد که در این هنگام ناخواسته سرشان را برمی گردانند و نگاه میکنند. اساساً آنها میخواهند که بیعلاقه به نظر آیند. زنانی که میخواهند سوار این ماشینها بشوند ابتدا به داخل این ماشینها و راننده آن نگاهی میاندازند.
وارانن برای آنکه نقش طبقه و درآمد را در این خرده فرهنگ نشان دهد بیان میدارد که فرد با افزودن بر تجهیزات صوتی ماشین میتواند منزلت و جایگاه خود را در گروه ارتقاء دهد. این منزلتی است که با خرید کالاهای مادی بدست آمده است و پول در آن نقشی اساسی دارد و به راحتی نیز میتواند از دست برود. این؛ موقعیت ماندگاری نیست که فرد آنرا از طریق مهارتهای رانندگی یا تواناییاش در ایجاد تغییر ماشین با دستهای خودش بدست آورده باشد.
در تحلیل نهایی وارانن معتقد است که اگرچه خردهفرهنگ کورسگذاری خیابانی برای جوانانی که به دنبال یک همراه و یک روزنه برای تخلیه انرژیهای خود هستند هیجان ایجاد میکند ولی آنچه که نمیتوان انکار کرد کارکرد این امر در بازتولید نابرابری است. بیشتر پسرانی که در این مطالعه بررسی شدند دارای پیشینه طبقه کارگری هستند و والدینشان دارای مشاغلی در بخشهای تعمیر و نگهداری، ساخت و ساز و حمل و نقل بودند. از همان سالهای اولیه مدرسه، یک فرهنگ ضد مدرسه آنها را در مسیر زندگی یقهآبیها قرار میدهد. به نظر میرسد آنچه که پسران عضو باشگاه گشتزنی در اوقات فراغت خود دنبال میکنند بازتولید شرایط طبقاتی فرهنگ والدینشان است. این بیانگر آن وضعیتی است که پل ویلیس به عنوان « نفوذ جزئی[۲۱]» از آن یاد میکند، یعنی اگرچه جستجوی سرو صدا، سرعت و رانندگی به طور موقت پسران طبقه کارگر فنلاند را از ستاوردهای مرسوم رها میکند ولی این اعمال در خدمت تحقق امکان یک تحرک اجتماعی رو به بالای واقعی قرار نمیگیرد(وارانن، ۲۰۰۲:۵۶).
پژوهش داگ بولکمار
داگ بولکمار[۲۲] پژوهشی مردم شناختی در بین اجتماع تغییردهندگان ماشین[۲۳] در کشور سوئد انجام داد. در همین راستا، او با ۵۳ مرد و ۱۴ زن که در گروه سنی ۱۹ تا ۴۰ سال قرار داشتند مصاحبه کرد. بیشتر این افراد بین ۲۰ تا ۳۰ سال سن داشتند. تقریباً همه آنان سوئدیهای سفیدپوست بودند و همه آنها مشاغلی داشتند که احتمالاً آنان را در رده طبقه کارگر قرار میدهد. مصاحبه شوندگان به عنوان پیک، مکانیک، فروشنده وسایل جانبی ماشین، انباردار، فروشگاهای مواد غذایی، یا به عنوان نظافتچی کار میکردند. برخی از آنان نیز در بخش تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات کار میکردند که بیانگر سطحی بالاتر از طبقه متوسط است. در این تحقیق که در واقع رساله دکترای بولکمار است علاوه بر مصاحبه با افرادی که ماشینهای اروپایی داشتند و محقق این نوع ماشینها را راکتهای پلاستیکی[۲۴] مینامد با ۱۰ نفر از صاحبان ماشینهای امریکایی که او ماشینهای واقعی مینامد هم مصاحبه شد.
بولکمار معتقد است که هم در رسانهها و هم در انتشارات دانشگاهی، جوانان و ماشینها به عنوان ترکیبی خطرناک به تصویر کشیده شدهاند(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۶). او بحثاش را با اصطلاح « راکت پلاستیکی» آغاز میکند. اصطلاحی که تغییردهندگان ماشین از آن استفاده میکنند. راکت پلاستیکی به عنوان نشانهای برای بیان ماهیت پوشالی بعضی از ماشینهای تغییریافته و طراحی سطحی آنها بکار میرود. به طور خلاصه، در اینجا پلاستیک بیانگر شکننده بودن است و با عملکردش به عنوان یک راکت در تضاد قرار میگیرد. راکت پلاستیکی در مقایسه با «پنداشت از خودِ » اعضای اجتماع طبقه کارگرِ تغییردهندگان ماشین در سوئد؛ بیانگر تقلبی بودن، بیگانه بودن، بیقدرتی و سبک مبتذل است. به زبان سادهتر، بیانگر شیوههای ایجاد سبک توسط نسل جوانتر در ماشینهای معاصر با استفاده از اجسام پلاستیکی است تا به این طریق به عنوان ماشین مسابقهای جلوه کنند اگرچه آنها ضرورتا هزینه یا دانش ارتقاء موتور این ماشینها را ندارند(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۷).
