چرا مردم به سفر میروند؟
شیوع کرونا در جامعه ایرانی، منجر به شکل گیری شرایط جدیدی در مناسبات اجتماعی و اقتصادی شده است که مدیریت این بحران را به یک چالش جدی بدل کرده است. ایده قرنطینه شهر یا حتی قرنطینه خانگی در عمل مبتنی است بر مدل اصلی کنترل این ویروس و مهار اپیدمی آن از طریق کاهش مناسبات و تماس های بین انسانها. زیرا تماس بین انسان بطور مستقیم یا بواسطه اشیا، مسیر اصلی انتقال این ویروس هست. به همین سبب این روزها بر کاهش حضور در میان گروه ها و اجتماعات خرد و کلان تاکید میشود. هشتک در خانه می مانم، شکل تلطیف شده این سیاست کنترل و مدیریت ویروس کرونا است. اما در شرایطی که همه دستگاه های مدیریت بحران و پزشکان بر عدم تماس و جابجایی آدمها تاکید دارند، ما شاهد یک رفتار هستیم: حجم بالای سفرهای مردم و جابجایی های بین شهری، که نمونه خاص آن، در سفر به استان های شمالی کشور مطرح است. از سوی دیگر این حجم سفرها به گونه ای است که صرفا به شمال کشور محدود نیست، بلکه به بسیاری از استان ها نیز انجام شده است، برای همین خیلی از استان ها اعلام کرده اند که مسافران حق ورود ندارند.
در این میان در شبکه های اجتماعی تصاویری از مسافران شمال پخش شده است که در ترافیک مانده اند و پلیس و نیروی انتظامی شهرهای ورودی استان های شمالی، راه ها را بسته اند. پیشتر هم در جاهایی مانند ماسوله ، مردم به صورت خود جوش مانع ورود مسافران به شهرها شده اند. تصویر رایج آنست که گویی همه این فرصت تعطیلی را فرصتی برای تفریح دانسته اند و با نوعی “بیشعوری” و بی توجهی به هشدارهای بهداشتی، می روند به شمال و …، برای تفریح و خوشگذرانی.
نوشتههای مرتبط
اما به نظر میرسد مساله سفرهای بین شهری که در این شرایط بحران کرونا عملا هرگونه سیاست کنترل و مدیریت فراگیری این بیماری را خنثی میکند، باید ریشه در دلایل دیگری داشته باشد. دلایلی که خیلی عمیق تر و وسیع تر از میل و انگیزه ساده به تفریح در ویلاهای شمال باید باشد.
کرونا یک ویروس است، بی توجه به هر قاعده اجتماعی؛ حضور این ویروس و گسترشش مبتنی است بر تماس های اجتماعی نزدیک بین آدمها. از این رو کرونا دقیقا در روابط اجتماعی حضوری آدمها با هم و در مکان های مشترک است که جان میگیرد و تکثیر میشود. کرونا در کنه خودش عمیقا بر بنیان های جهان اجتماعی (روابط نزدیک حضوری بین افراد و در داخل گروهها) تکیه زده است. به تعبیری دیگر کنترل کرونا یعنی به تعلیق در آوردن جامعه در مفهوم عمیق ترین الگوهای زندگی اجتماعی ما (در روابط شخصی و خانوادگی، در روابط کاری، در نهادهای اجتماعی و…). اما برای اینکه بفهمیم چرا اینقدر آدمها در اوج بحران میل به سفر و جابجایی دارند باید به چند پیش زمینه تاریخی در جامعه ایرانی توجه کنیم که از طریق آنها بتوان شرایط تاریخی و فرهنگ این نوع از کنشهای انسانی در قالب سفر و خروج از خانه را فهمید.
