دیولافوا، ژان، ۱۳۵۳، ترجمه ایرج فره وشی، سفرنامه: خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش (۱۸۸۴- ۱۸۸۶)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران
درباره نویسنده:
ژان دیولافوا (۲۹ جون ۱۸۵۱- ۲۵ می ۱۹۱۶) باستان شناس، کاشف، رمان نویس و روزنامه نگار فرانسوی و همسر مارسل آگوست دیولافوا بود. هر دوی آن ها به خاطر کاوش های شوش شناخته شده اند.
ژان در یک خانواده متمول به دنیا آمد و تحصیلات خود را در کالجی در پاریس (از سال ۱۸۶۲- ۱۸۷۰) به اتمام رساند. او در نوزده سالگی با مارسل ازدواج کرد. در همان سال همسرش برای جنگ داوطلب شد و به جبهه فرستاده شد. ژان نیز با لباس مردانه و سربازی همراه شوهر خود عازم جنگ شد.
با اتمام جنگ مارسل به عنوان مهندس راه آهن استخدام شد و در طول ده سال پس از آن، آن ها برای کاوش های باستان شناسی و کشفیات به مصر و مراکش سفر کردند. مارسل به علت علاقه به ارتباطات معماری شرق و غرب وارد حیطه باستان شناسی شد.
دیولافوا برای اولین بار ایران را در سال ۱۸۸۱ بازدید کرد و دو بار دیگر هم برای کاوش های باستان شناسی به شوش آمد.
بعد از سفر به ایران ژان و همسرش زمانی را به مسافرت در اسپانیا و مراکش گذراندند (بین سال های ۱۸۸۸ تا ۱۹۱۴). او دو رمان به نام های «پرشیا» که وقایع آن در شوش باستان اتفاق افتاده است و «سقوط» دارد.
با آغاز جنگ جهانی دوم مارسل به مراکش اعزام شد و ژان نیز همراه او رفت ولی به علت دیسانتری آمیبی مجبور به برگشت به فرانسه شد و نهایتا در سال ۱۹۱۶ بر اثر همین بیماری در فرانسه درگذشت.
درباره مترجم:
ایرج فره وشی فرزند محمد فره وشی می باشد. پدر او مترجم کتاب اول سفرنامه شوش که شرح مسافرت مولف و همسرش از راه قفقاز به ایران و بازگشت به فرانسه از راه خلیج فارس بود، می باشد. پس از مرگ پدر ایرج به ترجمه جلد دوم کتاب که منحصرا درباره کاوش های انجام شده در شوش است می پردازد و کتاب در سال۱۳۵۳ به چاپ رسید.
درباره کتاب:
کتاب خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش از چند دیدگاه قابل بررسی است. به عقیده بسیاری این کتاب معرف اوضاع اجتماعی و سیاسی دوران قاجار است. نوشتار کتاب به صورت خاطرات روزانه مادام دیولافوا است و همان طور که معمول می باشد یکی از ویژگی های خاطره نویسی بررسی وقایع از دیدگاه شخصی است.
دیولافوا در توصیف جزئیات مهارت بالایی دارد و چون احساسات خود را در نوشتن خاطرات مطرح کرده است، خواننده در اکثر مواقع بی آنکه خود بخواهد همراه او شده و گاهی فراموش می شود که این هیئت باستان شناسی برای تارج میراث ملی آمده اند.
گرفتن اجازه برای حفاری به ساده ترین صورت امکان می پذیرد و شرایطی گذاشته می شود که بود و نبودش در نهایت امر فرقی نمی کند:
اجازه ای (اجازه مربوط به دولت ایران مبنی بر حفاری هیئت فرانسوی) که از راه دیپلماسی درخواست شده بود به عدم موافقت صریح برخورد. هنوز یک ماه از درخواست صدور فرمان نگذشته بود که این خبر یاس آور به وسیله تلگراف به ما رسید. همه از تفره و تعللی که در دیپلماسی شرق موجود است شکایت داشتند.
با سرعتی که در ارسال جواب به کار رفته بود، جواب قطعی و بی چون و چرا به نظر نمی رسید. بنابراین فکر کردیم برای رسیدن به مقصود راه دیگری را انتخاب کنیم. ۲
هنگامی که سفیر ما برای بار دوم با دولت ایران وارد مذاکره شد، دکتر تولوزان مستقیما به خود شاه مراجعه کرد و او را به کاوش های باستان شناسی که تاریخ درخشان اسلاف کهن او را آشکار می کردند، علاقه مند کرد. به او گفته بود اروپا شاهی را که به کوشش های دنیای علم یاری دهد، خواهد ستود. گرچه ناصرالدین شاه هرگز مایل به نقض دستوری که صادر کرده نیست در عوض متقابلا کم و بیش به افکار عالی ارج می گذارد و اگر کسی به سخاوت و رادمردی او متوسل شود مایوس نخواهد شد.
