انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«زن چیست؟» به دنبال حقیقت یا شبه حقیقت؟

فیلم «زن چیست؟» («what is a woman?») فیلم مستند آمریکایی محصول ۲۰۲۲ دربارۀ جنسیت و ترا جنسیت است. این فیلم ساختۀ مت والش است که در آن به سراغ افراد گوناگونی از جمله روانشناس مانند جردن پیترسون، روانپزشک، متخصص اطفال، محقق حوزۀ مطالعات جنسیت، افراد ترنس، مردم عادی رفته است تا بتواند به این سئوال «زن چیست؟» پاسخ دهد. از همان ابتدای فیلم والش اصرار دارد که به دنبال حقیقت این سئوال است و حقیقت امری مهم برای او است. او می‌گوید «اکنون فرهنگ به ما می‌گوید که تفاوت بین دختران و پسران مهم نیست. بلکه شما همان چیزی هستید که فکر می‌کنید هستید. به نظر می‌رسد که طبیعت همیشه حقیقت را می‌گوید، حتی وقتی ما نمی‌خواهیم بشنویم. اصلا حقیقتی وجود دارد؟ آیا واقعا پیشرفت این‌گونه است؟ پسرهای من واقعا می‌توانند دختر بشوند؟ ممکن است پسرم در بدن یک دختر گیر افتاده باشد؟ به چه شکلی می‌توانم آزادش کنم؟» زمانی که مخاطب با این سئوالات کارگردان از ابتدای فیلم مواجه می‌شود این تصور در ذهن او شکل می‌گیرد که او واقعا در تلاش برای رسیدن به این پرسش‌های اساسی است. از آنجائیکه موضوع جنس و جنسیت، از جایگاه مهمی در مسائل روز علوم انسانی برخوردار است، بنابراین مخاطب اشتیاق پیدا می‌کند تا با کارگردان همسفر شود بلکه بخشی از هزارتوی جنسیت برایش حل شود. والش برای مصاحبه‌های خود به ایالت‌های مختلفی در آمریکا و همچنین به قبیله‌ای در آفریقا سفر می‌کند و مشخص است که سعی دارد تا طیف متفاوتی از افراد را در این مصاحبه بگنجاند و بدین طریق اعتبار پژوهش کار را بالا ببرد. با این وجود فیلم از جهاتی مقبولیت باورپذیر لازم را ندارد.

ارتباط عنوان و همچنین سئوال فیلم «زن چیست؟» با محتوای هماهنگ نیست. اگرچه والش بعد از گفتگویی که با افراد دارد در آخر از آنها می‌پرسد که «زن چیست؟» اما درواقع دغدغۀ اصلی او «گرایش روزافزون نسبت به تغییر جنسیت، جراحی‌ها و عواقب آن» در کشوری مانند آمریکا است. کشمکش کلامی که بین او و مصاحبه‌شنوندگان صورت می‌گیرد عمدتا به دلیل اختلاف عقیدۀ آنها در همین زمینه است. امروزه تغییر جنسیت در آمریکا مدافعان زیادی پیدا کرده است و تبلیغات زیادی از سوی سازمان‌‌های مختلف برای عادی‌سازی این مسئله می‌شود با این مضمون که «هر فردی حق دارد که جنسیت خودش را انتخاب کند، یعنی اگر از جنسیت خود راضی نیست این حق را دارد که آن را تغییر دهد. و اکنون این موضوع تا به جائی رسیده است که این حق حتی به کودکان و نوجوانان کم‌سنی که هنوز درک مشخص از هویت جنسی و جنسیتی خودشان هم ندارند داده می‌شود.» این درحالیست که والش و مدافعانش نگران این روند روزافزون در شهروندان آمریکایی مخصوصا کودکان و نوجوانان هستند و نسبت به این مسئله واکنش نشان می‌دهند. کسانی که در این گروه در فیلم قرار می‌گیرند افرادی مانند مارسی باورز با بیش از ۲۰۰۰ عمل جراحی تغییر جنسیت در آمریکا است. این افراد معتقد هستند «زن کسی هست که خودش حس می‌کند زن هست!» والش برای به چالش کشیدن این باور گاهی از استدلال‌های قابل قبولی استفاده نمی‌کند و مدام سعی دارد نشان دهد که این افراد ممکن است عقل سلیمی نداشته باشند و دچار توهم باشند. مثلا از مارسی می‌پرسد «مردی دو دست دارد ولی حس می‌کند یک دست دارد، اگر این آقا در جامعۀ عقب‌افتاده‌ای هم باشد و برود دکتر بگوید دستم را قطع کنید فکر می‌کنید که دکتر باید این کار را کند؟» چند بار در فیلم شاهد اینگونه سئوالات هستیم، گویی هر آن کسی که به این نتیجه می‌رسد که جنسیتش را عوض کند، چندان به سلامت عقلش اعتباری نیست. یا مثلا در جایی دیگر از دکتر میشل فورسیر، متخصص اطفال، می‌پرسد «اگر من یک مرغ را ببینم که تخم می‌گذارد و بگویم این ماده است من جنسیتش را تعیین کردم یا یک واقعیت را بیان کردم؟» دکتر در جواب پاسخ می‌دهد «مگر مرغ هویت جنسیتی دارد؟ مگر مرغ گریه می‌کند؟ مگر ممکن است با حرف‌های که به او می‌زنی خودکشی کند؟ مرغ جنسیت تعیین‌شده دارد اما هویت جنسیتی ندارد.» این مقایسه حیوان با انسان در متن یک گفتگوی علمی نمی‌گنجد که البته فورسیر هم پاسخ او را داده است.