نکته اول، الگوهای بنیادین روابط اجتماعی در جامعه ایرانی است. اصولا جامعه انسانی در هر جایی، دو الگوی بنیادین در شکل گیری و شکل دهی به روابط انسانی را در خود دارد. این دو الگوی بنیادین را متفکران علوم اجتماعی به شیوه های مختلفی تعریف کرده اند. امیل دورکیم از همبستگی مکانیکی و ارگانیکی حرف زده است و ماکس وبر از فرآیند جماعتی (اجتماعی شدن یا تشکیل اجتماع) و فرآیند جامعه ای شدن (یا تشکیل جامعه) روابط اجتماعی بحث کرده است. از نظر وبر روابط اجتماعی زمانی خصلت جماعتی پیدا میکند که جهتگیری رفتاراجتماعی _چه در یک مورد منفرد و یا یک نوع مثالی_ بر احساس همبستگی شرکت کنندگان که زاییده وابستگیهای عاطفی و سنتی آنان است، استوار باشد. از سوی دیگر خصلت “جامعه ای” روابط اجتماعی محصول آشتی وتوازن منافع است و از احکام ارزشی عقلانی یا مصلحت ناشی می شود (وبر، ۱۳۶۷: ۱۰۹). یکی دیگر از جامعه شناسان که در این باره بحث های مفصلی دارد، فردیناند تونیس است. او از دو مفهوم گماینشافت (اجتماع) و گزلشافت (جامعه) برای این تفکیک الگوهای ارتباط و همبستگی استفاده میکند. از نظر او “تمامی زندگیهای دسته جمعی، خصوصی، شخصی و صمیمانه بهعنوان زندگی در گماینشافت (اجتماع) درک شدهاند. گزلشافت (جامعه) زندگی عمومی است- جامعه بهتنهایی یک جهان است. در گماینشافت (اجتماع) یک فرد همراه با خانواده از لحظهی تولد تا انتهای خوشبتی و بدبختیاش زندگی میکند. فردی که بهسمت {زندگی در} یک گزلشافت (جامعه) میرود مانند فردی است که وارد یک کشور بیگانه میشود. روابط گماینشافتی با پیوندهای نزدیک، صمیمانه و شخصی وعلاقه صمیمانه و همکاری و اعتماد متقابل مشخص میشوند . اما روابط گزلشافتی بر رقابت، نفع شخصی، کارآیی و پیشرفت و تخصص مبتنی هستند. روابطی که در درون یک خانواده رایج است، عموما از مدل روابط گماینشافتی یا اجتماع گونه است و روابطی که آدمها در یک اداره، بازار و با آدمهای غریبه دارند، الگوی روابط گزلشافتی را نشان میدهد. به بیان دیگر خانواده الگوی بنیادین ورابط گماینشافتی است و محیط های کاری در فضاهای شهری، الگوهای اصلی روابط گزلشافتی هستند.
از این منظر بهتر می توان کنشها و رفتارهای مردم در این روزها را در زمینه سفرهایشان فهمید. آنچه که با رخ داد کرونا، به مثابه یک نیروی بیولوژیک با منطق اجتماعی متفاوت دیده می شود، آنست که بهترین شرایط پزشکی برای مهار این بیماری، یعینی قرنطینه تام و قطع هرگونه ارتباط اجتماعی، این دو الگوی ارتباطی در جامعه را به تعلیق در می آورد. در موارد خیلی مفصل قرنطینه حتی پیشنهاد شده است ک در صورت امکان از دستشویی ها و حمام های مجزا در درون خانه استفاده شود. یعنی کرونا عملا وقتی به شکست کامل می رسد که نزدیک ترین و درونی ترین و عمیق ترین رابطه انسانی را نیز به تعلیق در آورد. به همین سبب کسانی که کرونا گرفته اند و اگر حال نسبتا خوبی داشته باشند، در قرنطینه خانگی هستند، همسر و فرزندانشان را به جای دیگری می فرستند. حتی دکترهای بیمارستان مسیح دانشوری از همان روزهای اول اعلام کردند که خانواده هایشان را به جای دیگری فرستاده اند تا آنها نیز در معرض خطر قرار نگیرند.
از سوی دیگر در تمام پیمایش های اجتماعی در باره فرهنگ و جامعه ایرانی این نکته تکرار شده است که هنوز هم روابط گمایشنافتی و خانواده، عمیق ترین سطوح تعلقات اجتماعی و وابستگی عاطفی و اعتماد اجتماعی را دربر دارند. در این شرایط وقتی گفته میشود، قرنطینه، عموما افراد از قرنطینه در سطح روابط گزلشافتی (در حیطه کار، بازار، خرید، آشنایان و همکاران و همسایه ها) خیلی خوب استقبال کرده اند. لذا این نشان میدهد که مفهوم قرنطینه را خیلی خوب و مشخص می فهمند. نگاهی به دستکش ها و ماسک های مردم در کوچه و خیابان بخشی از همین به تعلیق در آوردن رابطه های گزلشافتی است. زیرا کرونا این پیام را دارد که هر رابطه ای، یک رابطه خطرناک است، چه همکار، چه غریبه کنار شما در اتوبوس و مترو و چه یک بقال سرکوچه. این سطح از روابط (به غیر از آنهایی که برای نان شب محتاج کار روزانه هستند) برای عموم کسانی که مشکل و بحران معیشت و نان شب ندارند، خیلی ساده به تعلیق در می آید، زیرا خطر تهدید جانی در پیش رو است.
