انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ساختار شکنی از اقتدار دولت، در جامعه شناسی پی یر بوردیو (۱)

قبل از هر چیز لازم است از زحمات ناصر فکوهی ، استاد انسان شناسی دانشگاه تهران به خاطر تألیف و ترجمه کتاب «بوردیو و میدان دانشگاهی (دانش و دانشگاه و نیز کاربردهای اجتماعی دانش) » که در بحث حاضر از آن استفاده خواهیم کرد، تشکر کنم. ایشان با تألیف درس گفتارها ، و همچنین مصاحبه ها و سخنرانی هایشان و نیز ترجمه آثاری مهم «درباره بوردیو و یا از بوردیو » ، اثر بسیار ارزشمند و مؤثری جهت درکِ جامعه شناسیِ بوردیو به انجام رسانده اند.

برای شروع خوب است به پرسش مهم «آیا جامعه شناسی علم است ؟ …» ، پاسخ دهیم ؛ پرسشی که از بوردیو شده بود و به نظر می‌رسد با توجه به چارچوب نظریِ وی اهمیت حیاتی برای جامعه شناسیِ او دارد زیرا به روش های چالش برانگیز و ساختارشکنانه ی جامعه شناسیِ خود وی نزدیک است ؛ به بیانی پشت کرده به قلمروی «بدیهیات» و در عوض روی گشاده به ساحت «پرسشگری» . اما روی کردگی به چنین ساحتی (پرسشگری) ، جای چندان راحتی نیست ، چرا که در آن هیچ پاسخی پیشاپیش وجود ندارد و پژوهشگر ناگزیر است تا قدم به قدم راهش را خود کند و کاو کند. بر اساس بنیان پرسش گری ، نخستین گام در آزمون علم بودگی جامعه شناسی به روش بوردیویی، انحلال تمامی «بدیهیات» در عصر مدرن است. و دائم به این که از کجا سرچشمه می‌گیرند بیاندیشیم. بوردیو با روش ساختار شکنانه ی خود ، ردّ «جهان بدیهیات» را در دوران تضعیف اقتدار کلیسا و برآمدن دولت های ملی در مقام متولی و برپا کننده و یا حمایتگر برساخته های فرهنگی و اجتماعی دنبال کرده است. می‌گوییم «برساخته های فرهنگی و اجتماعی» ، زیرا با توجه به نحوه ی پژوهشگری بوردیو ، به دوره ای پس از قدرت زدایی از کلیسا و منابع و مراجع دینیِ مربوط به آن در قلمرو عمومی می‌رسیم ؛ دوره ای که دیگر اقتدارِ هیچ چیز منصوب از سوی قلمرو دینی نبود . به لحاظ اگزیستانسیالیستی فرو ریختگیِ اقتدار دینیِ کلیسا در اروپا، چنان کَر کننده بود که فیلسوفی چون نیچه بانگ خدا مرده است سر داد و یا داستایوفسکی در آن سوی جهانِ غرب ، با تألمِ بسیار مُجاز بودن همه چیز در صورت مرگ خدا را اعلام کرد… بنابراین، اقتدار کامل «دولت» های مدرن در قلمرو عمومی ، در گروی از کار انداختن ابزارهای کلیسا در نحوه ی زندگی در قلمرو روزمره و کنترل و نظارت بر قلمرو عمومی بود. بدین ترتیب دولت فی المثل مدرن ملی فرانسه که تا پیش از حاکمیت و تسلط خود ، تحت نفوذ کلیسای کاتولیک بود ، اکنون برای تسلط بر جامعه نیازمند تولید و برساختن نظام اجتماعی و فرهنگی سکولار بود. زیرا نمی بایست از منابع و ابزارهای تکنیکیِ دینی ـ کلیسایی استفاده کند ، پس می‌بایست اقدام به برساختن نظام های اجتماعی و فرهنگی و … ای کند که مطابق با نیازِ خود و همچنین در نظر گرفتن نحوه ی بازتولید آن باشد . به بیانی دقیق تر برساختن «قابلیت های فرهنگی و اجتماعی» ؛ اقدامی که ناگفته نماند «پیش زمینه» های آن به لحاظ فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی از سالیانی پیش توسط بسیاری از اندیشمدان و یا سیاست مدارانِ سکولارِ اروپایی بذرش پاشیده شده بود…
بنابراین چنانچه مشاهده می‌شود ، دولت ملی ، حیاتش به برساختگی قلمروهایی معطوف گردید که به لحاظ ارتباطی و اجتماعی همگی می‌بایست تحت «کنترل و نظارت» خودش در می‌آمدند . رخدادی که تنها می‌توانست به یاری «کنش های جامعه پذیری» (برنامه ریزی شده ی) مورد خواست ، تقاضا و تأیید دولت انجام پذیرد؛ کنش هایی که ناخودآگاه و به تدریج در افراد جامعه به صورت «قابلیت »های درونی شده پدیدار گشتند. و به ابزار کارآمد کنترل و نظارت دولت در جامعه تبدیل شدند. بوردیو این «قابلیت» ها را برساخته شدن «عادت واره » ها می نامد. فکوهی در این باره می‌نویسد بوردیو عادت واره را «مجموعه ای از قابلیت ها تعریف می‌کند که فرد در زمان حیات خود آنها را درونی و در حقیقت بدل به طبیعتی ثانویه برای خویش می‌کند ، به گونه ای که فرد بدون آنکه لزوماً آگاه باشد بر اساس آنها عمل می‌کند» (فکوهی ، ج ۱، ص ۱۰۵) و یا می‌داند چگونه باید کاری را که آموخته انجام دهد و یا رفتاری را در پیش بگیرد (ج ۱، ص۵۵) . به طوری که فی المثل در محیط های متفاوت ، بسته به محیط و افرادی که در آن هستند ، پیشاپیش می‌داند چگونه باید رفتار کند. فی المثل تشخیص و تمیز بین محفل دوستانه و یا محل کاملا جدیِ فضای کاری ؛ اعمالی که همگی به صورت «خود کنترلی» انجام می‌پذیرند…

ادامه دارد …