اما چرا او به واژه‌ای مانند «جنسیت» یا به اندیشۀ غیرذات‌گرایی حمله می‌کند، چون علت تلاش افراد برای جراحی را این نگرش می‌داند که «زن و مرد بودن امری نسبی و قابل تغییر است.» او معتقد است اگر این نوع نگاه شکل نمی‌گرفت به‌تبع آن اکنون با این مسائل هم دست‌و‌پنجه نرم نمی‌کردیم. به همین دلیل نام فیلم را «زن چیست؟» گذاشته است که متخصصین مختلف را زیر سئوال ببرد که وقتی شما نمی‌توانید «زن چیست؟» را تعریف کنید و معنای مشخصی ندارید، چطور وقتی کسی می‌گوید «من زن نیستم و می‌خواهم تغییر جنسیت بدهم» می‌پذیرید؟ و البته والش و کسانی مانند دکتر پترسون معتقد هستند که هزاران سال است که زن و مرد تعریف مشخصی دارند و افراد با جنسیت مشخص به دنیا می‌آیند و باید آن را بپذیرند.

نقد مهمی که به کنکاش‌های والش وارد است و این است که او نه صرفا در مورد این مفهوم که در کل با نسبی‌گرایی مشکل دارد و بارها در فیلم تاکید دارد که بگوید من به  دنبال حقیقت و واقعیت هستم. اگر حقیقت امری ثابتی بود که مثل روز روشن بود، این همه جنجال و جنگ در دنیا بر سر موضوعات مختلف به پا نمی‌شد، چرا که افراد نمی‌توانند به حقیقت مشخصی دست پیدا کنند و هر آن کس فکر می‌کند حقیقت در چنگ او است. البته این بدان معنا نیست که هر کسی هر اعتقاد و باوری داشته باشد آن حقیقت است، بلکه باید چارچوب منطقی و قابل قبولی برای آن وجود داشته باشد. می‌توان نظریات روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و یا نظریات دیگر علوم را مثال زد. چرا در مورد یک موضوع مشخص نظرات مختلفی از روان‌شناسان و یا جامعه‌شناسان وجود دارد؟ اما از سوی دیگر بسیاری از نظرات هم از دایرۀ علم خارج می‌شوند؟ برخی از نظریات صدها سال باقی می‌ماند چون آنقدر اعتبار دارند که خودشان را مقبول کنند اما آنهایی که اعتبار لازم علمی را برای ماندن در میدان نظریه‌ها ندارند به بیرون رانده می‌شوند. هرچند والش وانمود می‌کند که به دنبال حقیقت است اما او حقیقت از‌پیش‌تعیین‌شده‌ای دارد و به دنبال این حقیقت است که چرا دیگرانی هستند که در حال براندازی این حقیقت مشخص هستند.

اکنون یکی از برجسته‌ترین حوزه‌های علوم اجتماعی در دنیا اندیشۀ برساختی است و این نگاه ذات‌گرایانه بی‌چون‌و‌چرا را برنمی‌تابد. به باور ویوین بر  «برساخت‌گرایی اجتماعی تاکید می‌کند که باید آن دسته از شیوه‌های درک جهان ازجمله درک خودمان را که بدیهی تلقی کرده‌ایم به دیدۀ انتقادی بنگریم. شاید بدیهی به نظر برسد که وقتی به جهان می‌نگریم، فارغ از هر چون‌و‌چرا و مسئله‌ای ماهیت آن را درمی‌یابیم و یا دانش متعارف ما مبتنی‌بر مشاهده‌ی عینی و بی‌طرفانه‌ی‌مان از جهان است. (بر، ۱۳۹۴: ۱۷) «برساخت‌گرایی اجتماعی می‌خواهد به این دسته از دیدگاه‌های خودمان نگاهی انتقادی بیندازیم و آن‌ها را به پرسش بگیریم. بنابراین رویکرد برساخت‌گرا در تقابل با رویکردهایی قرار می‌گیرد که در علم سنتی از آن‌ها با عنوان اثبات‌گرایی و تجربه‌گرایی یاد می‌شود. (بر، ۱۳۹۴: ۱۷)

