«نوشتن؛ بیرون جهیدن از صفِ مردگان است.» (فرانتس کافکا)
ادبیات و امر بعید نوشتن در وضعیت زیست اضطراری که کنشهای حیات بخش به محاقِ مرگ فرو رفتهاند، مسئولیت و تعهدی سنگین، بر دوش حمل میکند؛ او باید به زندگیِ خود ادامه دهد. در جامعهی توتالیتاریستیای که نیاز به فرهنگ به زعم «واسلاو هاول» فقط در «چارچوبی از آگاهی اجتماعی دروغینی قرار میگیرد و از داد و ستدهای تجربهای اصیل از جهان، فقط صورت ظاهرش را دارا میباشد.» خلاصه میشود. نویسنده، خود را در صفی از مُردگان در مییابد که چه بسا با امرِ بعید نوشتن و خودویرانگری انتقادی بتواند از آن به بیرون جهد حتا اگر به زعم «آنا آخماتووا» نوشتن، برای «کشوی میزمان باشد». قدرتِ توتالیتری میکوشد خودش را تدارکبینندهی یک زندگی معنادار و خلاق بنمایاند. آنچنان که «ایوان کلیما» می گوید: «قدرت توتالیتری، خودش را رهاننده و رهبر بشریت به سوی آیندهای بهتر میخواند (که همیشه از وضعِ موجود امور، ناراضی است). بنابراین قدرت توتالیتری مثل یک عامل فرهنگی عمل میکند و مدعی است که فرصتی بیسابقه برای پیشرفتهای فرهنگی، فراهم آورده است. «ایوان کلیما» تجربهی شخصی خود از زیست در وضعیت اضطراری توتالیتاریستی را شرح میدهد. او در تبیین این دروغ سلطهی حاکم میگوید که «ممکن بود که استدلالهایش قانعکننده باشد اما با گذر زمان ماهیت واقعیاش را آشکار کرد و وقتی که نشان داد که نه تنها بیفرهنگ است بلکه خصم واقعیِ فرهنگ است». ادبیات و امر بعید نوشتن، زندگیی اضطراری خود را درک خواهد کرد. توتالیتاریسم و اِعمال زور و سانسور و بایکوت، تاریخی دراز و فضایی تیره دارد که در طول زمان و جغرافیاهای متنوع، خود را بازتولید کرده است. بازتولیدِ رفتارهای رندانه، تقیه، دروغ، ریا، فریب،…در تاریخ ادبیات فارسی، چه بسا از همین رهگذر بتوان آن را تبیین کرد. آنجا که خودکامهگی مغولان، ترکها، اعراب و …بر کشور مسلط میشده، گسترشِ احساس نغزلی ـ عرفانی، در لاکِ خویش فرو رفتن و دیگر رفتارهای عافیتجویانه بوده که صفی از مردگان را شکل میبخشیده است. اما آگاهی به زندگیِ اضطراریِ ادبیات در وضعی خودکامهگی، زمانی و جایی را برای بیرون جهیدن از صف انتخاب میکند که در ایران؛ ادبیات مشروطیت، آغازی برای این نوع جهیدن بوده است. «جهیدنی» که همچنان نیز ادامه دارد.
نوشتههای مرتبط
«توده؛ چیزی چون، انباشتِ ذرات پراکنده در خلأ، فضولاتِ امر اجتماعی، فضولاتِ انگیزشهای رسانهایست که همچون سیاهچالهای، امر اجتماعی را در کام خود فرو میبلعد.» (ژان بودریار)
جامعهی تودهای یا اتمیزه با محو هویتِ فردی و گروهی تکتکِ افراد، همراه است. افراد نمیدانند که خود را با چه معیاری تعریف کنند و چون تصوری از خود و اجتماعی که در آن زیست میکنند، ندارند لذا در قبال خود و اجتماعشان نیز، مسئولیتی احساس نمیکنند. خواستِ «آزادی»، «ضرورتِ مسئولیت» را به همراه میآورد و از آنجا که انسانی تودهای، «همسانی و یکسانی» را میستاید،لذا آزادی را که مستلزم تنوع است نه برایِ خود و نه برایِ جامعهی خود نمیپسندد. این وضعیت همطرازیِ افراد، به نوعی به سمت تبعیت از یک فرد میل میکند و آنگونه که «کارل مانهایم» این وضعیت را به «دموکراتیزه کردنِ منفی» تشبیه میکند و می نویسد «خودکامهگان میکوشند تا رعایایشان را همسطح سازند و همطرازیِ بسیار پیشرفته، به آسانی به خودکامهگی میانجامد.» از اینجاست که بعد از حذف هویت جمعی و سپس فردیِ توده، آنها سرنوشت خود را به قدرتی برتر میسپارند که این قدرت توتالیتر با القای ایدئولوژیِ ارعابگونهیخود، این همسانسازی را تداوم میبخشد، توده تشکیل صفوف منظمی را میدهند که نظم آن به زعم «میشل فوکو»؛ نظمی دارالتأدیبی و به زعم «جورجو آگامبن»؛ نظمی به شکل اردوگاه کار اجباریست، آنچنانکه در آلمان هیتلری، حتا «زبان» نیز به سمتِ همسانشدگیِ اجباری پیش رفت. به زعم «هانا آرنت»؛ توتالیتاریسم، نخست شخصیت حقوقی انسان را از بین میبرد، انسان را به دو نوعِ مشروع (خودی) و نامشروع (غیرخودی) تقسیم میکند، دوم کشتن شخصیت اخلاقی در انسان است و سوم نابودی فردیت و هویت منحصر بهفرد انسان است.» که در چنین وضعیتی، انسان، احساسِ زائد بودن و بیریشگی میکند. امر بعیدِ تمایز و نوشتن در وضعیتی که مناسبات تودهای بر کنشهای جامعه حاکم است، مصائبی را به همراه میآورد که باعث شد؛ «محمد مختاری» در خون غلتد، «ایساک بابل» محاکمه شود، «اورهان پاموک» به دادگاه کشیده شود، «فدریکو گارسیا لورکا» کشته شود، «والتر بنیامین» خود را در تنهاییِ غربت بُکُشد، «میلان کوندرا»از وطناش اخراج شود، «یانیس ریتسوس» خود را در زندان بیابد، «آریل دورفمان» خود را سانسور شده بیابد و …همهی این بیرونجهیدهها از صف، فقط یک امید داشتهاند و آن هم چه امید کوچکی: «امید به اینکه با اَعمالشان بتوانند به توتالیترها یادآور شوند که این قدرت از کجا آمده، مسئولیت آنان چیست و به تودهای که در صف مردگان ایستادهاند یادآوری کنند که اهداف آنان تا چه حد احمقانه است.»
منابع و مآخذ:
کلیما، ایوان، «روح پراگ»، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، نی، ۱۳۸۸
محمدی مجد، داریوش، «احساس تنهایی و توتالیتاریسم»، تهران، روشنگران زنان، ۱۳۸۶
اکو، امبرتو، «نشانهشناسی»،ترجمه ی پیروز ایزدی، تهران، ثالث، ۱۳۸۸
بشیریه، حسین، «تاریخ اندیشه سیاسی قرن بیستم»، تهران، نی، ۱۳۸۶
آرنت، هانا، «توتالیتاریسم»، ترجمه ی محسن ثلاثی، ثالث، ۱۳۸۹