انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آموزش و خانواده

انسان در خانواده و با خانواده متولد می شود. از انسان اولیه تا به امروز خانواده وجود داشته و دارد. بنابراین, خانواده کهن ترین و بادوام ترین نهاد بشری و اولین آموزشگاه انسانها است. از همان ابتدای تاریخ بشر, والدین در صدد آموزش شناخت ها و مهارت های خود به فرزندان بوده اند. پدران و مادران مهارت های زندگی را به کودکان خود می آموختند. به مرور زمان جایگاهی برای امر آموزش در نظر گرفته شد. بدین سان کم کم نهاد آموزش و پرورش تاسیس شد و شکل گرفت. در هر حال نهاد آموزش و پرورش دومین نهاد بشری است که ابتدا در دل خانواده متولد شده, رشد یافته و سپس از آن جدا و مستقل شد.

بنابراین به نظر می رسد دو نهاد اولیه بشری و دو نهاد مهم هر جامعه ای, نهاد خانواده و نهاد آموزش و پرورش باشند. به طوری که نهاد سیاست و نهاد فرهنگ (نهاد دین) و حتی نهاد اقتصاد در گذر از این دو نهاد می توانند دوام داشته و خواسته های خود را عملی کنند.

اما این دو نهاد مهم خانواده و آموزش, در طول تاریخ پس از جدا شدن از یکدیگر ضمن ارتباط مستمر با یکدیگر, نگاه یکسان و رفتاری صلح آمیز و همکاری جویانه نداشته اند. در مواقعی و در جوامعی این دو نهاد در کنار یکدیگر بوده و همکاری مستمر و مکملی داشته اند که از این رهگذر هم فرزندان سود برده و هم دو نهاد بهره مند شده و در نهایت جامعه به پیشرفت های مورد نظر خود نائل شده است. اما در مواقعی دیگر و در جوامعی خاص, این دو نهاد در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده و فعالیت های یکدیگر را خنثی کرده اند. یعنی این دو نهاد به مبارزۀ علنی و یا پنهان با یکدیگر برخواسته اند. در چنین حالتی, هم سرمایه گذاری های خانواده توسط نهاد آموزش و پرورش تضعیف شده و در مواقعی از بین رفته است. در حالی که سرمایه گذاری های مدرسه بر روی دانش آموزان نیز توسط خانواده تقلیل پیدا کرده و در مواقعی محو شده است. در نهایت, دانش آموز در مقابل دو نهاد متضاد قرار گرفته که رشد و بالندگی واقعی خود را نتوانسته است, دارا باشد.