با همان شعار حقیقت‌طلبانه، والش مصر است به حقیقت علمی تعریف زنانگی و مردانگی برسد. به اعتقاد من، موج علاقه‌مندی برای تغییر جنسیت با تشویق نظام پزشکی و آموزشی کشوری مانند آمریکا لزوما ارتباط تنگاتنگی با مقولۀ نسبی بودن مفهوم زنانگی و مردانگی و همچنین شکل‌گیری مفهوم جنسیت به عنوان امر اجتماعی زنانگی و مردانگی ندارد. برنامه والش در مستندش به این منوال است که مدافعان تغییر جنسیت را که تعریف مشخصی از «زن چیست؟» در فیلم ارائه نمی‌دهند زیر سئوال ببرد که آنها صرفا به دنبال منافع شخصی و درآمدهای هنگفت هستند و از حقیقت علمی به دورند.

نشان دادن عواقب سهمگین این جراحی‌ها از بزرگترین مزیت فیلم محسوب می‌شود. خانم تغییرجنسیت داده‌ای که حالا مرد شده و از قبل سه فرزند دارد از ناآگاهی خودش در مورد عواقب جراحی‌هایش می‌گوید: «هفت عمل جراحی داشتم، یک بار حمله قلبی استرسی داشتم. آمبولی ریه داشتم، هیچ کس به من کمک نکرد حتی دکترهایی که این کار را کردند چون بیمه‌ام تمام شد. هر سه چهار ماه دچار عفونت می‌شوم و احتمالا زیاد عمر نخواهم کرد.» و در مورد هزینه می‌گوید: «هر بچه‌ای را که متقاعد می‌کنند که ترنس است و به جراحی تغییر جنسیت نیاز دارد حدود ۳/۱ میلیون دلار برای پزشکی درآمد دارد.» در ادامه هم فیلم بر گستردگی این گرایش در فضای مجازی تمرکز می‌کند و  تیرش را به سوی سیستم آموزشی و رسانه می‌برد که این جای تامل دارد. و یا سیستم قضایی کانادا را نقد می‌کند که مردی را به خاطر اعتراض به تزریق بدون اجازه هورمون‌های جنس مخالف به دخترش در بیمارستان زندانی کردند. اما این دلیل نمی‌شود که این چند نفر ذی‌نفع از جراحی را به کل جامعه تعمیم دهد و اینگونه نتیجه بگیرد که هر کسی با مفهوم ذاتی و سنتی و زنانگی و مردانگی موافق نیست بنابراین با تغییر جنسیت هم موافق است. فیلم می‌توانست عنوانی مثلا «در پشت پردۀ جراحی‌های تغییر جنسیت چه می‌گذارد؟» یا مثلا «مافیای تغییر جنسیت» داشته باشد.

حال اگر بخواهیم فیلم با همین عنوان باقی بماند در آن صورت باید با دیدی دیگر وارد میدان شویم. شاید بحث تغییر جنسیت در کشوری مثل آمریکا خیلی داغ باشد، اما در بسیاری از کشورها این‌قدر مسئله نیست، خود والش به قبیله‌ای در شهر نایروبی کشور کنیا می‌رود و از آنها همین سئوالات را می‌پرسد و با پاسخ‌های آنها به این نتیجه می‌رسد که اصلا مفهوم جنسیت و تغییر جنسیت برای آنها دغدغه نیست چون زنانگی و مردانگی برای آنها مشخص است. آنها در پاسخ می‌گویند که زن و مرد از آلت تناسلی‌شان تشخیص داده می‌شوند و زن کسی است که بچه به دنیا می‌آورد و مرد هم کسی است که باید نان زن و بچه را بدهد.

اما وقتی والش می‌پرسد «زن چیست؟» و عنوان هم می‌کند که به دنبال حقیقت هم هست، منظورش این است که قالب مشخصی دارد که کل زنان و مردان دنیا باید در آن گنجانده ‌شوند. اگر به همان بحث نان‌آور بودن بخواهیم اشاره کنیم، آیا با عقل جور در می‌آید که صرفا مردان را نان‌آور خانه بدانیم؟ بخش زیادی از زنان اکنون در دنیا به دلایل مختلفی نان‌آور و یا کمک نان‌آور هستند، چگونه والش می‌تواند با نگاه سنتی فقط مرد را در تمام دنیا و همه فرهنگ‌ها نان‌آور خانه بداند؟ میلیون‌ها زن مجرد، بیوه، مطلقه، بدسرپرست، باسرپرست ناتوان امروزه در دنیا هستند که وظیفۀ نان‌آوری پدر، مادر، خواهر، برادر، شوهر، فرزند را بر عهده دارند. جدای از آن بسیاری از زنان تحصیل کردند تا در جامعه باشند و با تخصص خود در جامعه خدمت کنند.