دولت ایران ملاحظاتی را درباره چند قبیله غارتگر خوزستان عنوان کرد، و ترس از تعصب افراد محلی را پیش کشید، مقبره دانیال را از حیطه کاوش مستثنی کرد و تقسیم اشیاء مکشوفه را خواست، تملک فلزات قیمتی را به خود اختصاص داد و با این شرایط به ما اجازه داد در ویرانه های ایلامی به کاوش باستان شناسی بپردازیم. ۳
اعضای اصلی هیئت متشکل از خانم و آقای دیولافوا، یک پزشک و یک مهندس است. البته آشپز و نجاری هم هستند که در هر دو فصل حفاری حضور ندارند.
زمینه وقایع در شوش و در دوران ناصرالدین شاه می باشد. در طی دو فصل حفاری صورت گرفته حاکمان نواحی عوض می شوند و در مجموع ثبات سیاسی وجود ندارد. در این زمان خوزستان در دست ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه است. چیزی که از تک تک صفحات کتاب می توان فهمید ظلمی است که در این دوران به مردم فرودست می کردند تا جایی که هیئت فرانسوی خود را در شرایطی مجبور به حمایت از کارگرانش و حقوق آن ها می بیند. فرستاده حاکم را که برای نظارت آمده است و از حقوق کارگران به عنوان هدیه مقداری را برای خودش بر می دارد توبیخ می کنند، راهنمای عربی را که می خواهد به زور از کارگران برنج و خوراک بگیرد، با تیراندازی دور می کنند و در نهایت وقتی حاکم و همراهانش برای تقسیم اموال مکشوفه می آیند، دارایی های کارگران را در انبارهای خود مهر و موم می کنند تا از دست فراشباشی ها در امان باشد و البته به قول خود دیولافوا برای حفظ عفت زنانشان دیگر کاری از دستم بر نمی آمد.
در این روزگار بی ثبات قبایل عرب بر اوضاع مسلطند و از راه راهزنی و باج گیری از مردم ضعیف روزگار می گذرانند. مردم به این بدبختی عادت کرده اند و خودشان هم از هم می دزدند. اگر خشکسالی باشد مالیات ها بیشتر می شود و به قول دیولافوا مردمانی تیره روزتر از این ها وجود دارد؟ به علت دور ماندن از پایتخت هیچ نظارتی بر این سرزمین حاصلخیز نیست. تنها جزیره امنشان مقبره دانیال است و کسی جرات تعرض به آن را ندارد.
اما نکته ای که نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت، بیان وقایع از دید یک اروپایی است که با فرهنگ ایرانی قرابتی ندارد و تمام اتفاقات را از دیدگاه خودش شرح می دهد و به تفسیر آن ها می پردازد.
مادام دیولافوا به خوبی از پس برقراری ارتباط با بومیان برآمده است به طوری که به حرمسراها راه پیدا می کند، از اسرار و آرزوهای کسانی که با آن ها برخورد دارد با خبر است و با آن ها همدلی و هم دردی می کند. زنان قبیله های کوچ نشین به دیدن او می آیند برایش هدایایی می آورند و از او برای مشکلاتشان کمک می خواهند دلیل آن هم مشخص است، زنی که لباس مردانه می پوشد به خوبی مردان و حتی بهتر از مردان خودشان تیراندازی می کند، سواد خواندن و نوشتن دارد، به زبان آن ها آشناست و می تواند بدون مترجم با مردم ارتباط برقرار کند و مهم تر از همه از طرف دولت خود مامور به انجام کاری شده است. نویسنده در جائی می گوید مرا با فرزند شیطان اشتباه گرفته اند، از من طلسم می خواهند و می خواهند تا من بیمارانشان را معالجه کنم.