او یکی از محققانی است که به پیوند بین تکنولوژی و جنسیت توجه میکند. در همین راستا او مبنای نظری خود را این پیش فرض قرار میدهد که تکنولوژی و جنسیت ساختار در هم تنیده و یکپارچهای دارند؛ به این معنی که نمیتوان تکنولوژی را خنثی فرض کرد(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۷). از نظر او با تغییر دادن ماشین، تغییردهنده ماشین در واقع خود را تغییر میدهد. ماشین تغییریافته برای تغییردهنده ماشین نتیجهای دربر دارد و آن دلالت ماشین بر مردانگی، قدرت، سرعت و مخاطره است(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۷). علاوه بر این، ماشینهای تغییریافته تصور سنتی از جنسیت را هم به چالش میکشند.
بولکمار معتقد است که ماشینهای امریکایی موتورهای قوی دارند که او آنها را ماشینهای عضلانی[۲۵] مینامد. یافتههای او نشان میدهد که طبق تصور مصاحبه شوندگان، ماشینهای عضلانی امریکایی نیاز به توانایی فیزیکی و اندام تنومند دارند و این امر تقویتکننده ارتباط بین ماشین و مردانگی است. وجود این انگاره که ماشین عضلانی نیازمند رانندگان آبدیده و قوی است میتواند به این ایده برگردد که چطور ماشین از نظر تاریخی همواره با نمادهای مردانگی نظیر اسب عجین بوده است(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۹). بیوستورم[۲۶] استدلال میکند که در جوامع جدید، ماشین جای نمادگرایی که به طور سنتی با اسب همراه بوده، نظیر قدرت، توانایی، تحرک و سرعت را گرفته است(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۶۹). یافتههای بولکمار نشان میدهد که ظرفیتهایی که با راکت پلاستیکی همراه است ضرورتا حول موضوعاتی چون زره مردانه، اندازهگیری و سرعت در ترافیک معنا نشدهاند بلکه در عوض حول موضوعاتی چون سرگرمی و نمایش سامان یافتهاند(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۷۵). تغییردهندگان جدید در کشور سوئد عملکرد را فدای زیبایی ماشین میکنند. ماشینهای تغییریافته جدید در واقع با سنت ارتباط ماشین با مردانگی فاصله گرفته و بیشتر بیانگر ظرفیتهای فراهنجاری(جنسی)[۲۷] هستند(بولکمار، ۲۰۱۴:۱۷۵).
پژوهش آندره لی
آندره لی[۲۸] از جمله محققانی است که از منظر جرمشناسی و خرده فرهنگ مجرمانه به بررسی کورسگذاری خیابانی پرداخت و در همین راستا سلسله مصاحبههایی با جوانانی که در خیابانهای شهر سیدنی با ماشینهایشان کورس میگذارند انجام داد. او معتقد است که کورسگذاری غیرقانونی به اندازه خود ماشین، پدیدهای قدیمی است ولی تاکنون توسط عموم مردم، رسانهها و حتی جرمشناسان ناشناخته باقی مانده است (لی، ۱۹۹۵:۳۸۸) او تلاش میکند تا در چارچوب مفهومی جرایم نوجوانان به تحلیل کورسگذاری خیابانی بپردازد. او سه دلیل برای این امر میآورد:
نخست آنکه کورسگذاران خیابانی اگر نوجوان نباشند جواناند
دوم آنکه از نظر قلمرو و از نظر طرد اجتماعی ویژگیهای باندهای خلاف را دارند
و سوم آنکه کورسگذاری خیابانی یک فعالیت خاصِ گذار است. بیشتر افراد بیش از دو یا سه سال در این مسابقات نمیمانند(لی، ۱۹۹۵:۳۸۸) یافتههای او نشان میدهد که بیشتر کسانی که حضور دارند تماشاگرند تا اینکه خودشان وارد این نوع مسابقات شوند. ولی نکته آن است که بیشتر تماشاگران هم در تدارک داشتن ماشین خودشان هستند. تعداد افرادی که داخل این مسابقه میشوند به زمان انجام این مسابقات بستگی دارد و قطعا شبهای شنبه این تعداد بیش از سایر شب هاست و به ۱۰۰ تا ۳۰۰ نفر بالغ میگردد. البته در غروب یکشنبه ایستر[۲۹]، این تعداد میتواند به ۱۰۰۰ نفر هم برسد.