از طرفی دیگر، شاید شبیه آنچه که در قبیله آفریقایی بود تا همین چند دهۀ قبل به ظاهر در جوامع روستایی و عشایری زنان امورات خانه و فرزندآوری را انجام می‌دادند اما واقعیت چیز دیگری بود. عمری زنان کشاورز و دامدار در کنار کارهای خانه، نان‌‌آور خانه در کنار مردان خود بودند در حالیکه به‌عنوان نان‌‌آور نشاخته نمی‌شدند چون از آن همه کاری که می‌کردند پولی عاید آنها نمی‌شد، شاید در همان قبیله هم بدانگونه باشد. بنابراین والش یک طبقه متوسط سفیدپوست را ملاک خود قرار می‌دهد و با آن می‌خواهد یک مفهوم مشخص را با تمام دنیا تعمیم دهد. با همین ایدئولوژی است که وقتی از پترسن می‌پرسد که پس زن چیست؟ او می‌گوید با یکی از آنها ازدواج کن، می‌فهمی؟ و او هم می‌گوید پس باید بروم خانه از همسرم بپرسم.

این ماجرا در آخر فیلم اتفاق می‌افتد. همسر او در آشپزخانه مشغول تهیه غذا است. بچه‌ها هم دوروبر او در حال جنب‌و‌جوش هستند. والش از او می‌پرسد «زن چیست؟» و همسرش هم در پاسخ می‌گوید «انسان بالغ مونث» و بعد در حالیکه بطری خیارشور (یا چیزی شبیه آن) را جلوی شوهرش می‌گیرد ادامه می‌دهد: «که باید کمکش کنی این را باز کند.» والش هم در بطری را باز می‌کند و لبخند رضایتمندانه‌ای از رسیدن به حقیقت «زن چیست؟» می‌زند و فیلم به همین شیرینی تمام می‌شود!

واقع‌بینانه‌اش این است که این شامل بسیاری از زنان فرهنگ ما نمی‌شود. اگر مادربزرگ‌های من، که رشدیافته فرهنگی مازنی بودند، زنده بودند قطعا به این سخن می‌‌خندیدند، چون آنها عمری کارهایی انجام دادند که حتی مردان جوان امروزی نمی‌توانند اندکی از آنها را انجام دهد. تنور گرم کردن و نان پختن، آب از سر چشمه آوردن، از سر زمین تا خانه با کلی بار بر روی سر و با فرزندی بر دوش و حتی فرزندی هم در شکم کارهایی هستند که ناتوانی در باز کردن در قوطی شوخی بیش نیست. مهم‌تر از آن همسر خود والش هم هر چند به ظاهر سمبلیک این حرف را زد، چهار بار باردار شده است و چهار بار زایمان کرده است و در حال بزرگ کردن این چهار فرزند است. در تمام مدتی که شوهرش در حال ساختن مستند و در سفر بوده است لابد او مسئولیت این چهار فرزند را بر عهده داشته است. زمانی که شوهرش نیست چه کسی در قوطی را برای او باز می‌کرد؟ فراتر از آن، تمام کارهای به‌اصطلاح مردانه مانند خرید و یا تعمیر وسایل خانه را چه کسی انجام می‌دهد و یا پیگیر آنها می‌شود؟

