نوروز و فرصت دید و بازدیدهای آن سفری متفاوت برای منِ خبرنگار اهل اهواز به شهر زادگاه خودم رقم زد. حالا دیگر به این توجه نمیکردم که عیدی کدام خاله، عمه، دایی و عمو باب دلم بوده است! به لباسهای نوی عید هم نمیاندیشیدم. به طبیعتگردیهایی که با «پیکنیک» میخواندیمش هم توجهی نداشتم. به تغییراتی توجه داشتم که احساس میکنم دیگر سبب به وجود آمدن یک اهوازی نظیر خودم را از بین برده است.
البته خوشبختانه کارون هنوز از میانه اهواز میخرامید و راه به خیلج همیشه فارس میبرد. هنوز میشد نخلهای تزیینی که از بقیه درختان شهر بلندترند را در محلههای قدیمیتر اهواز یافت. هنوز پل سفید یا همان پلی که دو قوس فلزی دارد یا پل معلق بر کارون چشمنوازی میکند. هنوز دم ظهر که میشود میتوان در جنوبیترین نقطه شهر اهواز، بین پل پنجم و پل ششم، گاومیشها را دید که تن به آب میسپارند و بسیاری مولفههای شهری دیگر، که زنده کننده خاطرات یک متولد و بزرگ شده اهواز هستند. اما گویی اتفاقاتی در این شهر افتاده است؛ اتفاقاتی که اهواز را برای منِ اهوازی غریب جلوه میداد. حالا گویی اگر کارون و آن مولفههایی که گفتم نبود دیگر اهواز را نمی شناختم!
نوشتههای مرتبط
*محلههایی که دیگر نمیشناختمشان
تازه خبرنگار شده بودم که در یکی از جلسات شورای شهر اهواز برای تهیه خبر شرکت کرده بودم. اوایل پاییز ۱۳۷۹. در آن جلسه اعضای شورای شهر تصمیم گرفتند که اجازه ساخت در ارتفاع را بدهند، حال با خود همهای زمزمه میکردم که ای کاش این تصمیم گرفته نشده بود و ای کاش به عنوان یک خبرنگار بر سر آن جنجالی به میشد و اجازه آپارتمان سازی در اهواز به این سبک و سیاق داده نشده بود. اهواز در زمان جنگ به شدت وسعت یافته بود و در هر دو سوی کارون پهن شده بود. این همان استدلالی بود که آن زمان در جلسه شورای شهر اهواز موجب رای آوردن ساخت و ساز در ارتفاع شد. در حالی که میشد از الگوهای خارجی که مردم اهواز خوب میشناختنش بهره برد. هم شرکت نفت و هم سازمان آب و برق خوزستان در این استان خانههای سازمانی بسیاری ساخته بودند. الگوی شرکت نفت که کلاسبندی سکونت به شیوه انگلیسی بود و الگوی سازمان آب و برق خوزستان هم آمریکایی. در هر دو نوع، خانههایی با متراژ کم ، متوسط و زیاد طراحی و ساخته شده بود. بدون توجه به الگوهایی که مردم خوزستان با آن همخوانی داشتند مجوز ساخت و ساز در ارتفاع صادر شد. حال که یک دهه از صدور این مجور میگذرد دیگر نمیتوانید درباره معماری خانهها و آپارتمانهای اهواز چیزی بگویید. همه آنها با همان مصالح و نقشهای ساخته شده که مثلا در تهران ساخته شده. همه آنها نماهایی با شیشههای آبی، سبز و حتی مشبک دارند که مشخص نیست با توجه به شدت گرما و نور در اهواز چگونه مردم حاضرشدند در این سکونتگاههای جدید ساکن شوند. حال وقتی وارد آپارتمانهای اهواز میشوید با نشانههایی مواجه میشوید که همگی پیامهایی از تعارضهای ناشی از زندگی قبلی مردم و زندگی آپارتمانی که اصلا برای مردم اهواز سنخیتی نداشته دارد.