لی در مقاله خود کورسگذاری ماشینها را در چارچوب جرائم نوجوانان بررسی کرده است. او معتقد است که این نوجوانان و جوانان بسیاری از ویژگیهای باندهای جوان را دارا هستند. او مسابقه با ماشین را فعالیتی واسطهای میبیند و معتقد است که اینان دو یا سه سال به این کار میپردازند و بعد به سراغ کار دیگری میروند. همچنین حضور و کنترل پلیس هم میتواند بر تعداد حضار اثرگذار باشد. مهمترین ابزار پلیس برای کنترل، صدور برگه نقص خودرو است. از نظر ترکیب جنسی، حدود ۹۰ تا ۹۵ درصد آنان مرد و از نظر ترکیب نژادی، غالبا انگلو-ساکسون هستند(لی، ۱۹۹۵:۳۸۹)
لی بیان میدارد که یکی ویژگیهایی که باعث تمایز کورسگذاران خیابانی با جرایم نوجوانان میشود پیشینه اقتصادی و اجتماعی آنان است. بیشتر کورسگذاران خیابان در مشاغل تمام وقت و در مشاغلی چون مکانیکی، نجاری، دیگ بخارسازی، قفسهچین فروشگاهها اشتغال دارند و برخی هم به شکل تمام وقت مشغول تحصیل هستند. در مجموع اینان از طبقات پایین جامعه به سمت طبقه متوسط هستند. یافتههای لی حاکی از آن است که آماده کردن ماشین برای کورس گذاشتن بسیار پرهزینه بوده و مبلغ پرداختی برای جریمه تخطی از مقررات و نقص ماشین نیز بسیار قابل توجه است. اگرچه کورسگذاران خیابانی معتقدند که فعالیتهای شبانه آنان غیرقانونی است ولی نتیجه آن بیگانگی از جریان غالب اجتماعی نیست. این یعنی آنکه بسیاری از این افراد از اهداف سنتی جامعه یا ابزارهای مرسوم دستیابی به هدف دور نیفتادهاند(لی، ۱۹۹۵:۳۸۹)
کورسگذاران هر شب در مکان مشخصی جمع میشوند و در آنجا تصمیم میگیرند که آن شب چه کسی با چه کسی کورس بگذارد و پس از آن آرام آرام به سمت محل مسابقه حرکت میکنند. هر چند معمولاً وسایل سرقتی ماشین در بین کورسگذاران خرید و فروش میشود ولی تحقیقات لی نشان میدهد که این نوع وسایل بیشتر در کارگاههای تعمیر ماشین خرید و فروش میشود. از این رو میتوان نتیجه گرفت که یکی دیگر از تفاوتهای بین جرایم نوجوانان و کورسگذاران خیابانی آن است که آنان تمایلی ندارند که خلافکاریهای خود را به سایر عرصهها نظیر خرابکاری، سرفت و خرید و فروش مال دزدی سرایت دهند(لی، ۱۹۹۵:۳۸۹) از این رو بکارگیری نظریه خرده فرهنگی درباره مسابقهدهندگان خیابانی دشوار است. از دیگر تفاوتهای بین جرایم نوجوانان و کورسگذاران خیابانی آن است که گروه دوم تمایلی ندارد تا فعالیتهای خود را از خانواده و دوستان پنهان سازد.
یافتههای مطالعات میدانی لی نشان میدهد که کورسگذاران خیابانی الکل و مواد مخدر مصرف نمیکنند ولی آبجو مینوشند. همچنین برای این مسابقات قمابازی و شرطبندی وجود ندارد. معمولاً پلیس سعی میکند آنان را از فضاهای عمومی دور کند و به مکانهای خاصی بکشاند. لی معتقد ست که فقدان تسهیلات فراغتی باعث شده است تا جوانان به کورسگذاری خیابانی روی آورند.
لی بیان میدارد یکی از مسائلی که جرایم نوجوانان و به ویژه نظریه خرده فرهنگی یا نظریه برچسب اجتماعی نمیتوانند تبیین کنند آن است که چرا این جوانان در آخر هفته تخلفاتی انجام میدهند ولی در طول هفته با هنجارهای جامعه همراهی و تطابق دارند. یکی از تفسیرها میتواند این باشد که این جوانان خودشان را وقف مسابقه کردهاند و برای همین در ورود به شغل درآمددار و مطابقت با انتظارات جامعه مقاومت میکنند. ولی برای آنکه هزینههای ماشینشان را تأمین کنند با بیمیلی کار کردن را انتخاب میکنند.