مسئله اینجاست که در همان مفهوم کلاسیک دوگانه زن و مرد ویژگی‌های زنانه و مردانه فراتر از همین دو سه موردی که در فیلم بدان اشاره شد هست. در فیلم فقط به داشتن آلت تناسلی مردانه و زنانه و زایندگی و نان‌آوری اشاره دارد. اگر صرفا با همان ویژگی‌های کلاسیک هم جلو برویم باز با تغییرات فاحش روبرو می‌شویم که خواه ناخواه نسبی بودن این ویژگی‌ها را به رخ ما می‌کشد. مثلا میزان زور و قوت بدنی مردان حتی نسبت به همین صد سال پیش کلی کاهش پیدا کرده است. بسیاری از مردانی هم که اکنون از لحاظ بدنی قوی‌تر هستند با رفتن به باشگاه و بدن‌سازی و قرص‌های مکمل این نیرو را دارند که اگر چند ماه آن را رها کنند آن زور و قوت را هم از دست می‌دهند. مردان دیگر آن نیرو را ندارند چون بدان نیاز ندارند، دیگر نه جنگ تن به تنی وجود دارد و نه هیزم می‌شکنند و نه با گاوآهن زمین را شخم می‌زنند و صدالبته زنان هم دیگر زور زنان قدیم را ندارند چون دیگر نیازی ندارند لباس و ظرف را تا لب چشمه ببرند و سبک زندگی تغذیه امروزی و پیشگیری‌های مدام از بارداری قدرت باروری آنها را کم کرده است. تازه همین ویژگی‌های کلاسیک مردانه و زنانه هم در زمان خودش به کل جامعه تعمیم‌پذیر نبود، مثلا مدام از لطافت زنانه در این دوگانگی (binary) صحبت شده است. این لطافت فقط برازندۀ زن خانه‌دار شهرنشینی بود که در خانه‌اش خدمتکار داشت و مجبور نبود ظرف و رخت و کهنه بچه بشورد. وگرنه در بسیاری از زندگی‌های روستایی و قبیله‌ای زنان آنقدر کار می‌کردند که چیزی به عنوان لطافت در قامت آنها نمی‌گنجید. به همین دلیل است که «برساخت‌گرایی اجتماعی هشدار می‌دهد که پیوسته ظنین باشیم به پیش‌فرض‌های‌مان در این باره که جهان چگونه به نظر می‌رسد. این بدان معناست که مقوله‌هایی که با آن‌ها جهان را درک می‌کنیم لزوما تقسیم‌بندی‌هایی واقعی نیستند.» (بر، ۱۳۹۴: ۱۸)

آن چیزهایی که در فیلم نشان می‌دهد از دختران و پسران ترنس با قیافه‌های عجیب و یا مثلا آن دختری که خودش را گرگ می‌داند، یا اینکه پترسون می‌گوید «من اصلا نیازی به واژۀ جنسیت ندارم.» و یا گروسمن، روان‌پزشک از کینزی و جان مانی نام می‌برد که روان‌شناسانی بودند که برای تایید نظرات خود در حوزه جنسی دست به خطاهای فاحشی زدند که بعدها نه تنها توبیخ نشدند که از سوی سیستم آکادمی تشویق نیز شدند، نمی‌توانند این را ثابت کند که شکل‌گیری واژۀ «جنسیت» و جدا کردن آن از «جنس» اشتباه بوده است. بسیاری از تلاش‌های فمینیست‌ها و فعالان حقوق زن در قرن اخیر در چارچوب واژۀ «جنسیت» شکل گرفته است و می‌گیرد. اگر بخواهیم با ایدئولوژی امثال والش و پترسون پیش برویم باید به بسیاری از ظلم‌هایی که به زنان تحمیل شده است تن بدهیم و آنها را اجحاف به زنان ندانیم.

موضوع دیگر این است که نه تنها امروزه بسیاری از اندیشمندان با جداسازی جنس و جنسیت باور دارند بلکه همچنین برخی بر این اعتقاد هستند که حتی آنچه که ما آن را جنس از لحاظ بیولوژیکی می‌دانیم نیز ذاتی نیست. به عنوان مثال، اروزولا شُی، فوق‌لیسانس روان‌شناسی و دکترای فلسفه، کتابی دارد به نام ما دختر به دنیا نمی‌آییم از ما دختر می‌سازند. او در مورد مسئله‌اش در این کتاب می‌گوید «به خصوصیت‌هایی که از نظر بعضی‌ها طبیعی جلوه می‌کند اشاره خواهم کرد. ویژگی‌هایی مانند: رفتار مادرانه، احساساتی بودن، غیرفعال بودن، علاقه به کارهای اجتماعی و… هیچ‌کدام هم‌زمان با تولد در زن وجود ندارند؛ بلکه از نظر فرهنگی در آن‌ها پرورانده می‌شوند. این رفتارها از طریق تربیت، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، از روز اول تولد، و بعد، در طول ماه‌ها و سال‌ها به‌وجود می‌آید که می‌توان تاثیرات هر مرحله‌ی تربیتی را با دقت علمی ثابت کرد» (شُی، ۱۳۸۸: ۷).