اما مشکل در فاصله گیری از دیگران در حیطه روابط خانوادگی است، به عبارت دیگر نیروی به تعلیق درآورنده ایده قرنطینه برای جلوگیری از شیوه کرونا در حیطه روابط گمایشنافتی یا جماعتی است. امروز که این متن را می نویسم، با یکی از دوستان تماس گرفتم. وقتی پرسیدم کجایید، گفت “در باغ پدر و مادرم در خارج شهر هستیم. به خاطر این شرایط بیماری کرونا، همه اومدیم اینجا. اینجا هم بهتره و هم امن تر”. به نظر میرسد که منطق این سفر را در همین دو واژه “بهتر” و “امن تر” میتوان فهمید. در موقعیت بحرانی، و شرایط حاد، بویژه شرایطی که تهدید جانی در پیش رو است، مهمترین پناهگاه و نقطه امن عاطفی و روحی، در کنار نزدیکان بودن است. وقتی کنار نزدیکان باشیم، در الگوی ضمنی فرهنگی ما، یعنی امنیت بیشتری خواهیم داشت، گویی شبکه ای از عزیزان را برای دفاع و حمایت متقابل خواهیم داشت. به تعبیر دیگر، هم اطمینان داریم که میتوانیم در شرایطی که اتفاق بدی برایشان بیافتند، کنارشان باشیم و کمک شان کنیم و حمایت کنیم (وظیفه اخلاقی و عاطفی خودمان را انجام بدهیم) و هم اینکه اطمینان داریم اگر برای ما یا فرزندانمان اتفاقی بیافتند، هستند کسانی که قطعا با جان و دل حمایت و کمک میکنند. به همین دلیل نیاز به امنیت و آرامش، در بنیادی ترین سطح خودش از طریق در کنار خانواده بودن تامین میشود. این نیاز آنقدر جدی است که معمولا تصور اینکه عزیزان ما، بیمار کرونایی شوند یا ناقل کرونا باشند، تقریبا یک کابوس ممنوعه است و کسی به خودش اجازه نمیدهد این تصور را از نزدیک ترین های خودش داشته باشد. نمی توان کسی را یافت که از فرزندان یا همسرش برای ایجاد قرنطینه احتیاطی جدا شده باشد. هستند کسانی که دو یا سه هفته است به خانه پدری شان سر نزده اند، اما هرگز به ذهنشان خطور نکرده است که از همسر و فرزندشان هم جدا شوند. به همین دلیل در هسته بنیادین روابط گماینشافتی یا جماعتی، ما شاهد یک تناقض هستیم: ترس از کرونا و لزوم جدا شدن از هر نوع رابطه ای، در برابر لزوم بودن در کنار عزیزترین ها (یعنی خانواده) هم برای حمایت از آنها و هم برای حمایت شدن. هر دوی اینها نیازهای بنیادین انسان (برای بقا، امنیت و آرامش) را فراهم می کنند. با این تفاوت که کرونا فقط تهدید انتزاعی از سلامت و در حالت حادش تهدیدی برای زندگی و بقا است. اما بودن در کنار خانواده نیاز به امنیت روانی، تضمین بقا، رفاه و آرامش را همزمان فراهم میکند. کورنا کاملا در منطق بیولوژیک عمل میکند. اما آدمها این پناه بردنشان در منطق فرهنگی (یعنی همه مکانیسم ها و سازو کارهای فرهنگی برای تامین بقا، امنیت، رفاه و آرامش از طریق هسته خانواده) می فهمند و عمل میکنند. به عبارت دیگر وقتی پزشکان کرونا را توضیح می دهند، آن را در منطق بیولوژیک توضیح میدهند، اما مردم در مواجهه با کرونا، و منطق بیولوژیکش، آن را در الگوها و منطق فرهنگی خودشان می فهمند و بر اساس این فهم فرهنگی عمل میکنند. زیرا اصولا ما نمی توانیم به سطح نابی از بیولوژی برگردیم، بلکه ما به عنوان انسان اجتماعی و فرهنگی، همه امور، از جمله بیماری و بیولوژی را بطور فرهنگی می فهمیم و با آن مواجه میشویم. به همین دلیل کرونا در سطح گزلشافتی و اجتماعی (در کوچه و بازار و محیط کار) خیلی ساده و درست فهمیده میشود، اما در سطح روابط گماینشافتی و وروابط جماعتی، کروناه یک تهدید جانی و سلامتی است، اما بطور فرهنگی، خانواده یک مکانیسم بریا تضمین سلامت، تضمین حیات، تضمین رفاه، تضمین امنیت، تضمین آرامش است. به همین دلیل از دست دادن این تضمین ها، در برابر آن تهدیدها یک گزینه اخلاقی نیست، بلکه عمیقا یک کنش عقلانی است. به همین دلیل اینکه آدمها در این شرایط بیماری به سطوح خاصی از روابط گماینشافتی و جماعتی خودشان پناه می برند، نه از سر خوشی و تفریح، که دقیقا یک مکانیسم معنادار برای بقا و امنیت خودشان در مقابله با تهدید بیماری است.