عکس این تبیین آن است که کورسگذاران خیابانی به هنجارهای جامعه نظیر تطابق اجتماعی و اخلاق کار پایبند بوده و نسبتاً به مسابقه خیابانی پایبندی ندارند. بنابراین کورس گذاشتن میتواند نوعی تخطی دیده شود که تنها برای چند سال جریان خواهد داشت. این نظریه از این واقعیت که جمعیت مسابقهدهنده بر اساس سختگیریهای پلیس مدام در حال کم و زیاد شدن است حمایت میشود.
در نهایت سومین و تبیین ترجیحی آن است که کورس گذاشتن خیابانی و پایبندی به جامعه در حد بالایی با هم سازگارند. این واقعیت که تفاوت زیادی بین مشارکتکنندگان در مسابقات خیابانی و تماشاگران در رویدادهای قانونی مسابقه ماشین وجود ندارد حمایت میشود. همان افرادی که در مسابقات قانونی گرد هم جمع میشوند همانها هم در خیابان مسابقه میدهند. از این رو منطقی است که مسابقهدهندگان خیابانی را با توجه به هنجارها و ارزشهای جامعه غالب تحلیل کنیم(لی، ۱۹۹۵:۳۹۲).
لی عقیده دارد که کورس گذاشتن خیابانی هنجارهایش را از دو عنصر قدرتمند نهفته در فرهنگ مسلط کسب میکند: مردانگی و نماد ماشین. برای بسیاری از مردان ماشین نماد مردانگی و داشتن آن نشانهگذار به بزرگسالی است(لی، ۱۹۹۵:۳۹۳).
پژوهش آرمسترانگ و استاینهارد
آرمسترانگ و استاینهارد[۳۰] در سال ۲۰۰۶ تلاش کردند تا در منطقه بریسبن استرالیا، به شکل کیفی پدیده کورس گذاشتن و فرهنگ رانندگی بیملاحظه و خطرناک[۳۱] را بررسی کنند. هر چند سه واژه رانندگی بیملاحظه و خطرناک، کورس گذاشتن و گشت زدن را به جای هم بکار میروند ولی نویسندگان معتقدند است که آنها با هم تفاوت دارند. کورس گذاشتن، به چالش سرعت بین دو یا چند ماشین اشاره دارد، در حالی که رانندگی بیملاحظه و خطرناک به فعالیتهایی نظیرفرسایش لاستیکها[۳۲]، سرعت و شتاب غیرضروری[۳۳] و دورچرخی نمایشیِ درجا[۳۴] اشاره دارد که میتواند به شکل فردی یا به عنوان عضوی از یک گروه انجام شود. اینان دلیل پرداختن به این پژوهش را افزایش درصد تصادفاتی میدانند که از این نوع حرکات و رفتارها در خیابانها و جادهها رخ داده است. آرمسترانگ و استاینهارد این پرسش را مطرح میکنند که آیا میتوان این گروه از جوانان را پیرو نوعی خرده فرهنگ مجرمانه دانست؟ آیا اینان ماشین باز هستند؟ آیا اینان تابع فرهنگ غالب جامعهاند؟ نویسندگان معتقدند که اگرچه ممکن است چالشهای سطوح کلان جامعه برخی از این جوانان را به رفتارهای غیرقانونی در رانندگی سوق داده باشد ولی تحت تأثیر گروه دوستان و خانواده، در اینان سبک زندگی و شیوه تفکری شکل میگیرد که زمینه مساعدی برای بروز این چنین رفتارهایی فراهم میآورد. موضع نویسندگان آن است که شاید یک نظریه واحد نتواند تنوع رفتارهای موجود این گروهها را توضیح دهد. از نظر آنان این نوع رفتارها پیامدهای متصور مثبتی برای انجامدهندگان آن در پی دارد. در واقع آنان از این عمل خود نتایجی به دست میآورند که از جمله به دست آوردن منزلت اجتماعی، شکلگیری برداشت از خود و پیشرفت در کنترل داشتن بر زندگی فردی از آن جمله است.
آرمسترانگ و استاینهارد از طریق بحثهای متمرکز گروهی به جمعآوری داده پرداختند. برای یافتن این گروه از جوانان، آنان در سایتهای آنلاین متعلق به گروههای ماشینباز و تغییردهندگان ماشین، اطلاعیه دادند و ۱۴ نفر برای مشارکت در تحقیق اعلام آمادگی کردند. در نهایت از مصاحبهها و بحثهای متمرکز گروهی شش محور موضوعی استخراج شد:
فرایندهایی گروهی، برگه نقص ماشین، نگرشهای پلیس، پنداشت از رسانهها، رفتارهای غیرقانونی و در نهایت قوانین ضدرانندگی بیملاحظه و خطرناک.