از پخش بودن همه کفشها و دمپاییهای یک واحد آپارتمانی در راه پلهها که بخش مشاع ساختمان هستند گرفته تا مدل صحبت کردن که باید تفاوت قائل بود بین زندگی در یک خانه ویلایی و با حیاط بزرگ و یک آپارتمان ۷۵ متری. قبلا اگر خانوادهها به صورت متمرکز پدر و فرزند و نوه در یک واحد مسکونی زندگی میکردند دستکم یک حیاط و اتاقهایی متعدد بود که بتوان تفکیکهایی قائل شد. اینک فضاهای موجود در یک آپارتمان ۷۵ متری و حتی بیشتر از آن محدود به یک سالن بزرگ است که حکم حال را هم دارد و آشپزخانهها هم بلااستثنا به شیوه اُپن طراحی شده است.
برای همین وقتی به زمان بزرگ شدن خودم و حال فرزندان کنونی اهوازی میاندیشم دلم میگیرد. با وجود سالهای جنگ و ناآرام بودن خوزستان وقتی در خیابانهای هر یک از محلههای اهواز قدم میزدی میتوانستی خانههایی را بیابی که هویت داشتندو خانههایی که شاید از یک الگوی خاص در ساختنشان بهره برده شده بود اما با بسیاری مولفههای فرهنگی در زندگی مردم همخوانی داشت. برای نمونه اگر خانههایی بود که به شیوههای آمریکایی و انگلیسی بخشی مثلا تحت عنوان «boyroom»* داشتند یا محلی برای اقامت خدمتکار خانههای شخصی بسیاری بودند که فضاهای مختلف و تعریف شده داشتند. اساسا ساختن خانه گویی برای سازندگان مفهوم دیگری داشته است.
حالا در اهواز که چرخی میزنم میبینم بسیاری از محلهها که جدید ساخته شدهاند با بسیاری محلههای دیگر تفاوتی ندارند. همه آپارتمانهایی هستند که معمولا در نمایشان تراس با شیشه مشبک یا رنگی جدا شده است و همگی آشپزخانه اُپن و دو اتاق دارند. وارد همه این مجتمعها که میشوی در نمایشان یک نام انگلیسی هم به چشم میخورد که گویی به عادتی بین سازندگان تبدیل شده که حتما ساختمان را نامگذاری کنند گویی شاهکار هنری خلق کردهاند!
وارد محوطه ساختمان هم بشوی نخستین چیزی که به چشممیآید ردیف پمپهای قرمز و آبی رنگ آب است. آب فشار ندارد و برای انتقال آن به طبقه اول هم حتما باید پمپ به کار گرفت!
*مصالح ساختمانی و نقش آنها در منظره ساختمانها
شاید پیشرفت تکنولوژی سبب تغییرات بسیاری در مصالح ساختمانی شده باشد تا آنجا که دیگر مصالح ساختمانی به کار گرفته شده در دو یا سه دهه قبل امروز کاربردی نداشته باشند اما عناصر و مصالحی که در ساختمانها به کار گرفته میشد اهواز امروز و اهواز دیروز را از هم متمایز میکند. به هر حال اهواز هنوز گرم است و هنوز شرجیهایش در فصل «خرماپزان» نفس میبرد. در چنین شرایطی هیچ کدام از عناصر به کارگرفته شده در ساخت خانهها متوجه این مهم نیست. از تعبیه پنجرهها گرفته که به دلیل نداشتن سایهبان یا چیزی مشابه آن منجر به آن شده که شیشههای ضد نور رنگی به کار گرفته شود تا جنس سنگهای به کار رفته در نما. از قدیم شنیدهبودم که سنگ سفید گرما را کاهش میدهد حال اما کمتر از سنگ سفید در نمای ساختمانها استفاده میشود. آجرسهسانت و آجر قرمز هم به فراموشی سپرده شدهاند.