دکتر گروسمن برای تایید سخنانش در فیلم از دو قلویی پسری که جان مانی بر روی آنها مطالعه می‌کرد صحبت می‌کند که یکی را از بچگی به خاطر اینکه در جریان ختنه آلت خود را از دست داده بود به صورت دختر بزرگ می‌کنند. اما این بچه هیچ‌گاه نتوانست آن را بپذیرد و واقعیت را فهمید و این دو برادر سرنوشت شومی داشتند. دقیقا چنین مثالی را نیز شُی در کتاب خودش می‌آورد که مونی و ارهارد، دو دانشمند مسائل جنسی همین کار را با دوقلویی پسری که یکی از آنها در ختنه آلت خود را از دست داد انجام دادند و او را دختر کردند. آنها گرزاش می‌دهند که او نقش خود را پذیرفت. شُی در ادامه می‌گوید «آدم‌ها جانوران اجتماعی‌اند. زیست‌شناختی آن‌ها بیش‌تر عامل آن است که نقش جنسیتی برای آن‌ها مشخص شود. از نظر زیست‌شناختی، آدم‌های ماده به صورت زن و آدم‌های نر به صورت مرد تربیت می‌شوند.» (شُی، ۱۳۸۸: ۹) «اگر ما قبول کنیم که آدم‌ها نتیجۀ تعلیم‌و‌تربیت جامعه هستند، یعنی تحت تاثر مسائلی قرار دارند که در اطراف آن‌ها رخ می‌دهد و شرایطی که در آن زندگی می‌کنند، در نتیجه وظیفه داریم از پیش‌داوری طبیعی بودن مسئلۀ مردانه و زنانه خوددداری کنیم.» (شُی، ۱۳۸۸: ۱۳)

جدای از بحث جنس، به‌عنوان امری بیولوژیکی، و جنسیت، به عنوان امری اجتماعی، آنچه که مسئله را بااهیمت‌تر می‌کند چالش‌های موجود در میان خود روان‌شناسان در مورد ویژگی‌های طبیعی زنانه و مردانه، یعنی همان بعد بیولوژیکی، است. یک دسته با تحقیقات گسترده بر روی دنیای زیست- روان‌شناختی زنان و مردان مهر تایید به تفاوت‌های ژنتیکی آنها می‌زنند. مثلا در کتاب مغز زنانه در مورد هورمون‌های زنانه آمده است «آن‌ها رفتارهای مراقبتی، اجتماعی، جنسی و پرخاشگری را هدایت می‌کنند و نیز می‌توانند ویژگی‌هایی چون سروزبان‌دار بودن، عشوه‌گری، مهمانی دادن و مهمانی رفتن، نوشتن نامه‌های تشکر‌آمیز، مدیریت زمان تفریح بچه‌ها، نوازش کردن، توانایی در تعلیم و تربیت، نگرانی دربارۀ جریحه‌دار کردن احساسات دیگران، رقابت‌جویی و پیش‌قدم شدن در رابطۀ جنسی را تحت تاثیر قرار دهند» (بریزندین، ۱۳۹۵: ۱۷). و در کتاب مغز مردانه نیز در مورد هورمون‌های مردانه آمده است «هدف آن‌ها کمک به هدایت رفتارهای اجتماعی، جنسی، جفت‌یابی، فرزندپروری، محافظتی و پرخاشگرانه است. آن‌ها می‌توانند بر زد و خورد، شرکت کردن در یک اجتماع خاص یا رفتن به تماشای مسابقات ورزشی، تفسیر حالت‌های چهره و هیجانات دیگران، شرکت در جمع مردانه، قرار عاشقانه و جفت‌یابی، نظربازی با زنان جذاب، شکل دادن به روابط جنسی و پیوند زناشویی، محافظت از خانواده و قلمرو، خیال‌پردازی، خودارضایی و جست و جو برای رابطه جنسی اثر بگذارد» (برایزنداین، ۱۳۹۵: ۱۳).

راین و راکوئل گور در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که «تفاوت‌های جنسی در معیارهای عصبی-شناختی آشکار و ثابت بود، زنان در وظایف حافظه و شناخت اجتماعی و مردان در پردازش فضایی و سرعت حرکت عملکرد بهتری داشتند.» آنها همچنین به پارامترهای متفاوت دیگر بین دو جنس مانند بافت ماده خاکستری اشاره می‌کنند. (Ruben C. Gur and Raquel E. Gur, 2017: 9)