از میان تشابه ها و تضادهای دو نهاد خانواده و نهاد آموزش و پرورش, عمده عدمِ همکاری و تقارن آنان ریشه فرهنگی داشته و بیشتر در عرصه فرهنگ می باشد. حتی تفاوت های اقتصادی و یا سیاسی مبنای فرهنگی دارند.
بدین معنی, در مواقعی که نهاد آموزش و پرورش برای مثال از والدین می خواهد تا اولا در طول تحصیل دانش آموز, فضای آرامی را برای او فراهم کنند که وی بتواند تمام استعدادهای خود را که نهاد آموزش و پرورش کشف کرده, به حرکت وادارد و فعالیت های آموزشی مدرسه را بتواند با تمرین و تفکر رشد بدهد. بخصوص در ایام امتحانات, والدین از برگزاری میهمانی و رفتن به میهمانی نیز خودداری کنند, تا فرزندان بتوانند حاصل فعالیت های نهاد آموزش و پرورش را که در گذر از امتحانات به شکل نمره در کارنامه متبلور می شود, عملی سازند. موفقیت فرزندان علاوه بر نشان و معرفی فعالیت نهاد آموزش و پرورش و خوشحالی والدین, در پیشرفت جامعه در بهره وری از مهارت ها و تخصص دانش آموزان مفید واقع می شود. عدم همکاری والدین در این شرایط نشان از ناآگاهی از امر یادگیری و از فقر فرهنگی آنها نسبت به امر یادگیری فرزندان و آینده ای که در گرو این آموزش ها است, دارد. بدین معنی که از وظیفه خطیر خود, نا آگاه بوده و عدم استفاده صحیح از توان فرزندانشان را نیز نمی دانند و به آن واقف نیستند. در نتیجه, این تفاوت نشان از تفاوت فرهنگی بین دو نهاد است.
اما در مواقع دیگری, والدین فرهنگی متفاوت و در مواقعی متضاد با فرهنگ رایج در مدرسه را در خانه فراهم می کنند, که این امر نیز مقوله ای فرهنگی می باشد. در چنین حالتی, از آنجایی که فرزندان در طول روز ساعاتی را در مدرسه و ساعاتی را در خانواده می گذرانند, در مقابل دو ارزش متفاوت, دو هنجار متفاوت و دو فرهنگ متفاوت و بعضا متضاد قرار می گیرند. در این حالتِ میان فرهنگی (هس, ۱۹۹۹) یا چند فرهنگی, فرزندان به یک شکل با این دو نهاد و دو فرهنگ متفاوت برخورد نخواهند کرد.
در چنین شرایطی فرزندان حالت های مختلفی را در پیش می گیرند. تعدادی از فرزندان به کِسوت فرهنگ خانواده می پیوندند. یعنی فرهنگ خانواده در آنان بازتولید می شود. (بوردیو, ۱۹۷۰) در این حالت نهاد آموزش و پرورش در امر جامعه پذیری (دوبار, ۱۹۹۱) فرزندان ناموفق بوده است. از آنجایی که فرهنگ نهاد آموزش و پرورش هر جامعه ای فرهنگ حاکمیت همان جامعه می باشد, (التوسر, ۱۹۷۰) این افراد پس از اتمام تحصیل بر اثر گزینش ها, در آینده نمی توانند کار مناسب و در سطح علم و شناخت خود را بیابند و در نتیجه, جامعه نمی تواند از مهارت آنها بهره مند بشود.
تعدادی دیگر از فرزندان فرهنگ نهاد آموزش و پرورش را پذیرفته و در تضاد با فرهنگ خانواده خود قرار می گیرند. این تضاد یقینا اثرات روحی و روانی بر روی فرد داشته و باز این فرد نیز نمی تواند آنطور که باید و شاید از تمام توان و مهارت خود بهره گرفته, در نتیجه در این حالت نیز نمی تواند برای جامعه کاملا مفید باشد. ضمن اینکه خانواده نیز از این امر ناراضی بوده, چون شاهد است که استفاده لازم را نه جامعه و نه خود خانواده می تواند از فرزند ببرد.
تعدادی دیگر از فرزندان, قدرت هضم این دو فرهنگ متضاد را نداشته (لاپاسا‌د, ۱۹۹۸) و به یک حالت بحران فکری, روانی و فرهنگی و حتی هویتی مبتلا شده که چنین افرادی با چنین روحیه در هم و بحرانی نمی توانند برای جامعه مفید باشند. ضمن اینکه آنان فضای خانواده را نیز به مرور زمان تحت تاثیر اخلاق و رفتار خود قرار خواهند داد.
و در نهایت تعدادی از فرزندان یاد می گیرند بر اساس تعریف موقعیت (مید, ۱۹۶۳) با موقعیت جدید کنار آمده و رنگ عوض بکنند. اینگونه افراد دارای خودهای متفاوتی (مید, ۱۹۶۳) شده که چند چهره داشته و چند شخصیت متفاوت و یا متضاد خواهند داشت. افراد چند چهره, پس از اشغال پست های مختلف در نهادهای اجتماعی, برای جامعه مفید نیستند و جامعه را به مرور زمان به سمت چند چهره گی و نفاق می کشانند. نفاق تضعیف اعتماد و یا به تعبیر کلمن کاهش سرمایه های اجتماعی را بدنبال داشته که کاهش این سرمایه مطمئنا مانع از رشد جامعه خواهد بود. ضمن اینکه, در مواقعی خانواده نیز پی به چهره و شخصیت واقعی فرزندان خود نخواهند برد. در نتیجه, خانواده و فرزندان به صورت بیگانه با یکدیگر زیر یک سقف خواهند زیست.
بنابراین, تضاد دو نهاد مهم خانواده و آموزش و پرورش نه برای فرزندان نه برای دو نهاد آموزشی و نه برای جامعه مفید نخواهند بود. در این حالت این پرسش مطرح می شود که چه می توان کرد؟ چه بایستی انجام داد؟ در پاسخ می توان به اعتقاد امیل دورکیم (۱۹۸۵) گفت, مسئولین جامعه و نهاد آموزش و پرورش در تلاش باشند, اولا, فرهنگی را در نهاد آموزش و پرورش مستقر و تبلیغ کنند که برآیند خرده فرهنگ های موجود تمام طبقات مختلف جامعه باشد. و نه اینکه فرهنگ قشر یا دسته خاص در جامعه در نهاد آموزش و پرورش باشد, تا بتوان همکاری همه گروه ها و فرهنگ طبقات جامعه, از جمله خانواده را جلب کرده و در یک راستا حرکت کنند. بدین ترتیب هر گروه و هر دسته با وجود فرهنگ شان احساس مسئولیت نیز خواهند کرد که به همکاری جدی منجر خواهد شد. ثانیا, در گذر از نشست ها و جلسات مشترک دو نهاد, ارتباط بین اولیاء دانش آموزان یعنی خانواده و مربیان و دست اندر کاران نهاد آموزش و پرورش که فرهنگ سازی توسط آنها صورت می گیرد, را زیاد کرد. همچنین, به کمک رسانه ها و آموزش به خانواده ها این دو نهاد را به یکدیگر نزدیک کرد. نزدیک شدن دو نهاد یقینا فعالیت های مادی و فکری هیچ یک از دو نهاد به هدر نخواهد رفت. بدنبال آن جامعه می تواند با برنامه ریزی صحیح از تمام نیروهای موجود استفاده کند.

منابع:

– Althusser Louis (1970). Idéologie et appareils idéologiques d’état. In : La pensée, no 151, juin.

– Bourdieu Pierre et Passeron Jean-Claud (1970). La Reproduction, élément pour une théorie du système d’enseignement. Les Editions de Minuit. Le sens commun. Paris.

– Dubar Claude (1991). La socialisation, construction des identités sociales et professionnelles. Paris, Armand Colin.

– Durkheim Emile (1985). Education et Sociologie. Paris, PUF.

– Hess Rémi (1999). Ecrit biographique, exploration interculturelle et formation. In : Pratique de formation, Le travail de l’interculturel: une nouvelle perspective pour la formation, no 37, 38, Février.

– Lapassade Georges (1998). La découverte de la dissociatio. Paris, Edition Loris Talmart.

– Mead Georges Herbert (1963). L’esprit, le soi, et la société. Paris, P.U.F