نمی توان انکار کرد که وضع اجتماعی مردم در آن زمان آن ها را راضی به کار کردن زیر دست یک هیئت فرانسوی کرده بود. کسانی که حقوقشان را به موقع می پرداختند، در کنارشان امنیت داشتند، هنگام کار آن ها را نمی زدند، با آن ها مثل مایملک اربابان برخورد نمی کردند و اگر بیمار می شدند می توانستند از درمان رایگان استفاده کنند. البته پزشکی هم که همراه هیئت بوده از فرصت استفاده کرده مطالعات انسان شناسی خود را انجام می داده است. در اینجا شعری که کارگران می خواندند به عینه نقل می کنم:
در جوانی خبر از غم نداشتم. نمی دانم غم وجود نداشت یا دل من از آن بی خبر بود./ اگر فرنگی ها که دزدی و جنگ نمی کنند به شوش بیایند، ایلات کنار قصرشان خانه می سازند و این سرزمین پیشرفت می کند./ اگر فرنگی ها که دزدی و جنگ نمی کنند به شوش بیایند، زمین ها زیر کشت می رود، دسته های طلائی گندم، اسب، گاومیش و گوسفند فراوان می شود، کسی آن ها را نمی گیرد و مردم خوشبخت می شوند./ اگر مردی صاحب چهار قران شود، حاکم می گوید: پنج قران به من بده. و بدبخت که زور و جرات ندارد از گرسنگی می میرد./ اگر سلطان در کنار آتش چاروادارها بنشیند به او خواهم گفت: سلطان خدا از تو بازخواست می کند. خوابت سنگین است، چرا ناله بندگانت تو را بیدار نمی کند.
مردم بیچاره کشور من خبر نداشتند سنگ و خشتی که از زیر خاک به بهای روز پانزده شاهی در می آوردند و اکنون در موزه لوور فرانسه جا خوش کرده اند، ارزشش از تمام گاو و گوسفندهایی که از آن ها دزدیده می شده، بیشتر بوده است. و این اعتماد از بی اعتمادی صرف به وجود آمد. اول باستان شناسان را کافرانی می دیدند که با ورودشان به شوش باعث بلایا می گردند و قصد دارند بدن دانیال نبی را از شوش بدزدند ولی بعد درجه اعتمادشان تا حدی می رسد که در مدتی که هیئت منتظر رسیدن پول است و چیزی ندارد تا به عنوان مزد به آن ها پرداخت کند، صبورانه صبر می کنند و در این مدت چیزی نمی خواهند و یا حتی کار را تعطیل هم نمی کنند.
از کاوش های شوش جز کف سنگ فرش آپادانا چیزی برای ایران نمی ماند. آجرهای لعاب دار، تعدادی از ستون های سنگی و مقداری اشیای دیگر همه به موزه لوور منتقل می شوند و سهم فرانسه از زحمت بی دریغ فرزندانش در تپه های گرم شوش می شوند. شاه ایران از این کاوش ها چیزی نمی خواهد. نصف اموالی که قرار بود برای ایران باشد به طمع چند مدال از فرانسه برای شاهزاده قجری خوزستان، به فرانسه بخشیده می شود.
هیئت فرانسوی در نهایت با سختی تمام این اشیای سنگی به دست آمده را، از راه دریا به فرانسه منتقل می کند.
جدای از سبک رمان گونه کتاب، همانطور که در ابتدا اشاره کردم می توان آن را از چند دیدگاه مورد مطالعه قرار داد:
۱- دیدگاه سیاسی و وضع مملکت داری در زمان قاجار، از ریخت و پاش های جزئی بی دلیل حکومت تا چگونگی اداره کردن یک کشور به سبک دیکتاتوری
۲- دیدگاه انسان شناسی فرهنگی ، با اینکه به طور خاص به آداب و رسوم مردم قبایل مختلف نپرداخته است ولی می توان لابلای خاطرات و بازدید از قبایل به مقداری از آن ها پی برد.
۳- دیدگاه انسان شناسی زیستی: گاهی صحبتی از نژادهای گوناگون و خصوصیات اخلاقی و فیزیکی آن ها می شود.
۴- مطالعات تاریخی: نمی توان این کتاب را مرجعی برای معماری دوران هخامنشی به حساب آورد ولی توصیفات دقیق بناهای یافته شده هنگام معماری و ترجمه کتیبه های یافته شده و یا توضیحاتی که درباره بناها و گذشته آن ها می دهد درکنار کتاب های دیگر مفید فایده است.
۵- تاریخچه باستان شناسی: این حفاری جزء اولین حفاری هایی است که به سبک نوین و از طریق جدول بندی انجام شده است. برای همین در مطالعه تطور باستان شناسی و تغییراتی که از ابتدا تا امروز کرده، قابل بررسی است.