*غیبت نشانههای هویتساز در محلههای جدید
از نظر خیابانبندی و آرایش خیابان هم کمتر میتوان فضای سبزی را نظاره کرد که با اهواز سالهای یک دهه قبلتر هم همخوانی داشته باشد. قبلا اگر در «گلستان» یا «بوستان» اهواز بودی و عکسی میگرفتی میشد از سایر محلهها تشخیصش داد. کما اینکه هنوز اگر در محله کارکنان شرکت نفت یعنی «نیوسایت» بروی و عکسی بگیری میتوان محل عکس را تشخیص داد. اما حالا اکثر شهرکهای جدیدی که ساخته شدهاند بدون هویت هستند. همهاش مثل هم شده است. همه آپارتمانهایی با آنچه شرحش رفت و همه با فضاهای پر شده از چند نوع درخت و درختچه که مشخص نیست چرا برای این منطقه انتخاب شدهاند. حتی کمتر از درخت اکالیبتوس در فضاسازیهای شهری خبری هست که اهوازیها به درخت بید هم از آن نام میبرند و زمستانها برگ آن را در آب روی بخاری میگذاشتند تا باعث ضدعفونی شود.
در یک کلام اینکه نه معماری و نه فضای سبز و نه هیچ مولفه دیگری وجود ندارد که هویت یک محله را از بقیه محلهها متمایز کند. حالا برای من دلگیر است که میبینم از محله «کیانپارس» و خانههای خیابان «میهن» دیگر اثری باقی نمانده است و تمام محلهها خانههای ویلایی زیبایشان را به آپارتمانهایی نظیر هم دادهاند. حالا تنها در بخشی از «امانیه»، «خرمکوشک»، «۲۴متری و ۳۰متری» یا یکی دو محله دیگر می توان از آن هویت محلهای با مولفههای شهری یادگارهایی دید. شاید بافت «زیتونکارگری» خیلی بهتر از «زیتون کارمندی» و «ملیراه» خود را حفظ کرده باشد زیرا این دو نیز قربانی نوسازیهایی شدهاند که عملا بدون هویت پیش رفتهاند. آن زمانها که بچهتر بودیم حتی میشد فهمید که در کدام محله ساکنان بیشتر از چه قوم و فرهنگی ساکنند. نمی دانم خوب بوده یا نه ولی دستکم برای ما منجر به نوعی آمادگی بود که اگر در محله «لشگر»، «کمپلو» و یا «کیان» حاضر میشویم چه تفاوتهایی با «کیانپارس» ، «امانیه» و مثلا «پادادشهر» دارد.
در یک کلام شهرداری اهواز به ویژه در دهه اخیر با ساخت و سازهای جدید عملا مولفههای هویتساز را از شهر گرفته است!
*تلویزیون و مخدوش شدن روابط انسانی!
در همه دید و بازدیدهای نوروزی گویا اهمیت دید و بازدید از بین رفته بود. شاید این تجربه در سایر نقاط کشور هم رقم خورده باشد. اما برای من جالب بود که در همه دید و بازدیدها تلویزیون روشن بود و همه هم حرف میزدند ولی باز هم تلویزیون روشن بود. گاهی به سبب جمع شدن فامیل به دور هم تعداد افراد حاضر در یک خانه بسیار زیاد می شد تا آنجا که باید تن صدا را بالا میبردی تا به مخاطبت صدا برسد. با این حال باز هم تلویزیون روشن بود بدون آنکه مخاطب خاصی در آن جمع داشته باشد. گویا روابط انسانی رنگ باخته و آن چیزی که اهمیت داشت برنامههایی بود که اکثر قریب به اتفاق آنها چندین بار هم تکرار میشد.
***
* بوی روم «boyroom»؛ بخشی از خانههای شرکت نفت به ویژه در محله «بریم» در آبادان که به کارمندان و کارمندان عالیرتبه برای اقامت تحویل می شد بوده است. گویا انگلیسیها که در آن زمان مستخدم هندی داشتند و به او پسر خطاب میکردند آن بخش از خانه که هم سرویس بهداشتی و هم جایی برای پخت و پز داشت را به او برای اقامت میدادند.