برای همین عموم آدمها در این جابجایی و سفرها عمیقا در الگوی خانواده و هسته های عمیق و بسیار جدی گماینشافتی و جماعتی عمل می کنند. یا با خانواده به ویلای بیرون شهری خودشان می روند و خانواده هسته ای (زن و وشوهر و فرزندان) هستند که جابجا میشوند، یا آنکه به سراغ واحد خانواده دیگری میروند، و یک رکن اساسی را دنبال میکنند، با خانواده میروند تا درکنار یک خانواده بزرگتر باشند ( در کنار خانواده گسترده یعنی با پدربزرگها و مادربزرگها و عمه/خاله، عمو/دایی یعنی روابط نسبی و سبب گسترده تر در یک الگوی عمودی از پدربزرگ تا نوه) باشند. در کنار خانواده بزرگتر، به نوعی بسط شبکه روابط گماینشافتی یا جماعتی حمایتی و امنیتی و رفاهی از خانواده هسته ای به یک خانواده گسترده در کنار عزیران بیشتر است.
نکته دوم در اقتصاد سیاسی جامعه ایرانی در نیم قرن اخیر و شاید پیش از آن در دوره تجدد نهفته است. در نیم قرن اخیر، اتفاق مهمی که رخ داد، پول سرشار نفت و سیاستهای توسعهای نوسازانه با تکیه بر منابع نفت و امیال حکام بود. سیاستهایی که جامعه ایرانی را به یک جامعه رانتی بدل کرده است. جامعهای که همه افراد خواسته و ناخواسته ذهن و عینشان، بوی نفت میدهد و متاثر از نفت است. دولتی با حدود ۵ میلیون کارمند، اقتصادی که بزرگترین کارفرمای آن دولت است و منبع اصلی در آمد، یعنی فروش مواد خام نفتی است. در نتیجه همه افراد به اشکال مختلف وابسته به پول نفت هستندحتی کشاورزان و تولید محصولات کشاورزی نیز در نهایت به مشتریانی وابسته است که پول آنها از چاه های نفت تامین میشود. در این شرایط رانتی، اقتصاد سیاسی ایران، به جای اقتصاد تولیدی، بر اقتصاد مصرفی متکی میشود تا پول نفت به اشکال مختلف مصرف شود. در نتیجه پول های زیادی بطور سرگردان البته مبتنی بر شبکه روابط رانتی در جامعه تسری یافته اند. پولهایی که شاهد مثال آن آدمهایی است که بی آنکه کار تولیدی خاصی داشته باشند، بواسطه دلالی یا خرید و فروش و افزایش ناگهانی قیمت ها، یکشبه میلیاردر شدهاند. این پولها ناشی از آنست که اقتصاد به جای تولید بر بخشهای مصرفی مانند زمین، ملک و ماشین و … منتقل شده است. این ها بخشی از چرخه اقتصادی همه مردم شده اند. در نتیجه این وضع، و بواسطه رانت نفت، شهرها ناگهان رشد بسیاری یافته اند و قشر متوسط شهری شکل گرفته و توسعه یافته است.