در کنار این تحقیقات، اکنون شاهد تحقیقاتی در حوزۀ علوم شناختی با نگاهی دیگر هستیم. مقالۀ «تفاوت‌های جنسی/ جنسیتی در شناخت، عصب روان‌شناسی، و کالبدشناسی اعصاب» اینگونه جمع‌بندی می‌کند که «در زمینۀ تحقیقات انعطاف‌پذیری مدرن، ما باید به‌طور قابل‌توجهی بیشتر این واقعیت را در نظر بگیریم که مغز می‌تواند از طریق تمرین و یادگیری از نظر تشریحی و عملکردی سازگار شود و تغییر کند. بنابراین، ممکن است مغز زن و مرد به دلیل تجربیات متفاوت و قرار گرفتن در محیط‌های اجتماعی متفاوت، ساختار و عملکرد خود را تغییر دهند. بنابراین، تفاوت‌های آناتومیکی و عملکردی جنس/جنسیت مغز را که تاکنون کشف شده است نیز می‌توان با تجربه و نه به‌طور کامل توسط تأثیرات ژنتیکی مرتبط با جنسیت تعدیل کرد. با این حال، این امکان نیز وجود دارد که تأثیرات ژنتیکی، هورمونی و اجتماعی به شیوه‌ای ناشناخته در حال حاضر در شکل‌گیری مغز و رفتار تأثیرگذار باشند. در پرتو این تأثیرات بر رشد مغز انسان، می‌توان حوزۀ جدیدی از تحقیقات جنس/جنسیت ایجاد کرد. ما باید مغز انسان را بیشتر به عنوان یک اندام سازگار ویژه در نظر بگیریم که به ما امکان می‌دهد با محیط‌ها و فرهنگ‌های مختلف سازگار شویم (Jäncke, 2018: 7).

نمونۀ دیگر را میلر و هالپرن در مقاله‌شان آوردند که «یافته‌های جدید شگفت انگیز نشان می‌دهد که بسیاری از نتایج در مورد تفاوت‌های و شباهت‌های جنسی در توانایی‌های شناختی نیاز به بررسی مجدد دارند. تفاوت‌های جنسی شناختی در حال تغییر هستند، برای برخی از وظایف کاهش می‌یابند در حالی که برای کارهای دیگر ثابت می‌مانند یا افزایش می‌یابند. برخی از تفاوت‌های جنسی در دوران نوزادی تشخیص داده می‌شود، اما داده‌ها پیچیده هستند و به ویژگی‌های وظیفه بستگی دارند. رشته‌های مختلف درک ما از چرایی این تفاوت ها را متحول کرده است. درک چگونگی تعامل عوامل بیولوژیکی و محیطی می‌تواند به حداکثر رساندن پتانسیل شناختی و رسیدگی به مسائل مهم اجتماعی کمک کند. (Miller and Halpern, 2014: 37)

جوئل و همکارانش نیز به نتیجۀ قابل‌توجه‌ای رسیدند که «فقدان سازگاری درونی در مغز انسان و ویژگی‌های جنسیتی، دیدگاه دو شکل مغز و رفتار انسان را تضعیف می‌کند و خواستار تغییر در مفهوم‌سازی ما از روابط بین جنس و مغز است. از نظر علمی، این تغییر پارادایم مستلزم جایگزینی رویۀ غالب فعلی جستجو و فهرست کردن تفاوت‌های جنسی/جنسیتی با روش‌های تحلیلی است که تنوع بسیار زیاد در مغز انسان را در نظر می‌گیرد. در سطح اجتماعی، اتخاذ دیدگاهی که تنوع انسانی را تصدیق می‌کند، پیامدهای مهمی برای بحث‌های اجتماعی در مورد موضوعات طولانی مدتی مانند مطلوبیت آموزش تک جنسیتی و معنای جنس/جنسیت به‌عنوان یک مقوله اجتماعی دارد.» ( Joel el al., 2015: 5). آنها همچنین معتقد هستند که «نتایج ما نشان می‌دهد که صرف‌نظر از علت مشاهده تفاوت‌های جنسی/جنسیتی در مغز و رفتار (طبیعت یا پرورش)، مغز انسان را نمی‌توان به دو دسته مجزا طبقه‌بندی کرد: مغز مرد/مغز زن.» (Joel el al., 2015: 1).