یافتههای این پروهش نشان داد که بیشتر شرکتکنندگان در فرهنگ رانندگی بیملاحظه و خطرناک، مرداناند. همچنین در داخل این گروهها تقسیمبندیهای فرعی نیز وجود دارد. مثلاً گروههای سرعت یا گروههای نمایش از آن جملهاند. [i] مشارکتکنندگان معتقد بودند که کم پیش میآید که یک نفر بخواهد هم با سرعت ماشیناش توجهات را جلب کند و هم با قشنگی آن. معمولاً یکی از این دو فعالیت را مد نظر قرارمی دهد. تقسیمبندی فرعی دیگری هم وجود داشت: گروهی که تنها عشقِ ماشین هستند و کسانی که به رانندگی بیملاحظه و خطرناک علاقه دارند. معمولاً گروه دوم ماشین ارزان قیمتی دارند و فرد دیگری ماشین را برای آنها خریداری کرده است. در نهایت تقسیمبندی سوم مربوط به عناصر لوده[۳۵] بود که در بطن آن دو گروه آدمهای درب و داغان[۳۶] و همچنین آدمهای لات و لوت[۳۷] قرار دارند. بیشتر مصاحبه شوندگان خودشان را جزء عشق ماشینها به حساب میآوردند تا اینکه عضو گروههای نامبرده باشند.
یافتههای این تحقیق همچنین نشان میدهد که این گروه از جوانان از برگههای نقص خودرو بسیار نارضایتی دارند. برای مثال نخنما شدگی لاستیکهای عقب یا سائیده شدن لاسیتکها از جمله ابهامات آنان بود. پرسش آن بود که پلیس دقیقاً چقدر اختیار دارد؟ یافته دیگر آنکه این جوانان از نحوه بازنماییشان توسط رسانههای جمعی ناراضی بودند. از نظر آنان رسانههایی مانند تلویزیون آنان را به درستی معرفی نمیکند و به طور پیوسته تصویری مجرمانه از آنان را نشان میدهد. آنان اعتراض داشتند که در مقابل این نوع تصویرسازی، تریبونی برای پاسخ و اصلاح نگرشها ندارند. در نهایت آنکه اعتقاد مطالعهشوندگان آن بود که زمان و مکان مناسب برای انجام چنین رفتارهایی به شکل قانونی محدود است. همچنین متن قانون در این خصوص که چه رفتارهایی قانونی و چه رفتارهایی غیرقانونی است ابهام دارد.
[۱] young male car modifiers
[۲] Willis, P.
[۳] symbolic and material marginality
[۴] extensions of the self
[۵] second skin
[۶]P. Bourdieu
[۷] H. Vaaranen
[۸] Kortteliralli
[۹] categorization
[۱۰] Raymond Williams
[۱۱] THOMPSON, E.P.
[۱۲] the practice of making class
[۱۳] Edgework
[۱۴] Jeff Ferrell
[۱۵] Mark S. Hamm
[۱۶] extremism
[۱۷] joy-riders
[۱۸] passers-by
[۱۹] Volvo girls
[۲۰] hangers-on
[۲۱] partial penetration
[۲۲] Dag Balkmar
[۲۳] car modifiers
[۲۴] plastic rocket
[۲۵] muscle car
[۲۶] E. Bjurström
[۲۷] queer
[۲۸] A. Leigh
[۲۹] Easter : یکی از تعطیلات رسمی در برخی کشورهای غربی
[۳۰] Armstrong, Kerry A. and Steinhardt, Dale A.
[۳۱] Hooning: از نظر لغوی به مرد جوان خشن و پرخاشگر و به ویژه فردی که به شکل خطرناکی رانندگی می کند اشاره دارد. در اینجا این واژه را رانندگی بی ملاحظه و خطرناک ترجمه کرده ایم
[۳۲] burnouts
[۳۳] unnecessary speeding or acceleration
[۳۴] Donut
[۳۵] dickhead element
[۳۶] Bogan
[۳۷] Lout
[i] آنان در این خصوص تعبیر go or show را بکار می برند. اولی به کسانی اشاره دارد که با سرعت در خیابان رانندگی می کنند و می خواهد سرعت شان را به رخ بکشند. گروه دوم بیشتر تمایل دارند تا ماشین تغییرشکل یافته خود را به رخ بکشند.