این قشر متوسط دو ویژگی دارند: یکی اینکه در شهرهایی هستند که عموما در سه یا چهاردهه اخیر بواسط مهاجرت (برنامه های توسعهای مانند اصلاحات ارضی که فرهنگ تولیدی و زندگی مبتنی بر تولید را به ورشکستگی رساند و روستاها را نیز به حاشیههای شهری بدل کرد و لذا بسیاری از روستاییان به شهرها مهاجرت کردند) شکل گرفتهاند. به همین دلیل اصولا درصد کمی از ایرانیان هستند که سه نسل قبل هم ساکن شهر بودهاند. اکثریت جامعه ایرانی بیش از ۷۰% ریشه روستایی دارند در حالیکه امروزه بیش از ۷۰% ساکن شهر هستند. به همین سبب اکثر افراد ارتباطی با روستاهای زادگاهی یا شهرستانهای کوچک (که دو یا سه دهه قبل آنها هم روستا یا بخش کوچکی بودند) دارند. این مساله در تهران بیشتر است، زیرا تهرانی اصیل که تمام اصل و نسبش در تهران باشد، بسیار اندک هستند. عموما تهرانیهای یک یا دو نسل قبل، به جایی در بیرون تهران تعلق دارند. به همین سبب در تعطیلات نوروز، تهران یک شهر آرمانی میشود. بسیار خلوت،بدون ترافیک و بدون الودگی، زیرا اکثر ساکنان تهران به زادگاه هایشانرفتهاند. (این مساله بعدها خودش را در این نشان میدهد در شرایطی که هویت وتبار هویتی افراد مهم میشود، همه تلاش میکنند ردی از خود در زادگاهشان به شیوه جدید، یعنی با ویلا و ملک ویلایی، ایجاد بکنند). نکته دوم آنست که همه این قشر متوسط پول اضافی دارند، این پول اضافی نه در تولید و اقتصاد تولیدی که در الگوهای مصرفی مانند ملک و مسکن و … سرمایه گذاری شده است. و حالت مطلوب این سرمایه گذاری، ترکیبی از سرمایه و تفریح است، یعنی ویلا. چیزی که برخی محققان از مفهوم خانه دوم برای شرح آن استفاده کرده اند. خانه دوم، همان ویلاهای شمال، ویلاهای روستاهای اطراف شهرها و ویلاهای ساخته شده در روستاهای پدری است. نکته مهم در همین مفهوم خانه دوم نهفته است. زیرا ویلاها، امتداد خانه هستند، وقتی که قرنطینه خانگی توصیه میشود، یا هشتک در خانه می مانم، توصیه میشود، کسی توضیح نداده است که این خانه، یعنی خانه آپارتمانی شما در شهر، آدمها هم میروند تا در خانه هایشان قرنطینه شوند، البته با این قید که در خانه دوم. اگر افراد قرار است که در خانه قرنطینه باشند، ان هم در آپارتمان های شهرهایی که کوچک و بیشتر شبیه خوابگاه با حداقل امکانات هست، و معمولا هم خسته کننده و کسل کننده است، چرا به خانه دوم خودشان که جایی زیبا، خوش آب وهوا، تفریحی و با امکان های زیادی برای شاد کردن و لذت بخش کردن ساعات حضور در خانه است، نروند. آنچه که در اعتراضات رسانهای نسبت به سفر به شمال شاهدش بودیم، نوعی بدفهمی از این سفرها در بطن خودش دارد. بیش از آنکه سفر به شمال برای تفریح باشند، سفر به خانه دوم است. جایی که راحت تر و به دور از هیاهوی شهر خطرناک و پر از ویرس و آلودگی و… است. به همین دلیل حجم زیادی از سفرها به خانه های پدری، خانههای ویلایی در روستاهای اطراف تهران، خانههای روستاهای زادگاهی و … که همه اینها غیر از مسیر شمال بوده، رخ داده است ولی برای ما فقط سفرهای شمال دیده شده است و گویی آدمها در این تعطیلی میروند شمال، کبابی بخورند و شاد باشند و تفریح کنند، بیآنکه کرونا را بفهمند و خطر آن را درک کنند. اتفاقا خروج از شهر، به خانه های دوم، در ادامه همین تبلیغ رسانهای از آنست. تبلیغی که در آن بارها و بارها گفته میشود که بیشتر بیماران کرونا آن را از دیگران و در فضاهای عمومی گرفته اند. در نتیجه شهر (مصداق اصلی گزلشافت به همراه فضاهای عمومی و نهادهای گزلشافتی خودش) به یک تهدید و خطر بدل میشوند. سفر به خانه دوم، یک سیاست برای قرنطینه خودخواسته خانواده خودشان است، اما نه در خانه اول، بلکه در خانه دوم و البته دور از خطرات شهری.