همچنین ما در زمانه‌ای هستیم که به دستاوردهای علمی در ارتباط بین فقر و مغز و علوم شناختی می‌رسند. در مقالۀ کریستین اچ. کوپر «چرا فقر شبیه نوعی بیماری است؟»، که ترجمۀ آن در سایت ترجمان قرار گرفته است، به این مسئله می‌پردازد. در این مقاله آمده است «علم بررسی تأثیرات زیست‌شناختی استرس‌های ناشی از فقر در مراحل اولیۀ خود است. بااین‌حال، این دانش مکانیسم‌های متعددی را به ما نشان داده که ممکن است از طریق آن‌ها چنین تأثیراتی رخ بدهد و بسیاری از این مکانیسم‌ها مؤلفه‌ای توارث‌پذیر نیز دارند. مثلاً اگر زنی باردار در معرض استرس‌های فقر قرار بگیرد، ممکن است جنین او و گامت‌های جنین هم تحت تأثیر قرار بگیرند، و به‌این‌ترتیب، آثار فقر دست‌کم به نوه‌های این زن نیز انتقال یابد. حتی ممکن است فراتر هم برود.» در ادامه می‌گوید «ما، به‌جای اینکه درس‌های علم شناخت فقر را نادیده بگیریم، باید از آن‌ها بهره‌برداری کنیم. در برنامه‌های فقرزدایی، مانند انتقال نقدی مشروط، والدین یا سرپرست کودکان در ازای انجام اقداماتی وجه مستقیم دریافت می‌کنند، اقداماتی همچون اطمینان از حضور کودک در مدرسه یا فراهم‌کردن مراقبت‌ پیشگیرانه. این برنامه‌ها مشوقی است برای کاهش استرس و برنامه‌ریزی بلندمدت که فراتر از موفقیت در یک آزمون است، این برنامه‌ها دقیقاً همان اطمینانی را فراهم می‌کنند که مغز فقرزده نیاز دارد. لیا فرنالد و مگان گونار در مقاله‌ای که ژوئن ۲۰۰۹ منتشر شد نشان دادند که چنین برنامه‌هایی سطح کورتیزول بزاقی را پایین می‌آورند و ریسک مجموعه‌ای از اختلالات روانی و جسمی را در طول عمر کاهش می‌دهند. چنین برنامه‌هایی باید بیشتر شوند: مثل برنامه‌های موسوم به سیاست‌های کودک کامل، که بر رشد بلندمدت کودکان از بدو تولد و کاهش نااطمینانی در طول سه سال نخست دوران رشد کودک تأکید دارد.» بنابراین، وقتی برخی تحقیقات کنونی گواه بر ارتباط بین مفهومی مانند فقر و مغز است، چگونه این ارتباط در مورد جنسیت وجود نداشته باشد؟ (اچ. کوپر، ۲۰۱۷)

با همۀ این تفاسیر و بیان نظرات متناقض، در جوامع مدرن امروزی با پیچیدگی‌های خاص خود نمی‌توان به راحتی چشم را بر روی هویت و نقش‌پذیری جنسیتی بست و گفت که به وجود آمدن اصلی به نام «جنسیت» در تاریخ معاصر امری بیهوده و اضافی بوده است. یا به تعبیر گروسی «با در نظر گرفتن جنسیت به‌عنوان سازه‌ای اجتماعی می‌توان به جای مقایسه تک‌تک زنان با تک‌تک مردان، تحلیل رفتار دو جنس را براساس جنسیتی شدن زندگی اجتماعی انجام داد. گروهی که جنسیت را به‌عنوان سازه‌ای اجتماعی در نظر می‌گیرند معمولا تفاوت‌های جنسیتی را در قالب تفاوت‌های قدرت مطرح می‌کنند و نشان می‌دهند که چگونه جنسیت در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و خصوصی، افراد را در رده‌های مخالف سلسله مراتب قدرت جا می‌دهد» (گروسی، ۱۳۹۵: ۱۶).

– این مطلب برای نخستین بار در ویژه‌نامه نوروزی ۱۴۰۳، در بخش معرفی فیلم‌ منتشر شده است.

 

منابع

برایزنداین، لوآن (۱۳۹۵). مغز مردانه: بحثی دربارۀ ویژگی‌های جسمی و روانی مردان، تهران: رشد.

بریزندین، لوآن (۱۳۹۵). مغز زنانه: بحثی دربارۀ ویژگی‌های جسمی و روانی زنان، تهران: رشد.

بر، ویوین (۱۳۹۴). برساخت‌گرایی اجتماعی، ترجمۀ اشکان صالحی، تهران: نی.

شُی، اورزلا (۱۳۸۸). ما دختر به دنیا نمی‌آییم از ما دختر می‌سازند، ترجمۀ عذرا جعفرآبادی، تهران: نشانه.

گروسی، سعیده (۱۳۹۵). جنسیت، جامعه و جامعه‌شناسی، تهران: جامعه‌شناسان.

Gur, Ruben C and Gur, Raquel E. (2017). «Complementarity of Sex Differences in Brain and Behavior: From Laterality to Multi-Modal Neuroimaging», J Neurosci Res. ۲۰۱۷ January 2.

Jäncke, Lutz (2018). «Sex/gender differences in cognition, neurophysiology, and

Neuroanatomy [version 1; referees: 3 approved]», F1000Research, ۷.

Joel, Daphna et al (2015). «Sex beyond the genitalia: The human brain mosaic», PNAS,  vol. 112, no. 50.

Miller, David I, Halpern, Diane F (2014). «The new science of cognitive sex differences», Trends in Cognitive Sciences, Vol. 18, No. 1