این نکات میتواند فهم بهتری از دلایل رفتار و کنشهای مردم در سفرهای بین شهری در ایان ایام کرونایی به ما بدهد. مردم خطر را حس کرده اند، همه افراد، اگرچه خودشان مستقیما در خانواده اصلی شان در گیر کرونا نباشند، اما قطعا دوست و آشنایی دارند که بیماری گرفته . این روزها مردم خیلی خوب میفهمند که کرونا شوخی ندارد. البته عده ای همیشه هستند که به صورت یک اقلیت همه اینها را غیرجدی میگیرند. اما به جز آنهایی که مجبورند در این وانفسای اقتصادی برای نان شب زن و بچه شان بیرون بروند، باقی مردم تمام تلاششان برای محافظت از خود و عزیزانشان است. لذا تکرار بیمعنای اینکه مردم بیماری را نفهمیدهاند، یک پیام غلط است، زیرا بیشتر مردم پیام کرونا را دریافت کرده اند و آن را هم جدی گرفته اند، اما عده ای از آنها راهی که انتخاب کردهاند، رفتن به خانه دوم و کنار خانواده گسترده بودن است، تا تنها ماندن در شهر خطرناک کرونایی.
این واکاوی برای آن اهمیت دارد که نباید سفرهای مردم به مناطق دیگر را در یک کلیشه ساده سازانه، به میل به تفریح و خوشگذرانی تقلیل داد. قاعدتا وقتی این ساده سازی ها رخ میدهند، گویی یک جریان بزرگ و یک مجموعه سیاستهای غلط قرار است پنهان شوند و با ساده سازی، یک علت کلیشه ای دم دستی، جایگزین همه آن ریشه ها و علل رفتار غلط امروزی باشد. درست است که این جابجایی ها زمینه انتقال وپخش شدن ویروس را فراهم میکنند، اما در شرایطی که در نظام درمان ما، کفایت و امکانات لازم برای تامین امنیت روانی افراد برای وقتی که بیمار شوند، وجود ندارد، یا در شرایطی که هیچ نهادی مسئولیت کم کاریهای رخ داده در اتخاذ سیاست های درست در همان مراحل اولیه را برعهده نمیگیرند، یا در قحطی مواد بهداشتی لازم مانند ژل ضدعفونی کننده و الکل و … ، یا در مهار برخی مراکز مذهبی برای ممانعت از تجمع و… کسی مسئولیتش را بر عهده نمیگیرد، گویی مقصر کردن مردم و تخریب و تنبیه آنها، درمانی است بر درد بی کفایتی نهادهای مسئول. ضمن آنکه هیچ استدلال کافی ای وجود ندارد که سهم کم کاریهای نهادهای مسئول و مقصر در این شیوع بیماری را نسبت به سهم مردم در سفرهایشان در این روزهای اخیر نشان داده باشد که حال اینگونه به مردم فشار روانی وارد میشود و مردم علیه مردم قرار گرفته اند. فارغ از نقدی که بر عده اندکی که برای تفریح به سفر میروند، اما تقلیل سفرهای مردم به سفرهای تفریحی و در نهایت آنها را مقصری برای وضعیت امروز و کنترل ناشدگی بیماری اعلام کردن، بیش از آنکه توضیحی باشد بر رخداد اصلی، توضیحی است بر فقدان سیاست های درست و نهادهای مسئول. فهم درست این سفرها میتواند بهتر و درست تر آن را کنترل کند. وقتی به مردم بگوییم که این ایام وقت تفریح سفر شمال و تفریح نیست، قطعاً مخاطبان این پیام بسیار اندک هستند، زیرا عموم مردم نه برای تفریح بلکه برای حفظ جان خودشان و عزیزانشان از این شهرها به جاهای امن و در کنار دیگر عزیزانشان میروند. به همین دلیل لازم است حداقل متولیان امر درک درستی از این رخدادها در شرایط بحرانی داشته باشند که بتوانند تدبیردرستی هم اعمال کنند. این تصویرهای غلط از رخدادها و کنشهای مردم در ایام بحران، امتداد همان بی تدبیری های نهادهای متولی در کنترل بیماری و ایجاد بسترهای مهار آنست.